روی جلد نشریه آزادگی شماره ۲۷۴ | پشت جلد نشریه آزادگی شماره ۲۷۴ |
در هر ساعت حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 274 آزادگی، میخوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی | Manoochehr Shafaei |
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب | Masomeh Nejad Mahjob |
لیلا باقری | Leila Bagheri |
محمدعلی قدیمی | Mohammad Ali Ghadimi |
سمیه علیمرادی | Somayeh Alimoradi |
طرح روی جلد:
نارگل غفوری | Nargol Ghafori |
امورفنی و اینترنتی :
رسول عباسی زمان آبادی | Rasoul Abbasi Zamanabadi |
چاپ و پخش:
مهدی عطری | Mahdi Atri |
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
راه حلها و تدابیر منطبق با اقتصاد تولید محور در حوزه مسکن
ژاله وفا
حق مسکن یکی از حقوق مسلم فردی در جوامع بشری است که هم در ماده ۶ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی و هم دربند یک ماده ۱۲ این میثاق مورد بحث قرار گرفته است.
در ایران نیز مسکن یکی از بزرگترین دغدغه های عمده افراد جامعه بحساب میآید. خانه از جمله داراییهای مهم خانوارهای ایرانی محسوب شده و به صورت سنتی، آن بخش از طبقه متوسط که میتواند پسانداز داشته باشد، جدا از تأمین سرپناه، با خرید مسکن، تأمینی برای آینده خود بوجود میآورد. وضعیت مسکن در ایران با مشکلات عدیده کمی و کیفی روبرو است که در وضعیت سنجی های شماره 241 الی 252 بترتیب ذیل بدان پرداخته شده است.
1-وضعیت سنجی 241: ” وضعیت آماری مسکن در ایران”
2-وضعیت سنجی242: نقش صنعت ساختمان و خصوصا مسکن در اقتصاد و ارتباط آن با صنایع و اشتغالزایی و سبد هزینه خانوارها
3-وضعیت سنجی 243: مسکن مهر زحمت یا رحمت؟ بررسی مشکلات کمی و کیفی طرح مسکن مهر
4-وضعیت سنجی 244: بررسی مشکلات کیفی طرح مسکن مهر
5-ضعیت سنجی ۲۴۵- چگونگی شکل گیری فساد و زدو بند در ساخت و ساز و علل آن
6-وضعیت سنجی 246- واقعیت جمعیت ۱۹ میلیونی حاشیه نشین و ساکن بافت فرسوده: سونامی فقر، آپاندیس شهری و بمبی ساعتی(1
7-وضعیت سنجی 247، دلایل و مشکلات و پیامدهای مهاجرت و حاشیه نشینی در ایران و سرکوب قیام حاشیه نشینها 2
8- وضعیت سنجی 248: مقایسه تجربه سایر کشورها در مسکن اجتماعی
9-وضعیت سنجی250: بررسی سیاستگذاری ها در بخش مسکن از ابتدای انقلاب تا کنون – بخش اول
10-وضعیت سنجی251: سیاستگذاری نظام در امر مسکن از “برنامه اول توسعه” تا کنون – بخش دوم
11-وضعیت سنجی شماره 252- بررسی ۴ عامل افزایش قیمت مسکن
در وضعیت سنجی این شماره و نیز شماره آینده به بررسی راه حلها میپردازیم. ❋ آخرین آمار رسمی در مورد مسکن مربوط به سرشماری سال 1395 میباشد. طبق آن سرشماری:
1- 25 میلیون و 412 هزار واحد مسکن در ایران وجود دارد.
2-در ایران 24 میلیون و 196 هزار خانوار وجود دارد. در مقایسه با واحدهای مسکونی، این واحدها از تعداد خانوارها بیشتر است: 1 میلیون و 216 هزار واحد مسکن از خانوار بیشتر است. الا اینکه این صورت واقعیت را میپوشاند. چراکه قشر بسیار ثروتمند چه بسا دارای چندین باب خانه در ایران میباشند. زاغه ها و بافت فرسوده نیز جزو همین 25 میلیون و 421 هزار واحد مسکن محسوب می شوند.
3- 2 میلیون و 587 هزار واحد در کل کشورخالی است! بخش اعظم خانه های خالی متعلق به قشر بسیار ثروتمند است که ملک را بعنوان سرمایه با بهره وری صفر نگاه داشته است.4- 60.5درصد از شهروندان مالک خانه و 30.7درصد مستأجر در سال 95 در ایران وجود داشته است. 5- در ایران، ساکنین بافتهای حاشیهای، با جمعیت ساکن 11 میلیون نفر، بافتهای فرسوده( بد مسکن ) با جمعیتی بالغ بر 8 میلیون نفر، بخش اعظمی از جمعیت ایران را تشکیل میدهند.
عباس آخوندی “وزیر” سابق راه و شهرسازی (در 15تیر 96- فارس) جمعیت شهری ایران را حدود 59 میلیون نفر اعلانکرد و اظهار داشت که 35درصد جمعیت در وضعیت نابسامانی زندگی میکنند که تا 41 درصد متغیر است.
بدینسان، بخش بزرگی از جمعت ایران فاقد مسکن درخور انسان است که جدا از کیفیت بسیار بد مسکنشان، با تبعات دهشتناک اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی نیز مواجه اند.
شناسایی برنامهها و سیاستهای اجرا شده در شش دهه اخیر و بررسی مسائل بنیادی و روشهای بکار رفته درحل مشكل مسكن مردم خصوصا گروههای كم درآمد، امری ضرور است تا در پرتو نتایج و پیامدهای سیاستهای اجرا شده، تدبیرهای جدید یافته آیند. در وضعیت سنجیهای شمارههای 250 و 251 به تفصیل بدان پرداختیم. حاصل آن بررسی این است که مشکلات بخش مسکن، در نظام ولایت فقیه، ناشی از حاکم بودن رویکرد مکانیکی طرح محور است. حکومتهای نظام ولایت فقیه طی دهههای گذشته روش تجربی بکار نبردهاند. هر یک کار حکومت پیشین را پینگرفتهاند. در نتیجه، حتی در زمینه مسکن، از اصلاحات ساختاری واقعی ناتوان شدهاند. اهم مشکلها در حوزه مسکن عبارتند از ׃
– عدم تطابق الگوی عرضه و تقاضا
– سهم بالای مسکن در هزینه خانوار
– طولانی بودن دوره انتظار خانوارها برای دسترسی به مسکن
– فقدان مالیاتها و یا عوارض غیر هدفمند و برنامهگذاری نشده
– عدم رعایت محیط زیست در سیاستگذاریهای مسکن
– ناقص بودن بانک اطلاعاتی زمین و مسکن
– ساختار ناکار آمد نظارت بر شهر و مسکن
– نا هماهنگی میان سیاستهای مسکن و برنامه توسعه شهری
– عدم وجود اجاره داری حرفهای و نظارت و قانون حاکم بر آن
– حجم بالای خانهها و ساختمانهای بی دوام خصوصا در روستاها و بافت های فرسوده در شهرها و روستاها
- حاصل واقعی سیاستگذاریهای حکومتهای رژیم ولایت فقیه׃
براساس آنچه مركز آمار ایران اعلام كرده است، در 24 سال اخیر 8 میلیون واحد مسكونی جدید در كشور ساخته شده است كه یك میلیون و 171 هزار واحد آن در 8 سال حکومت رفسنجانی، دو میلیون و 128 هزار واحد در 8 سال حکومت خاتمی و 4 میلیون و 800 هزار واحد نیز در حکومت احمدی نژاد ساخته شده است. در حکومتهای نهم و دهم با احتساب مسكنمهر نزدیك به 5/1 برابر حکومتهای رفسنجانی وخاتمی، عرضه مسكن جدید و اغلب بیکیفیت به بازار اتفاق افتاده است.
این گونه که مشاهده می شود در نظام ولایت فقیه “برنامه های توسعه” بند از بند گسسته با واقعیت وجود دارد. حکومتهای این نظام یک رشته طرح را پیشنهاد و تدوین کرده اند که اغلب در میانه راه رها و متوقف شده اند. قابل توحه اینکه تمرکز در این برنامهها بر کمیت مسکن بوده و نه کیفیت.
اما به مصداق جوجه را آخر پاییز میشمارند، حاصل و نتیجه این سیاستگذاریها این شده است که عباس آخوندی که خود از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ در حکومت اکبر هاشمی رفسنجانی وزیر مسکن و شهرسازی و در حکومتهای یازدهم و دوازدهم نیز وزیر راه و شهرسازی بوده است، در یک جمله عملکرد نظام ولایت فقیه را در امر مسکن توصیف کرده است:آخوندی در هجدهمین همایش سیاستهای توسعه مسکن ( پرتال وزارت راه و شهرسازی 11 مهرماه 97) اظهار داشته است: «از دهه ۶۰ تاكنون طرحهایی چون آماده سازی زمین، شهرهای جدید، انبوه سازی و مسكن مهر اجرا شده اما آیا در آخر كار مساله حاشیه نشینی، سكونت غیررسمی و بافت فرسوده حل و فصل شده است؟ آیا مشكل ۱۹ میلیون نفری كه با بد مسكنی روبرو هستند حل شده است؟همه این اقدامات نتیجه معكوس داشته است.» امر واقع و مهم دیگری که در زمینه مسکن در ایران همواره استمرار دارد، این است که در نظام ولایت فقیه، مسکن برای طبقه متوسط و کم درآمد سخت گران است. خود این امر واقع حاصل چند امر واقع دیگر است:
1- برنامه ها و سیاستگذاریهای اشتباه دولت ( که در 2وضعیت سنجی 250 و 251 بدانها پرداختیم )
2- تراکم جمعیت در کلان شهرهای ایران
3- توزیع نابرابر در آمدها و توزیع نابرابر هزینههای دولت، بنابراین نابرابری روزافزون امکانات
4- کمبود عرضه مسکن نسبت به تقاضای مسکن و نقش سوداگران
5-سطح قیمتها (قیمت زمین و نرخ ارز،کاسته شدن از ارزش پول ملی)
لذا، بخش مسکن واجد نقاط ضعف ساختاری است که عمدتاً ناشی از تسلط رویکرد تکبعدی و صرفاً کمّی بر این بخش است. درصورتیکه مسکن همانند هر پدیده دیگری دارای ابعاد کیفی متنوع سیاسی ،فنی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی است. لذا در همه این ابعاد بایستی تغییرات بنیادی رخ دهد تا حد اقل برای 4 گروه وضعیت مسکن سر و سامان پیدا کند:
1-گروه های کم درآمد فاقد مسکن.
11-2میلیون حاشیه و زاغه نشین ایرانی
3-احیای بافتهای فرسوده شهری که هم اکنون 8 میلیون نفر در این بافتها در شرایط بد زندگی می کنند
4- خانه اولیها یعنی کسانی که برای تشکیل خانواده نیازمند مسکن هستند: سالانه 670هزار تقاضای جدید مسکن ناشی از ازدواج صورت می گیرد.
حل درست مساله مسکن نیازمند تغییرهای ساختاری بدان قصد است که نظام اجتماعی – اقتصادی باز بگردد. چنان که بتواند تمامی نیروهای محرکه جامعه را، در خود، فعال کند. تانیروهای محرکه نه در متلاشی کردن اقتصاد، چون اکنون، که در ایجاد اقتصادی تولید محور توانا به رشد، بکار افتند.نگاهی به اقدامات حکومتهای نظام ولایت فقیه واضح میسازد که سهم بالایی از توان و وقت آن حکومتها و به ویژه نیروهای محرکه جامعه صرف بخش مسکن شده است: تشکیل شورای مسکن، کارگروه مسکن، تصویب قانون ساماندهی و حمایت از تولید و عرضه مسکن و از همه مهمتر طراحی و اجرای طرح عظیم مسکن مهر گواه این ادعا است. اما به اعتراف آخوندی وزیر سابق راه و شهرسازی “: از دهه 60 تا کنون همه این اقدامات نتیجه معكوس داشته است.”.
علت یابی نتیجه معکوس داشتن این طرح ها به ماهیت استبدادی و ضد رشد نظام ولایت فقیه بر می گردد. زیرا اگر بخواهیم بدینگونه نیروهای محرکه جامعه به هدر نرود و تولید ملی و رشد آن نیز محور سیاستگزاری اقتصادی بگردد و نگاه به انسان و نیاز او، نگاه به انسان با کرامت و منزلت بگردد و حقوق انسانی و شهروندی و ملی ایرانیان در سیاست گذاریها رعایت شود و برای اینکه مشکلات حوزه مسکن بر هم انباشته نگردد و هر مشکل در زمان خود حل شود، ضمن رعایت حقوق انسان و شهروندان و طبیعت، بایستی کار آمدترین حمایت از نیروی کار و سرمایه در اقتصاد و در حوزه مسکن بعمل آید .این حمایت واقعی چیزی نیست جز به حداکثر رساندن باروری و بازده کار و سرمایه. زمانی کار و سرمایه بیشترین باروری و بازده را پیدا میکنندکه دانش و فن در سازماندهی بنیادهای جامعه، بیشترین نقش را پیدا کنند.در واقع دولت بایستی تابع ملت گردد. و این امر زمانی رخ می دهد که به همت جنبش عمومی ، دولتی حقوقمدار سامان یابد که در درون خود، زور را بیمحل و حقوق را تنظیم کنندۀ رابطه ها کند و رابطه های خود با جامعه را نیز، بر وفق حقوق پنجگانه تنظیم کند. تا هم هزینه های قدرتمداری و فساد حذف شوند و هم دستگاه اداری برای ایفای نقش راهبردی خویش در رشد اقتصادی، تجدید سازمان گردد و سازمانی دمکراتیک بیابد. آنگاه هم سرمایه ها آزاد می شوند و هم فرصتهای رانت خواری که در همه حوزه های اقتصاد و از جمله در حوزه مسکن بوجود آمده اند، از میان می روند. اینکار نیازمند یک تغییر اساسی در حوزه اقتصاد هم هست و آن تغییر محور اقتصاد از مصرف به تولید است. نظام ولایت فقیه که خود را نه تنها تابع ملت و ملزم به رعایت حقوق آنان نمیداند، بلکه مدعی اعمال ولایت آنهم مطلقه بر مردم ایران است، فاقد آن ویژگیها و توانایی و کفایت و فن و دانشی است که بتواند از عهده تغییرات بنیادی در ساختارهای جامعه بر آید. علاوه بر اینکه وجود و ماهیت این نظام نیز بایستی خود شامل تغییر بنیادی گردد و جای به نظامی حقوقمدار و دموکراتیک دهد. از آنجا که هر نظام بحران سازی نمی تواند حلال بحرانهایی باشد که خود بوجود میآورد، لذا چشم اندازی برای حل مشکل مسکن به نحوی که با حقوق انسان و شهروندی و ملی و حقوق طبیعت تطابق یابد، باوجود نظام حاکم، وجود ندارد.
❋در ذیل بترتیب به ارائه راهحلها و تدابیر ممکن و منطبق با اقتصاد تولید محور، برای مشکلات عمده حوزه مسکن میپردازیم:
1-باز تعریف نقش حکومت در حوزه مسکن و کنترل بازار مسکن:
وظیفه حکومتهای ملی در بخش مسکن، در واقع سیاستگذاری، نظارت، تنظیم و تسهیل روابط فعالان و متقاضیان حوزه مسکن است. کار عمده دولت ( مجموعه نظام )و حکومت رساندن شاخصهای بخش مسکن به نقطه بهینه با رعایت منزلت و حقوق و امنیت مردم و نیروهای محرکه در این حوزه است. اما وقتی شاهد افزایش قیمت مسکن در پایتخت از بهار 97 تا بهار امسال 98 به میزان 80 درصد می باشیم، طبیعی است عامه مردم، به اشتباه، خواهان مداخله مستقیم دولت در قیمت گذاری بازار مسکن شوند، غافل از اینکه علت اصلی این افزایش سرسام آور که قشر متوسط را نیز به حاشیه نشینی سوق داده است، جز خود نظام بحران ساز حاکم و سیاستگذارهای غلط حکومت و افزایش تورمی نیست که حکومت از مهار آن ناتوان بوده است. در واقع امر کنترل اقتصادی بازار مسکن، از طریق مداخله مستقیم حکومت در بازار مسکن و قیمتگذاری حتی برای کالای ناهمگنی مانند مسکن، نیست که بایستی صورت گیرد بلکه مبارزه حکومت با علل موجد تورم و پیشگیری در بوجود آمدن تورم لجام گسیخته و نیز همآهنگ کردن رشد منطق مختلف کشور و تدابیر همراه برای جلوگیری از تمرکز جمعیت در شهرهای بزرگ است:
2-لزوم توزیع عادلانه در آمدها و امکانات و مبارزه با سوداگری در حوزه مسکن و کاستن از کلان شهرها:
توزیع درآمد تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله تورم، حقوق و دستمزد، اشتغال و توزیع نابرابر امکانات دولتی در سطح کشور و… است. تورم همیشه به نفع قشر ثروتمند است زیرا سرمایه خود را به کالا تبدیل کرده و بدون هیچ فعالیتی آن را با مبلغ بالاتر به فروش میرساند و کسب سود میکند؛ تورم فاصله بین فقیر و غنی را بیشتر میکند و شکاف طبقاتی را در جامعه افزایش میدهد. در ایران امروز، نظام حاکم بر تولید ملی ضربات اساسی وارد آورده است. فقدان امنیت اقتصادی و سیاسی و قضایی به مثابه ضامن سرمایه گذاری در تولید داخلی باعث سوق سرمایه ها به بازارهای محدودی همچون بازار ارز و طلا و مسکن گشتهاست. نابسامانیهایی موجود در بازار ارز و طلا باعث شده است تا بسیاری از سرمایهگذاران سرمایههای خود وارد بخش مسکن کنند. این امر زمینهساز رشد قیمتها در بخش مسکن شده است. چون سهم عمدهای از درآمد افراد از راه عایدات سرمایهای بدست می آید، با فقدان مالیات بر عایدی سرمایه، رانتخواری با مانعی روبرو نمیشود. سودآوری بالای فعالیت های غیر مولد همراه با کاهش مصرف خانوارهای متوسط و کم درآمد، بخش خصوصی را بر میانگیزد به سوداگری در بازار مسکن. با رونق سوداگری قیمتها بازهم افزایش مییابند. این چرخه معیوب، سهم سوداگران را از توزیع درآمدها بیشتر میکند. لذا تنها زمانی حجم سرمایه و ترکیب سرمایه گذاری در حوزه مسکن معتدل و مانع سوداگری میشود که خود را با توقعات اقتصاد تولید محور و نه اقتصاد مصرف محور تطبیق دهد.
ناگفته نماند که سرمایهگذاری در ساختمان، اگر با دقت تعیین و مراقبت نشود، سبب کاهش سرمایهگذاری در بخشهای دیگر میشود. این امر کاهش درآمد و کاهش قدرت خرید و کاهش تقاضای مؤثر برای خرید ساختمانهای تولیدشده را به ببار میآورد و بازخورد آن رکود فعالیتهای ساختمانی است.
علاوه بر این، وجود کلان شهرها در ایران نمایانگر تجمع همه امکانات در چندین شهر و محروم بودن بقیه جمعیت ایران است. چرا که افزایش جمعیت شهرنشین تنها ناشی از افزایش طبیعی جمعیت شهرها نیست، بلكه ناشی از مهاجرت روستانشینان به شهرها نیز میباشد. علل عمده مهاجرت روستاییان به شهرها، علاوه بر جاذبه های شهرنشینی و امکان اشتغال کاذب و واقعی در شهرها، تمرکز امکانات و فرصتهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در کلان شهرها و نیزكمبود كار و فقر عمومی روستانشینان و مردم شهرهای کوچک است. ترجیح دادن مشاغل صنعتی با دستمزد بالاتر بر کار كشاورزی، امید به آینده بهتر برای خود و فرزندان و توزیع ناعادلانه خدمات و امكانات رفاهی در شهر و روستا و …است. بعضی از استانهای کشور چون تهران، مشهد، تبریز، شیراز، اصفهان و… قطب رشد محسوب میشوند و از منابع دولتی بیشتری برخوردارند. دولت بیشتر بودجه خود را در این شهرها خرج میکند. لذا در این مناطق بخش خصوصی بیشتر فعال است و پول بیشتری در جریان است که باعث افزایش درآمد ساکنان آن میگردد. در استانهایی چون لرستان، ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و… هزینههای دولتی کم است و حضور بخش خصوصی کمتر بوده و پول در جریان در این استانها نیز کم است. در نتیجه سطح درآمد مردم این مناطق پایین است.توزیع درآمد در ایران بسیار نامناسب و ناعادلانه است به طوری که قشر وسیعی از مردم در دهکهای پایین درآمدی قرار دارند و قشر ثروتمند در دو دهک بالا بوده و بخش دیگری از مردم که اکثراً کارمندان دولت هستند در دهکهای وسط قرار دارند. در اقتصاد ایران بخش اعظمی از پول در جریان کشور در دست دو دهک بالای درآمد یعنی ثروتمندان قرار دارد.
تا در جامعه توزیع نیروهای محرکه و امکان ها و درآمدها با توقعات اقتصاد تولید محور انطباق نجوید، یعنی توزیع نیروهای محرکه و امکان ها و درآمدها در سطح مناطق مختلف کشور، شرق و غرب و شمال و جنوب و در هر منطقه، عادلانه نگردد یعنی رشد همآهنگ را ممکن نکند، از تراکم جمعیت در کلان شهرها کاسته نمیگردد و زندگی حاشیه نشنی و بدور از کرامت و منزلت انسان و بورس بازی و واسطهگری در بازار مسكن پایان نمییابد. از سوی دیگر در کشورهایی که تولید فاقد ارزش میشود، فرهنگ واسطهگری و دلالی گسترش مییابد. لذا تا در جامعه ضد فرهنگ مصرفگرایی را با فرهنگ تولید گرایی جایگزین نشود و تولید ارزش نگردد، ضد فرهنگ سوداگری و روحیه دلالی روز به روز فراگیرتر میشود. توزیع عادلانه در آمدها و امکانات میسر نیست مگر اینکه رانت خواری و دیگری انواع دزدیهای اقتصادی از میان برداشته شوند و اقتصاد تولید محور گردد.بودجه و سیاست مالی و نیز سیاست اعتباری و اعتبارات بانکی و ساخت صادرات و واردات را، نیاز تولید ملی در جریان رشد باید معین کند. تخصیص بودجه به استانها نیز عادلانه و بر اساس سنجش نیاز استانها و در رابطه با توان اقتصاد ملی باید تنظیم گردد. بدون برخوردارکردن مناطق کشور از دو خدمت (آموزش و پرورش و بهداشت و بهداری) و نیز ایجاد مجموعه های صنعتی – کشاورزی – خدمات، در تمامی مناطق کشور، توزیع بهینه جمعیت در سطح کشور، میسر نمیشود.
همچنین توزیع عادلانه امکانات تنها از طریق رفع تبعیضها از هر نوع و برخورداری هر ایرانی از حقوق ذاتی خود و انطباق حقوق موضوعه (قانون کار و قوانین و مقررات حاکم بر آموزش و پرورش و نیز قوانین حاکم بر عرصه های سیاست و روابط اجتماعی و فرهنگی) با حقوق ذاتی انسان و حقوق ملی یا حقوقی که تمامی ایرانیان، بدون تبعیض باید از آن برخوردار باشند، ممکن می شود. این حق حاکمیت است که میباید به جمهور مردم تعلق پیدا کند.
3-گرانی غیر متعارف زمین شهری در کلان شهرها وطولانی بودن دوره انتظار خانوارها برای دسترسی به مسکن:
در بالا، علل توزیع غیر عادلانه در آمد و امکانات را شرح دادیم. بخش اعظم گرانی غیر متعارف زمینهای شهری حاصل تورم لجام گسیخته است. بنابر نتایج آمارگیری مرکز آمار ایران، متوسط قیمت هر مترمربع زیر بنای مسکونی، در مراکز استانهای ایران در فاصله پائیز ۱۳۹۱ تا پائیز سال ۱۳۹۷ ، با ۸۵.۹ درصد افزایش به یک میلیون و ۷۰۰ هزار تومان رسیده است.
بر پایه دادههای منتشر شده توسط مرکز آمار ایران، متوسط قیمت هر مترمربع زیر بنای مسکونی در شهر تهران طی شش سال گذشته از ۳.۵۹ میلیون تومان به ۹.۳۹ میلیون تومان افزایش یافته است. رشد ۱۶۱ درصدی متوسط بهای زیربنای مسکونی در تهران بیش از ۳۰ مرکز استان دیگر در ایران است. طی مدت مورد بررسی، پس از تهران، متوسط قیمت مسکن در شیراز، کرج و اصفهان بیش از دو و در شهرهای تبریز و بندرعباس نیز نزدیک به دو برابر شده است. افزایش شدید قیمت ملک از سویی و کاهش توان مالی متقاضیان بدلیل کاهش شدید توانایی خریداران و عدم توان تأمین بهای ملک توسط آنها باعث شده که قشر متوسط نیز بسوی حاشیه و زاغه نشینی با کمترین امکانات سوق داده شود. در وضعیت سنجی 242 محاسبه کردیم که بر اساس قیمتهای سال 1395 (در عرض سه سال منتهی به سال 1398 قیمت مسکن در تهران 80 درصد افزایش یافته است ! (68 سال زمان لازم است تا کارمندان جوان و قشر فرهنگی، اگر توان پس انداز داشته باشند، توان خانه دار شدن را بیایند. کارگران با درآمد، نیازمند پس انداز در عرض 115 سال میباشند. آن قشر از کارگران که حقوقشان پرداخت نشده است با مشکلات بیشتری مواجه هستند. عاملی که دستیابی به خانهای با قیمت متعارف را مشکل میسازد، قیمت زمین است:●در این باره، پیشنهاد زیر را ارائه میدهیم:
دولت بایستی به جای فروش زمینهای دولتی (به معنی واگذاری حق مالکیت آنها) و وارد شدن در عرصه سوداگری مسکن، صرفا حق بهرهبرداری از این زمینها را به مردم واگذار کند و سالانه اجاره بهای آن را دریافت کند. چنین سیاستی تقریبا به شکلی اصولی در اکثر کشورها در حال اجرا است. طی بررسیهای تطبیقی که انجام گرفته است، تنها در ایران است که زمینهای دولتی به شکلهای مختلف واگذار میشد. از جمله این سیاستها که در اوایل انقلاب شکل گرفت، اعطای زمینهای رایگان به مردم بود که این زمینها عملا وارد بورس بازی میشدند، بیآنکه در آنها بنا ساخته شود. صرفا خرید و فروش (و در نهایت گران) میشدند.
سیاست دوم سیاست فروش زمینهای دولتی به قیمت روز بود که آن هم عملا دولت را وارد عرصه قیمتگذاری میکرد و به سوداگری بازار مسکن میانجامید.نکته مشترک در همه این طرحها، پیشتاز بودن حکومتها در فروش زمین و دامن زدن به افزایش قیمت زمین و متعاقب آن مسکن بود؛ اما سیاست کارآمد کنار گذاشتن فروش زمینهای دولتی به صورت عام و واگذاری حق بهرهبرداری صرف آن به مردم است. به شرط اینکه دولت خود برای تأمین هزینه های جاری خود به فکر فروش بخشی از زمینهای دولتی خصوصا زمینهای مرغوب و گران نیفتد. چرا که فروش زمینهای مرغوب به قیمت بالا باعث میشود وزارت مسکن از وظیفه اساسی و حاکمیتی خود که تنظیم بازار مسکن است، با توجه به اهرمهای حاکمیتی و مالکیتی غافل بماند و عملا وارد بازار سوداگری زمین شود. در یک اقتصاد ملی با توجه به از بین رفتن همه فرصتهای رانت خواری و منحصر بودن بودجه به برداشت از تولید ملی، هزینه های جاری دولت نیز بر اساس توان اقتصاد ملی تعیین میشود. و نیازی به فروش ثروتهای ملی پیدا نمیشود.
و اما، سیاست بسیاری از کشورها،از جمله آلمان و بطور اخص انگلستان، سیاست دولت مبتنی بر عدم فروش زمینهای دولتی است. بهرهبرداری از زمینهای دولتی با انواع و اقسام سیستمها انجام میشود: اجاره بلند مدت (۹۹ ساله) یکی از این روشها است. در حقیقت مدت زمان اجاره زمین بستگی به شرایط خاص هر کشور و اقتضاءهایی از قبیل شرایط اقتصادی، ترکیب جمعیتی، سیر رشد جمعیت و …. دارد.
- ناگفته نماند که در تعیین مدت اجاره زمین، دولت باید دو شاخص را مد نظر قرار دهد:
– امنیت روانی مصرف کننده (مستأجر)،
– عدم احساس مالکیت مستأجر نسبت به زمین؛ به این معنی که از طرفی مدت زمان اجاره زمین باید به گونهای باشد که مستأجر، بخاطر بلند بودن مدت، امنیت روانی بیابد و دغدغه جابجایی هر ساله را نداشته باشد. با توجه به بررسی تطبیقی با دیگر کشورها و در نظر گرفتن عوامل بومی و فرهنگی جامعه، معتقدیم بهترین مدت زمان اجاره ۵۰ سال است؛ چرا که در این صورت در عین تأمین امنیت روانی مستاجر، احساس مالکیت نیز در خانوادهها ایجاد نمیشود(با توجه به اینکه اجاره ۹۹ ساله حدودا چهار نسل را در بر میگیرد احساس مالکیت در شخص به وجود میآید) بدینسان، در عین حال عملا قیمت زمین از قیمت نهایی مسکن حذف میشود. چنین سیاستی در کشورهای کمتر توسعه یافته مانند قزاقستان هم کار آمد بوده است.
-لزوم اصلاح نظام مالیاتی در بخش مسکن بعنوان ابزاری برای مقابله با سوداگری در این حوزه
استفاده از ابزارهای مالیاتی یکی از انواع سیاستهای حاکمیتی حکومتها در بازار زمین و مسکن شهری است که میتواند در سطوح ملی و شهری به اجرا درآید. اما در شرایط کنونی نظام مالیاتی مرتبط با زمین و مسکن با چند مشکل اساسی روبرو است
الف- از یکسو سوداگران عمده بخش مسکن دولت سایه را در اختیار دارند و دولت رسمی نیز تابع آنها است. چرا که دولت رسمی قادر به بازپس گرفتن معوقات بانکی که زمانی بعنوان وام وتسهیلات میلیاردی از بانکها برای سوداگری در مسکن وصول شده اند نمیباشد و
ب- به علت نبود زیرساختهای مناسب نظیر بانکهای اطلاعاتی و قوانین جامع دچار مشکل است. در حال حاضر، مالیات «نقل و انتقال و سرقفلی» تنها مالیاتی است که بهصورت ملی از بازار زمین و مسکن اخذ میشود. یعنی نه تنها برزمین و مستغلات و نیز اجارهبها مالیاتی وضع نمیشود (که سود کلان را دارندگان مستغلات حاصل میکنند)حتی بر 2میلون و 500 هزار واحد مسکن خالی نیز مالیات وضع نمیشود ! البته «عوارض تراکم و صدور پروانهها»، «عوارض نوسازی شهری» و «عوارض اراضی و املاک بلا استفاده شهری» عوارضی هستند که توسط شهرداریها اخذ میشوند که هرکدام از این موارد با مشکلاتی در حیطه قانونگذاری و اجرا مواجه هستند.
ج- اخذ مالیات تا زمانی که توجه قوانین مرتبط با آن صرفا معطوف به کسب در آمد از اخذ مالیات است و بس و به کارکردهای مهم نظام مالیاتی در بازار زمین و مسکن همانا «کنترل سوداگری» و «تخصیص بهینه منابع» ندارند، در واقع در امر رفع بحرانهای موجود در حوزه مسکن نیز موثر نیز واقع نمی شوند. در کشورهایی که نظام مالیاتی در خدمت اقتصاد تولید محور است، مرسومترین ابزار کنترل تقاضای سوداگرانه در بازار زمین و مسکن، ابزار مالیاتی مناسب است. همچون مالیات بر عایدی قیمت زمین و مسکن و مالیات بر قیمت زمین. تخصیص بهینه منابع مالیاتی، توأم با اجرای برنامههای از قبل حساب شده و منظم در بردارنده تدابیر برای مبارزه با آلایندههای محیط زیست، راه کار بایسته است.
بررسی سایر تدابیر را به وضعیت سنجی آینده باز میگذاریم.
نقض حقوق زبانی اقوام ایرانی
الناز اسدی صفا
علیرغم اعتراضات فراوان به طرح سنجش “بسندگی زبان فارسی”، این طرح در برخی مناطق ایران به اجرا گذاشته شده است. والدین کودکان در این مناطق با ابراز مخالفت نسبت به این طرح، آن را مانعی در مسیر آموزش فرزندان خود می دانند و می گویند بسندگی زبان فارسی هیچ معیاری برای تعیین آموزش پذیری کودکان به دست نمی دهد و لطمات جبران ناپذیری به آنها وارد می کند. طرح بسندگی زبان فارسی در خردادماه سال جاری توسط یکی از معاونت های وزارت آموزش و پرورش مطرح شد. منتقدان این طرح معتقد هستند که مبنا قرار دادن بسندگی زبان فارسی به عنوان شاخص سنجش توانمندی های کودکان نه تنها ناقض اصل ۱۵ قانون اساسی است(زبان و خط رسمي و مشترك مردم ايران فارسي است. اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي بايد با اين زبان وخط باشد ولي استفاده از زبان هاي محلي و قومي در مطبوعات ورسانههاي گروهي و تدريس ادبيات آنها در مدارس، در كنار زبان فارسي آزاد است)، بلکه تلاشی است برای “نسل کشی زبانی” و از بین بردن تنوع قومی و زبانی در ایران و باید از اجرایی شدن آن جلوگیری شود.
ثبت نام کودکان در مدارس مناطقی که زبان مادری آنها فارسی نیست مشروط به گذراندن سنجش بسندگی زبان فارسی است و این امر مشکلاتی را برای آموزش کودکان در این مناطق به وجود آورده است.
فعالان مدنی منتقد طرح “بسندگی زبان فارسی”، با بیان اینکه اجرایی شدن این طرح اقدامی در نقض اصل ۱۵ قانون اساسی است، آن را نوعی تبعیض قومیتی میدانند. برخی از دیگر مخالفان نیز با نامگذاری این طرح با عنوان “نسلکشی زبانی” آن را اقدامی ظالمانه میدانند.
مادر کودکی در ماکو که اخیراً این تست را گذرانده است در این خصوص میگوید: به ما گفتند برای ثبت نام باید تایید سنجش بسندگی زبان فارسی را داشته باشیم. بعد از یک سوال و جواب ۲۰ دقیقهای گفتند که پسر شما در این تست قبول نشده و باید او را در مدارس مختص کودکان استثنایی ثبت نام کنید.
او می گوید: تنها با چند سوال ساده در مورد معادل فارسی برخی کلمات ترکی به این نتیجه رسیده بودند. نسبت به نتیجه تست اعتراض کردیم. آنها یک بار دیگر از پسرم امتحان گرفتند و این بار قبول شد. در حالی که به جز ممتحن تست هیچ چیز دیگری تغییر نکرده بود. سوال این است که این چه تستی است که دو بار با فاصله نیم ساعت دو نتیجه متفاوت دارد. آن هم نتایجی که قرار است سرنوشت یک کودک را برای همیشه تعیین کند.
وی همچنین با بیان اینکه این تست مصداق روشن ظلم به اقلیتهای زبانی در ایران است، افزود: پسر من هیچ مشکلی ندارد، خوب حرف میزند، بلد است بشمارد و الفبا را بلد است. تنها مشکل او این است که زبانش فارسی نیست. فرض کنید اگر اصرار نمیکردیم دوباره از او تست بگیرند، برای همیشه از حق تحصیل در مدارس معمولی محروم میشد.
لازم به یادآوری است که در خردادماه سال جاری رضوان حکیمزاده، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش با طرح تست بسندگی زبان فارسی، آن را به عنوانی طرحی برای اجرای عدالت آموزشی عنوان کرده بود.محمد اسماعیل سعیدی، نماینده تبریز در مجلس در واکنش به این طرح، آن را اقدامی در جهت نابرابری قومیتها خوانده و اعلام کرده بود: در برخی موارد حتی افراد تحصیلکرده هم نمیتوانند به درستی به یک زبان تکلم کنند؛ در همین آذربایجان استعدادهای درخشانی در سطح بینالمللی داریم که شاید به زبان فارسی هم مسلط نباشند. نمیتوانیم بگوییم این افراد به دنبال تحریک قومیتها هستند، اما به نظر میرسد برخی واسطهها این هدف را دنبال میکنند تا از احساسات قومیتها سوء استفاده کنند.
لازم به ذکر است بر اساس اصل ۱۵ قانون اساسی ایران “زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است.”
علیرغم وعده های مسئولین علیالخصوص حسن روحانی در جریان انتخابات ریاست جمهوری، نه تنها تاکنون تلاش مشخص و مثمر ثمری جهت عمل به این اصل قانون اساسی صورت نگرفته است؛ بلکه فعالین این عرصه نیز غالبا به بهانهها و برچسبهای مختلف از جمله جدایی طلبی، تحت فشارهای امنیتی و قضایی قرار دارند.
دولت جمهوری اسلامی این را باید بداند که تحصیل به زبان مادری حق شهروندی تمام محصلان ایران زمین است و هر کس حق دارد طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر ،آموزش های لازم را در مدارس به زبان مادری خود یاد بگیرد.
زورگیرها در خیابان؛ یا پولت را بده یا جانت
ماهرخ غلامحسینپور
آخرین تصویری که از دو جوان روزگیر در تهران ثبت شد. دو جوان وحشت زده را نشان میداد که یکی از آنها در آستانه اعدام و از شدت ترس و استیصال سرش را روی شانه جلادش گذاشته و گریه میکرد.
«امیر اسدی» دانشجوی سال اول رشته عمران و تنها پسر خانواده بود. حالا روز یک خانواده تا قیامت تاریک شده، با اینکه با کمک مردم و دوست امیر پیکر او به بیمارستان طالقانی مشهد منتقل شد
دوشنبه, 29 ژوئیه
ساعت حدود ده و نیم شب سه شنبه، یکم مردادماه، منطقه قاسم آباد مشهد انتهای خیابان امامیه ۸۱ است. آخرین مسافرها خودشان را به ایستگاه اتوبوس میرسانند تا با آخرین خط به خانههایشان برگردند. «امیر اسدی»، دانشجوی جوان بیست و یک سالهای که خانهاش حوالی همان ایستگاه است با همراهی یکی دیگر از دوستانش روی نیمکت پارک خطی نشسته و مشغول گفت و گوست.
آنها آنقدر گرم مکالمه هستند که متوجه سه جوان موتور سوار نمیشوند که با موتورسیلکت هوندا بر خلاف مسیر حرکت ماشینها از سمت بلوار میثاق به سمتشان میتازند. زورگیرها به بهانه پرسیدن آدرس مقابل پای آن دو جوان ترمز میکنند و امیر که هنوز فرصت هیچ واکنشی پیدا نکرده و حتی در مورد گوشی تلفنش مورد سوال زورگیرها قرار نگرفته، با اولین ضربه سهمگین قمهٔ به شاهرگ گردنش، روی زانوهایش خم میشود. دوست امیر که ترسیده چند قدم به عقب برمی دارد.
امیر با وجود ضربه مهلکی که خورده باز هم گوشی تلفنش را محکم بین انگشتانش میفشارد و مرد زورگیر وقتی میبیند علیرغم ضربهای که زده، قربانی حاضر نیست گوشی تلفنش را رها کند، این بار ضربه مهلک دوم و سوم را هم راهی کمر و قلب جوان بیگناه میکند. امیر به زحمت بلند شده، با دستش زخم روی گردنش را میگیرد و به سمت خانه پدری چند قدم برمی دارد و برای همیشه نقش زمین میشود. همه این اتفاق چند دقیقه بیشتر زمان نمیبرد، به حدی که دوست امیر از شوک خارج شده و خودش را بر بالین رفیقش برساند.
«امیر اسدی» دانشجوی سال اول رشته عمران و تنها پسر خانواده بود. حالا روز یک خانواده تا قیامت تاریک شده، با اینکه با کمک مردم و دوست امیر پیکر او به بیمارستان طالقانی مشهد منتقل شد اما او به بیمارستان نرسید .
همزمان با مخابره خبر قتل این جوان، یکی دیگر از پایگاههای پلیس مشهد خبر داده که دو برادر حین قدم زدن در حاشیه بلوار آزادی مشهد، مورد حمله یک باند زورگیر قرار گرفته و به سختی جان سالم به در برده اند.
پس از آن پلیس مشهد با گزارشهای متعددی از حمله زورگیرها به قصد سرقت گوشی همراه عابران پیاده مواجه میشود. شاهدان عینی میگویند دزدها برای ایجاد رعب و وحشت، قبل از هر گونه درخواستی، اقدام به زدن ضربههای مهلک با قمه میکنند تا با مقاومت احتمالی طعمه خود مواجه نشوند و بعد از آن دست به دزدی میزنند.
این روزها و همزمان با افزایش فقر و بیکاری ناشی از تورم و تحریم در جامعه، انگار زورگیری و اخاذی رواج زیادی پیدا کرده است. یک روز پیش از قتل جوان مشهدی، کارآگاه «مرتضی نثاری»، رئیس پایگاه چهارم پلیس تهران از دستگیری سارق گوشی قاپی خبر داد که با سلاح سرد و ایجاد رعب و وحشت از قربانیانش سرقت میکرده است.
زورگیرها به سرقت تلفن، پول نقد یا محتویات کیف رهگذرها بسنده نمیکنند، «مسلم وفادار» از اهالی روستای دهدشت که ماه گذشته برای خرید بذر صیفی جاتی که میخواست فصل آینده در مزرعه کوچکش بکارد راهی شیراز شده بود، در یکی از خیابانهای ضلع غربی میدان ولیعصر حوالی بلوار غدیر مورد حمله زورگیرها قرار گرفت.
«سه نفر بودند و سر و صورتشان را با جوراب پوشانده بودند. یک نفر هم با موتور نبش همان خیابان کشیک میداد که من به خاطر ایما و اشارههایی که به هم کردند متوجه شدم که با هم هستند. یک نفر دستم را گرفت و نفر دوم چاقو را گذاشت زیر سیبک گلویم و فشار داد. کیف پول محتوی ۱۸ میلیون تومان تراول چک را گرفتند اما با ته قمه یک ضربه محکم زدند زیر شکمم و کلید ماشین را هم خواستند.» ماشین مسلم وفادار یک پژو ۲۰۶بوده، کلید ماشین را داده تا رهایش کردهاند: «خدا رحم کرد که با تیزی قمه نزده بودند. با ته قمه زدند و البته هنوز هم کبود است و به درستی نمیتوانم راه بروم. الان با گذشت سه ماه هنوز ردی از ماشینم به دست نیامده. ماشینم را بردند و من ماهانه چهار میلیون تومان قسطش را میدهم که بانک نرود سراغ ضامن. سرمایه فصل بعد مزرعه را هم بردند. اما باز هم میگویم خدا را شکر که جانم را نگرفتند. چون بسیار خشن بودند و توی چشمهایشان هیچ رحم و مروتی نبود.»
همزمان با وقوع فاجعه «امیر» کاربران دنیای مجازی به سراغ توئیتی رفتهاند که «امید توشه»، روزنامه نگار سابق ساکن ایران در مورد تجربه درگیریاش با یک زورگیر در تهران منتشر کرده بود.
او همراه با این ذکر این تجربه، عکسهایی نیز ضمیمه کرده که نشان دهنده جراحات دست و پا و سر این روزنامه نگار حین درگیری با زورگیر بوده است. توشه نوشته «دو سال پیش با زورگیران سر گوشیام درگیر شدم و شانس آوردم. حرفهای بودند و جراحتها سطحی. اما حالا اوضاع بسیار بدتر است و شهر شده جولانگاه زورگیریهای چاقو بدست ناشی. به تمام اطرافیانم و به شما توصیه میکنم درگیر نشوید و آنچه میخواهند بدهید. هیچ مالی ارزش جانتان را ندارد. بزرگترین شانسم این بود که از من عاقلتر بودند و حرفه شان بود. ضربهها کنترل شده و برای ایجاد رعب و به نیت شکستن مقاومت بود. درگیر نشوید.»
کاربر دیگری نوشته است که دو سال پیش روزی که عیدی و حقوقش را دریافت کرده، با یک موتوری درگیر شده و حین مقاومت حدود دو کیلومتر روی زمین کشیده شده است: «افسر پرونده یک چیزی گفت که هنوز هر موتوری ازکنارم میگذرد تنم میلرزد. چرا مقاومت کردی؟ اگر سرت به جدول خورده بود چه میکردی؟ دیدم راست میگوید. حالا شدهام یک آدم بدون مقاومت.»
یکی از جنجالیترین پروندههای زورگیری به سال ۱۳۹۱ برمیگردد. چهار جوان که همگی آنها زیر بیست و چهار سال داشتند در آذرماه همین سال با قمه به یک عابر پیاده در خیابان خردمند جنوبی حمله ور شده و با ایجاد رعب و وحشت کیف او را ربودند. جریان زورگیری توسط دوربین مدار بستهایی همان حوالی ثبت شد و کمتر از پنجاه روز بعد شعبه پانزده دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی، دو نفر از زورگیرها را به اتهام «محاربه و افساد فی الارض» به اعدام محکوم کرد و آن دو در ضلع شمالی پارک هنرمندان تهران در ملاعام اعدام شدند. آخرین تصویری که از آنها ثبت شد دو جوان وحشت زده را نشان میداد که یکی از آنها در آستانه اعدام و از شدت ترس و استیصال سرش را روی شانه جلادش گذاشته و گریه میکرد.
بعدها رئیس قوه قضاییه گفته بود «مجازاتهای بدیل دیگر هم برای جرم زورگیری وجود دارد اما این نهاد قضایی برای بالا بردن هزینه اعمال شرورانه و برخورد قاطع، مجازات اعدام را برای آنها انتخاب کرده است.» «زهرا روان آرام» وکیل دادگستری ساکن ایران میگوید در قانون ایران به وضوح به جریان زورگیری اشاره نشده و مجازاتهای در نظر گرفته شده جملگی تحت عنوان اخاذی یا سرقت مقرون به آزار و اذیت ثبت شده اند.
«مجازاتهای متعددی برای سرقت مقرون به آزار در نظر گرفته شده که مراحل مختلفی دارد. مثلا طبق ماده ۶۹۹ قانون مجازات اسلامی اگر شخصی را با زور و ارعاب تهدید به گرفتن جان یا مالش کنند، مرتکب به هفتاد و چهار ضربه شلاق و دوماه تا دو سال زندان محکوم خواهد شد. طبق ماده ۶۵۲ اگر کسی سرقتی انجام بدهد که حین سرقت موجبات آزار دیگری فراهم شود یا سارق مسلح باشد، به سه ماه تا ده سال حبس و همچنین هفتاد و چهار ضربه شلاق محکوم خواهد شد. همچنین اگر کسی با چاقو کسی را مورد اخاذی و تهدید قرار دهد مطابق ماده ۶۱۷ قانون مجازات اسلامی به حبس شش ماه تا دو سال و همچنین همان هفتاد و چهار ضربه شلاق محکوم خواهد شد.»
به گفته این وکیل دادگستری البته در مواردی که جریان زورگیری و اخاذی موجب جریحه دار شدن افکارعمومی شده باشد، قاضی میتواند برای مرتکب، اتهام محاربه هم در نظر بگیرد و حکم به اعدام او بدهد.
«اگر در جریان سرقت مسلحانه، کسی کشته شد یا ضرب و جرح و مجروحیتی انجام شد، مجازات آن طبق قوانین مرتبط به قتل و ضرب و جرح در نظر گرفته میشود.
مثلا برای این جوانی که در مشهد کشته شده، بیتردید مجازات مرتکب، از وجه شخصی قصاص است و اگر قاضی تشخیص بدهد که عملش نوعی محاربه و فساد فی الارض بوده، به جز قصاص، او به اعدام هم محکوم خواهد شد. یعنی حتی در صورت گذشت اولیای دم، به لحاظ مجازات عمومی به مرگ محکوم خواهد شد.»
زهرا روان آرام به عدم وحدت رویه در احکام صادره مرتبط با زورگیری اشاره میکند: «در این مورد عدالتی وجود ندارد و بسته به نظر قاضی است. مثلا در جریان پرونده چهار جوان خیابان خردمند با اینکه افکارعمومی هم از وقوع این زورگیری جریحه دار شد اما جرم ارتکابی در حد اعدام دو جوان زیر بیست و چهار سال نبود. هفتاد هزار تومان سرقت شده و فقط یک ضربه به فرد قربانی وارد شد که به نظر میرسید اتفاقی و در انتهای زورگیری رخ داده، شاکی اعلام رضایت کرده و هر چهار جوان بارها اظهار ندامت کرده و گفتند که از کرده خود پشیمان هستند و نسبت به مجازات این جرم اطلاع نداشته و از سر فقر این کار را کرده اند.
اما درست چند ماه بعد یک زورگیری در زیرگذر سه راه امین حضور رخ داد و یک رهگذر از ماجرا فیلم گرفت. زورگیرها شرورتر و حرفهای بودند و یازده ضربه به قربانی وارد کردند. ولی با اینکه توسط پلیس شناسایی شدند این بار به محاربه محکوم نشده و فقط ده سال زندان گرفتند.
این ناهماهنگی در اجرای قانون، یک جور بلاتکلیفی برای قضات و مرتکب ایجاد کرده است.»
سال گذشته جانشین رئیس پلیس تهران گفته بود: “سومین جرم شایع و مشهودی که در این شهر رخ میدهد کیف قاپی و سرقت گوشی از طریق زورگیری است.” اما به نظر میرسد در طول یک سال گذشته و همزمان با افزایش تورم و شرایط فقری که جامعه درگیر آن شده است، جرایمی همچون دزدی و زورگیری روز به روزدر حال افزایش است.
سه فعال مدنی مجموعا به ۵۵ سال حبس محکوم شدند
مرضیه مهدیه
خبرگزاری هرانا – یاسمن آریانی، منیره عربشاهی و مژگان کشاورز فعالان مدنی در زندان قرچک ورامین، توسط دادگاه انقلاب تهران مجموعا به ۵۵ سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شدند. حکم این دادگاه روز جاری با حضور متهمین و بدون حضور وکلا به آنها ابلاغ شده است. از این میزان با استناد به ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی، مجازات اشد یعنی ۱۰ سال حبس از بابت اتهام “تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا” در خصوص هر یک از متهمان قابل اجرا خواهد بود. کیفرخواست پرونده یاسمن آریانی، منیره عربشاهی و مژگان کشاورز، در تاریخ ۵ تیرماه در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به این مخالفان حجاب اجباری ابلاغ شده بود
بر اساس رای شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه یاسمن آریانی، منیره عربشاهی و مژگان کشاورز هرکدام به اتهام “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی” به ۵ سال حبس تعزیری، از بابت اتهام “تبلیغ علیه نظام” به یک سال حبس تعزیری و از بابت اتهام “تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا” به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شدند. علاوه بر این اتهامات مژگان کشاورز از بابت اتهام “توهین به مقدسات” نیز به ۷ سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شده است.
لازم به ذکر است در صورت قطعی شدن این حکم و با استناد به ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی مجازات اشد یعنی ۱۰ سال حبس تعزیری در خصوص هر یک از متهمان قابل اجرا خواهد بود.
گفته می شود این حکم روز جاری پس از انتقال متهمین به دادگاه انقلاب و بدون حضور وکلا به ایشان ابلاغ شده است.
امیر رئیسیان وکیل مدافع یاسمن آریانی و منیره عربشاهی در این خصوص به گزارشگر هرانا گفت: “در جریان این پرونده، نه در مرحله بازپرسی در دادسرا و نه در جلسات دادگاه به هیچ عنوان اجازه ورود به وکلا داده نشده است”.
همچنین محمد مقیمی، وکیل مدافع مژگان کشاورز ضمن تائید خبر محکومیت این شهروندان در این خصوص گفت: “در مرحله دادسرا به استناد ماده ۴۸ و لیست مورد تائید قوه قضاییه اجازه ورود وکیل انتخابی به پرونده داده نشده و در مراحل بعد نیز علاوه بر اینکه از ورود وکلا جلوگیری شده است. جلسات دادگاه بدون اطلاع قبلی و صرفا با انتقال متهمین به شعبه دادگاه صورت گرفته بود”.
وی در ارتباط با اتهام توهین به مقدسات خانم کشاورز گفت: “مجازات در نظر گرفته شده در قانون مجازات اسلامی در ارتباط با این اتهام ۱ الی ۵ سال بوده که به دلیل تعدد جرائم، به میزان یک دوم اشد مجازات یعنی ۲ سال و نیم به ۵ سال اضافه شده است و بر این اساس مجازات این اتهام در خصوص خانم کشاورز به ۷ سال و نیم افزایش پیدا کرده است”.روز چهارشنبه ۵ تیرماه ۹۸، کیفرخواست پرونده یاسمن آریانی، منیره عربشاهی و مژگان کشاورز پس از حضور در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ایشان ابلاغ شده بود. یک منبع مطلع در خصوص برگزاری این جلسه دادگاه به گزارشگر هرانا گفته بود: “برخورد قاضی مقیسه از ابتدای جلسه با این افراد بسیار نامناسب و توهین آمیز بوده و کیفرخواست را نیز همراه با توهین و فحاشی برای متهمین خوانده است. قاضی مقیسه در جلسه دادگاه متهمین را به صدور احکام سنگین و تحمل حبس در زندان قرچک تهدید کرده و گفته بود به وکیل حق ورود به پرونده را تا پس از صدور حکم و تشکیل دادگاه تجدید نظر نخواهد داد”.
لازم به ذکر است بازداشت یاسمن آریانی، به روز چهارشنبه ۲۱ فروردینماه ۹۸ بازمیگردد، او در این تاریخ توسط مامورین نیروی انتظامی بازداشت و به بازداشتگاه وزرا در تهران منتقل شده بود.
وی به همراه مادرش منیره عربشاهی که یک روز بعد از فرزندش بازداشت شد هم اکنون در بند ۵ زندان قرچک ورامین که عمده ساکنین آن را اتباع خارجی تشکیل میدهند به سر میبرد.
روز پنجشنبه ۵ اردیبهشتماه نیز، مژگان کشاورز، در منزل شخصی خود و توسط نیروهای امنیتی بازداشت و در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ماه، به زندان قرچک ورامین منتقل شده بود.
روند محرومیت های پیروان بهائیت در جمهوری اسلامی کماکان ادامه دارد !!!!! چرا؟؟؟؟؟
محمدعلی محمودزاده رحیم آبادی
بهائیان بزرگترین گروه پیروان مذهبی در ایران همواره در طول تاریخ با آزار و اذیت و سرکوب روبرو بودهاند.
آنها طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به عنوان اقلیت دینی شناخته نشدهاند و در نتیجه طبق همین قانون جزو اقلیتهای دینیای نیستند که “در انجام مراسم دینی خود آزاد باشند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل میکنند”.
پس از دستگیریهای متعدد تعداد زیادی از بهائیان فعال و سرشناس به اتهامات (نقض قوانین اسلامی،توطئه و جاسوسی برای صهیونیسم) و اذیت و آزار و شکنجه آنها ،حتی در بیشتر موارد حمله به منازل و ضبط اموال آنها و نیز در نهایت اعدام این پیروان که همه و همه از نفرت و انزجار جمهوری اسلامی نسبت به این پیروان را نشان میدهد که جمهوری اسلامی با ایجاد محرومیت های فراوان در تمام زمینه ها و خشونت ها و تعصبات زیادی که نسبت به آنها دارد، مانع پیشرفت و حق داشتن یک زندگی سالم برای پیروان بهائیت میشود.متاسفانه جمهوری اسلامی غیر از شیعیان اسلام به هیچ پیروان مذهبی دیگری احترام نمیگذارد و آنها را به رسمیت نمیشناسد و نه تنها اجازه فعالیت های دینی به آنها،بلکه از حق و حقوق شهروندی که در جامعه دارند آنها را محروم میسازد.
حکومت ایران مذهب شیعه را مذهب رسمی کشور اعلام کرده و برخورداری از حقوق مدنی و شهروندی را نیز وابسته به تعلق به این مذهب یا سه دین ابراهیمی کرده که از آنها در قانون اساسی نام برده است. این در حالی است که حقوق شهروندی به همه مردم یک کشور بدون توجه به دین و مذهب آنان تعلق میگیرد.
حکومت ایران آئین بهایی را “فرقه ای ضاله” و مقامهای مذهبی و سیاسی جمهوری اسلامی ارتباط با بهائیان و حتی دست دادن با آنها را مکروه میدانند.
جمهوری اسلامی تا جایی که توانسته آیین بهائیت را با بی احترامی های بسیار زیر سوال برده و آنها را در از حقوق طبیعیشان محروم کرده از جمله :
- مصادره اموال و دارائی های شرکت های متعلق به بهائیان
- اخراج تعداد زیادی از کارمندان،دانشجویان و اساتید بهائی
- نامشروع و غیر قانونی شمردن ازدواج بهائیان و پلمپ
کردن دفاتر ازدواجی که ازدواج بهائیان را ثبت میکنند
- امتناع از ثبت نام کودکان بهائی در مدارس دولتی
- عدم استخدام در مراکز دولتی
- نداشتن حق تحصیلات عالی در سیستم آموزشی کشور
- حق داشتن هیچگونه نماینده ای در مجلس را ندارند
- و در نهایت اخیرا هم موضوع ممنوعیت’ کار کردن اقلیتهای دینی در مهدکودکهای ایران به سایر محرومیت های بهائیان از سوی جمهوری اسلامی اضافه گردیده است.
از نظر قوانین اگر بخواهیم این موضوع را بررسی کنیم ،متوجه می شویم که تماما با موارد اعلامیه جهانی حقوق بشر و سند جهانی 2030 یونسکو متناقض و نیز همچنین بر خلاف قوانین وضع شده قانون اساسی ایران میباشد که به مواردی از آنها میپردازیم :
نقض ماده 1: همهآزادوبرابربدنیاآمدهاند :همه به نسبت حیثیت و حقوق با هم برابرند
نقضماده 2: عدمتبعیض : هر کس می تواند بدون هیچ گونه تمایز، خصوصا از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقیده سیاسی یا هرعقیده دیگر ، از تمام حقوق و کلیه آزادی ها، بهره مند گردد.
نقض ماده 6: ارزش انسانی در همه جا: هر انسانی سزاوار و محق است تا همه جا در برابر قانون به عنوان یک شخص به رسمیت شناخته شود.
نقض ماده 7: همه دربرابر قانون مساوی هستند: همه در برابر قانون ، مساوی هستند و حق دارند بدون تبعیض و بالسویه از حمایت قانون برخوردار شوند.
نقض ماده 18: حق آزادی عقیده و ماده 19: حق آزادی بیان
نقض ماده 23: حق امنیت کار: هر کس حق دارد کار کند، کار خود را آزادانه انتخاب نماید ، شرایط منصفانه و رضایت بخشی برای کار خواستار باشد و در مقابل بیکاری مورد حمایت قرار گیرد.
نقض ماده 25: حق خوراک و مسکن و مراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی برای همه
نقض ماده 26: حق تحصیل رایگان برای همه: هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود و آموزش و پرورش باید به طوری هدایت شود که شخصیت انسانی هر کس را به حد کمال رشد آن برساند و باید احترام عقاید مخالف و دوستی بین تمام ملل و جمعیت های نژادی یا مذهبی و همچنین توسعه فعالیت های ملل متحد را در راه حفظ صلح ، تسهیل نماید.
اصل ١٩ و ٢٠ قانون اساسی ایران : مردم ایران از هر قوم و قبیله و که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود
براساس اصل ۲۳ قانون اساسی هم “تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد
اصل ۲۸ قانون اساسی میگوید: “هر کس حق دارد شغلی را که بدان مایل است و مخالف اسلام و مصالح عمومی و حقوق دیگران نیست برگزیند. دولت موظف است با رعایت نیاز جامعه به مشاغل گوناگون، برای همه افراد امکان اشتغال به کار و شرایط مساوی را برای احراز مشاغل ایجاد نماید.”
براساس اصل ۲۹ قانون اساسی “برخورداری از تأمین اجتماعی از نظر بازنشستگی، بیکاری، پیری، ازکارافتادگی، بی سرپرستی، در راه ماندگی، حوادث و سوانح، نیاز به خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبتهای پزشکی به صورت بیمه و غیره، حقی است همگانی”.
با وجود همۀ مخالفتها و آزار و اذیتی که جامعۀ بهائی ایران از ابتدای شکلگیری در زادگاه خود با آن مواجه بوده، همواره سعی کرده است به عنوان یک جامعۀ زنده و پویا به رشد خود ادامه دهد. بهائیان ایران پیوسته با خلوص نیت کوشیدهاند سوءتفاهمات و تعصباتی را که بر ضد این جامعه رواج داده شده است با محبت و صلحطلبی برطرف سازند و با عشق فراوان نسبت به کشور خود، دست در دست سایر هموطنانشان در هر کجای این سرزمین برای پیشرفت ایران تلاش کنند.
افریقای جنوبی، نابرابرترین کشور دنیا بخش 2
اِرین بِیکِر برگردان: عرفان ثابتی
دولت آپارتاید هرگز به بازسازی و تبدیل «منطقهی شش» به محلهای سفیدپوستنشین نپرداخت ــ زیرا تحریمهای بینالمللی که از سال 1986 شروع شد اثرِ زیانبارِ خود را گذاشت. در چند دههی گذشته، این منطقه عمدتاً خالی مانده است، ناحیهای 150 جریبی که یادآور دوران آپارتاید است و از مرکز شهر کنده شده است.
لوئیس، 76 ساله، ساکن «ناحیهی شش» کیپ تاون. در دوران آپارتاید، «تنها سفیدپوستان» حق داشتند که در این ناحیه زندگی کنند و 60 هزار سیاهپوست را به اجبار از آنجا راندند. امروز، فقط 139 خانه، از جمله خانهی لوئیس، برای سیاهپوستانی که قبلاً ساکن این ناحیه بودند ساخته شده است. سارا نانکین/تایم
در سال 1994 قانونی وضع شد که به میلیونها نفری که در دوران آپارتاید مجبور به جابهجایی شده بودند، وعدهی جبران خسارت داد. هرچند اهالی این محلهها حق بازگشت دارند اما پیشرفت بسیار کند بوده است. تا کنون، تنها 139 خانه برای اهالیِ پیشینِ منطقهی شش بازسازی شده است. لوئیس یکی از این اهالی خوشبخت بوده است.
پس از نه سال انتظار، او یکی از نخستین کسانی بود که در سال 2005 به این محله برگشت.
او گاهی احساس گناه میکند و به ندرت به اهالی سابق محل میگوید که به منطقهی شش برگشته است. پروژهی احداث 300 واحد مسکونی در سال 2013 آغاز شد اما به زحمت پیش رفته است. لوئیس از لابهلای حصار توریِ سیمی به یک خروار دال بتنی زُل میزند. قرار بود که ساختوساز در سال 2015 تمام شود اما بارها به تعویق افتاده است. لوئیس به زمینهای اطرافش اشاره میکند و میگوید، «احمقانه است. تا الان باید همهی این زمینها پر از خانه شده بود. همهی ما باید به جایی برگردیم که به آن تعلق داریم.»
پیشرفت آهستهی این پروژه عوامل گوناگونی دارد: روند طولانیِ رسیدگی به دعاوی، مناقشه بر سرِ مالکیت، عدم تأمین بودجه و دعواهای درونحزبی.
اکثر مدعیان مثل لوئیس کهنسالاند. معلوم نیست که چند نفر از آنها پیش از مرگ فرصت خواهند یافت تا به محلهی قبلیِ خود برگردند. زمانی تخریب «منطقهی شش» نماد بدیهای حکومت آپارتاید بود.
بازسازی این منطقه و اسکان دوبارهی مردم در آن میتوانست جوابی دندانشکن باشد. اما خالی ماندن این زمینها نشانهی دیگری از توخالی بودن وعدههای آزادیخواهان است. بسازوبفروشهای بخش خصوصی ناخنک زدن به حاشیههای این منطقه را شروع کردهاند اما قیمت یک آپارتمان یکخوابه دستکم 100 هزار دلار است و طبقهی کارگر استطاعت پرداخت چنین مبلغی را ندارد.
لوئیس میگوید، «هیچ کدام از ما قادر به پرداخت چنین مبلغی نیستیم. قبلاً دولت آپارتاید بود که ما را از شهر بیرون میکرد. حالا هزینهها چنین کاری میکند.» سابقهی محرومیت حقوقیِ سیاهان آفریقای جنوبی به دوران استعماری برمیگردد اما این امر در سال 1948 تثبیت شد زیرا دولت سیاست حقوقیِ «جدایی» یا تفکیک نژادها را وضع کرد. بر اساس این قانون، اکثریت سیاهپوست زمینهایشان را از دست دادند، از حقوق خود محروم شدند و به اجبار به منطقههایی نقل مکان کردند که مختص یک نژاد خاص بود. در نظام جدید، سیاهپوستان نمیتوانستند صاحبخانه شوند. عامل وحدتِ اعضای «کنگرهی ملی آفریقا» که از خارج از کشور با دولت مبارزه میکردند، شعار «برابری حقوقی» بود اما آنچه بسیاری از سیاهان آفریقای جنوبی را جذب کرد وعدهی بازپسگیریِ زمینهایشان بود.
خیابانی در بنتری بی، یکی از حومههای مرفهنشین کیپ تاون. سارا نانکین/تایمدر سال 1991، اندکی پس از آن که به اعضای حزب کنگرهی ملی آفریقا اجازه داده شد که به کشور بازگردند، سیریل رامافوزا، دبیر کل وقتِ حزب و رئیس جمهور کنونیِ آفریقای جنوبی، سرگرم تهیهی قانون اساسیِ جدیدی شد که قرار بود با تضمین حق همگانیِ بهرهمندی از مسکن مناسب، خسارتهای دوران آپارتاید را جبران کند. با نزدیک شدن به انتخابات سال 1994، حزب کنگرهی ملی آفریقا به این وعده پر و بال داد و قول داد که برای خانهدار شدن فقرا به آنها یارانه بدهد. هدف این بود که با صاحبخانه کردن سیاهپوستان مصادرههای دوران آپارتاید را جبران کنند.
الیزابت گکوبوکا، از بنیانگذاران گروه «بازپسگیریِ شهر»، حدود سه سال است که در آپارتمانی در طبقهی دوم اقامتگاه متروکهی پرستاران زندگی میکند. سارا نانکین/تایم
اما دولت نه در مرکز بلکه در حاشیهی شهرها به خانهسازی برای مردم بیسرپناه پرداخته و به این ترتیب نظام دوران آپارتاید را بازتولید کرده زیرا در این صورت باز هم طبقهی کارگرِ سیاهپوست از قلب اقتصادیِ شهر دور میمانند. سیزوه کیتلو نگهبانی است که یک سوم حقوقش را صرف رفتوآمدِ سهساعته از خانهاش در حومهی شهر تا محل کارش در شهر میکند. او میگوید، «کیپ تاون هنوز شهری مبتنی بر آپارتاید است. دولت آپارتاید همهی زمینهای مرغوب را از ما گرفت. حالا خبری از حکومت آپارتاید نیست اما ما نمیتوانیم به زمینهای خود برگردیم چون بیشازحد گران هستند.»
قطارهایی بین شهر و حومه رفتوآمد میکنند اما این قطارها گرانقیمت، نامطمئن و نامناسباند. هزینهی رفتوآمد روزانه حدود 3 دلار است در حالی که دستمزد روزانهی شغلهای معمولیِ بخش خدمات حدود 10 دلار است. چون مدارس حومهها اغلب بد هستند ــ 78 درصد از کلاس چهارمیهای آفریقای جنوبی نمیتوانند یک جملهی ساده را بخوانند ــ خانوادهها ترجیح میدهند که بچههایشان را به مدرسههای بهتری در شهر بفرستند و مخارج بیشتری را متحمل شوند. آکسولیل نوتیوالا، دبیر کل «ائتلاف عدالت اجتماعی»، یکی از سازمانهای جامعهی مدنی که در حوزهی کاهش فقر و حق مسکن فعالیت میکند، میگوید، «وقتی در چنین شرایطی زندگی میکنید، حتی با داشتن شغل هم تقریباً محال است که از فقر نجات یابید. اگر مسئلهی زمینهای شهری را حل نکنیم، هرگز نمیتوانیم به نابرابری در جوامع خود رسیدگی کنیم.»
مسئلهی زمین، و این که مالکیت آن حق کیست، به موضوع داغ انتخابات تبدیل شده است. «آزادیخواهان اقتصادی»، گروه ملیگرای سیاهپوستی که نمایندگان پرتعدادی در مجلس دارد، خواهان مصادرهی زمینهای مالکان سفیدپوست و عدم پرداخت غرامت به آنها شده است. کنگرهی ملی آفریقا به این درخواست واکنش ملایمی نشان داد و وعده داد که با تغییر قانون اساسی، مصادرهی زمینهای کشاورزی بدون پرداخت غرامت را امکانپذیر کند. این اقدام نگرانیِ تجار آفریقای جنوبی و سرمایهگذاران خارجی را برانگیخت زیرا آنها به خوبی به یاد دارند که دو دههی قبل، وضع سیاستهای مشابهی در کشور همسایه، زیمباوه، به کمبود موادغذایی، آشوبهای شهری و فروپاشی اقتصادی انجامید. حتی دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، هم مداخله کرده و دربارهی «مصادرهی زمین و مزرعه»ی کشاورزان سفیدپوست آفریقای جنوبی توئیت کرده است، مصادرهای که رخ نداده است.
محوطهی بیرونیِ اقامتگاه متروکهی پرستاران در کیپ تاون که اکنون افراد بیخانمان یا خانوادههای راندهشده در آن به سر میبرند. سارا نانکین/تایم
به نظر جَرِد روسو، یکی از مدیران «اندیفونا اوکوازی»، یک سازمان حق مسکن در کیپ تاون، درخواست مصادرهی زمینهای کشاورزیِ سفیدپوستان، بیفایده است. او میگوید، نواحی شهری بیش از هر جای دیگری محتاج اصلاحاند زیرا بر اساس پیشبینیها تا سال 2030، هفتاد درصد از جمعیت آفریقای جنوبی در شهرها زندگی خواهند کرد. «باید ساختمانهای مرتفع و متراکمی بسازیم که همهی نژادها در آن زندگی کنند. ما میخواهیم جوامع سرزندهای بسازیم، نه زاغه و گتو.» به نظر او، کیپ تاون فرصتهای فراوانی برای برنامهریزیِ شهریِ پیشرو دارد اما سیاستبازی و حرص و طمع سدِ راه است.
روسو روی رایانهاش نقشهی کیپ تاون را نشان میدهد و به چند قطعه زمین دولتی، از محل عبور خطوط فرعیِ قدیمیِ راهآهن گرفته تا بیمارستانهای دولتیِ متروکه، اشاره میکند که بدون استفاده ماندهاند. این املاک به مجموعهای از وزارتخانههای ایالتی و سراسری و مؤسسات دولتی تعلق دارد که میتوانند این زمینها را نگه دارند یا برای درآمدزایی به بسازوبفروشهای بخش خصوصی بفروشند. روسو میگوید هرچند زمینها از نظر حقوقی به مردم تعلق دارد اما مردم به آن دسترس ندارند. «لزومی به مصادرهی زمینهای شخصی نیست. چیزی که واقعاً به آن نیاز داریم قانونی است که نحوهی سلب مالکیت زمینها از زیرمجموعههای دولتی را از بیخوبن تغییر دهد.»
پارسال بانک جهانی آفریقای جنوبی را نابرابرترین کشور دنیا خواند و تخمین زد که در سال ۲۰۱۵، دهک بالای جامعه ۷۰ درصد از دارایی کشور را در اختیار داشتهاند.
حتی وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد، حاصل کار همیشه چشمگیر نیست. در سال 2017، کیپ تاون متعهد شد که 11 پروژهی ساخت مسکن ارزانقیمت در نواحی مرکز شهر را انجام دهد. دو سال از آن زمان گذشته اما هنوز این برنامه اجرا نشده است. نِیتِن ادریانس، سخنگوی سازمان محلههای مسکونی در دولت ایالت وسترن کیپ، میگوید بخشی از مشکل همان چیزی است که حامیان خانهسازیِ دولتی برای مردم بیسرپناه در سراسر دنیا با آن آشنا هستند: صاحبخانهها میگویند این خانهها را در محلهی ما نسازید. به نظر آدریانس، عجیب است که اهالی هوت بِی حاضرند که زاغههای ایمیزامو یتو در دامنهیکوه را تحمل کنند اما با ساختن خانههای آبرومند به جای این زاغهها مخالفاند. او میگوید، «همه میگویند ساختن مسکن ارزانقیمت میتواند رخ دهد و باید رخ دهد، مشروط به این که در محلهی من رخ ندهد. به سختی میتوان فهمید که چنین حرفهایی چقدر ناشی از نژادپرستی است و چقدر معلول طبقهپرستی.»
برخی از فعالان خودشان ابتکار عمل را به دست گرفتهاند. در سال 2016 وقتی شهرداری تصمیم گرفت که به جای احداث خانههای ارزانقیمت برای بیسرپناهان، زمین یک مدرسهی دولتیِ قدیمی را به بسازوبفروشهای بخش خصوصی بفروشد، فعالان دست به دست هم دادند تا از فروش زمین جلوگیری کنند. این پرونده هنوز در جریان است اما تعدادی از این فعالان جنبشی را تشکیل دادهاند که زمینهای شهریِ بدوناستفاده را به منظور خانهسازی اشغال میکند. بر اساس قانون، تا زمان یافتنِ جایگزین مناسبی نمیتوان شهروندان را از محل اخراج کرد. بنابراین، گروه «بازپسگیریِ شهر» توانسته است که 1200 نفر را به یک بیمارستان دولتیِ متروکه و یک اقامتگاه متروکهی پرستاران انتقال دهد.
الیزابتا گکوبوکا، شهروند 50 ساله و یکی از بنیانگذاران این گروه، حدود سه سال است که در آپارتمانی در طبقهی دوم اقامتگاه قدیمیِ پرستاران زندگی میکند. او در این آپارتمان هم حریم خصوصی دارد و هم میتواند از پنجره به باراندازِ شهر بنگرد اما اوضاع روبهراه نیست. برق قطع شده است، و تنها یک شیرِ آب، آنهم در طبقهی همکف، کار میکند. باوجوداین، میگوید زندگی در اینجا به زحمتش میارزد.
«ما موضع خود را روشن کردهایم. اگر دولت واقعاً خواهان از بین بردن بیعدالتیهای گذشته است، باید برای رفع آپارتاید یا جداسازیِ مکانی که میراث آن است، بیشتر تلاش کند.»
اما تأمین مسکن ارزانقیمت در شهر فقط به معنای ساختن خانهای نزدیک به محل کار برای خدمتکاری مثل گکوبوکا نیست. چنین کاری به معنای جبران خسارتهای عمیقترِ آپارتاید است، به معنای از بین بردن این حس که سیاهپوستان آفریقای جنوبی به اندازهی دیگران مستحق برخورداری از ثروت کشور نیستند. گکوبوکا میگوید 25 سال از برچیده شدن حکومت آپارتاید گذشته اما هنوز احساس میکند که شهر به رویش آغوش نگشوده است. یکی از چیزهایی که او را آزار میدهد این است که هر وقت در یک خیابان مسکونی در کیپ تاون قدم میزند، مردم تصور میکنند که یا برای نظافت خانهای آمده یا میخواهد چیزی بدزدد.
او میگوید، «انگار ما فقط به درد این میخوریم که از بچههای سفیدپوستها مواظبت کنیم اما لیاقت نداریم که در همسایگیِ آنها زندگی کنیم.» این وضعیت تنها زمانی تغییر خواهد کرد که دیگران بپذیرند که او هم یکی از ساکنان شهر است.
چرخهﻯ قدرت و فساد
دکتر ن. واحدی
الف – وضعیت خاورمیانه، منابع زیرزمینی آن و ارزیابی ژئوپولیتیک منطقه: بین النهرین، در قلب خاورمیانه امروزی، گهوارهﻯ فرهنگ و تمدّن جهان است. منطقه ای که بنابر اطلاعات تأئید شده دارای بزرگترین منابع زیر زمینی، ازجمله منابع انرژی فسیلی (نفت و گاز)است. این منابع و موقعیت جغرافیائی ایران همیشه دندان طمع بیگانگان را تیز کرده است.
حدود دوقرن پیش که ایرانیان در خواب غفلت فرو رفته بودند(چه از دید علمی و چه از دید گسترش اجتماعی) و برآنها چون امروز امامت و امارت سلطه داشت، اروپائیان چشم طمع بر ثروتهای زیر زمینی آنان و ارزش جغرافیای آن دوخته بودند. همین چشم طمع سبب جنگهائی میان ایران قاجار و روسیه تزاری گردید که مسئول اصلییش دردرون کشور روحانیت و در بیرون از کشور دولت انگلیس بود. عاقبت این کشمکش ها قرار دادهای ننگین “گلستان” و “ترکمن چای” (به ترتیبدر 25 اکتبر1813 و 21 فوریه ۱۸۲۸ میلادی) شد که بر اساس آن بسیاری از نواحی ایران ازجمله ناحیه قفقاز(با شهر باکو) به روسیه واگذار گردید تا در آنجا بلافاصله سرمایه داران اروپائی چون رود شیلد(1)و نوبل به بهره برداری از منابع نفتی باکو مشغول شوند. باکو در آن روزگارپنجاه در صد نفت جهان را تأمین میکرد. درپشت این سرمایه گذاری اندیشهﻯ جدائی قفقاز از روسیه بود که عاقبت نیز چیزی به نام کشور آذربایجان شمالیمتولّد شد. کشوری که در دریای مازندران دارای بزرگترین سفره استخراج نفتی است. امروز این نفت با کشیدن لوله از باکو به بندر “جیحان” در ترکیه وارد بازار اروپا می شود،برنامهﯼتجاوزی کُهرانس که بستر پروفیت اقتصادی غرب شده است.. قرارداد کشیدن این خط لوله حدود سال 1995 میلادی بسته شده است. جیحان بندری درساحل دریای مدیترانه می باشد که با پایگاه نظامی امریکا بنام “اینچرلیک” حدود 20 کیلومترفاصله دارد. امضاء کنندگان این قرارداد کنسرسیومBTC(2)، ترکیه و جمهوری آدربایجان می باشند. کنسرسیوم BTC مرکب از شرکت نفت BP، شرکت نفت امریکائی(3) UNOCOLشرکت نفت ترکیه و چند شرکت کوچک دیگر می باشد. شرکت UNOCOL از سال 2005 به شرکت “شورون” تکزاکو(4) فروخته شده، شرکتی که خانم “کندولیزا رایس“(5) سالها مدیر آن بوده است. ملاحظه میشود امکان بستن چنین عهد نامه ای 15 سالپس از انقلاب اسلامی در ایران و 6 سال پس از فرو پاچی اتحاد جماهیر شوروی فراهم شده است.
آغاز ساختن این خط لوله ولی به دلایل متفاوت(سیاسی و اقتصادی)، به ویژه جنگ های آزادیخواهانه و پارتیزانی مسلمانان وهابی مسلک “چچین” که بوسیلهﻯ عربستان سعودی حمایت مالی می شدند، تا سال 2002 به تعویق افتاد. این ماجراها بیشتر برای ناآرام ساختن بخش جنوبی روسیه صورت گرفته است تا منافع ژئوپولیتک امریکادر منطقه حفظ شوند. پایان نصب خط لوله از باکو به جیحان سال 2005 می باشد(6) .
مسلمأ تحقق این عهدنامه با مشارکت حزب دمکرات امریکا در دوران ریاست جمهوری “بیل کلینتون” و حزب کارگر انگلیس در سالهای نخست وزیری “تونی بلر” فراهم آمده است.
واضح است بهره گیری از این شاه لوله تنها موقعی مفید و میسر است که حکومتهای سر راه آن در جرگهﻯ دوستان غرب قرار داشته باشند. مسئله ایکه زیرکانه، اندک اندک، با نسخهﻯ “برژینسکی” میسرشد. اکنون کشورهای حوزهء قفقاز برای رشد و توسعهﻯ خویش علاوه بر کمکهای نظامی و همکاری با “ناتو” مددهای قابل ملاحظه ای نیز از غرب دریافت می دارند. درگرجستان شرکت BTC در سطح وسیعی برای آموزش جوانان، مدرسه و کارگاه های متفاوت تولید کرده است(7) تا با آن برای نام خویش تبلیغ کند.
به هرحال این خط با حدّ اکثر ظرفیتی برابر با 10.5 میلیون بشکه در روزهمانا راه ابریشم جدیداست. با این تفاوت که جای چین را منطقهﻯ دریای مازنداران گرفته که سرشار از منابع نفت، گاز و اورانیوم می باشد. ولی شایان توجه ترکیب هیئت مدیرهﻯ شرکت BTC است که مهمّ ترین اینان :
- زیگنیو برژینسکیBrzezinski
- هانری کیسینجر Henry Kissinger
- جمز بیکر Baker James
هستند. همانها که در سقوط شاه فقید نقش اساسی بازی کرده و در تثبیت رژیم بنیادگرای اسلامی ایران کوشا بوده اند. اما مسئله تنها این نیست. بلکه سیاست غرب و در صدر آن امریکا اکنون بکلّی تغییر یافته است. بدین معنی که برای آنها دیگر تنها منطقه خلیج فارس از اهمیت استراتژیک برخوردار نیست. بلکه به آن منطقهﻯ دریای مازندران نیز اضافه گردیده است(دولت پوتین سهم 50 در صدی ایران در دریای مازندران را به 20 در صد تقلیل داد و ولایت فقیه نیز برای حفط خود آن را پذیرفت).
انگیزهﻯ این دگرگونی در درجهﻯ نخست منابع گازی ترکمنستان و نفت قزاقستان است(8) که بسیار غنی می باشند. درحال حاضر شرکت شورون، که “کندو لیزا رایس” مدیر سابق آن بود، قرارداداستخراج نفت قزاقستان را در اختیار دارد.
به نظر متخصصین امریکائی در حوزه دریای مازندران حدود 235 بلیون بشکه نفت وجود دارد. این مقدار ذخیره با ذخایر نفتی عربستان سعودی تقریبأ برابر و معادل %20 از ذخایر کلّ دنیا در حال حاضر است. همینطور امروز حدود %10 گاز دنیا از این منطقه تأمین میشود که اگر گاز ایران نیز به آن اضافه گردد این ظرفیت به دوبرابر فزونی می یابد. ظرفیتی که میتواند تا 30 سال نیاز اروپا را برآورده سازد.
به این شکل ژئوپولیتک منطقهﻯ دریای مازندران در نفت – پول – قدرت خلاصه میشود که طراح بزرگ آن حیله گر بزرگ برژینسکی است. هم اوست که در سال 1979 وقتی مشاور امنیتی کارترشد، شوروی را به تلهﻯ جهاد اسلامی در افغانستان انداخت. آنطور که خودش میگوید نام طرحشطوفان(9) بود. برپایهﻯ آن نیز اوخیلی قبل از رفتن ارتش سرخ به افغانستان مجاهدین را با پول و اسلحه تغذیه میکرد تا آمادهﻯ کارزار باشند(10) .ازسوی دیگر ممالک خلیج فارس (باتوجه به اطلاعات جمع آوری شده کنونی) می توانند تا 5∙1 میلیارد تُن سالانه نفت استخراج کنند. مسلمأ آنها 1 میلیارد تُن از آن را صادر خواهند کرد. صادراتی که تا 750 میلیارد دولارسالانه تخمین زده می شود. با توجه به صادرات گاز از این منطقه جمعأ حدود 1000 میلیارد دولار سالانه نصیب کشورهای سواحل خلیج فارس می گردد. مبلغی که معادل صادرات امریکا در سال است.
ملاحظه می شود کشورهای خاور میانه مرکزی (کشورهای ساحل دریای مازندران و خلیج فارس) دارای چه ثروت عظیمی و با آن از نظر ژئوپولیتیک تا چه اندازه برای قدرتهای غربی و شرقی که در 5+1 خلاصه می شوند مهّم هستند. تاجائیکه آنها برای مسلط شدن به این منطقه تا پای جنگ با هم رقابت خواهند کرد. رقابتی که اکنون به خوبی ملاحظه می گردد.
اما مسئله جمعیت، اقتصاد و نظم استبدادی کشورهای این منطقه همراه با بیسوادی عمومی هر گونه سرمایه گذاری عظیمی را جز چپاول منطقه نفی می کند. مگر اینکه خاورمیانه و قاره آفریقا که تا 30 سال دیگرجمعیتی برابر با 4 میلیارد نفر خواهد داشت در نظم نوینی سازمان یابند.
البته نباید فراموش کرد رقابت کشورهای بزرگ در تسلط بر منابع زیر زمینی خاورمیانه تاریخ چند صد ساله دارد. اما آغاز رقابت تا پای جنگ را می بایستی اشغال سفارت امریکا در تهران و گروگانگیری 444 روزه کارمندان آن سفارت دانست که تا به امروز قطع رابطه با ایالات متحده امریکا را سبب شده است. آنچه که به ظاهر دشواری سیاسی ایران و امریکا تلّقی می شود. برداشتی کهنشانهﻯ درک نادرست از کلام قدرت و محتوای آن در قرن بیست ویکم میلادی است. مطلبی که به آن توجه خواهد شد. اتفاقأ عدم توجه به معنای واژه های سمانتیکی و یا واژه های آبستراکت، مجّرد، (شاید چکیده بهتر باشد) گرفتاری تنها عامه نیست بلکه غالب فرهیختگان ایرانی را نیز شامل می شود(مثلأ هندسه تجرد تشابهات و قیاس است). وگرنه به این سادگی انقلاب اسلامی که نه انقلاب و نه اسلامی بود هیچگاه رخ نمی داد. به گوشه هائی از این نقطه ضعف در زیر توجه بفرمائید.
ب : کشورایران و وضعیت اجتماعی آن
وضع سیاسی-جغرافیائی زمین با گذشته فرق دارد. دیروز هویت و بوم مردمان کشورهای جهان برپایه فرهنگ (محل Place) ونظم (Order) معلوم می شد(11) . آنچه میهن نام داشت. ارزشی که همه را مکلّف به خود می کرد.نظام کشورایران، چه پیش و چه بعد از حمله تازیان نیز برهمین پایه استواربود. بنابراین سلطه ((Souverain در ایران (پادشاه) همیشه وظیفهﯼ اساسیش “حفظ و دفاع از مام وطن (میهن)” بوده که سنتی هزاران ساله دارد.
اما تاریخ جهان پر از تجاوز، جنگ و خونریزی است. سرزمین پهناور ایران نیز به دلیل منابع طبیعی که دارد همیشه مورد تجاوز بیگانگان قرار داشته است. غالبأ ” تجاوزکار” بیگانه، غیرایرانی، اگر در جنگ پیروز می شد و میهن را زیر سلطه خود قرار می داد، فرهنگبه دلیل تفاوت پایه های “فرهنگ” و “نظام” دگرگون نمی شد. چه بسا که تجاوزکار خود نیز این فرهنگ را می پذیرفت. پس آنچه در این تجاوز دگرگونی می یافت نظم بود. معذالک چنانچه متجاوز منابع کشور را به غنیمت می برد به آن “استعمارگر” و مملکت”مستعمره”ﻯ وی محسوب می شد. درصورتیکه اگر تجاوزکار فرهنگ ایران را می پذیرفت و در کشورسکنی می گزید وی را پادشاه نام می دادند.
شاید این لقب بیشتر به خاطر حفظ فرهنگ و آبادانی مملکت جنبه پاداش داشته باشد. به ویژه که درباریان و دانشمندان کشور نیز یک جا و یک دست به خدمت پادشاه غیر ایرانی در می آمدند.
برخی از ایرانیان کنونی این گونه انتقال قدرت را ققنوسی تلّقی می کنند که چون قیاس مع الفارق است از بن مردود است. به ویژه که امروز هیچ نشانی از فرهنگ غنی ایران در ولایت فقیه موجود نیست.
از سوی دیگر مسئله ایرانشهری به نظم مربوط می شود، نظمی که تا دیروز سقف فرهنگ بود. یعنی با سیاسی کردنهمه مردم آنها را سازمان می داد. سازمانی که معرف ارزشی همگانی بود. پایه و اساس چنین ارزشی (ملّت و هویت) درتاریخ ایران وجود ندارد. آنها که مدعی وجود ایرانشهری هستند، مفهومی که انحصاری و نه چون مفهوم “شهروندی” عام و ویژه انسان است، می بایستی مثال معتبری برای آن ارائه دهند. امروز آنچه مشاهده می شود فحاشی، ناسزاگوئی، شعارهای توخالی، نادانی و میدان داری اراذل و اوباشی است که در هلهلهﻯ سنگ پراکنی به سوی زنی که محکوم به سنگساراست، رج چند کیلومتری برای گرفتن غذای مجانی یا نذری، ترور در روز روشن میان خیابان، صف دخترانی که جلوی باجه صیغه کوتاه مدّت برای گرفتن نمرهﻯ نوبت ایستاده اند، همه جلوه ای از بی ارادگی و ناتوانی از درک وضعیتی است که نه دیگری بلکه خودمان، ما ایرانیان آن را بوجود آورده ایم. ازاین رو انگشت سبابه به سوی دیگران دراز کردن علامت ناآگاهی و بیسوادی است.
عجب اینکه این وضعیت اسفناک با شعار “فضیلت جای رذالت ” برقرار شده است. پارادوکسی که می تواند تنها دریک دنیای واهی، خیالی و نه دنیای حقیقی تظاهر یابد. دنیائی که د رآن هرچیز غیرواقعی ممکن می باشد. اما این خیال ایرانشهری در این دنیای واهی به کسی اجازه نمی دهد مقام شهروندی را مطالبه بکند و برای گرفتن آن مبارزه و پافشاری به خرج دهد. این پافشاری در فریاد “سورن“، اقتدار منم، نه آنها که بر اریکه قدرت نشسته اند و با من قیمّ گونه رفتار می کنند، پایه هاى استحکام هر نظم استبدادی را می لرزاند. هرچه دامنهﻯ این فریاد بیشتر گردد پایه های استبداد نیز لرزان تر می شوند تا جائیکه در نهایت فرو می ریزند.
پس می بایستی “مبارزات مردمایران”برای آزادی و رهائی از قیمومیتناخواسته خویشپویا و خردگونه باشد. آنها که شعار”نافرمانی مدنی” را به راه انداخته اند نه تنها به پویائی و عقلانیت این مبارزات زیان می رسانند بلکه متوجه نیستند نافرمانی مدنی که خود به تشکیلات مدنی نیاز دارد در نظامهای فاشیستی کارائی ندارد.
پویائی و خردگرائی مبارزات مردم نه با شعار توخالی بلکه در انتقادی سازنده و دررویا روئی با سلطه (عمل) موجبات سازمان دهی خود را فراهم می آورد. ریشه این موجبات نه در گذشته بلکه در امید به آیندهاست. آنها که گذشته را (مثلأ نظام پادشاهی) به نقد می کشند نه تنها عمر خود را تلف می کنند بلکه باعث تفرقه میان مردم نیز می شوند. تفرقه یعنی حفظ رژیم کنونی، یعنی همکاری غیر مستقیم با ولایت فقیه، یعنی نابودی کشوری که سنگ نخست بشریت و تاریخ آن را در روی زمین گذاشته است. درست این گونه مبارزات (رویا روئی باسلطه با انتقادی سازنده) برکف خیابانها نوشته می شوند، نه تظاهراتی با مرگ بر این و آن و یا “جاوید فلان” و “جاوید ایران” که همه آواهائی زود گذرند. این گونه تظاهرات نه عقلانی بلکه خصمانه و خشمانه هستند؛ خصوصیاتی که خود سازمندهی فروپاشی را مانع می شوند. این خصوصیات درفریاد همهﻯ به ستوه آمدگان و آزادی خواهانی که آیندهﻯ خود را با انتقاد سازنده از وضعیت کنونی در خیابانها متظاهر می سازند جلوه پیدا می کند. جلوه اﻯ که سالاریت مردم را پُرشکوه وجلال آشکار و آن را بر دیهیم نظم آینده نقاشی می کند. با این مختصرمعلوم می شود پیروزی مردم تنها با “انتقادات سازنده” تحقق می یابد. اینگونه انتقادات باخود نظمی را در کشور پیاده می کند که تشریح آن در کف خیابان نوشته شده است. این شرح نمادین، سمبلیک، را می بایستی افرادی زبده به زبان مردم برگردانند. برگردانی که قانون اساسی نام دارد.
به واقع قانون اساسی گونهﯼ سازمان دهی برابری سیاسی مردم است. آنچه که رد پای میلیونها نفر”مبارز” درخیابانها ، به هر رنگ ، قوم، دین، رتبه و مقام، پیر و جوان ازآن حکایت دارد. ولایت فقیه با وجود میلیونها جوانی که در تظاهرات برعلیه نظام مشروطه مشارکت داشتند، نه تنها شعارشان مبتنی بر برابری سیاسی نبود، زیرا شعار :
“حزب میخوای حزب الله، رهبر می خوای روح الله”
حکایت از استثناء دارد، بلکه ترکیب آنها نیز درمساجد با گزینهﯼاستثناء تعیین شده بود که ضد برابری سیاسی است.
اما هنگامیکه براین استثناء اساتید دانشگاه و فرهیختگان و روشنفکران ! مملکت صحّه می گذارند ولایتی را بوجود می آورند که در هرکجای آن استثناء و “استثنای محصور” دیده می شود.
پس جمهوری اسلامی ایران از همان روز نخست داغ استثناء برپیشانی خویش داشته است. داغی که ممیز اجزاء و اعمال ولایت فقیه است. اهم این اجزاء و اعمال را در اینجا می شماریم :
1 – ترکیب و ریخت شرکتهای تجاری، ساختمانی و مدیریت کارگاهها و صنایعی که در اواخر دهه هشتاد میلادی بوجود آمدند. اجازهﯼ این شرکتها که دارای ترکیب ایرانی – خارجی (با سهم 51 و 49 درصد) است تنها برای آقازاده ها و نزدیکان سلطه و سپاه پاسداران صادر شده است. تا کلّ تولید و توزیع کالا نه تنها در کنترل حکومت باشد بلکه سهامداران خارجی نیز در چپاول مملکت شریک و با آن حافظ حاکمیت ولایت فقیه باشند. دلارهای نفتی ایران بدون این شرکتها هرگز نمی توانست تبدیل به صنعت موشک سازی، صنعت آب سنگین، رآکتور بوشهر، سانتریفوژهائی که در مناطق مختلف نصب شده اند و استخراج اورانیوم بشود. تفالههای این استخراج محیط زیست را در ابوموسی، علی آباد، اراک، بندرعباس، بناب، بوشهر، دامغان، دورود، اصفهان، فسا، هما، کرج، لویزان، منظریه، مشهد، پارچین، قزوین، زغند، تبا، حاشیه کویر لوت، اردکان، نیشابور وووو، آلوده ساخته است. اکنون که با تحریم های امریکا غالب این شرکتها از ایران خارج شده اند اروپائی های نگران منافع اقتصادی خود با سیاست امریکا به مخالفت برخاسته و از استبداد فاشیستی رژیمی پشتیبانی می کنند که خود 80 سال پیش گرفتار آن بودند.
یکی از تئوریسینهای بزرگ سیاسی سدهیِ 20 آلمان “کارلو اشمیت می گوید: « سیاستهای ویژه هرکشوری، مثلأ اولویتها و یا سیاستهائی که درانتخابات تعیین کننده اند، می بایستی با سیاستهای کلّی کشور همآنگ باشند».
دراروپا الیت جامعه خاموش و درایران این الیت نه خود را می شناسد و نه “پوبل“(21) اجازه می دهد اینان شناخته شوند.
ملاحظه می شود چطوردرایران “چرخهﯼ قدرت و فساد لنگ می زند”.درست در این لنگی سیاست چپاول که ضد همآهنگی است زینت قبای ولایت فقیه می شود.
2 – سلطه جمهوری اسلامی در کارسیاست مدام برخلاف معمول و عرف دیپلماتیک عمل کرده و هر تابوئی را شکسته است . تصمیمات وی همیشه حالت سیاسی مملکت را به سوی دور از حات تعادل برده است. این سلطه با همه سر نزاع دارد و همه را دشمن خویش می پندارد. از این رو کارهای وی همیشه شکل کنش و نه واکنش دارد. اخیرأ رئیس جمهوری امریکا در این راه رقیبش شده است. این رقیب با تصمیمات خود ولایت فقیه را مجبور به واکنش نموده است. واکنشی که چهره واقعی اش را نشان می دهد. این گرفتاری را هر دیکتاتوری بنا برشهادت تاریخ دارد. زیرا دیکتاتورها هنگامیکه در تنگنا قرار می گیرند نمی توانند مکر و خرد لازم در راه علاج کاررا در خود به پرورانند. موضوع قدرت یکی از مسائلی است که همیشه مورد توجه مشاهیر ایران بوده است. اینان همیشه قدرت را در مردم می دیدند : سعدی گوید، با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست
ولایت فقیه به جای صلح با رعیت (که امروز با رهائی خود از چنگال هر اقتداری از جمله اقتدار دینی، متافیزیکی و خرافاتی چون عرفان و درویشی، می بایستی به مقام شهروندی ارتقاء یابد) دست به جمع آوری سلاح و ابزارجنگی زده است. از جمله سپاه و چماق بدست ها برای سرکوب مردم، غنی کردن اورانیوم برای مقابله با امریکا، موشک سازی و سپاه قدس برای رویاروئی با اسرائیل و اخیرأ قایق های تند رو برای کشتی ربائی است که جمعأ قدرت نظامی نام دارد. چنین کشوری هرگز به فکر صلح با رعیت خویش نیست.
دیروز کسانی چون سعدیشیراز و خوجه نظام الملکطوسیوزیر ملکشاه سلجوقی قدرت را درعقل، کیاست، فهم و فراست پادشاه می انگاشتند. امروز این خصوصیات زیر عنوان اقتدار هوشمند زینت سیاست در غرب شده است.
این زیرکی در ولایت فقیه دیده نمی شود. زیرا کشوریکه با داشتن آب سنگین نتواند یک “رآکتور کوچک کندو” خودش طراحی و بسازد، کشوری که نمی داند رآکتورهای ساده دیگری را هم بدون غنی کردن اورانیوم می توان ساخت، کشوری که از سیر تا پیاز خود را در بازار سیاه با قیمت گزافی تهیه می کند، حتی لوله های موشک ها را از انگلیس می خرد هرگز نمی تواند تولیدی باشد. کشورهای غیر تولیدی تنها یک بازار برای کشورهای صنعتی کنونی هستند. ولایت فقیه با غنی کردن اورانیوم تا سطح 20 در صد نمی تواند سلاح اتمی بسازد. بلکه خطر حملات تروریستی اتمی را بالا می برد. این خطر را امریکا و اسرائیل تحمّل نخواهند کرد. رسیدن به چنین مرزی مرگ ولایت فقیه است.اینها همه نکاتی هستند که می بایستی در یک تئوری آبستراکت تعبیر و تفسیر شوند. اما واژه آبستراکت در فرهنگ ایران هنوز جائی نیافتاده است. به واژه پیغمبر و پیغمبری که همه به معنی آن آگاه اند توجه کنیم. شناختی که می بایستی مجرد (آبستراکت) بشود تا درافق فکر بتواند برای موارد مختلف دیگری نیز برگزیده گردد.
پیغمبر یعنی کسی که “راه نمای شناخت و معرفت” است. این نظر را می توان مجرد نمود. به این شکل که :
پیغمبری اندیشه ایست که بتواند بستر توسعهﯼ فکری انسان بشود
مطلبی که میشل فوکو(13) در اواخر قرن بیستم در واژه “Episteme” متبلور می سازد. با این سخن می توان گفت : «مادامیکه دانشمندان ایرانی نتوانند بازتاب مفهوم “برابری سیاسی” را در خیابانهای ایران و فضای مجازی در جهت توسعهﯼ آن بالنده کنند آنها یا نقش پیغمبری خود را فراموش کرده اند و یا دانشمند نیستند». آخر بدون چنین توسعه ای ایرانیان هرگز به مردمسالاری دست نخواهند یافت که فرهنگ زندگی مدرن است. به مولانا مولوی توجه فرمائید :مکر کن در راه نیکو خدمتی تا نبوّت یابی اندر ملّتی
اکنون می بایستی بر کسانیکه چند سالی است تمام درد و غمشان نوشتن قانون اساسی است، بدون آنکه معنی آن را بدانند، خرده گرفت. دوستان ارجمند، هموطن مگر می شود برای نظمی که هنوز شکل نگرفته است قانون اساسی نوشت؟ این یک دیکتاتوری بیش نیست!
امروز به حکم سیستم تئوری(14) هر “سیستم خودسازمانده “خودش شرح احوال خودش را می نویسد(قانون اساسی).
تعجب آور است که انجمنی به نام “حقوقدانان ایران” نیز قانون اساسی برای ایران نوشته است. وای به کشوری که چنین انجمنی دارد، انجمنی که هنوز متوجه نیست شرط وضع یک قانون چیست!
همین گرفتاری در مسئله پرچم هم وجود دارد. هر پرچمی معنی دارد. به ویژه این معنی با قانون اساسی کشور گره خورده است. به پرچم جمهوری اسلامی اگر نگاه کنید در آن انقلاب اسلامی و قانون اساسی ولایت فقیه مندرج است. بعلاوه سه رنگ پرچم نیز دارای تفسیر دیگری غیر از دوران مشروطیت است.
ایرانیان اگر به آزادی دست بیآبند محققأ پرچم آنهابا نقشی از این پیروزی و افق امید بخش آینده کشورشان زینت خواهد یافت. کسانیکه به این گونه مطالب توجه ندارند ارتجاعی هستند.
اصولأ مادامیکه مفاهیم اساسی یک تئوری به درستی درک و تحلیل نشوند هرگز نمی توان درباره آن به طور عینی(15) بحث نمود.
ایرانیان از دوران مشروطیت تا کنون با این درک نادرست دست به گریبان اند. قانون اساسی مشروطیت با همه کمبودها و معایبش تا اندازه ای دومطلب، یکی حکومت قانون و آن دیگری مردمسالاری، را در خود گنجانیده بود. اما کسی حلقهﯼ ارتباط میان این دو را که یکی نرماتیو( هنجاری) و آن دیگری مقیّد به کثرت و میزان مشارکت مردم است، نمی شناخت. متأسفانه ایرانیان به ویژه آنها که خارج از مملکت زندگی می کنند هنوز هم این حلقهﯼ گمشدهرا نمی شناسند. وگرنه این بحثهای مبتذل و فحاشیهای شرم آور جای خود را به استدلال موضوعه و بحث در باره معانی مفاهیم، تأثیر کلام بر جامعه و نظریه داد و ستد اجتماعی (تعامل) می سپرد تا بتوان صورت مسئله دشواریها را به درستی نوشت.ریشهﯼ تفکر فلسفی عقل است. هر معرفتی (شناختی)، سخنی و داد و ستدی (تعامل) تجسمی برتافته ازعقل است(16) .پس “عقل” اساسی ترین موضوع فلسفه می باشد. به این دلیل فلسفه از آغاز سعی کرده است جهان را اصولی به صورتواحدیمرکب از همهﯼ پدیده ها تفسیرکند. اصولیکه ریشه درعقل و نه درگفتاریفرستاده شده از کردگارگیتیو یایک جهان بینیدارند. ازاین رو اندیشهﯼیونانیان و نه ایرانیان، بر اونتولوژی(هستی شناسی)متکی است. آنها هر گونه جهان بینی (مانند مذاهب سامی، بودیسم و هندوئیسم) را رد می کنند تا اخلاق و ادبی عقلانی بر جامعه مسلط گردد(17) .
اخلاق گرائی متافیزیکی ایرانیان سبب دورافتادگی آنان از خردگرائی شده است. این خرقه را می بایستی بدور انداخت تا شیوخ دیگر نتوانند برما حاکم شوند.متأسفانه امروز وضعیت جهان نسبت به وضعیت قرن بیستم دگرگون و با آن حلّ دشواریهای ایران که همه فرهنگی هستند بسیار پیچیده تر شده است. این پیچیدگی با توسعهﯼIT (انفورماسیون تکنولوژی) که به موازات سقوط نظام مشروطه در ایران شروع شده است. به ویژه همزمان (در دهه 90 میلادی) هنگامیکه ولایت فقیه به غنی کردن اورانیوم و موشک سازی دست زد(هاردور) کشورهای بزرگ ضنعتی جهان فضاهای سایبری (مجازی) را پایه گذاشتند(سافت ور). این همزمانی را می بایستی به درستی در مقاله دیگری تفسیر نمود.
ج : نتیجه Ö تکنولوژی ITدنیای انسان را در سه سطح، فرآیندهای کار (پردازش های متعدد و مختلفی شبکه وار بهم وصل اند)، فرآیندهای خدماتی و در سطح سیستمها، سخت دگرگون ساخته است. کشورهای پیشرفته براساس این تکنولوژی و روبوتر سازی قدرت عظیمی در تولید و توزیع و سرعت عمل یافته اند. چنین قدرتی تمام مفاهیم عمده سیاسی – اقتصادی را تغییر داده است(ازجمله کار، پول، اقتصاد، فضای سیاسی، قدرت، مهارت و مرز و حدّ یک کشور تا فرهنگ). به این دلیل برای اینکه امر تولید ارزان تمام بشود و روبوترها شبانه روز کار بکنند (تولید انبوه نه تنها بازار لازم دارد بلکه می بایستی سریع به خریدار تحویل داده شود) کشورهای پیشرفته به مفهوم ” گلبال” و بازار آزاد روی آورده اند.
به این دلیل در طی ده سال اخیرمیزان تولید و توزیع بسیار بالا رفته است تا جائیکه با نبودن مرز میان کشورها مبادلات بازرگانی شبانه روزی بیشتر و بیشتر شده است. البته این فزونی به گسترش ساختارهای زیرین اجتماعی نیزنیاز دارد که آن نیز با سرعت بی نظیری در شرف تکوین است.
این سرعت تولید و کار به بازار مالی و اقتصادی و ایجاد انرژی روزافزون در محل نیز نیاز دارد. اما چنین بازاری در روی زمین وجود ندارد. لذا میان کشورهای 1+5 رقابت تا پای جنگ بوجود آمده است. این رقابت بصورت دوقطب ناسونالیسم – گلوبالیسم یا پوپلیسم – اونیورسالیسم پیام آور کمبود مواّد لازم زندگانی از یکسو و تخریب هولناک محیط زیست بوسیله گلبولیستها از سوی دیگر، چنانچه مهار نشود نابودی نسل بشر قطعیت خواهد یافت. به این جهت موضوع اساسی جهان نه موضوع ایران بلکه موضوع بود و نبود بشر است. صحنهﯼ سرنوشتی که ظهور ولایت فقیه آن را ممکن ساخته است. راه نجات از این ورطه هولناک نظم جدیدی در خاورمیانه مرکزی است که نه با جوامع اخلاقی بلکه با جوامع متحده خردگرا در این منطقه ممکن می شود. مطلبی که در نوشته بعدی خواهد آمد.
منابع
- Rothschilds
- HYPERLINK “http://de.wikipedia.org/wiki/Baku-Tiflis-Ceyhan-Pipeline” \o “Baku-Tiflis-Ceyhan-Pipeline”
- Union Oil Company of California
- HYPERLINK “http://de.wikipedia.org/wiki/Chevron_Corporation” \o “Chevron Corporation”
- Condoleezza Rice
- S. Frederick Starr, Svante E. Cornell (Hrsg.): The Baku-Tbilisi-Ceyhan Pipeline: Oil Window to the West. Central Asia-Caucasus Institute and Silk Road Studies Program, Washington D.C., Uppsala 2005
- Vakhtang Maisaia: The Caucasus-Caspian Regional Security Agenda in the 21st Century: Caspian Oil Geopolitics and Georgia. Global Print, Tbilisi 2002
- Mehdi ParviziAmineh: Globalisation, geopolitics and energy security in Central Eurasia and the Caspian region. Clingendael International Energy Programme, The Hague 2003
- Cyclone
- Le NouvelObservateur, No. 1732, vom 15. Januar bis 21. Januar 1998, p.76
- Carl Schmitt : Politische Theologie. Vier Kapitel zur Lehre von der Souveränität, Berlin: Duncker & Humblot 82004 [1922], S. 11,Carl Schmitt : Der Nomos der Erde im Volkerrecht des Jus Publicum Europaeum [1950]. Berlin 1988,
- Poble, Pöbel, ناکسان(اراذلواوباش)
- M- Foucault : Ordnung der Dinge, Op. 1978, S.15
- H. Willke :Systemtheorie I, UTB1161, Stuttgart 2000, S.189-200
- objectivelydiscussed
- G. Roth : Fühlen, Denken, Handeln , Suhrkamp2001, S. 170-178, S.450-460
- Claude Lévi-Strauss: Das wilde Denken. Übersetzung von Hans Naumann. Suhrkamp, Frankfurt am Main 1968 ,S29 – 41
اثر گذاری بر جامعه از طریق پرورش کودک مطالبه گر
مینا رضایی
عرض سلام و وقت بخیر دارم خدمت همه دوستان عزیز. مینا رضایی هستم از نمایندگی شرق آسیا و با ارائه مطالبی در زمینه تربیت کودک مطالبه گر و ایجاد تفکر انتقادی و تقویت مسئولیت پذیری کودکان بعنوان آینده سازان کشور در خدمت شما هستم.
صحبت هایم را با سخنی از گابریل گارسیا مارکز آغاز می کنم که می گوید: “دنیا را باید کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ایم تحویل دهیم, خواه با فرزندی خوب, خواه با باغچه ای سبز, خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی و اینکه بدانی حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده یعنی تو موفق شده ای”.
دوستان هریک از ما علاوه بر اینکه دیدگاه انتقادی داریم و مطالبه گر حقوق خود هستیم, باید در نظر داشته باشیم که وظیفه شهروندی و انسانی خودمان را هم تا جایی که می توانیم برای آبادی این مرز و بوم انجام دهیم و موضوعی که بنده می خواهم به عنوان یک معلم و مربی کودک در مورد آن صحبت کنم, مربوط به متدهای آموزشی کودکان است که در خیلی از کشورها از جمله نروژ, فنلاند و آمریکا و … به کار گرفته می شوند. این شیوه های آموزشی را از سنین مهدکودک و قبل از دبستان شروع می کنند. ولی متاسفانه جمهوری اسلامی حتی در مورد برخی از این متدها و ترویج آنها بین کودکان, احساس خطر کرده و مانع اجرایی شدن آنها شده است. در صورتیکه طبق ماده 6 کنوانسیون کودک, کشورهای طرف کنوانسیون باید حق ذاتی هر کودک برای زندگی را به رسمیت بشناسند و ایجاد حداکثر امکانات را برای بقا و پیش رفت کودک تضمین کنند.
یکی از متدهای آموزشی به اسم شیوه مونته سوری است که در آن آموزش بر پایه آزادی همراه با مسئولیت, حق انتخاب و استقلال عمل است. یعنی کودک در هر لحظه مختار است فعالیتی را که دوست دارد, انتخاب کند و در عین حال مسئولیت کاری که انجام می دهد را به عهده می گیرد. هیچ اجباری وجود ندارد که در یک تایم مشخص, فعالیتی که مربی برنامه ریزی کرده را انجام دهد. محیط به شکلی طراحی می شود که کودک با افراد بزرگ تر و کوچک تر از خود و هم چنین با محیط زیست, حیوانات و گیاهان در تعامل باشد. طبق این شیوه های نوین آموزشی, جوامع به سمتی پیش می روند که اهداف سند 2030(11-12-15) در راستای حفاظت از محیط زیست, جنگل و دریا, حفاظت از میراث فرهنگی و طبیعی و همچنین کاهش تولید زباله و افزایش بازیافت , به تدریج محقق شوند.
در شیوه های نوین آموزشی, کودک به گونه ای آموزش می بیند که از کمترین امکانات, بهترین نتیجه را بگیرد. طبق ماده 31 کنوانسیون حقوق کودک, هر کودک حق تفریح, بازی, آرامش, انجام فعالیت های خلاق مناسب با سن خود, و شرکت آزادانه در حیات فرهنگی و هنری را داراست. در این شیوه ها, کودک با استفاده از امکانات محدود مثل زباله های بازیافتی, فعالیت های خلاقانه و هنری انجام می دهد, مانند تهیه کاردستی که هم به تقویت خلاقیت کودک کمک می شود و هم کمک به حفظ محیط زیست را در پی دارد. کودکی که به این شیوه آموزش می بیند و با این نگرش رشد می کند, نه تنها محیط زیست محل زندگی خود بلکه همه کرده زمین را مانند خانه خود فرض کرده و در حفظ آن در هر جای کره خاکی که باشد می کوشد, چراکه محیط زیست مرزی ندارد و شرایط جغرافیایی هر منطقه مسلما در مناطق دیگر نیز اثرگذار است.
در این شیوه های آموزشی, کودک به راحتی در جمع حاضر می شود و پذیرش و کمک به دیگران برای او به شکل یک عادت در می آید که خود منجر به کاهش سطح خشونت در جامعه برای نسل آینده می شود. کودکان, امروز نیاز به فراگیری آزادی و دموکراسی دارند تا فردا تبدیل به فردی اخلال گر, شورشی و تروریست نشوند.
کودکی که به شیوه انتخاب آزادانه آموزش می بیند, در سنین بزرگسالی هم به دنبال انتخاب آزادانه شیوه زندگی بر اساس علایق خود خواهد بود. بدیهی است که چنین شیوه ای در جمهوری اسلامی که به دنبال اعمال محدودیت های مختلف, از جمله نوع دینداری, در بین شهروندان است, مورد مخالفت واقع می شود. بعنوان نمونه در سال 93, حسین شریعتمداری, سردبیر روزنامه کیهان, در مقاله ای خانم مونته سوری را زنی بدکاره نامید و خواستار مقابله با این شیوه آموزشی شد که حاصل آن اعلام ممنوعیت آموزش به این شیوه در مهدکودک های کشور شد, به گونه ای که اجرای این شیوه در هر مهدی منجر به پلمپ آن می گردید. این در صورتی است که طبق اصل 43 قانون اساسی, تامین شرایط و امکانات کار برای همه به منظور رسیدن به اشتغال کامل و قراردادن وسایل کار در اختیار همه کسانی که قادر به کار هستند ولی وسایل کار ندارند از وظایف دولت است و همین طور طبق اصل 23 قانون اساسی, تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.
از دیگر شیوه های آموزشی کودکان, آموزش فلسفه به کودک است که هدف آن تقویت قابلیت پرسش گری در کودک است. کودک ذاتا” پرسش گر است, اما این ویژگی به تدریج تحت عوامل مختلف از جمله خود خانواده, و یا تحت تاثیر شرایط جامعه سرکوب می شود. کودکی که پرسش گر و کنجکاو تربیت می شود, هر مسئله ای را به سادگی قبول نمی کند و برای پذیرش هر مطلب, به دنبال دلایل منطقی آن می گردد. برای مثال اگر همانند سال 57, کسی ادعای مجانی کردن آب و برق را داشت, فردی با قابلیت پرسشگری, ذوق زده نمی شود و چنین ادعایی را به راحتی نمی پذیرد و چگونگی عملی شدن این ادعا را جویا می شود. کودک می آموزد که همیشه نفع شخصی در گرو نفع جمعی است. بنابراین برای رسیدن به سود شخصی و زودگذر, منابع و ثروت های ملی را نابود نمی کند و همانند آنچه در امروزه در حال رخ دادن است, به هر قیمتی به دنبال دریافت مجوز برای انواع ساخت و سازها و حفر چاه های غیر اصولی که حاصلی جز تخریب محیط زیست و حتی بافت های تاریخی و فرهنگی ندارد, نمی رود.
اگر حس نوع دوستی و زندگی جمعی در کودک نهادینه شود, در بزرگسالی از شرایط نامناسب جامعه برای خیانت به هم نوع خود و پیشرفت فردی, سوءاستفاده نمی کند.ولی دوستان علی رغم همه ممنوعیت های موجود, می توان به جای تمرکز منفعلانه بر مشکلات موجود و محدود ماندن به بیان این مشکلات, حضوری موثرتر و اقدامی فعالانه تر در تغییر شرایط موجود داشت. ما می توانیم این شیوه آموزشی را عملی کنیم, حتی در حد این که هر کسی فقط این احساس مسئولیت را در تربیت فرزندان خود داشته باشد, اقدامی موثر است. مهم این است که حرکتی انجام شود, هر چند در سطحی محدود. با وجود همه ممانعت ها باز هم باید حرکت کرد و حتما نیازی به جار زدن نیست که چه کاری انجام می دهیم. فقط باید دنبال راهی باشیم که به نتیجه ای که می خواهیم بدون لج و لجبازی, دست پیدا کنیم. چرا که اگر مردم آگاه و آموزش دیده باشند, چه این حکومت و چه هر حکومت دیگری نمی تواند آسیب به این مملکت برساند. لازمه این امر تقویت بدنه جامعه است. تا دیرنشده از خودمان و اطرافیان مان شروع کنیم.
همانطور که امیرکبیر می گوید: ابتدا فکر می کردم مملکت شاه دانا می خواهد, بعد فکر کردم شاید وزیر دانا می خواهد, اما در نهایت فهمیدم ملت دانا می خواهد.
بنابراین خودمان باید تلاش کنیم و از خودمان شروع کنیم.
مسلما حتی برای پدر و مادرها, کنار امدن با بچه ای که به حقوق خود آشناست و حتی در جزئی ترین مسائل مثل انتخاب نوع و رنگ لباس خود می خواهد که مختار باشد, سخت است. برای والدین راحت تر این است که کودک به قول معروف حرف گوش کن و دنباله رو پدر و مادر باشد, ولی برای رسیدن به جامعه ای با آینده بهتر باید راه های سخت تر را امتحان کنیم. نمی توان کودکان را در خانه دنباله رو و تحت سلطه بار آورد و در عین حال انتظار داشت همین کودکان در آینده در سطح جامعه به دنبال پیروی از یک فرد نباشند. بهتر است برای تغییر شرایط جامعه, از تغییر شرایط داخل خانه های مان شروع کنیم تا نتیجه بگیریم و فقط منتظر نباشیم که یک ناجی از راه برسد و شرایط جامعه را برای ما درست کند, چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد. باید دقیق تر, عمیق تر و از همین امروز برای کودک و جامعه آینده فکر کنیم و دست به اقدامی عملی بزنیم, چرا که فردا دیر خواهد بود.
در آخر صحبت ام را با متن کوتاهی از ایوان ولتون (Ivan Velton), استاد دانشگاه و شاعر آمریکایی به پایان می برم که: “آینده دنیا در کلاس من است, آینده ای که هم پتانسیل خوب و هم بد دارد, رئیس جمهورهای آینده از من درس می گیرند, نویسنده هایی که برای نسل های بعدی می نویسند و همین طور مردم عادی که در دموکراسی تصمیم می گیرند, از من درس می گیرند و من نباید فراموش کنم که همین کودکان می توانند دزد و قاتلین آینده هم باشند.”
ممنون ام از وقت و حوصله ای که گذاشتید, به امید صلح و آرامش برای همه دنیا و فردایی روشن برای ایران.
چرا گذشتهی تاریک خود را از یاد میبریم؟
گری یانگ برگردان: وفا ستودهنیا
theguardian
درست بعد از جنگ جهانى دوم، آلمانیها مجبور بودند که برای دریافت کوپنِ مایحتاج اساسی خود فیلمهای مستندی را دربارهی اوضاع هولناک اردوگاههای کار اجباری تماشا کنند. اما آن طور که تونى جوت در کتابش دوران پس از جنگ میگوید مردم به سالن میرفتند اما به پرده نگاه نمیکردند. سالها بعد، یک نویسندهی آلمانى به نام استفان هرملین نوشت: «در فضاى نیمهتاریک سالن، مىتوانستم ببینم که اکثر مردم از اول تا آخر فیلم، روى خود را برگرداندهاند. حالا فکر مىکنم که این روى برتافتن، در واقع حاکی از نگرش میلیونها نفر بوده است.»یک مأمور دولت آلمان از افزایش ٢٠ درصدى جرایم مرتبط با یهودستیزى در این کشور خبر داده و به یهودیان هشدار داده که تصور نکنند که در آلمان «هر جا و هر وقت» که دلشان خواست، مىتوانند کلاه سنتی (کیپا) خود را بر سر گذارند؛ یک حزب راستگرای افراطىِ ایتالیا هم بیشترین آراء را در پارلمان اروپا به دست آورده است. در چنین شرایطی خوب است که دربارهی تأثیر مخرب این «فراموشیِ» عمدی تأمل کنیم. یادآوری این خاطرات لازم است، نه تنها به خاطر احترام به مقتولان و آسیبدیدگانی که تجربیاتشان نادیده انگاشته شده بلکه برای افزایش توان اخلاقى و نیروی سیاسىِ عاملان این جنایتها.
اگر تصمیم بگیرید که چیزی را به یاد نیاورید، به سختی میتوانید کارهای وحشتناکی را که مرتکب شدهاید، آگاهانه «فراموش» کنید و طوری رفتار کنید که گویی اتفاقی نیفتاده و کسی هم چیزی نفهمیده است.قصههای مربوط به گذشتهی ما، برای حفظ ظاهر و آسودگی خاطر، دچار جرح و تعدیلهای فراوانی میشوند و به عنوان شعار بر کلاههای بیسبال و تابلوهای تبلیغاتی نقش میبندند.
اگر ندانید که «عظمت» یعنی چه و چطور به دست آمده، در این صورت میخواهید «دوباره عظمت را به آمریکا بازگردانید» یا «بریتانیای کبیر را احیا کنید.»
در هر رویدادی، قدرت و افتخارات، صاحبان فراوانی دارد اما کسی مسئولیت بیرحمیها را به عهده نمیگیرد.
به این ترتیب،«پیکار با نارواداری، تعصبات، بیگانههراسی و ایجاد بیاعتمادی و اختلاف» که گوردون براون دیروز در روزنامهی گاردین به آن پرداخت، «پیکار جدیدی برای بریتانیا» نیست. این در واقع همان پیکاری است که دههها سرگرم آن بودهایم. مهم است بدانیم که نژادهای گوناگون این کشور با تعصب مقابله کردهاند.
باید دانست که آنها صرفاً با افراد بد نجنگیدهاند بلکه با نظام بد هم جنگیدهاند و البته همیشه هم پیروز نشدهاند ــ و این نظام هنوز پابرجا است.به عقیدهی فیلسوف فرانسوی ارنست رنان، «مشخصهی اصلی یک ملت این است که افرادش باید وجوه مشترک فراوانی داشته باشند و چیزهای زیادی را از یاد برده باشند.» اما این فراموشی منفعلانه یا تصادفی نیست.
ما همین طوری چیزها را از یاد نمیبریم بلکه آنها را فعالانه، آگاهانه، عامدانه و هدفمند انتخاب و فراموش میکنیم. این مسئله به گذر زمان ربط ندارد. اگر لازم باشد میتوانیم به سال ۱۰۶۶ یعنی زمان آخرین حمله به بریتانیا برگردیم تا بفهمیم کیستایم و چه میکنیم. اما فجایع رخ داده در بازداشتگاههای کنیا در دههی 1950 یا دست داشتن خود در قحطی بنگال در سال 1943 یا حتی جنگ اخیر عراق را از یاد میبریم.احساس مسئولیت جمعی و تعهدمان هم در این جور مواقع خیلی دمدمی و بیثبات است. مردم اکثراً میگویند «ما در جنگ پیروز شدیم» حتی اگر نجنگیده باشند، یا «ما جام جهانی را بردیم» حتی اگر بازی نکرده باشند. در واقع، حتی لازم نیست که کسی در زمان آن پیروزی به دنیا آمده باشد تا هویت خود را با آن پیوند دهد. ضمیر «ما» اینجا تلویحاً شمول عام دارد. اما کمتر کسی به همین سیاق میگوید: «ما به مردم تجاوز کردیم» یا «ما قتل عام کردیم». ضمیر «ما» اینجا نوعی اتهام به شمار میرود. در این مواقع، فردیت بهانهای برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت است. «این به من چه ربطی دارد؟ من حتی آن وقت به دنیا نیامده بودم.»
حتی وقتی این اعمال شنیع همین اواخر اتفاق افتاده باشد، باز هم افراد به شکل نامعقولی اصرار بر انکار آن دارند. جین هاتزفلد هنگام مصاحبه با عاملان نسلکشی رواندا متوجه شد که آنها حاضر به پذیرش نقش خود نیستند مگر این که مخاطبِ پرسشها از حالت مفرد (تو) به حالت جمع و رسمیترِ (شما) تغییر یابد. او اشاره میکند که «هر چند هر کدام مایلاند تا روایت و تجربهی خودشان را از نسلکشی بیان کنند اما همگی احساس میکنند که باید خود را در پس کلماتی که از سنگینیِ بار مسئولیت فردی میکاهد، پنهان کنند.» به این ترتیب، در هر رویدادی، قدرت و افتخارات، صاحبان فراوانی دارد اما کسی مسئولیت بیرحمیها را به عهده نمیگیرد.این نظام قدرت است که همیشه به اسم بشریت تصمیم میگیرد چه کسی باید در یاد بماند و چه کسی باید از یاد برود.نویسندهی اروگوئهای، ادواردو گالیانو، زمانی به من گفت که «بیش از هر چیزی از این میترسم که همگی به فراموشی مبتلا شدهایم». وقتی از او پرسیدم چه کسی مسئول است؟
پاسخ داد که «فرد مسئول این قضایا نیست. این نظام قدرت است که همیشه به اسم بشریت تصمیم میگیرد چه کسی باید در یاد بماند و چه کسی باید از یاد برود.»این نظام اخیراً به شدت فعال بوده، بهویژه در کشورهایی مثل آمریکا و بریتانیا که در پی تبرئهی جنایتکاران جنگی هستند. دو هفتهی قبل، وزیر دفاع بریتانیا، پنی موردانت، قول داد که قانون مشمول مرور زمان دهساله را برای جنایتهای جنگی سربازان، غیر از جرایم مربوط به ایرلند شمالی، اجرا کند.این به معنای عفو همهی نظامیان بازنشستهی جنگهای عراق و افغانستان است که مرتکب جنایت جنگی شدهاند. او همچنین خواهان خروج بریتانیا از معاهدهی حقوق بشر اروپا برای جنگهای نظامی آینده است. پیگرد قانونیِ مواردی که بیش از 10 سال از آن گذشته، صرفاً در «شرایط استثنائی» که شواهد جدیدِ الزامآوری پیدا شده است، مجاز خواهد بود.
آیا تجاوزِ غیر قانونی به خاک یک کشور و قتل و شکنجهی شهروندان بیگناهِ آن به اندازهی کافی شواهد «الزامآور»ی به شمار نمیرود؟
به نظر میرسد که دادگاهها به دنبال چیز «استثنائی»تری میگردند.
در همین حال، حدود یک ماه پیش دونالد ترامپ، سربازی به نام مایکل بهینا را که در سال 2004 به قتل یکی از زندانیان سیاسیِ عراقی به نام علی منصور محکوم شده بود، عفو کرد. منصور را دستگیر کردند، دستها و چشمهایش را بستند و دربارهی جاسازیِ بمب دستسازی که دو نفر از سربازان جوخهی بهینا را کشته بود، بازجویی کردند. وقتی منصور آزاد شد، بهینا مأمور شد که او را به خانه ببرد اما در عوض وی را به جای خلوتی برد، برهنه کرد و کشت و سپس مدعی شد که منصور میخواسته اسلحهاش را بقاپد.روند محاکمهی بهینا تا همین جا هم خیلی سهلگیرانه بوده است ــ حکم اولیهی 25 سال زندان او در تجدیدنظر به 15 سال کاهش یافته بود و بعد از 5 سال به صورت مشروط آزاد شد.
این برای یک قاتل بیرحم حکم بدی نیست. اما برای ترامپ کافی نبود. سارا سندرز، سخنگوی کاخ سفید، گفت که او یک «زندانی نمونه» بوده است. مایک هانتر، دادستان کل ایالت اوکلاهما که بهینا در آنجا زندگی میکند، گفت: «امیدوارم مایکل و خانوادهاش بتوانند امشب با خیال راحت بخوابند و بدانند که دیگر میتوانند این مصیبت را پشت سر بگذارند.»البته میتوان تصور کرد که خانوادهی منصور شبها با خیال راحت نمیخوابند. فراموشی امتیاز ویژهی قدرتمندان است اما ما باید همگی به نوعی با پیامدها زندگی کنیم و بمیریم.
زخمهای باز یک قربانی ۹ سال پس از تجاوز
شاهد علوی
این قربانی تجاوز که اکنون ۲۷ سال دارد، آرزو میکند که در نتیجه این گفتگو، فرد متجاوز تحت پیگرد قرار بگیرد تا دیگر کسی قربانی رفتارهایش نشود.
میگوید زمانی که تنها ۱۷ سال داشته و دانشآموز مقطع دوم یکی از دبیرستانهای شهر اروندکنار بوده، مدیر مدرسه به بهانه دادن نمونه سوالات امتحانی ثلث اول، او را به خانه خود کشانده و به او تجاوز کرده است؛ زخمی باز برای این جوان قربانی تجاوز که ۹ سال پس از آن روز هنوز التیام نیافته است.
او میگوید مدیر مدرسه به وی گفته است با اتکا به عضویت در شورای شهر، نفوذ در اداره اطلاعات و ارتباط با نمایندگان مجلس شورای اسلامی، مصونیت دارد و او نمیتواند چیزی را ثابت کند، پس بهتر است ساکت باشد.
در حال پیگیری خبری درباره سوءاستفاده دو مقام آموزش و پرورش از موقعیت اداری خود و آزار چند تن از همکاران آموزشی این اداره، به خبر آزار جنسی تعدادی از دانشآموزان در یک مدرسه اروندکنار در چند سال پیش از سوی یکی از همین دو مقام رسیدیم. توانستیم یکی از دانشآموزان قربانی تجاوز در آن سال را پیدا کنیم. او پذیرفت که درباره آنچه بر وی رفته است، صحبت کند.
این قربانی تجاوز که اکنون ۲۷ سال دارد، آرزو میکند در نتیجه این گفتوگو، فرد متجاوز تحت پیگرد قرار بگیرد تا دیگر کسی قربانی رفتارهایش نشود.
تماسهای «ایرانوایر»با مدیری که این دانشآموز میگوید به او تجاوز کرده است، تاکنون موفقیتآمیز نبوده است. نام این فرد نزد «ایرانوایر» محفوظ است و تلاش برای گفتوگو با او که مدیر سابق مدرسه و از مسوولان آموزش و پرورش اروندکنار بوده، ادامه دارد. بدیهی است در صورت عدم پیگیری این موضع از طریق مسوولان این اداره، ما ناچار از انتشار نام مدیر متهم به تجاوز هستیم.
برای شنیدن اصل مصاحبه در یوتیوب، به این لینک و در ساوندکلاد، به این لینک مراجعه کنید. صدای فرد مصاحبهشونده در فایلهای صوتی به خاطر حفظ امنیت و حریم شخصی او تغییر یافته است.
مدتی پیش خبری به «ایرانوایر» رسید مبنی بر آزار جنسی تعدادی از دانشآموزان یک مدرسه از سوی مدیر وقت آن در شهر اروندکنار. در این خبر، نامی از دانشآموزان آزار دیده برده نشده بود. ما در پیگیری خبر، به شما رسیدیم. اگر ممکن است، بفرمایید الان چند سالتان است و مساله آزار به چه سالی برمیگردد و شما الان کجا ساکن هستید؟
- من الان ۲۷ سال سن دارم و ساکن آبادان هستم. مساله آزار جنسی به سال تحصیلی ۱۳۸۹-۱۳۹۰ برمیگردد؛ زمانی که ۱۷ ساله و دانشآموز دوم دبیرستان{…} در شهر اروندکنار بودم. این دبیرستان در آن سال اگر اشتباه نکنم، حدود ۱۵۰ دانشآموز داشت.
آن زمان مدیر دبیرستان چه کسی بود؟
- در آن زمان، آقای{…} مدیر آن دبیرستان بود که الان معاون{…} آموزش و پرورش اروندکنار است.
بین شما و آقای{…}، مدیر دبیرستان {…} چه پیش آمد و زمینههای بروز آن اتفاق چه بود؟
- امتحانات نوبت اول مدرسه که شروع شد، من سمت ایشان رفتم و گفتم آقا{…} من حقیقتش زیاد نخواندهام، اگر ممکن است به معلمها بگویید به ما نمونه سوال بدهند و کمک کنند چون درسها سخت است و ما آمادگی نداریم. من خیلی پیش او میرفتم و اینها را میگفتم و او میگفت مشکلی نیست، من با معلمها صحبت میکنم. یک روز صدایم کرد دفترش و گفت بیا. من هم رفتم. گفت من یک نمونه سوال به تو میدهم، این را برو بخوان، انشالله قبول میشوی. گفتم یعنی من همین را بخوانم، کافی است؟ گفت بله. من نمونه سوالها را خواندم و رفتم سر جلسه امتحان. دیدم عین همان نمونه سوال است که آقای مدیر به من داده بود. روز بعد که رفتم سمتش، از خوشحالی داشتم پر درمیآوردم. گفتم آقا{…} حقیقتش این است که عین همین سوالها آمده بود. گفت نمونه سوال امتحان بعدی را اگر خواستی، بیا سمت خونه، از این نمونه سوالها زیاد دارم. بعد گفت اگر آمدی، شب ساعت ۸ یا ۹ بیا، نمونه سوال امتحانهای بعدی را هم به تو میدهم.
منزل آقای {…} در همان شهر اروندکنار بود؟
- بله. آن زمان خانه او در به اصطلاح ساختمان دادگستری بود. من آن شب رفتم که نمونه سوالها را بگیرم، من را دعوت کرد داخل. بعد که رفتم داخل خانه، اول درباره مدرسه، معلمها و چیزهای این جوری صحبت میکرد. بعد کمکم از روی مبل بلند شد و آمد این طرف مبل و جفت من نشست. گوشی موبایلش را درآورد و یک سری فیلمهای خیلی- چه جوری بهتان بگویم-فیلمهای خیلی مبتذلی را نشانم داد. بعد کم کم دیدم که نه، مثل اینکه یک فکرهای دیگری هم در سرش هست. واقعا از او ترسیده بودم. به زور متوسل شد. دیگر نمیتوانستم کاری بکنم. خیلی التماس کردم. اصلا شوکه شده بودم و نمیدانستم چه کار باید بکنم. به زور کار خودش را انجام داد. دنیا در چشمهایم سیاهی میرفت. اصلا نمیدانستم کجا هستم. آنقدر به هم ریخته بودم که فراموش کرده بودم کجا هستم. نمیدانم … واقعا خیلی سخت بود. کارش را که انجام داد، بعدش من کلی ناراحت بودم و خیلی گریه کردم؛ یکی دو ساعت. انگار از گریه من لذت میبرد. این جوری حس میکردم. زمانی که خواستم بروم، او گفت مواظب باش! من نماینده شورا هستم، من تو اطلاعات دست دارم، من با نمایندهها در ارتباطم، تو هیچی را نمیتوانی ثابت کنی، پس ساکت شو. گفت این نمونه سوالها را هم بگیر و امتحاناتت را بده و همه چیز را فراموش کن. خانهاش را ترک کردم و دیگر هیچ.
در مورد آنچه رُخ داد، با کسی صحبت نکردید؟ از کسی کمک نخواستید؟
- من حقیقتش از آبرویم میترسیدم چون اروندکنار شهر کوچکی است و همهاش عشایرنشین است. میترسیدم آبرویم در شهر برو دور شهر بپیچد که فلانی اینطوری شده است. دیگر من هم ساکت شدم تا الان که نمیدانم چه طور شما با من تماس گرفتید.
بعد از آن امتحانات و در طول سال تحصیلی، ایشان دیگر مزاحم شما نشد؟حقیقتش، چند بار سعی کرد که به من نزدیک شود، به او رو نمیدادم، نزدیکش نمیشدم و سلامش نمیکردم. او هم میدید اینجوری است، دیگر کلا راجع به این قضیه حرف نمیزد. اما مثل اینکه دوست داشت دوباره آن قضیه را تکرار کند. اما خوب من بعد از آن قضیه دیگر به او اصلا رو نمیدادم. بعد از آن زیاد پیگیرش شدم و دیدم حرف و حدیثهایی که قبلا پشت سرش بود، مثل این که واقعا واقعیت دارد. به افراد دیگری هم حتما تجاوز کرده است. من مطمئنم. انسان مریضی است. هر وقت به دفترش میرفتیم، میدیدیم چند دانشآموزی آن جا کنارش هستند. یا مشغول مرتب کردن پرونده بودند یا میزها را تمیز میکردند. حتی چندین بار من دیده بودم که زنگ خورده و همه سر کلاس بودند ولی یک دفعه یک دانشآموز از دفترش بیرون میآمد.
با خانواده خودتان هم در این مورد صحبت نکردید؟
- حقیقتش نه. فقط میترسیدم آبرویم برود. ولی وقتی که نمونه سوالها را به من داد، در کیفم بود. یکی از دوستانم نمونه سوالات را در کیفم دید و از من پرسید اینها چه هستند و از کی گرفتهای؟ بیحواس گفتم از آقای{…} گرفتم. بعد از امتحانات وقتی نتایج من با نمرات بالا آمد، این دوستم به من شک کرده بود و چند بار به من تکه انداخت که نمونه سوالات خوب بود و از این حرفها… اما نمونه سوالات و نمرات کمکی به حالم نکردند. افسردگی گرفته بودم و حتی خانوادهام متوجه افسردگی من شده بودند اما نمیتوانستم چیزی به آنها بگویم. حتی به جایی رسیدم که قصد خودکشی داشتم.
هیچ وقت از دانشآموز دیگری شنیدید که{…} او را هم آزار جنسی داده باشد؟
- مستقیما نه. اما گویا همه میدانستند. البته نمیدانم به همه تجاوز کرده بود یا نه ولی حرف و حدیثهایش نه فقط در مدرسه که در کل شهر بود. حتی چند سال بعد، آقای «حافظی» (سعید حافظی، روزنامهنگار محلی آبادانی که اکنون ساکن ترکیه است) هم در اینستاگرامش یک لایو (اجرای زنده ویدیویی) گذاشته بود و با بردن اسم او، کاملا توضیح داده بود که این آقا مریض جنسی است. اسامی سه چهار نفر از بچهها توی کل شهر پیچیده بود که این آقا اینجوری است، این آقا فلان است، تجاوز میکند به همه، لواط میکند و… ولی کو گوش شنوا؟ هیچ کسی باور نمیکرد.
از آن بچههایی که میگویید اسمشان در شهر پیچیده بود، کسی از ایشان شکایت نکرد؟
- نه؛ همان طور که به شما گفتم، اروندکنار شهر خیلی کوچکی است و همه همدیگر را میشناسند. به خاطر ترس از آبرویشان هم که شده، حرف نمیزنند. این آقا هم استفاده میکرد از این به اصطلاح آبروداری. از آن چند نفر، یک عده ترک تحصیل و برخی از آنها هم مهاجرت کردند اما همانطور که گفتم، به خاطر آبرو اقدامی نکردند.
این تجربه تلخ روی روابط عاطفیتان در زندگی تاثیر گذاشته است؟
- بله، تاثیر زیادی گذاشته است. به خاطر همین هم هست که تا حالا ازدواج نکردهام. این موضوع از ذهنم پاک نشده است و خیلی وقتها که با خودم خلوت میکنم، آن اتفاق دوباره به ذهنم میآید و این خیلی بد است. همیشه میترسم دوباره کسانی مثل من قربانی شوند. خواهش میکنم هرچه در توان دارید، انجام دهید تا جلوی این افراد گرفته شود. بعد از این اتفاق، این طرز فکر ملکه ذهنم شده است که اگر بچهدار شوم، بچهام چه پسر، چه دختر، همینطور قربانی شوند.
در این مدت هیچوقت نزد روانشناس رفتهاید؟
- نه؛ پیش روانشناس نرفتهام.
انتظار دارید این حرفهای شما چه نتیجهای به دنبال داشته باشد؟
- انتظار دارم جلوی این حیوان، این مریض جنسی هرچه سریعتر گرفته شود. دوست دارم افراد دیگر قربانی نشوند. حس میکنم او هنوز از این کارهایش دست نکشیده است و هنوز ادامه میدهد و خیلیها را آلوده کرده است.
اگر دادستان یا مقام قضایی آماده باشند که در صورت شهادت علیه {…}، او را محاکمه کنند، شما فکر میکنید میتوانید علیه مدیر سایق مدرسه خود شهادت بدهید؟
- سوال خیلی سختی است. تمام سعی خود را میکنم اما از آبرویم میترسم. دوست ندارم آبرویم برود. چون اگر بروم شکایت کنم، دیگر نمیتوانم سرم را بلند کنم. باید از این شهر بروم.
وسواس؛ بیماری فلجکننده یا کلید موفقیت؟
الیزابت اسووبودا برگردان: پویا موحد
Vice
همه چیز با چند قطره خون شروع شد. یا اگر دقیقتر بگویم از توصیف خون در یک صفحه. داشتم اثر کلاسیک لوئیس لوری برای کودکان با عنوان تابستانی برای مردن (۱۹۷۷) را میخواندم. این اثر دربارهی دختری است که از سرطان خون میمیرد. اولین چیزی که نشان میدهد این دختر بچه، مالی، مشکلی دارد آن است که خونریزی بینیاش بند نمیآید. بعد از آن، هر بار از بینی من خون میآمد، احساس میکردم که تا مرگ من چیزی نمانده است. شروع میکردم به چک کردنِ خارج از ارادهی دستها و پاهایم و به دنبال کبودیهای غیرعادی میگشتم، که خود نشانهی محتمل دیگری برای سرطان خون است. به آن عمقی که من در دوران نوجوانی خود دربارهی مرگ تأمل میکردم، برخی از افراد در بستر مرگ خود تحمل نمیکنند. وسواس من چنان عمیق بود که مجبور شدم کتاب را به دور اندازم.
وقتی بیش از یک دهه بعد، پزشکی به من گفت که دچار بیماری وسواس و رفتار خارج از اراده هستم (OCD) دنبال کردن ریسمان قرمز وسواس که از هر مرحله از زندگی من عبور کرده بود برایم ابداً کار دشواری نبود. زمانی که بیماری من تشخیص داده شد، من به همراه همهی افراد دیگری که برمبنای معیارها به بیماری وسواس مبتلا هستند، در یک سر طیفی قرار گرفته بودم که نمودار خصوصیتهای وسواسآمیز انسانها است.این واقعیتی است که اصلاً نمیتوان آن را بزک کرد: وسواس در شکل کامل خود نوعی بیماری است. این بیماری میتواند، همانطور که من دستاول این موضوع را تجربه کردم، فرد را از کار بیندازد. اما در عین حال، وسواسی بودن با لحظهی فرهنگی کنونی ما تناسب دارد و افراد وسواسی که از کار افتاده نیستند معمولاً در رأس سلسله مراتبهای اجتماعی و شغلی قرار گرفتهاند. در اسطورههای یونانی تسیوس (Theseus)، یکی دیگر از وسواسیهای پرموفقیت، مینوتور (Minotaur) را میکشد و سپس با دنبال کردن ریسمان قرمزی که آریادنه (Ariadne) به او میدهد راه خود را در مسیر تودرتوی معماگونه مییابد.
در مورد من وسواس همیشه در یک خاک جوانه زده است: تهدید مبهم و هراسآور مرگ، خواه جسمانی، خواه اجتماعی و خواه اخلاقی. در همین دورانِ مطالعهی رمان لاوری (Lowry) بود که به طور همزمان کتاب آناتومی پدرم را که تألیف فرانک نِتِر است، مرتب از قفسه بیرون میآوردم و متقاعد شده بودم که از بدِ روزگار به بیماریهای کمیابی که در آن کتاب با جزئیاتی ترسناک توصیف شده مبتلا هستم. سپس زیر سنگ آسیای تحصیل آکادمیک در یک مدرسهی پر رقابت قرار گرفتم و ترس از نابودی خود را به مجرای مطالعهی وسواسگونه هدایت کردم. تنش عصبی که درون مرا میجوید هر چند مرا دچار احساس بدبختی میکرد اما همچنین مانند تازیانهای بود که مرا قبل از کنکور فیزیک به تلاشی دیوانهوار وادار کرد. هر جا ارادهام سست میشد، یک جرعه از جام ترس آن را دوباره زنده میکرد.درست است که وقتی اجازه دادم ترسهایم راهنمای من شوند، بعضی از بهترین نمرات خود را دریافت کردم، اما همین ترسها در مواقعی مرا فلج میکردند. وقتی دچار بیماری وسواس هستید، هر فکر وسواسی در یک زمینهی خاص با یک رفتار خارج از اراده مرتبط همراه است – رفتاری که احساس میکنید باید آن را انجام دهید تا از شر آن فکر آزارنده خلاص شوید. حتی پس از آنکه کتاب تابستانی برای مردن را به دور انداختم، با مهارت بسیار، دغدغههای کوچک مرتبط با سلامتی را به بحرانهای بزرگی تبدیل میکردم و به شکلی خارج از اراده وبسایتهای پزشکی را در گوگل جستجو میکردم تا خود را قانع کنم که دچار سرطان خون یا رحم نیستم.
وقتی به عنوان نویسنده مشغول به کار شدم، با افکاری مهاجم که گویا از ناکجا سر بر میآوردند درگیر بودم: آن مقالهی قدیمی را که دربارهی بازماندههای فسیلی دایناسورها نوشته بودی به یادت هست؟ بهتر است آن را دوباره بخوانی و هر کلمه و هر عبارت را چک کنی، تا مطمئن شوی که اشتباهی نشده و تکتک منابع را ذکر کردهای. قافیهی «یک اشتباهی شده، یک اشتباهی شده» تقریباً بر صدای هر وسواسی که در مغز من فریاد میکشید، غلبه کرد. هر رفتار اجباری کوششی بیثمر برای خاموش کردن این صدا بود.
اغلب افراد وقتی دربارهی بیماری وسواس فکر میکنند کسی را در ذهن تصویر میکنند که با دقتِ کارکنان یک بیمارستان بستر خود را مرتب میکند یا به شکل پایانناپذیری دستهای خود را میشوید تا از شر میکروبها خلاص شود. اما من هرگز در این تعاریف جا نگرفتم ــ در واقع من آدم نامرتب و ژولیدهای هستم. تحقیقات نشان میدهد که افکار شکنجهآورِ مهاجم که بیماری وسواس را تعریف میکنند میتوانند خود را به شکلهایی با تنوع سرگیجهآور نمایان سازند. وسواسیهایی هستند که دائماً دستان خود را میشویند یا از تَرَکهای پیادهرو احتراز میکنند و البته کسانی مثل من هم هستند که وسواس آنها شبیه یک بحران وجودی ظاهر میشود.
افکار شکنجهآورِ مهاجم که بیماری وسواس را تعریف میکنند میتوانند خود را به شکلهایی با تنوع سرگیجهآور نمایان سازند. وسواسیهایی هستند که دائماً دستان خود را میشویند یا از تَرَکهای پیادهرو احتراز میکنند و البته کسانی مثل من هم هستند که وسواس آنها شبیه یک بحران وجودی ظاهر میشود.
بعضی از مبتلایان به وسواس افکار ناخواستهی خشونتآمیز دارند (مثلاً این فکر که دوستان یا اعضای خانوادهی خود را خواهند کشت) و رفتارهای اجباری مشخصی را انجام میدهند، مانند به دور انداختن همهی چاقوهای خانه برای اطمینان از اینکه کسی را نخواهند کشت (اگرچه شاید هرگز به یک مورچه هم آزار نرسانده باشند). برخی دیگر که اصطلاحاً به «وسواس ارتباطی» مبتلا هستند، دائماً فکر میکنند که همسرشان به آنها خیانت کرده، اگرچه هیچ شاهدی برای این مدعا ندارند، و مرتب تلفنها و رفت و آمد او را کنترل میکنند تا از وفاداری او اطمینان حاصل کنند. و بعضیها وسواس اخلاقی دارد و همیشه در این فکر هستند که کاری غیر اخلاقی انجام دادهاند، و خارج از اختیار دعا میکنند یا طلب عفو میکنند تا از بار گناهی که احساس میکنند قابل تحمل نیست آزاد شوند.
تقریباً تنها یک تا سه درصد جمعیت بشری وسواسهایی چنان شدید دارند که میتوان گفت به بیماری وسواس مبتلا هستند. اما گرایش انسانها به وسواس بسیار عمومیتر از این است و هزاران سال است که با ما همراه بوده است. اگر چنین نبود، احتمالاً به عنوان یک گونه از موجودات در موقعیت کنونیمان نبودیم.
آنچه دربارهی زیستشناسی وسواس میدانیم حاکی از آن است که مغزهای ما طوری طراحی شدهاند که وسواس را تا حدی تشویق کنند. تصاویر MRI نشان میدهد که افرادی که به بیماری وسواس مبتلا هستند در سه منطقهی کلیدی از مغز خود فعالیت غیر عادی دارند: قشر اوربیتوفرانتال، سینگولیت جایرس درونی، بیسال گانگلیا. کارکردهای این منطقههای مغز به شکلی حیاتی برای آنچه عصبشناسان تشخیص خطا مینامند ضروری هستند: تشخیص اینکه چیزی اشتباه است تا مسیری برای تصحیح آن اشتباه اندیشیده شود.
در افرادی که به وسواس مبتلا هستند، این سیستم تشخیص خطر شدیداً فعال میشود و باعث تولید چیزی میشوند که جفری شوارتز، روانکاو، از دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس (UCLA)، آن را «یک سیگنال دائمی تشخیص خطا» میخواند. به عبارت دیگر بیماری وسواس مانند صدای دزدگیر ماشینی است که حتی وقتی سعی میکنید آن را قطع کنید، متوقف نمیشود.
با اینکه هیچکس صدای دزدگیر ماشین را دوست ندارد، اغلب ما اگر نگران دزدیده شدن ماشینمان باشیم به خواست خود چنین دزدگیری را نصب میکنیم. اگر بر مبنای نظریهی تکامل سخن بگوییم، وسواس ممکن است به دلیل مشابهی به وجود آمده باشد. استیون هرتلر، روانشناس، از دانشگاه نیو روشل در نیویورک، چنین مینویسد که «یک تنش اضطرابآور و انگیزهبخش هستهی عاطفی صفت وسواس است.» او توضیح میدهد که این تنش ما را به اعمالی وادار میسازد که برای حفظ بقای ما ضروری هستند. کسانی که دربارهی تهدیدات احتمالی دچار وسواس هستند (اشخاص مهاجم، مارها و ببرها) شاید همراهان خوشمشربی نباشند، اما گرایشهای کاساندرایی (Cassandra tendencies) بدبینانهی آنها دوستان و خانوادههایشان را محافظت کرده و امکان استمرار نسل آنها را افزایش داده است. روانکاو آلمانی مارتین برون چنین مینویسد: «وسواس را میتوانیم انتهای طیفی از استراتژیهای تکامل یافته برای احتراز از صدمات بدانیم»همچنین ممکن است مغزهای ما در آسیبپذیرترین مراحل زندگیمان ما را بیش از هر زمان به سوی وسواس سوق دهند. بر اساس یک پژوهش از دانشگاه نورتوسترن در شیکاگو زنان پس از زایمان علائمی از بیماری وسواس را با شدتی در حدود چهار برابر عموم افراد تجربه میکنند: ترس دائمی دربارهی آسیب دیدن بچهی تازهمتولد یا ابتلای او به عفونت بسیار معمول است. پژوهشگران فکر میکنند که دلیل این موضوع آن است که میزانی از وسواسی بودن بعد از تولد بچه میتواند واکنشی وفقدهنده باشد و سطح بالایی از هوشیاری را ایجاد کند که برای مراقبت از یک موجود کوچک و بیدفاع لازم است.مزایای یک سیستم حساس تشخیص خطر برای حفظ بقا میتواند توضیح دهد که چرا تشخیصدهندههای خطر با تنظیمات اندکی بالاتر از معمول نصیب میلیونها نفر از ما شده است. با اینکه حدوداً یک نفر از ۴۰ نفر دچار بیماری وسواس هستند، تقریباً یک نفر از هر ۱۰ نفر وسواس و رفتارهایی خارج از اراده را تجربه میکنند، اما نه به شدتی که در زندگی روزانهشان اختلال ایجاد کند.
در حالی که بیشتر ما گرایشهای از پیش تعیین شدهای به وسواس داریم، و بعضی بیش از دیگران چنین هستند، محیط فرهنگی کنونی ما این گرایشها را تشویق میکند و شدت میبخشد. تشویقهای جمعی ما از صفات مرتبط با وسواس در اخلاق کاری پروتستانها ریشه دارند، یعنی در مفهوم مولد بودن به عنوان یک مأموریت مقدس. ماکس وبر جامعهشناس آلمانی در سال ۱۹۰۵چنین نوشت: «چنین نگرشی به هیچوجه محصول طبیعت نیست. این نگرش تنها میتواند محصول یک فرآیند طولانی و دشوارِ آموزش و پرورش باشد.»
امروزه فرایند آموزش و پرورش (یعنی شیوهی سیستماتیکی که ما وسواس را پاداش میدهیم و تقویت میکنیم) از دوران ابتدایی آغاز میشود، جایی که کودکانِ تازه از پوشک درآمده ممکن است به علت عدم آمادگی تحصیلی سرخورده شوند. همین روند در تمام سالهای مدرسه ادامه دارد، از جمله وقتی که نوجوانان اجباراً نامههای سوابق تحصیلی خود را که باید حرف به حرف کامل باشد برای جلب علاقهی دانشگاههای خوشنامونشان تهیه میکنند. و همین روند در امتداد بزرگسالی نیز ادامه مییابد، در زمانی که ما رزومههای خود را به اطراف میفرستیم و برای دستیابی به آن چیزی که ما را از دیگران متمایز خواهد ساخت سخت تلاش میکنیم. درون سیستمی که به گفتهی وبر «بقای اقتصادی اصلح» پسندیده قلمداد میشود، موقعیتهای شغلی خوب کمیاب هستند و تفاوت میان افراد بالقوه برای این موقعیتها بسیار اندک است و نتایج اقتصادیِ از دست دادن این موقعیتها بسیار بزرگ است. عجیب نیست که تشخیصدهندههای خطرِ ما که از قبل حساس بودهاند، در حالت آژیر خطر قرار میگیرند.
به علاوه کسانی که به علت وسواس خود از بعضی موانع عبور میکنند پاداش فراوانی دریافت میکنند. عبارتهای توصیهنامههای متقاضیان کار که به موضوع وسواس اشاره دارد، چشمان مدیران استخدام کننده را به خود جلب میکند: «گرایش به جزئیات»، «مصالحهناپذیر»، «برخوردار از اخلاق برتر کاری». و بسیاری از همین مدیران به دلیل داشتن همین گرایشها از سلسله مراتب شغلی بالا رفتهاند. اِدا گوربیس، روانشناس و مدیر مؤسسهی بیماریهای مرتبط با اضطراب در لسآنجلس، میگوید که بسیاری از افرادِ حرفهای در واقع باید دغدغههای وسواسگونه داشته باشند که «از کنترل خارج نمیشود، و اطمینان حاصل میشود که کارها به درستی انجام میشوند». در میان کسانی که وسواس خود را به سمت هدفی سازنده هدایت کردهاند، مأموران بررسی محل وقوع جرم هستند که شواهد دقیق و جزیی را پیدا میکنند، ستارهشناسانی هستند که با سختکوشی شبها به آسمان خیره میشوند تا بینشهای دقیقتری دربارهی کیهان به دست آورند، و جراحانی هستند که دقت برشهایشان مرگ و زندگی بیماران را رقم میزند.با اینکه حدوداً یک نفر از ۴۰ نفر دچار بیماری وسواس هستند، تقریباً یک نفر از هر ۱۰ نفر وسواس و رفتارهایی خارج از اراده را تجربه میکنند، اما نه به شدتی که در زندگی روزانهشان اختلال ایجاد کند.بسیاری از مبتلایان به وسواس، و البته نه همهی آنها، به همین ترتیب توانستهاند کارکردهای پراضطراب ذهنشان را به مزیتی واقعی تبدیل کنند. لنس وایس، یک کمدین مبتلا به وسواس که ساکن نیویورک است طبیعت وسواسی خود را عامل پیشرفت خود در دنیای کمدیِ ایستاده میداند. او وقتی یک برنامهی کمدی پر طرفدار را در این شهر اداره میکرد، هر اجرای خود را با توجهی بینقص به جزئیات آماده میکرد. او میگوید: «آنقدر به جزئیات اهمیت داده میشد که من در تکتک صندلیها نشستم تا مطمئن شوم چقدر زانوی هر نفر با صندلی جلویی فاصله دارد.» آماندا گرین، نویسنده و مشاور انگلیسی، که او نیز به وسواس مبتلاست، میگوید رویکردِ همهچیز-یا-هیچچیز او به زندگی او را توانمند ساخته است که تجارت خود را به راه اندازد و هشت کتاب بنویسد. شارلیز ترون، هنرپیشهی مشهور، و جان گرین، نویسندهی کتاب پرفروش بخت پریشان ما (The Fault in Our Stars) نیز بیماری وسواس خود را پنهان نکردهاند.
مطالعات موردی دربارهی بیماری وسواس به این نوع خصوصیات شخصی اشاره دارند، خصوصیاتی که حتی وقتی وسواس موجب ناتوانیِ مشهود شخص میشود، همچنان ممکن است وجود داشته باشند. تئودور میلتون و راجر دیل دیویس، روانشناسان آمریکایی چنین مینویسند: «هشیاری و وظیفهشناسی افراد وسواسی تا حد زیادی نشاندهندهی کنترل و استفادهی آنها از انرژی حاصل از اضطراب است.»انرژی حاصل از اضطراب برای من چیزی عادی است و من سخت میتوانم تصور کنم که چطور میشود مثل یک سیم گیتار در ناله نبود، و هر چند این واقعیت که میزانی از وسواس میتواند به بقا و تکثیر انسانها کمک کند، معقول به نظر میرسد؛ اما این موضوع در شرایطی که سویهی وسواسی مغز من مرا به حالت فوقفعال وارد کرده، چیزی از رنج من نمیکاهد.مثل مادران مذکور در پژوهش دانشگاه نورتوسترن، من بعد از تولد یکی از پسرانم دچار بیماری وسواس شدم. اگر چه سابقهی پزشکی من مرا در گروه پرخطر قرار میداد و بحران هورمونی من پس از زایمان مرا حتی آسیبپذیرتر کرده بود، من با توجه به اینکه برای مدتی منطقی هیچ علامتی از بیماری از خود نشان نداده بودم (شاید به شکلی خودخواسته) از همهی اینها بیاطلاع بودم. اما وسواس من خیلی زود دوباره ظاهر شد، و آن هم به شکلی بسیار خصومتآمیز. من در تخت خودم میماندم و از پسرم مراقبت میکردم و ناگهان تنش تمام بدن مرا فرا میگرفت و ضربان قلبم را شدیداً افزایش میداد. مقالهای که در بیست و چهار سالگی نوشته بودم یا حتی شاید مقالهای که در دبیرستان نوشته بودم، با شدت یک حملهی مستقیم، تشخیصدهندهی خطر مرا فعال میساخت.
برای خلاصی از مخمصه، من متن مقاله را بارها و بارها دوباره چک میکردم و با دقت در آن به دنبال کوچکترین نشانهی اشتباه یا تکرار نوشتهای از نویسندهای دیگر میگشتم. من همچنین بارها نقلقولها را در منبع اصلی چک میکردم، و اطمینان حاصل میکردم آنچه در نسخهی رونوشت من وجود داشت عیناً با آنچه در نسخهی آخر آمده بود تطبیق میکند. اگر اشتباهی پیدا میکردم (و هر از گاهی پیدا میکردم، چون در مورد واقعیتها و عبارتها راحتتر از آنچه همه فکر میکنند اشتباه اتفاق میافتد) به نظر میآمد که این اتفاق بدترین ترسهای مرا تأیید میکند. وقتی خودم را قانع میکردم که یک مقاله از مرحلهی بازبینی عبور کرده است، چند دقیقهای آرام میشدم، اما این آرامشی کوتاهمدت بود. یک ساعت بعد از اینکه یک متن را چک کرده بودم، شک میکردم که آیا به طور کامل آن را چک کردهام یا نه، بنابراین دوباره آن را مرور میکردم و چرخ بیامان وسواس دور دیگری میزد. ظاهراً این طور به نظرم میآمد که دارم دقت لازم را صرف این کار میکنم، اما در واقع این تشخیص را از دست داده بودم که چه زمان پشتکار به بیماری تبدیل میشود.
من شکی ندارم که وسواس در ژنتیک من است. من از نسلی از متخصصان سختگیر میآیم، از جمله یک جراح، یک لولهکش و یک مهندس. اگر شوارتز در یکی از ماجراهای وسواس / اجبار از مغز من تصویر میگرفت، تقریباً مطمئنام که پوستهی اوربیتوفرانتال مغز من مثل یک درخت کریسمس برق میزد. اما اغلب بیماریهای روانی نقطهی آغازشان ترکیبی از زیستشناسی و محیط هستند و دشوار میتوان شرایطی را تصور کرد که بیش از فرهنگی که در آن بزرگ شدم و هنوز در آن زندگی میکنم، بیماری وسواس را تقویت کند.
من که به شیوههای متعدد تشویق شده و پرورش یافته بودم که به تقلاهای وسواس خودم بها بدهم، به نقطهای رسیدم که احساس میکردم این وسواس به ضرورتی زیستشناختی تبدیل شده است، و احتمالاً چنین نیز شده بود. وقتی که به اصطلاح پزشکان بالینی، دچار حملهی وسواس میشدم، پیروی نکردن از تقاضاهای تشدیدشدهی مغزم مانند ندیده گرفتن گودزیلایی بود که نفسهایش را روی گردنم احساس میکردم. شوارتز در کتاب قفل مغز که دربارهی وسواس است چنین مینویسد که «این بیماری، یعنی وسواس، یک دیو کنترلناپذیر است. هر چه شما تسلیمتر شوید، بیماریتان حریصتر میشود.»
راههای درمان وسواس، یکی، داروهای بازدارندهی گزینشیِ جذب سروتونین هستند (گروهی از داروها که پروزاک یکی از آنهاست) و دیگری، نوعی درمان عملی است که به آن پیشگیری از تماس با محرک و واکنش به آن (ERP) گفته میشود. این درمان اخیر، عبارت از بمباران خودتان با محرک ترس به شکلی چنان شدید است که با آن وفق پیدا کنید.اغلب بیماریهای روانی نقطهی آغازشان ترکیبی از زیستشناسی و محیط هستند و دشوار میتوان شرایطی را تصور کرد که بیش از فرهنگی که در آن بزرگ شدم و هنوز در آن زندگی میکنم، بیماری وسواس را تقویت کند.میان درمان به شیوهی ERP و آیینهای معنوی در سراسر جهان تناظر شگفتآوری وجود دارد. مراقبه وسیلهای برای آن است که شخص حالت تسلیم و پذیرش به خود بگیرد و شرایط لحظهی کنونی را بپذیرد. ERP هم شکلی فراوریشده از پذیرش به عنوان یک رویکرد بنیادی است. اگر شما به شکلی وسواسآمیز از میکروبها میترسید، و اگر هر ساعت چندین بار دستان خود را میشویید تا از شر آنها خلاص شوید، باید دستورالعملهای درمانگر خود را بپذیرید و دستان خود را بر زمین بکشید و به آنها زبان بزنید، بدون این که بعداً آنها را بشویید. یا (در مورد من) باید این امکان را بپذیرید که در یک مقالهی قدیمی حسابی خرابکاری کردهاید، و سپس به سراغ آن نروید و برای اطمینان از اینکه بازبینی کافی در مورد آن انجام شده، آن را دوباره چک نکنید. برای کسانی که وسواسشان پیرامون کمالطلبی است، به گفتهی گوربیس، «معمولاً به آنها پیشنهاد میکنیم که اشتباهات کوچکی بکنند، مثلاً یک کاما را فراموش کنند، به جای حرف بزرگ از حرف کوچک استفاده کنند» و بعد آن را اصلاح نکنند. وقتی مغز شما این پیام را دریافت میکند که حتی اگر رفتار خارج از اراده را انجام ندهید زندگی ادامه خواهد یافت، شدت حملات وسواس شما کاهش مییابد.
برای کسانی که عزم کافی برای تحمل این آزردگیها را دارند، ERP به شکل شگفتآوری مؤثر است. مواجههی مستقیم با بدترین ترسهایم، به جای آن که سعی کنم از آنها به کمک رفتارهای اجباری اجتناب کنم، بدترین چرخههای وسواسام را در طول چند روز، حتی گاهی چند ساعت، متوقف ساخته است. در یک پژوهش دانشگاه UCLA، بعد از آن که بیماران درمان ERP را دریافت کردند، تصویرهای مغزی نشان داد که بخشهایی از مغز که معمولاً در افراد وسواسی بیشفعال هستند، در افرادی که علائم بیماری در آنها کاهش یافته بود «آرامش یافتند» و این نشان میداد که این درمان واقعاً میتواند به تغییر مدارهای زیستشناختی مغز کمک کند. کسانی که دچار وسواس هستند بعد از مصرف داروهای ضد افسردگی مانند پروزاک نیز فعالیت کمتری در قشر اوربیتوفرانتال مغز خود نشان میدهند، که ممکن است نشاندهندهی راهی متفاوت برای رسیدن به نتیجهی زیستشناختی مشابهی باشد.
با این حال برای من و بسیاری از دیگران درمان تنها وسیلهای برای کاهش حجم وسواس است نه خاموش کردن آن. شوارتز در کتاب قفل مغز دربارهی بسیاری از بیماران مینویسد که وسواسشان بعد از درمان به شکل قابلتوجهی کاهش یافته، اما در عین حال تا حدی ادامه پیدا کرده است. گربیس تأکید میکند که هدف از درمان کاهش علائم آزارندهی بیماری و کمک به افراد است تا به طور کامل در زندگی خود فعال باشند، نه آنکه توانایی وسواسگونهی آنها را به کلی از میان ببریم. او میگوید: «باید خط تمایزی بگذارید، اگر افکار مرتبط با وسواس، اضطراب قابل توجهی در شما ایجاد میکنند و بیش از یک ساعت از وقت روزانهی شما را میگیرند شما بدون شک دچار یک بیماری هستید. اگر این افکار گهگاه به سراغ شما میآیند و اضطراب شدیدی در شما ایجاد نمیکنند این یک بیماری نیست.»
با این که علائم بیماری من به سطحی قابل تحمل کاهش یافتهاند اما طبیعت وسواسی من همچنان به جای خود باقی است و فکر نمیکنم میتوانستم بدون آن نویسندهای باشم که امروز هستم. شیوهی سختگیرانهای که من در کارم دارم به من کمک کرده است که از برخی اشتباهات مهم جلوگیری کنم، از اشتباه در درک واقعیتها گرفته تا استدلالهای ضعیف. در جهانی که اشتباهات نتایجی قرون وسطایی مانند توهینهای شدید در شبکههای اجتماعی به دنبال دارند، بازبینی بی پایان واقعیتها و پرسش توقفناپذیر از خویشتن معمولاً تنها واکنش منطقی به نظر میرسد. (من خود شاهد هجو عمومی نویسندگانی که کمتر نکتهبین هستند بودهام). من هم، کمی خجالتزده، فکر میکنم که نیازمند توانایی وسواسگونهام هستم، زیرا تنبلیِ مرا که به همان اندازه قدرتمند است متوازن میسازد.طبق آموزش شوارتز به بیماران این فکر که «تقصیر از وسواس من است، نه از من» تنها به آگاه ماندن کمک میکند؛ این فکر به آنها کمک میکند به یاد داشته باشند که علائم بیماری آنها نتیجهی عملکرد اشتباه مغز است. در مورد من چنین افکاری چندان مفید نبودهاند. وسواس من چنان شبیه دغدغههای مقبول دربارهی دقت و انسجام است که به سختی میتوانم آن را از هویت خود جدا کنم.با این حال من میدانم که گرایشهای وسواسی من تا حدی از لحاظ شدتشان (اگر نه از لحاظ محتوایشان) غیر عادی هستند و لازم داشتهام که آنها را در کار خود تعدیل کنم زیرا وقتی زمام آنها را از دست میدهم اتفاقات خوبی نمیافتد. یک بار بعد از آنکه به ویراستاری گفتم که لازم دارم یک بار دیگر نسخهی نهایی یکی از داستانهایم را دوباره ویرایش کنم (نسخهای که از پیش به دقت بازبینی کرده بودم)، او با اوقات تلخی پاسخ داد که هیچ نویسندهای هرگز از او نخواسته که اینهمه بار متن را تغییر دهد. من بعد از آن هرگز با او کار نکردم.دلیل این موضوع آن است که من شخصیتی وسواسی هستم که در مدرسه وضعیت تحصیلی خوبی داشتم و آنقدر برای کارآموزیِ نویسندگی تقاضا دادم که عاقبت موفق شدم، و حاضرم بارها و بارها متن را برای ویراستارها دوباره بفرستم تا جایی که یک داستان به نقطهی مطلوب خود برسد، و نیاکان وسواسی من هم احتمالاً از ثمرات همین نوع رفتار سود بردهاند، همانطور که بسیاری از نویسندگان معاصر من که دچار بیماری وسواس هستند یا نیستند نیز چنین کردهاند. اما من مصمم هستم که تسلیم تناقض محوری بیماری وسواس نیز نشوم: این که افراط در حفاظت از خویشتن ممکن است خود وسیلهی نابودی خویشتن باشد. به تعبیر دیگر من هنوز سر ریسمان قرمز را در دست دارم اما دیگر به آن اجازه نمیدهم که مرا به این طرف و آن طرف بکشد. عامل آرام کننده در اینجا آگاهی بوده است: من بیش از پیش تشخیص میدهم که میزان گرایشهای وسواسی من انعکاسی از گرایش وسواسیِ بیپایان و برانگیزانندهی فرهنگ ماست. این موضوع به من اجازه میدهد که تصمیم بگیرم چگونه و چقدر میخواهم با استلزامات وسواس خود همراه شوم.
آیا اگر میتوانستم، این رشتهی قرمز را به کلی میگسستم؟
نمیدانم، اما این پرسش همیشه بی پاسخ خواهد ماند: من هرگز نخواهم توانست چنین کنم. به همین دلیل باید به این رشته اعتماد کنم و اطمینان داشته باشم که مرا در مسیر معماگونه و تودرتوی پیش رویم، هدایت خواهد کرد.
اصل ماجرای مسجد گوهرشاد چه بود؟
شاید خیلی از شما فکر می کنید که کشتار مردم مشهد در مسجد گوهرشاد به دلیل اعتراض آنها به کشف حجاب بوده است
شاید خیلی از شما فکر می کنید که کشتار مردم مشهد در مسجد گوهرشاد به دلیل اعتراض آنها به کشف حجاب بوده است. من هم تا همین دیروز، همین تصور رایج را بدیهی می پنداشتم و حتی به کتاب های دم دستی تاریخ هم رجوع نکرده بودم تا این تصور غلط را اصلاح کنم. حتی در نوشته ای که در آخرین شماره های روزنامه اعتماد ملی نوشته بودم، ضمن اشاره به همین تصور به بررسی تفاوت های موجود در موضع گیری حوزه قم و مشهد علیه مدرنیزاسیون رضا شاه پرداخته بودم.دیروز که برای حل بعضی ابهام ها درباره قضیه گوهرشاد، مشغول جستجو در سایت ها بودم به مقاله ویکی پدیا درباره واقعه مسجد گوهرشاد مشهد برخوردم که دلیل دیگری را برای اعتراض مردم مشهد ذکر کرده بود. به منابع تاریخی هم که رجوع کردم، ادعای مقاله ویکی پدیا را تأیید می کردند که کشف حجاب شش ماه پس از واقعه گوهرشاد واقع شده است.
واقعیت آن است که ۲۸ خرداد ۱۳۱۴ دولت محمد علی فروغی در یک بخشنامه مضحک و آمرانه که از تبعات سفر رضاشاه به ترکیه در ۱۲ خرداد ۱۳۱۳ بود، مردم ایران را ملزم کرد که از کلاه پهلوی (یک لبه) دست برداشته و کلاه بین المللی تمام لبه ای به اسم شاپو استفاده کنند. طبق این بخشنامه اگر یک کارمند دولتی از این دستور اطاعت نمی کرد باید قید شغلش را می زد! دو روز بعد نیز دولت بخشنامه دیگری ابلاغ کرد که طبق آن، مجالس ختم اموات فقط در مساجد معدودی که بلدیه (شهرداری) اجازه می داد باید برگزار می شد و استعمال چای، قهوه، قلیان و سیگار نیز در این مجالس ممنوع اعلام شد. (۱)دستورات آمرانه دولت فروغی که به پشتوانه فکری و اجرایی شخص رضاشاه اعلام می شد طبیعی بود که بر مردم گران آید و در این میان، مشهدی ها پیشتاز اعتراض شدند. روز ۲۱ تیر ۱۳۱۴ عده زیادی از مردم مشهد تظاهرات پر جمعیتی علیه اجباری شدن کلاه شاپو و یکسان سازی لباس برگزار کردند و به مسجد گوهرشاد آمدند. در اجتماع مردم مشهد در گوهرشاد، مرحوم شیخ محمد تقی بهلول سخنان تندی علیه دولت ایراد کرد و خواهان مقاومت مردم شد. پاسخ حکومت به این اعتراض آرام و مدنی مردم مشهد، کشتار وحشیانه معترضین بود و طبق گفته منابع تاریخی، حدود دو هزار نفر در این فاجعه ملی کشته و زخمی شدند. (۲) همین که بدانیم این کشتار در اعتراض به قانون مضحک یکسانسازی لباس و کلاه بوده، میتواند نشانه قویتری بر استبداد و خونریز بودن حکومت پهلوی اول قلمداد شود. مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی (فرزند آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم) در گفتگویی که با پژوهشگران دانشگاه هاروارد در قالب «طرح تاریخ شفاهی ایران» داشته است در این باره می گوید:« عده زیادی را زنده به گور کردند. به نظر من این یکی از گناهان نابخشودنی و تاریخی رضا شاه بود … من خودم از یکی ازمشهدی ها شنیدم که می گفت … رفتم به عنوان حمال، مرا استخدام کردند … از زیر منبر افرادی که هنوز داشتند نفس می کشیدند آوردم بیرون که ببرند برای دفن.» (۳)
پاسخ کوبنده و غیر انسانی دولت به هم صدایی مدنی مردم مشهد علیه زورگویی مضحک حکومتی به همین جا ختم نشد. فردای آن روز عده ای از علما و روحانیون سرشناس مردم مشهد از جمله آیت الله العظمی سید یونس اردبیلی، آیت الله آقا زاده (فرزند آخوند خراسانی)، آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی، آیت الله آقا بزرگ شاهرودی، آیت الله شیخ هاشم قزوینی و تعدادی از واعظان برجسته شهر بازداشت و تبعید شدند. ۲۵ تیر ماه نیز سرهنگ بیات رییس نظمیه مشهد برکنار شد و رضا شاه گروهی را مأمور بررسی درباره دلایل این واقعه کرد. تحقیقات این گروه پرده از روحیه انتقادی نخست وزیر و سرپرست حرم امام رضا (ع) و همراهی آنها با منتقدین برداشت.
فرزند مؤسس حوزه علمیه قم درباره مخالفت محمد علی فروغی نخست وزیر قدرتمند رضا شاه با اقدامات زورگویانه او گفته است:
« پدرم تلگراف خیلی تندی به رضاشاه کرد از قم که این مسائلی که دارد واقع می شود بر خلاف مذهب است و خلاف مصالح خود ایران است … و من دیگر سکوت را جایز نمی دانم … یادم هست که آن را رضاشاه خودش جواب نداد. فروغی جواب داد به جای رضاشاه … چهار پنج صفحه بود جواب فروغی … یک مسائل عجیبی در آنجا تذکر داده بود … مرحوم فروغی گفته بود … این یک سلسله جریاناتی است که پس از بازگشت شاه از ترکیه، اراده سنیه ملوکانه تعلق گرفته که این کارها بشود. هرچه هم ما می گوییم و هر قدر هم بر خلاف مذهب یا خلاف مصلحت کشور باشد، بالاخره چون اراده سنیه تعلق گرفته، باید بشود ….
آن وقت همه تعجب کردند که چطور فروغی با این آزادی، انتقاد کرده اراده سنیه را … یک یا دو هفته بعد از این تلگراف، فروغی از کار افتاد.» (۴)از سوی دیگر هنگام بازرسی از خانه محمد ولی اسدی که نایب التولیه (سرپرست) حرم امام رضا (ع) و پدر دامادهای فروغی بود، کاغذی در میان نامههای اسدی به دست آمده بود که فروغی به طور دوستانه و خصوصی، در پاسخ نامهٔ اسدی ضمن شرح مطالبی دربارهٔ رضا شاه، این بیت مولوی را نقل کرده بود که:در کف شیر نر خونخوارهای غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
این نامه را سرلشگر آیرم رییس کل شهربانی برای شاه تلگراف کرد. رضا شاه آنچنان از دست فروغی خشمگین شده بود که با فریاد از وی با عنوان «زن ریشدار» یاد کرد. (۵)
رضاشاه که از روحیه انتقادی فروغی (ذکاء الملک) برآشفته بود را حدود یک ماه قبل از اعلام کشف حجاب (۱۷ دی ۱۳۱۴) هم محمد علی اسدی را بازداشت و به دلیل حمایت تلویحی و تحریک مردم مشهد به اعتراض، در روز ۲۹ آذر اعدام کرد و هم فروغی را روز ۱۰ آذر ۱۳۱۴ برکنار و ۶ سال خانه نشین کرد.
فروغی که اولین و آخرین نخست وزیر رضاشاه و اولین نخست وزیر محمدرضاشاه بود در میانه سلطنت رضاشاه نیز دو سال و اندی به نخست وزیری رسید و از چهره های درخشان فرهنگ، ادبیات و فلسفه ایران شمرده می شود
.واقعه گوهرشاد رضاشاه را هم سال ها از متحد قدرتمند و مشاور زیرکی چون محمد علی فروغی محروم کرد و هم سببتیرگی روابط حسنه او با مرجعیت قم شد. شاه نه تنها زعیم حوزه علمیه قم را تحت کنترل قرار داد، بلکه با تبعید آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی به عراق و تبعید و بازداشت شمار دیگری از علمای بزرگ، پایان تلخی را برای روابط خود با قطب دینی ایران رقم زد.
كودكان بازمانده از تحصیل، واقعیت خاموش
لیلا باقری
كودكان بازمانده از تحصیل واقعیتی خاموش در جامعه هستند؛ واقعیتی كه شاید در بسیاری از اوقات به چشم میآیند، اما همواره راحت از آن چشمپوشی میشود.
به گزارش ایرنا، منظور از كودك بازمانده از تحصیل، گروه سنی 6 تا 18 سال است كه در چرخه آموزشی كشور حضور ندارند و 2 گروه را شامل می شوند. گروه اول، كودكان مناطق عشایری و روستاهای دورافتاده و كم جمعیت كه از اول وارد سیستم آموزشی نمی شوند؛ به جز این كودكان تعداد كمی از كودكان و بویژه دختران در روستاها و حاشیه شهرها به دلیل ناآگاهی، تعصب و فقر والدین، رنگ مدرسه را نمی بینند و اینها بیسواد مطلق هستند. گروه دوم كودكانی هستند كه در 6سالگی وارد مدرسه می شوند و پس از چند سال تحصیل به دلایل مختلفی ترك تحصیل می كنند؛ این كودكان بیشتر در سن كم وارد بازار كار شده و در شرایط نامناسب و ظالمانهای به ناچار به كودكان كار تبدیل میشوند. در میان كودكان لازم التعلیم بازمانده از تحصیل آسیب پذیری دختران به دلیل شرایط خاص حاكم بر جامعه شهری و روستایی بیشتر و به عنوان یك مشكل جدی آموزشی و پرورشی مطرح است.
براساس بررسی ها؛ فقر، بدسرپرستی، بچه های طلاق، مهاجرت، نبود علاقه و نداشتن انگیزه، بیماری و دیرآموزی از جمله علل ترك تحصیل كودكان لازم التعلیم به شمار می رود.
**24هزار بازمانده از تحصیل معاون آموزش ابتدایی وزیر آموزش و پرورش از شناسایی 142 هزار كودك بازمانده از تحصیل در مقطع ابتدایی برای سال تحصیلی جدید خبر داد و گفت: سعی داریم زمان شناسایی و معرفی بازماندگان را نزدیك مهرماه انجام دهیم تا فرصت زیادی برای جذب آنها فراهم شود. رضوان حكیمزاده با اشاره به تحصیل یك میلیون و 483 هزار كلاس اولی در سال تحصیلی جدید در كشور اظهار داشت: امسال حدود 43 هزار دانش آموز نسبت به سال گذشته به مجموع دانش آموزان كشور افزوده شده است.
وی افزود: معتقدم مدرسه در مناطق محروم و مرزی بهترین كانون شناسایی بازماندگان از تحصیل است. حكیم زاده با اشاره به چالش معلم مقطع ابتدایی در آموزش و پرورش، گفت: البته كمبود واقعی معلم به این معنی است كه ما به چه میزان معلم مرتبط با دوره ابتدایی و آموزش دیده در كلاسهای درس نیاز داریم.
وی با بیان اینكه در حال حاضر بیش از ۶۰ درصد جمعیت دانش آموزی در دوره ابتدایی در كلاسهایی با تراكم بالای ۲۶ درصد تحصیل میكنند، گفت: در حالی كه طبق مصوبه شورای آموزش و پرورش، تعداد دانش آموزان در كلاسهای درس تحت هیچ شرایطی نباید بیش از حد مجاز تشكیل شود.
معاون آموزش ابتدایی وزیر آموزش و پرورش با بیان اینكه معلمان مناطق عشایری با توجه به شرایط دانش آموزان، از بین افراد عشایر و متخصص انتخاب میشوند، گفت: برای جذب معلم در مناطق عشایری سعی میكنیم سهیمه خاص را برای عشایران اختصاص دهیم تا نیرو از بین عشایران تامین و استفاده از سرباز معلمی محدود شود.
حكیم زاده با بیان اینكه نرخ پوشش پیش دبستانی در كشور از 38 درصد به 71 درصد رسیده است، افزود: امسال دو استان خوزستان و قزوین به عنوان پایلوت برای پوشش 100درصدی پیش دبستانی انتخاب شده و در برخی از استانهای محروم نیز این نرخ به بالای 90 درصد رسیده است. وی با بیان اینكه نظارت بر پیش دبستانی ها بر عهده آموزش و پرورش است، گفت: نرخ پوشش دوره پیش دبستانی در آذربایجان شرقی، 86 درصد است.
** كودكان بازمانده از تحصیل در آذربایجان شرقی
معاون آموزش ابتدایی اداره كل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی تعداد واجدین شرایط ورود به مقطع ابتدایی در سال تحصیلی 97-96 را 371 هزار و 482 نفر اعلام كرد و گفت: از این تعداد سه هزار و 199 كودك بازمانده از تحصیل هستند.
فریده حقایی با بیان اینكه البته این آمار تعداد واقعی بازمانده از تحصیل در استان نیست، اظهار داشت: كودكی كه هنگام تولد شناسنامه اش از یكی از شهرستان های استان صادر شده اما به دلایلی به خارج از استان مهاجرت كرده، جزو بازماندگان این استان محسوب می شود كه باید توسط شركای آموزش و پرورش از جمله ثبت احوال و دهیاران آمار واقعی اعلام شود. وی پوشش تحصیلی آذربایجان شرقی را 99.4 درصد اعلام كرد و گفت: میانگین كشوری 98.13 درصد است كه بالاتر از میانگین كشوری هستیم، به همین خاطر دبیرخانه انسداد بیسوادی به آموزش و پرورش استان محول شده است. حقایی، انسداد مبانی بیسوادی را تلاش برای قطع تولید بیسواد اعلام و خاطر نشان كرد: بر همین اساس سیستم مكانیزه شناسایی واجدان شرایط تحصیل با هماهنگی ثبت احوال استان برای اولین بار به صورت ابتكاری در استان اجرا شد. معاون آموزش ابتدایی اداره كل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی، مزایای این طرح را، تطبیق سیستم ثبت نام آموزش و پرورش با سیستم موالید ثبت نام برشمرد و گفت: در بازه زمانی ثبت نام دانش آموزان اول ابتدایی كه از آخر اردیبهشت شروع می شود، اطلاعات مورد نیاز از قبیل اسم، فامیل و محل تولد دانش آموز واجد شرایط را از ثبت احوال اخذ و تعداد ثبت نام كنندگان كنترل و آمار بازماندگان از تحصیل احصا می شود. حقایی، علت عمده بازماندگی از تحصیل كودكان را، بی سرپرست بودن، بدسرپرستی خانواده های در شرف طلاق و زندانی بودن پدر كودك اعلام كرد و افزود: گاهی اوقات نیز ترس والدین بدهكار به خاطر چك برگشتی از افشای محل سكونت شان مانع ثبت نام فرزند در مدرسه می شود. معاون آموزش ابتدایی اداره كل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی، كودكان كار را نیز یكی دیگر از علل بازماندگی از تحصیل دانست و اظهار داشت: زمینه های ترك تحصیل را اگر كنترل نكنیم امكان بازگشت وجود دارد كه در این زمینه آموزش و پرورش، عملیات شناسایی، جذب، آموزش و نگهداشت دانش آموز را انجام می دهد. حقایی یكی دیگر از علل بازماندگی از تحصیل را طی نكردن دوره پیش دبستانی برخی كودكان بخاطر مشكلات مالی و فقر فرهنگی خانواده ها دانست و خاطر نشان كرد: برای اولین بار در سال تحصیلی گذشته دوره پیش دبستانی به همت خیران در تبریز دایر شد كه كودكان باز مانده را در دوره پیش دبستانی به صورت رایگان ثبت نام می كنند. معاون آموزش ابتدایی اداره كل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی، از ایجاد دوره پیش دبستانی در مناطق محروم و دو زبانه با اختصاص فضای فیزیكی آموزشگاه های دولتی به منظور بالا بردن پوشش تحصیلی دوره پیش دبستانی خبر داد و گفت:در مناطق شهری نیز بصورت مشاركتی این طرح اجرا می شود. حقایی، شناسایی، جذب و نگهداشت دانش آموزان لازم التعلیم را نیازمند همكاری جدی تمام شركای آموزش و پرورش از جمله ثبت احوال،بهزیستی،صدا و سیما،كمیته امداد، شهرداری، دانشگاه علوم پزشكی و دادگستری دانست و افزود:با كمك این دستگاه ها می توانیم با شناسایی، جذب و نگهداشت دانش آموزان در مدارس آمار بازماندگان از تحصیل را به صفر برسانیم.
**فقر فرهنگی و اقتصادی «كریم حسن زاده اینق» كه معلم چند پایه یكی از روستاهای دورافتاده شهرستان ورزقان است، در این باره به خبرنگار ایرنا گفت: تعداد كم اولاد ذكور، دشوار و سنتی بودن كار كشاورزی در روستاهای كوهپایه ای و هزینه بالای زندگی باعث می شود كه در برخی موارد والدین ناگزیر از ترجیح دادن استفاده كاری از فرزند به جای فرستادن وی به مدرسه باشد.
وی افزود: علاوه بر این، فقر فرهنگی و گاها اقتصادی موجب بازماندن دختران از تحصیل در مناطق روستایی هم می شود.
حسن زاده خاطرنشان كرد: البته معلمان روستایی تلاش زیادی برای اقناع والدین این قبل كودكان برای فرستادن آنها به مدرسه می كنند اما این تلاش ها در اغلب مواقع موثر نیست.
طبق قانون؛ تحصیل اجباری در ایران شامل هشت سال دورههای ابتدایی و راهنمایی است و والدینی كه بچههای 6 تا ۱۴ سال خود را به مدرسه نفرستند مجرم هستند و باید جریمه شوند، اما این قانون ضمانت اجرایی ندارد.
تغییرجنسیتخواهی و میل همجنسخواهانه در ایران معاصر
آرمین امید
خودهای وانمودگر: تغییرجنسیتخواهی و میل همجنسخواهانه در ایران معاصر، نویسنده: افسانه نجمآبادی، انتشارات: دانشگاه دوک،
«پیش از نشستن…نگاهی به دورتادور اتاق انداختم. روی یکی از دیوارها، تصویر آیتالله خمینی و آیتالله خامنهای در یک قاب قرار داشت ــ صحنهای بسیار آشنا در تمامی ساختمانهای دولتی و بسیاری از ساختمانهای بخش خصوصی. روی دیوار مقابل تصویر دیگری دیده میشد ــ پرترهای از فروید.» افسانه نجمآبادی در نخستین صفحات کتاب خود، «خودهای وانمودگر»، دیوارهای اتاق «کمیسیون تغییر جنسیت پزشکی قانونی» را اینچنین توصیف میکند. این توصیف هوشمندانه، بیان سادهی موقعیتی است که او قصد بررسی آن را دارد: زیست اقلیتهای جنسی ایرانی در تقاطع اقتدارهای سیاسی و دینی از یک سو و اقتدار علمیِ روانشناسی و روانپزشکی از سویی دیگر.
افسانه نجمآبادی استاد تاریخ و مطالعات جنسیتی دانشگاه هاروارد است. او پیشتر در اثر بحثبرانگیز خود، زنان سیبیلو و مردان بیریش، به این مسئله پرداخته بود که چگونه با ورود مدرنیته به ایران، تلقی ایرانیان از جنسیت و امر جنسی تغییر کرد. نجمآبادی در سال ۲۰۰۵ پس از بیستوپنج سال به ایران باز میگردد تا با کنار هم قرار دادن رویکردهای تاریخی و روایتهای مردم، سیر تاریخی گفتمانهایی را دنبال کند که در ایران معاصر دربارهی تراجنسی[ Transsexual]ها (تغییرجنسیتخواهان) و میل همجنسخواهانه شکل گرفتهاند. او در تحقیق خود، مصاحبه با تراجنسیها، همجنسگرایان مرد و زن، روانشناسان، پزشکان، روحانیون، فعالان اجتماعی، مستندسازان، روزنامهنگاران و … را در تلفیق با مطالعهی گستردهی آرشیو رسانههای جمعی، آثار دانشگاهی، کتابهای عامهپسند و اسناد پزشکی به کار میگیرد. البته نویسنده تأکید میکند که از محدودیتِ بهکارگیری الفاظی همچون تراجنسی، گی، لزبین، زنپوش و … در بافت ایران آگاه است. او نشان میدهد که مرزهای مبهم میان این مفاهیم، خود در گذر زمان دگرگون شدهاند. به باور نجمآبادی، معنای این واژگان در ایران صرفاً محصول ورود مفاهیم از غرب نیست؛ این معنا حاصل قرار گرفتن مفاهیم غربی در شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خاص ایران است و فهم آن تنها با در نظر گرفتن این پیوند ملی-فراملی ممکن میشود.نویسنده در آغاز فرایند پیچیدهای را شرح میدهد که تراجنسیها باید برای دریافت مجوز جراحی تغییر جنسیت از آن عبور کنند. در این فرایند پزشکان متخصص میکوشند تراجنسیهای «حقیقی» را از همجنسگرایان «حقیقی» و مبتلایان به اختلالات روانی تفکیک کنند. با این حال، نجمآبادی مدعی است که این تفکیک به اهداف اولیهاش نمیرسد زیرا تا حدود زیادی به روایت متقاضیان از خود وابسته است. او آماده شدن متقاضیان برای شرکت در این فرایند را به آمادگی برای شرکت در کنکور دانشگاه تشبیه میکند. در بعضی از موارد، متقاضیان با کسانی مشورت میکنند که پیشتر این فرایند را طی کردهاند، و به این ترتیب، سعی میکنند با رفتارها و پاسخهای متناسب، به نتیجهی دلخواه خود برسند.
اما اساساً تمایز میان تراجنسی (که پذیرفته شده) و همجنسگرا (که منحرف به شمار میرود) در ایران چگونه شکل گرفته است؟ این یکی از پرسشهایی است که نجم آبادی میکوشد با رویکردی تاریخی به آن پاسخ دهد. او تاریخ جراحی تغییر جنسیت در ایران را از دههی ۱۹۳۰ روایت میکند. به گفتهی او در آغاز، جراحی تغییر جنسیت در مطبوعات به عنوان نمونهای از «شگفتیهایعلمی» مطرح میشد. در همین دوره، گفتمانی حول پیشرفت علمی کشور در حال شکل گرفتن بود. این گفتمان، ابداعات پزشکی در زمینهی جراحی تغییر جنسیت را نمونهای از پیشرفت در علم پزشکی و جراحی میشمرد. به این ترتیب، جراحی تغییر جنسیت، در نهایت در گفتمان مدرنیتهی علمی و پیشرفت علم پزشکی ادغام شد؛ گفتمانی که سلامت همگانی، اصلاح هنجارهای خانواده و توسعهی نظام آموزشی را هدف گرفته بود. اندکی بعد، سکسولوژی و روانشناسی بومی نیز با دانشگاهیشدن فزایندهی این حیطهها متحول شدند. سکسولوژی نوینی که در این دوره شکل گرفت بر اهمیت مؤلفههای روانی در کنار مؤلفههای جسمانی تأکید میکرد. این دگرگونی، تلقی غالب از تراجنسیها را دگرگون کرد. نفوذ این سکسولوژی جسمی-روانی در محافل پزشکی سبب شد که تراجنسیها که پیش از این با دوجنسهها در یک دسته جا داده میشدند، به تدریج در کنار همجنسگرایان قرار بگیرند.
دامنهی تأثیرات سکسولوژی جسمی-روانی نوین به همینجا ختم نشد. این تحول گفتمان جرمشناسانهای را که به تازگی شکل گرفته بود متأثر کرد. نجمآبادی مینویسد: « مقالات نوشته شده دربارهی تمایلات جنسیِ “مجرمانه”، همجنسگرایی مردانه را به منزلهی چیزی تقریباً همواره خشونتآمیز، همبستهی تجاوز و قتل، و تقریباً همیشه معطوف به افراد نابالغ (نوجوانان) معرفی میکردند.» در همین راستا، نویسنده یکی از بحثبرانگیزترین پروندههای قتل در دههی ۱۹۳۰ معروف به پروندهی «اصغر قاتل» را واکاوی میکند. بازتاب اعترافات گزارش شده از اصغر قاتل در رسانهها، او را مردی تصویر میکرد که در پی رابطهی جنسی با مردان جوان و به ویژه کودکان خیابانی است. مجرم شناخته شدن اصغر قاتل و اعدام او در ملأ عام سبب شد که پیوندی میان عمل جنسیِ مردان بالغ با پسران نوجوان و منحرف/مجرم بودن شکل گیرد. این پیوند، تصورات مسلط از همجنسگرایی مردانه را برای دههها شکل داد.
مجرم شناخته شدن اصغر قاتل و اعدام او در ملأ عام سبب شد که پیوندی میان عمل جنسیِ مردان بالغ با پسران نوجوان و منحرف/مجرم بودن شکل گیرد. این پیوند، تصورات مسلط از همجنسگرایی مردانه را برای دههها شکل داد.
بخش عمدهی آثاری که به بررسی همجنسگرایی در ایران اختصاص دارند، همجنسگرایی زنانه و مردانه را به شکل مشابهی تحلیل میکنند. با این حال، همسان پنداشتن این دو پدیده عاری از اشکال نیست. چرا که این دو پدیده سیر تاریخی متفاوتی را در ایران ــ و نیز در جهان ــ پشت سر گذاشتهاند. این نکته از نگاه نجم آبادی دور نمانده است. در همین راستا، او تلاش میکند که با ذکر نمونهای تفاوت میان این دو پدیده را برجسته سازد. نویسنده پروندهی قتلی در سال ۱۹۷۳ را بررسی میکند؛ نخستین جنایتی که گفته میشد در نتیجهی همجنسگراییِ زنانه رخ داده است. در این رویداد مهین، دختری نوزدهساله، دوستدختر خود، زهرا را در یکی از شهرهای کوچک شمال کشور به قتل میرساند. به عقیدهی نجمآبادی، در حالی که افکار عمومی در ماجرای «اصغر قاتل»، متهم را نه دیوانه که مجرم میپنداشتند، در پوشش خبری این جنایت زنانه، اغلب بر جنون متهم تأکید میشد. به علاوه، اینبار اصطلاحات روانشناختی و رفتارشناختی در توضیح این رویداد به کار گرفته شد. برای مثال، این «جنایت شهوانی» به ناکامی والدین متهم و نظام آموزشی نسبت داده میشد. همچنین، نقل قولی منسوب به متهم که او در آن خواهان جراحی تغییر جنسیت شده بود، بر تلقی عمومی از این جراحی مؤثر بود. این گفته سبب شد که رسانهها جراحی تغییر جنسیت را همچون فرصتی ازدسترفته نشان دهند که در کنار سرپرستی مناسبتر و آموزش بهتر میتوانست از این تراژدی مرگبار پیشگیری کند. در نهایت، این رویداد سبب شد که همجنسگرایی زنانه در ایران که پیشتر امری حاشیهای و نادر به شمار میرفت با جدیت بیشتری به رسمیت شناخته شود.
دو فصل از کتاب به ترتیب، موقعیت اقلیتهای جنسی در تهران دههی ۱۹۷۰ و تهران پس از انقلاب را شرح میدهند. نجمآبادی روایت بدیع خود را با نقل پارههایی از مجلات آمریکایی دربارهی زندگی همجنسگراها در تهران دههی ۱۹۷۰ آغاز میکند. او در ادامه، مطالب نشریات وقت دربارهی مردان زننما و زنان مردنما را به بحث میگذارد. برای نمونه نویسنده نشان میدهد که چگونه مردان زننما پیش از انقلاب ۱۹۷۹ در برخی خردهفرهنگها به طور نسبی پذیرفته شده بودند. آنان در مکانهای مشخصی رفتوآمد میکردند و به مشاغل خاصی جلب میشدند. به گفتهی نجمآبادی، این گروه پس از انقلاب از دو سو تحت فشار قرار گرفتند. از یک سو همجنسگرا شناخته میشدند و از سویی دیگر، پوشششان مصداق تخطی از قوانین جدید پوشش جنسیتی بود. این فشارها سبب شد که آنان در مواردی، به زندگی دوگانه رو آورند. برخی از این افراد روزها با لباس مردانه به محل کار میرفتند و شبها با لباس زنانه در مجالس خصوصی شرکت میکردند.
به عقیدهی نجمآبادی، در دههی پایانی رژیم پیشین، طیفی از «مردانگیها» شکل گرفته بود که با یکدیگر همپوشانی داشتند. به نظر او زیر سؤال رفتن یگانه الگوی پذیرفتهشده برای مردانگی به مقاومتهای فرهنگی چشمگیری انجامید. نویسنده در اثبات ادعای خود، شوخیهای رایج دربارهی چهرههایی همچون فریدون فرخزاد (هنرمند و مجری تلویزیون) و فریدون هویدا (نخستوزیر) را به بحث میگذارد. او با بررسی واژگان تحقیرآمیزی که برای اشاره به «مردان فاقد مردانگی» به کار میرفت، میکوشد نگرانی جامعه از «سردرگمی جنسیتی» و زوال ارزشهای مردانه را به نمایش بگذارد.
نویسنده بخشی از کتاب را به نقل روایتهای مریمخاتون (فریدون) ملکآرا، کارمند سابق رادیو تلویزیون ملی، اختصاص داده است. ملکآرا که پیش از انقلاب تغییر جنسیت داده بود، چگونگی دریافت فتوای آیتالله خمینی، مبنی بر مجاز شمردن جراحی تغییر جنسیت را شرح میدهد. به علاوه، او با نقل خاطرات خود از تحولات پسا-انقلابی، تصویری تکاندهنده از آنچه «سالهای بد همجنسگراها و دوجنسهها» مینامد ترسیم میکند. ملکآرا در شرح نخستین روزهای بازگشت به کار پس از انقلاب میگوید: «از من پرسیدند، شما که هستید؟ چرا اینگونهاید؟ وقتی اصرار کردم که من وضعیت پزشکی خاصی دارم ملاقاتی با یک پزشک در کلینیک دی برایم ترتیب دادند … رفتار پزشکان برایم باورنکردنی بود؛ رفتاری ناخوشایند. این تنها آغاز موجی از دستگیریها و بازجوییهای مکرر من بود. دکتر بحرالعلوم، مدیر صدا و سیما مرا تهدید کرد. گفتند مرا به آتش خواهند کشید. در نهایت مجبورم کردند هورمونهای مردانه مصرف کنم و لباسهای مردانه بپوشم.» دکتر بحرالعلوم، مدیر صدا و سیما مرا تهدید کرد. گفتند مرا به آتش خواهند کشید. در نهایت مجبورم کردند هورمونهای مردانه مصرف کنم و لباسهای مردانه بپوشم.
نجمآبادی در فصلی دیگر به تفصیل به پایان دوران انقلابیگری و شروع دوران دیوانسالاری در جمهوری اسلامی میپردازد. روندی که به باور او سبب شد از یک سو فقه اسلامی تخصصی شود و از سویی دیگر، اسلام قدرت خود را به گفتمانهای علمی تحمیل کند. او در این فصل که «فتواهای علم، قوانین ایمان» نام دارد، التقاط دین و علم و مناسبات تازهی میان این دو را به بحث میگذارد. نجمآبادی مینویسد: «خمینی که پیشتر در ۱۹۶۴ در رسالهی تحریرالوسائل به طور صریح مجاز بودن تغییر جنسیت در اسلام را شرح داده بود، بار دیگر در ۱۹۸۴ در مقام رهبر انقلاب اسلامی نظر پیشین خود را در پاسخ به تقاضای زنان تراجنسی تکرار کرد.» به این ترتیب، در دهههای پس از انقلاب، مراجع اقتدار قانونی، پزشکی و روانپزشکی به همکاری با روحانیون متخصص رو آوردند. آنان کوشیدند تا رویههای قانونی و استانداردی برای تشخیص و درمان افراد تراجنسی بیابند؛ مسیری پردستانداز و گاهی پسرونده که نجمآبادی استعارهی بازی «مار و پله» را برای آن برگزیده است. به رسمیت شناخته شدن جراحیِ تغییر جنسیت سبب شد که مشکلات تراجنسیها که در سالهای ابتدایی انقلاب زیر شدیدترین فشارها بودند اندکی کاهش یابد؛ فشاری که از آن پس همجنسگرایان را هدف گرفت.
فصلهای پایانی کتاب با گذر از بحث پیرامون گفتمانهای پزشکی و دینی به داستان زندگی تراجنسیها، گیها و لزبینها در ایران امروز بازمیگردد. یکی دیگر از وجوه تمایز اثر نجمآبادی، پرداختن به نقش فعالانی است که در زمینهی حقوق تراجنسیها فعالیت میکنند. به گفتهی نویسنده، این گروه از فعالان هم در گفتمان رسمی و هم در اغلب مستندهایی که دراینباره ساخته شدهاند نادیده گرفته میشوند. بر خلاف نگاه مسلط، او این گروهها را صرفاً پدیدهای دولتساخته نمیداند. به عقیدهی نجمآبادی، عملکرد این گروهها بخشی از فرایند آهسته، آسیبپذیر و همواره در جریانِ دولتسازی[ State-formation] است. به علاوه، او نشان میدهد که چگونه تراجنسیها توانستهاند به واسطهی فعالان، به تدریج تغییراتی در دولت و جامعه ایجاد کنند.مخدوش بودن مرز میان هویتهای جنسی که نجمآبادی بارها در طول کتاب بر آن تأکید کرده، در مصاحبههای او بیش از پیش تأیید میشود. او میگوید «تعیین هویت به عنوان تراجنسی، گی، لزبین و … صرفاً نام نهادن بر احساسی درونی نیست.» گفتههای لیلا و دوستدخترش مینو، نمونههای جالبیاند که نویسنده در اثبات این ادعا به آنها اشاره میکند. لیلا در اینباره که کیست تردید دارد و معتقد است که پذیرش هر یک از دو هویت تراجنسی و همجنسگرا نتایج خاص خود را در پی دارد. او هویت لزبین را برای اشاره به بدن زنانهاش ترجیح میدهد. در عین حال، با برگزیدن هویت تراجنسی، امکان مییابد که به رابطهاش با مینو بر اساس قوانین موجود مشروعیت بخشد؛ امکانی که با انتخاب هویت همجنسگرا، آن را از دست خواهد داد. این نمونه تصویر روشنی از زندگی چندگانهی اقلیتهای جنسی ایرانی ترسیم میکند و مقصود نجمآبادی را از آنچه در عنوان کتاب «وانمودگری» نامیده با وضوح بیشتری نشان میدهد.
داستان زندگی مصاحبهشوندگان همچنین نشان میدهد که چالشهای پیش روی اقلیتهای جنسی صرفاً ناشی از دین و دولت نیست. این چالشها همچنین ــ و چه بسا در اصل ــ برآمده از هنجارهای اجتماعیاند.
نویسنده در این راستا، پدیدهی «ازدواج ناگزیر[ Marriage imperative]» را به بحث میگذارد. او میگوید در جامعهی ایران، ازدواج به خروج از نوجوانی و ورود به دوران بزرگسالی رسمیت میبخشد. در چنین شرایطی، زوجهای متعلق به اقلیتهای جنسی فشار اجتماعی زیادی را متحمل میشوند. آنها در مواردی، جراحی تغییر جنسیت و ازدواج را به عنوان راهحلی برای رهایی از این فشار برمیگزینند. علاوه بر این، ازدواج به آنها اجازه میدهد که رابطهی خود با شریک جنسی و عاطفیشان را فارغ از فشارهای اجتماعی مرسوم حفظ کنند.در تحلیل نهایی، نجمآبادی با پل زدن میان مباحث کتاب و مسئلهی سیالیت هویت نشان میدهد که «خودهای وانمودگر»، صرفاً تحقیقی دربارهی تراجنسیها، گیها و لزبینها در ایران نیست. این کتاب مطالعهای است دربارهی این که مردم چگونه دریافتهایشان از «خود» (self) را شکل میدهند. نویسنده با برجسته کردن خصیصهی موقعیتمند، زمینهمند و مشروط کردارهای روزانهی «خود»های ما، هر ادعایی مبنی بر انسجام «خود» را به پرسش میکشد.
به جای این ادعا که هویتها گویای چیزی در درون فرد هستند، شاید مفیدتر باشد که هویتها را همچون چیزهایی در نظر آوریم که زندگی ما را زیستنیتر میکنند. این آموزهای است که نجمآبادی از دل داستانهای مصاحبهشوندگان خود بیرون میکشد.
او تأکید میکند که وقتی خودمان زندگیهایمان را روایت میکنیم، «…از خلال این داستانها، زندگیمان را در لحظهی حال به شکلی معنادار تجربه میکنیم.»
عدالت
رضا چهرازی
اولين گروهي كه در تاريخ انديشه سياسي غرب به مفهوم عدالت پرداختند سوفسطاييان بودند. آنها نگرش منفي به عدالت داشتند و معتقد بودند كه عدل مانند همهي مفاهيم مطلق اخلاقي در حقيقت وجود ندارد، بلكه طبقهي حاكمهي هر جامعه آنچه را كه به نفعش باشد به صورت قانون در ميآورد. بعدها فيلسوفان يونان باستان مثل افلاطون و ارسطو كوشيدند تا مفهوم عدالت را به صورتي عقلاني و فلسفي تعريف كنند. از نظر آنها عدالت در مرتبت و تناسب است. قرار گرفتن موجودات در منزلت طبيعيشان، اساس مفهوم عدالت را نزد يونانيان باستان تشكيل ميداد.
عدالت در انديشههاي يونان باستان خصلتي تكذهني و تكگفتاري دارد و با عرصهي جامعه ربطي پيدا نميكند. فضيلت فكر، تعقل است، فضيلت اراده، شجاعت و فضيلت شهوت، ميانهروي. حاصل جمع اين سه فضيلت، عدالت خوانده ميشود.(6) جامعه نيز سه نياز دارد؛ نياز به بقا، دفاع و رهبري. تعادل ميان اين سه در جامعه، عدالت اجتماعي خوانده ميشود. پس مفهوم عدالت اساساً طبيعي و غيرفعال است. لازم به ذكر است كه برداشتهاي طبيعي از عدالت، امروز دوباره توسط هايك مطرح شده است. اگر در فلسفهي سياسي كلاسيك، عدالت، صفت اجتماع هم است و به طريق قانوني است يعني نتيجه عمل و تصميم حاكم است.همين مفهوم از عدالت در انديشهي سياسي اسلامي نفوذ كرده است كه اغلب در مورد حاكم و يا سلطان مطرح ميشود. چنين مفهومي از عدالت به عدالت محافظهكارانه تعبير ميشود. البته در فلسفهي افلاطون عدالت به عنوان قرارداد تأمين منافع متقابل، ارزش مييابد و همين مفهوم است كه بر انديشههاي بعدي نظير انديشه بنتام، ميل و هيوم تأثير گذاشته است.
ارسطو از جملهي اولين انديشمندان سياسي است كه تقسيمبنديهاي متفاوتي از عدالت دارد كه شامل عدالت معاوضهاي (مبادلهاي) و توزيعي، طبيعي و قانوني، عام و خاص، مطلق و نسبي (سياسي) ميشود. ارسطو از ميان انواع هشتگانه فوق، عدل توزيعي را مهمتر از همه ميداند زيرا او در اساس فكر خود عدل را نه در برابري بلكه در تناسب ميداند و ميگويد كه پايگاه و حقوق و امتيازات هر كسي در جامعه بايد به اندازه و شايستگي و دانايي او باشد.
قرون وسطی
اپيكوريان معتقد بودند كه عدالت آن چيزي است كه موافق احتياجات و مصلحت آدمي است و رواقيون عقيده داشتند كه همهي آدميزادگان به طور يكسان كمالپذيرند و ميانشان هيچگونه امتياز فطري نيست اما تنها فرزانگان از اين حقيقت آگاهند و هم ايشانند كه خود را شهروندان جهان ميدانند. در عصر قرون وسطي بحث عدالت جزئي است و به رعايت قوانين كليسا كه نماينده مذهب است محدود ميشود. سيسرون تعريف ارسطو را پذيرفت و عامل ديگري بر آن افزود و گفت بايد به هر كس آنچه را سزاوار اوست داد مشروط بر اينكه به منافع عمومي زيان نرسد. سيسرون از اصل برابري آدميزادگان، به اصل يگانگي جامعه بشري ميرسد. بدين ترتيب همه آدميان برابرند و همه جهان را شهر مشترك خدايان و آدميان بايد دانست. اصطلاح نفع مشترك يا نفع عموم كه در تعريف سيسرون آمده است از آن پس در بيشتر رسالههاي حقوقي و اخلاقي تكرار شده است.
اگوستين واقعگرا بود و بيعدالتي را گريزناپذير ميدانست. نتيجه چنين سخني نسبيت عدالت و افراط در واقعگرايي بود. وي عدالت را به مطابقت با نظم تفسير ميكرد و اعتقاد داشت كه در شهر دنيا نميتوان دستورالعملي صادر كرد و آنچه يك جامعه را پايدار نگاه ميدارد عدالت است. اكوئيناس دولت را مانند جامعه، امري طبيعي ميدانست. دولت، كارگزار فضيلت اخلاقي به مفهوم ارسطويي است، رگههاي واقعبيني و فايدهگرايي در كشف مفهوم عدالت در انديشه اكوئيناس مشاهده ميشود. چرا كه او ميگويد مهم نيست كه قانون چقدر خوب است، مهم آن است كه چقدر شانس اجرا شدن دارد.
رنسانس
به طور كلي از رنسانس گفتمان و گزارههاي حاكم بر غرب تغيير ميكند و تاكنون نيز بر همين روال باقي مانده است. وقتي در غرب فرد مطرح شد، آزادي ، سخن اصلي ميشود و عدالت، صفتي اجتماعي ميشود از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم در انديشه سياسي غرب از عدالت به عنوان يك مفهوم مستقل صحبت نشده است. در اين دوره بحث اساسي، آزادي بوده است و اگر صحبتي هم درباره عدالت ميشود به خاطر آزادي است. براي مثال بنگريد به انديشههاي جانلاك ، منتسكيو، روسو و… در اين دوره غايت حكومت، آزادي است نه عدالت.
نزد ماكياول، به عنوان بنيانگذار فلسفه سياسي جديد، اخلاق از سياست جدا ميشود و نوعي نسبيت در تعريف عدالت به وجود ميآيد. ماكياول ارتباط سياسي با عدالت را به معناي چيزي كه خارج از حاكميت قرار دارد نفي كرد. يعني عدالت داراي اصول مشخصي در عالم واقع نيست بلكه مصالح و فضيلت، كيفيت آن را مشخص ميكند. به نظر ماكياول اخلاقيات بر غيراخلاقيات استوار است و عدالت بر بيعدالتي. عدالت را از طريق موعظه كردن و خطابههاي نصيحتآميز به دست نخواهد آورد؛ آن را در صورتي به دست ميآوريد كه در جامعه، بيعدالتي به امري كاملاً بيفايده تبديل شود.
هابز از عدالت دفاع كرد. او اين انديشه سنتي را پذيرفت كه عدالت صرفاً نتيجه اجتماع نيست بلكه يك حق طبيعي است. با هابز مفهوم محوري فلسفه سياسي از فضيلت به آزادي منتقل شد. از ديدگاه وي عدالت عبارت است از اجراي تعهداتي كه فرد از روي نفعطلبي به اجراي آنها رضايت داده است. از نظر لاك قرارداد به مفهوم رضايت افرادي است كه اعضاي جامعه سياسي هستند و رضايت آنان موجد بر حق بودن و عادلانه بودن حكومت است. هيوم عدالت را در تأمين منافع متقابل ميديد. به هر حال نظريه قراردادي و نفعطلبانه عدالت، از قرن هفدهم به بعد در غرب رايج شد كه تا حد ممكن نيز زميني و مردمي ميشود.
در اين ديدگاه عدالت دورانديشي عقلاني براي حفظ منافع فردي است كه نيازمند شناسايي منافع ديگران هم هست. به طور كلي برداشتهاي هابز، هيوم، بنتام و ميل ، ابزارگرايانه و نفعطلبانه است اما برداشت كانت از عدالت ،غايتگرايانه است در اين مفهوم، عدالت عبارت است از محتواي توافق كه افراد خردمند ميبندند كه تواناييهاي گوناگون آنها را در توافقشان منعكس نميسازد. يعني انگيزهي عدالت اساساً انگيزهاي اخلاقي است نه اقتصادي و نفعطلبانه. جان رالز به عنوان احياگر نظريهي عدالت در فلسفه سياسي نيمه قرن بيستم، در درون سنت عدالت كانتي قرار ميگيرد.
دوره روشنگری
در دوره روشنگري، عدالت صفتي اجتماعي ميشود كه متضمن منافع عمدهاي است. يعني ما ميتوانيم تصاوير مختلفي را از عدالت ارائه بدهيم. مثلاً عدالت ادموندبرك عدالت اشرافي است. عدالت لاك، ليبرالي است و عدالت سوسياليستها راديكالي است؛ به دليل اينكه هيچ وضعيت عادلانهاي نيست تا مورد اتفاق همگان باشد. بنابراين عدالت از حوزهي فلسفه سياسي خارج ميشود و به حوزه جامعهشناسي سياسي ميرود.
به طور كلي در اين دوره از مسئله عدالت غفلت شده است كه اين وضعيت هم شامل انديشمندان و هم متدينان ميشود؛ چون عدالت را همان آزادي ميدانستند، به دليل اينكه نميدانستند كه تنها مطرح شدن آزادي چه عواقبي دارد. به همين دليل در انقلاب فرانسه ناچار شدند برابري را مطرح كنند كه به هر حال نوعي برابري از مفاهيم مربوط به عدالت است به طور كلي از انقلاب فرانسه عدالت بار ديگر مورد تأكيد بيشتري قرار گرفت و از اهميت آزادي كاسته شد به ويژه در انديشهي ماركسيستها اين مسئله پررنگتر بود.
در مورد انديشه ماركس، بايد گفت كه اين فيلسوف مستقيماً به بحث عدالت نپرداخته است. بنابراين بايد مفهوم عدالت را به طور غيرمستقيم از طريق بررسي نظريات او درباره ارزش اضافي، استثمار كارگر، تضادهاي نظام سرمايهداري و… مورد كنكاش قرار داد. به طور كلي عدالت نزد ماركسيستها با توزيع ثروت، نفي مالكيت، طبقه، دولت و تحتالشعاع قرار گرفتن آزادي، اصالت كلگرايي و رهايي از نظام سرمايهداري و تكنولوژي نوين و صنعت فرهنگي ، مرتبط است سوسياليستها آزادي را در عدالت اجتماعي ميبينند.
براساس سوسياليسم علمي ؛پرودن؛ عدالت مفهومي مجرد نيست و در قانون و جامعه وجود دارد. عدالت سوسياليستي در مقابل عدالت توزيعي قرار ميگيرد كه از زمان ارسطو به بعد مطرح بوده است اگر در نظامهاي ليبراليستي و كاپيتاليستي برابري تحتالشعاع قرار ميگيرد در سوسياليسم و ماركسيسم برابري بر آزادي ارجحيت دارد. به همين دليل سوسيال دموكراسي بر آن است كه تضاد آزادي و برابري را از التقاط سرمايهداري و سوسياليسم حل كند. در مجموع همه ماركسيستها اعم از سوسياليستهاي اوليه (صنفي، فابين) و سوسياليستهاي متأخر (مكتب فرانكفورت)، (چپ نو يا مكتب انتقادي)، ماركسيستهاي تاريخگرا (مثل والرشتاين، اسكاچپول)، ماركسيستهاي هگلي (گئورك لوكاچ، آنتونيوگرامشي) و ماركسيسمهاي ساختاري (پولانزاس و آلتوسر) برخلاف ليبرالها نگرش جمعگرايانهاي به عدالت دارند. در مكتب نئوليبرالها يا طرفداران دولت حداقل بحث عدالت به خصوص عدالت اجتماعي جايگاه خاصي ندارد. به عنوان مثال ميلتون فريدمن عقيده دارد كه در اقتصاد سرمايهداري دولت رفاهي، تأكيد بر برابري به زيان آزادي فردي تمام شده است؛
چرا كه جامعهاي كه به دنبال برابري ميرود آزادي را قرباني ميكند و به برابري هم دست نمييابد. فريدمن ميگويد: همه كساني كه با عدالت اجتماعي مخالفت ميكنند به نوعي به دولت حداقل اعتقاد ميورزند.
به نظر هايك دخالت دولت در اقتصاد تحت عنوان تأمين عدالت اجتماعي، اصل آزادي را خدشهدار كرده و تأكيد بر عدالت توزيعي موجب گسترش دستگاه اجبار دولتي شده و در نتيجه آزادي فردي در معرض خطر قرار گرفته است.
وي معتقد است كه از ديدگاه ليبراليسم عدالت ارزشمند و درست، آن عدالتي است كه ويژگيهاي افراد موردنظر را در نظر بگيرد، حال آنكه امروزه عدالت اجتماعي ويژگيهاي افراد و گروههاي خاصي را در نظر ميگيرد. نوزيك هم تئوري عدالت استحقاقي را مطرح ميكند كه بر سه اصل قرار دارد:
1- عدالت در كسب،
2- عدالت در انتقال،
3- اصلاح بيعدالتي.
متفكران مكتب جامعهگرايان يا زمينهگرايان، بر اين اعتقاد هستند كه براي برقراري عدالت اجتماعي نبايد بگذاريم كه قلمروها بر يكديگر تسلط پيدا كنند و بايد بين قلمروها تفكيك قائل شد و تفسير از عدالت در هر جامعهاي بايد به گونهاي باشد كه با ديگر ارزشهاي آن جامعه سازگاري و پيوستگي داشته باشد.
بنابراين معيار كلي جهاني براي عدالت اجتماعي وجود ندارد. مك اينتايراز متفكران اين مكتب معتقد است كه تفاوتها در تبيين مفاهيم صرفاً تفاوت ديدگاهها نيست، يعني به عنوان مثال اين نيست كه معناي عدالت اجتماعي در مكتبي با مكتب ديگر متفاوت است بلكه ژرفتر از اين مباحث است و در واقع اين است كه هر كدام از اين ديدگاهها و مكاتب بر نوع خاصي از تعقل بنا شده است.
به طور كلي ميتوان گفت كه ناتواني ليبرالها و سوسياليستهاي معاصر از پاسخگويي به مشكلات، برخي از متفكران حاضر مثل رالز، هابرماس و والزر را به طرح انديشههاي آرمانگرايانه برانگيخته است. اينان تركيب و همنهادي از ليبراليسم و سوسياليسم به وجود آوردهاند. مسئله اصلي آنها اين است كه چگونه ميتوان آزادي، برابري و همبستگي اجتماعي را در كنار هم در جامعه محقق ساخت. هابرماس و والزر، هم خود را بيشتر مصروف آن كردهاند كه تئوري مجرد و جهانشمول درباره يك جهان آرماني و مثالي تدوين كنند يا كوشيدهاند موقعيت يا حالتي مثالي از كنش و تفكر انسان پيدا كنند كه محور پوياي حركت به سوي تحقق آزادي و برابري باشد. رالزر در كتاب نظريه عدالت و مقاله عدالت همچون انصاف، بيشتر به بررسي جوانب علمي قضيه پرداخته است.
عدالت در انديشه پست مدرنيستها جايگاه چنداني ندارد و بيشتر آنها نگرش منفي به عدالت دارند. فوكو از مهمترين فلاسفهي پستمدرن ميگويد: به نظر من خود مفهوم عدالت يكي از تصوراتي است كه در جوامع مختلف به عنوان ابزار كسب قدرت اقتصادي و سياسي با سلاحي براي مبارزه با قدرت، اختراع شده و به كار رفته است. از نظر پستمدرنها مفهوم عدالتدر قالب و چارچوب گفتمانها تعين مييابد و عدالت و آزادي ، توهمي بيش نيستند و آنچه كه براي آنها مهم است ،قدرت است و همه چيز اعم از عدالت و آزادي و… در رابطه با قدرت تبيين ميشوند. همچنين پستمدرنها برخلاف قرون وسطاييها و مدرنها نگرشي بخشي و موقت به تمامي مفاهيم اعم از عدالت و غيره دارند. به عبارت ديگر از قوانين جهانشمول و دائمي پرهيز ميكنند. به هرحال در انديشههاي جديد يعني در نزد نئوليبرالها و جامعهگرايان و حتي پستمدرنها هنوز آزادي بر عدالت ارجحيت دارد.
جمع بندی
با توجه به آنچه در بالا ذكر شد ميتوان گفت كه گفتمانهاي عدالت در غرب در مسير تاريخي خود تغيير و تحولات زيادي به خود ديده است و با تغيير گفتمانها، مفهوم عدالت نيز تغيير كرده است و مثل همه مفاهيم انساني ديگر با توجه به تأثيرات زمان و مكان تحول مفهومي داشته است گرچه خود مفهوم عدالت بر ساير مفاهيم تأثيرگذار بوده، ولي از آنها نيز تأثير پذيرفته است.
نكته جالب اين است كه نگرش فلسفه سياسي غرب به عدالت با نگرشي منفي آغاز ميشود و امروزه نيز پستمدرنها تقريباً چنین انديشهاي در مورد عدالت دارند. به عبارت ديگر ميتوان گفت كه مفهوم عدالت در انديشه سياسي غرب يك دور كامل داشته است. گرچه تفاوتهايي با يكديگر دارند ولي بايد اشاره كرد كه امروزه انديشه پستمدرن انديشه غالب نيست و انديشههاي ديگري در قالب گفتمان مدرن مثل نئوليبراليسم و جامعهگرايان نيز مطرح هستند.
در باب مفهوم عدالت امروزه به شكل سنتي، جامع و فراگير بحث نميشود، ولي جوهر مفهوم عدالت در انديشه سياسي معاصر وجود دارد. با توجه به عملكردي يا ايدئولوژيك شدن انديشه سياسي در قرن بيستم، شايد بتوان گفت كه امروز آنچه مهم است عملي ساختن عدالت است نه تبيين فلسفي آن، كه جان رالز در آثارش بيشتر به اين مسئله پرداخته است.
كم سخن گفتن از عدالت در عصر امروزي معلول تغييري كلي است كه در نهاد بشري در اعصار كنوني حاصل شده است.
بشر امروزي بيشتر به آزادي تمايل دارد و وقتي كه آزادي باشد عدالت هم به وجود ميآيد.
گرچه امروز شعار آزادي و عدالت از يكديگر قابل تفكيك نيست فدا كردن يكي از اين دو در برابر ديگري در چندين قرن اخير آزمايش شده و نتيجه خوبي نداده است.
در كشورهاي سرمايهداري و در برههاي از زمان، عدالت فداي آزادي شد و در كشورهاي سوسياليستي عكس آن به وقوع پيوست، ولي از هيچكدام نتيجه مطلوبي به دست نيامد. كلاً هر چيزي كه در مقابل آزادي قرار گرفته شكست خورده است. به همين دليل است كه نبايد مفاهيمي از قبيل عدالت، دين و… را در مقابل آزادي قرار داد. در نتيجه به نظر ميرسد كه تجربهي آزادي، تجربهي حياتي و عميقتري براي خود انسان است.
۱۹آگوست، روز جهانی انساندوستی است.
رزا جهان بین
روزی که به انسانهای بشردوست و کسانی که جان خود را برای کار بشردوستانه فدا کردهاند، اختصاص داده شده است.
روز بین المللی بشر دوستانه بهانهای است برای به یادآوردن، شناخت و تقدیر مردان و زنانی که برای کمک به دیگران با مخاطرات بسیاری مواجه میشوند و بعضاً جان خود را از دست میدهند.
براساس اعلامیه جهانی حقوق بشر و اشاره به مواد 22، 25، حق حیات، حق داشتن امنیت اجتماعی-فرهنگی-مالی و حق برخورداری از مراقبتهای پزشکی و خدمات اجتماعی برای داشتن یک زندگی با استانداردهای جهانی برای همگان ضروری و لازم است و براساس سند 2030 یونسکو و اشاره به هدف 3، 4، 5، 6، 11 و 16 حق داشتن زندگی سالم توام با رفاه و سلامت و بهداشت و همچنین دستیابی به تساوی جنسیتی بین زنان و مردان و تبدیل شهرها و سکونتگاه ها به مکان های امن و همه شمول و ترویج جوامع صلح طلب و فراگیر برای همه انسان ها بدون هیچگونه تمایزی لازم و ضروری است و دستیابی و تحقق بخشیدن به این موارد در جهان نیازمند همکاری و حمایت انسان هایی خیر و نیکوکار میباشد.
انسانها همواره برای بقای خود در تلاشند و در این میان عدهای هستند که برای بقای سایرین نیز میکوشند؛ انسانهای خیّری که با نیکوکاری و از خودگذشتگی تلاش میکنند دنیا را به مکانی بهتر و زیباتر تبدیل نمایند.
این مردان و زنان نیک اندیش و نیک کردار با چشم پوشی از امکانات رفاهی و آسایش زندگی خود، تمام توان و نیروی خویش را صرف خدمت به جامعه بشری میکنند و در قامت استاد، پزشک، خدمتکار، مهندس و …برای انسانیت انسان تلاش می کنند.
روز جهانی انساندوستی توسط سازمان ملل متحد در روز ۱۹ آگوست سال ۲۰۰۹ میلادی به منظور تقویت هماهنگی کمکهای اضطراری سازمان ملل متحد، تعیین شد. این روز اشاره به روز یداردکه درآن«سرجیوویرادملو» دبیرویژه سازمان ملل درعراق و ۲۱ تن از همکارانش در بمب گذاری در مقر سازمان ملل در بغداد کشته شدند.روز جهانی انسان دوستی اولین بار در سال ۲۰۰۹ برگزار شد و در سالهایبعدروییکموضوعخاصمتمرکزشدهاست. هر ساله در ۱۹ آگوست رویدادها و کمپینهایی که نشانه روز جهانی بشردوستی است، در بیش از ۵۰ کشور در سراسر جهان برگزار میشود.
در این کمپین ها هر ساله، مردم از سراسر جهان با ارسال پیامی در توییتر در حمایت از قهرمانان ناجی و بشر دوست خود مشارکت می کنند. در این کمپین کشورهایی از جمله افغانستان، آفریقای مرکزی، هاییتی، عراق، سوریه، میانمار، فلسطین اشغالی، سومالی و سودان، به عنوان کشورهای مبدا کمکهای بشردوستانه معرفی شدهاند.
در همین روزآمريكا اعلام به اشتباه در حمله به هواپيمای مسافربری ايران (۱۳۶۷ شمسی) نمود و همچنین دبيركل سازمان ملل متحد اعلام به آغاز آتشبس جنگ ميان ايران و عراق (۱۳۶۷ شمسی) نمود.
محیط زیست در خطر نابودی
رسول عباسی زمان آبادی
گزارش هجوم وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی به فعالان محیط زیست در اعتراض به قطع درختان تحت حمایت منابع طبیعی و دستگاه قضایی سوادکوه
بنا به گزارش های مردمی از سواد کوه مازندران و همچنین سایت های خبری و تحلیلی از جمله سایت بالاترین، درگیری بین نیروهای نظامی و انتظامی با ساکنین برخی از روستاهای منطقه بالا گرفته است.بنا بر اعلام شاهدان محلی، ساعت سه بامداد روز دوشنبه بیست و هفتم خرداد ماه نود و هشت نیروهای انتظامی و لباس شخصی با یورش به خانه ی یک کارگر محلی به نام مجید مومنی به بهانه حضور مخالفان تصرف جنگل ها و مراتع، اسباب و وسایل خانه ی وی را تخریب و فرزندان خردسالش را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
همچنین بنا به گزارش سهامداران شرکت تعاونی مجموعه رزمگاه کماندو ایران، آقای یحیی غفوری مسؤل این شرکت بهمراه آقایان ولی نژاد و تقیان را به جرم همدستی با فعالان محیط زیست بازداشت و به مکان نامعلومی انتقال دادند.
شاهدان عینی گزارش کرده اند که روز گذشته با یورش نیروهای نظامی و انتظامی و همچنین اطلاعات سپاه به روستاهای منطقه از جمله خلیل کلاه و بالا زیراب، زد و خورد بین مأمورین و مردم محلی بالاگرفته است که در نتیجه چند خودروی نیروهای سپاه و نیروی انتظامی توسط مردم به آتش کشیده شده و عده ای از روستاییان نیز توسط نیروهای لباس شخصی بازداشت شده اند.
لازم به ذکر است درگیری در این منطقه از سال ۹۲ آغاز شده که در آن فعالان محیط زیست و انجمن رزمی کاران رزمگاه کماندو ایران با نیروهای امنیتی بر سر تصرف غیر قانونی زمین های ساکنین روستاهای مجاور و بخشی از جنگل های بکر سوادکوه توسط نیروهای نظامی درگیر هستند که این درگیری در روزهای اخیر به اوج خود رسیده است.
اخیرا پس از ماهها پیگیری فعالان محیط زیست و حامیان رزمگاه کماندو ایران در پرونده شکایت علیه قطع کنندگان درختان و متجاوزین به حریم شرکت تعاونی، افراد خاطی مورد تبرئه دستگاه شیطانی قوه قضاییه رژیم آخوندی فرار گرفتند که این اقدام غیرقانونی دستگاه قضایی و حمایت سازمان منابع طبیعی از قطع کنندگان درختان جنگل، اعتراضات اعضای رزمگاه کماندو رو در پی داشت.
اقدام غیرقانونی منابع طبیعی و حمایت دستگاه قضایی
ابتدا افرادی به سرکردگی شخصی با نام “محمدزمان آقاگلی پالندی” بمنظور قطع درختان سیاه ریشه جنگلهای منطقه بالازیراب سوادکوه (مازندران) راهی اداره منابع طبیعی جهت استعلام و کسب مجوز می شوند(!!!!!). منابع طبیعی با وجود آگاهی از مالکیت زمین توسط مهندس یحیی غفوری راد بعنوان مدیر شرکت تعاونی یاوران کمان، نه تنها در برابر این درخواست گستاخانه مقابله نمی کند بلکه دستور بررسی تعلق زمین به منابع طبیعی یا تحت مالکیت بودن آن را برای صدور حکم بلامانع بودن قطع درختان، صادر می نماید(!!!!!).
این در حالی است که اداره منابع طبیعی از مالکیت زمین توسط مهندس یحیی غفوری راد بعنوان مدیر عامل شرکت یاوران کمان واقع در مرکز آموزش رزمگاه کماندو ایران بخوبی آگاه بوده است. این استعلام منابع طبیعی بدین معنی است که در ایران تحت تصرف ملاها، هر کسی به فراخور وسع اش می تواند نسبت به قطع هر تعداد درخت از سرمایه های منابع طبیعی، اقدام نماید!!!!!
این نکته شایان ذکر است که رزمگاه کماندو ایران، ثبت سال 1376، پس از خریداری زمین های روستای متروکه خلیل کلای بالازیراب در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، از حامیان و حافظان جنگلهای مرکز آموزش و محیط اطراف آن بوده است. چناتکه بارها نیروهای ویژه ورزش رزمی کماندو، طی گشت زنی های شبانه نسبت به مقابله با قاچاقچیان چوب و تخریب گران جنگل اقدام قاطع داشته و در برخی موارد نسبت به دستگیری و تحویل خاطیان به نیروی انتظامی نیز مبادرت نموده اند.
این حفاظت از جنگلها تا زمانی ادامه یافت که وزارت اطلاعات رژیم، حمله و هجوم ناجوانمردانه به رزمگاه را در اواخر دهه هشتاد بدلیل عدم همکاری این نهاد ورزشی در سرکوب مردم، آغاز نمود.
بلافاصله پس از تخریب نخستین ساختمان رزمکاه بدستور وزارت اطلاعات در سال 1391 و ممنوع اعلام شدن هرگونه گردهمایی ورزشی و فرهنگی در رزمگاه، سازمان صنایع چوب و کاغذ با حمایت نیروهای مسلح و پشتیبانی اداری از سوی اداره منابع طبیعی، نسبت به ایجاد راههای عبوری از میان نهالها و درختان جهت دسترسی به جنگلهای بکر بالازیراب مبادرت نمود.
بخش عظیمی از جنگلهای فشرده و بی نظیر منطقه بالازیراب، در نبود یک نیروی مردمی دلسوز و حامی طبیعت زیبای مازندران، با سودجویی سودجویان دولتی و حمایت شیطان صفتان مسلح به ددمنشی و طبیعت ستیزی بر باد فنا رفت.
و اکنون، این نیروهای اهریمنی، نه تنها در برابر جهل و سودجویی احمقانه مشتی بی خرد مقابله ننمودند بلکه با صدور مجوز جهت قطع اندک درخت باقیمانده در محدوده تحت مالکیت رزمگاه کماندو و نیز تبرئه قطع کنندگان، ضد ایرانی بودن و دشمنی خود را بوضوح هرچه تمام تر نمایان ساختند.
پاسخ “محمدعلی قبادی گل افشانی” قاضی پرونده شکایت علیه قطع درختان ازین قرار است:
صدور این حکم موجی از خشم و انزجار در میان هواداران رزمگاه کماندو و فعالان محیط زیست برانگیخته و رزمگاه را برای بازپس گرفتن حقوق نادیده گرفته شده شان منسجم تر نموده است.
لازم به یادآوری است که مرکز آموزش رزمگاه کماندو ایران واقع در سوادکوه مازندران، چندین بار مورد هجوم نیروهای مسلح قرار گرفت که آخرین آن 14 بهمن 1394 بود. در این حمله تمامی ساختمانهای بجا مانده از حملات قبلی بطور کامل تخریب و به آتش کشیده شد. این اقدامات ضد بشری جمهوری آخوندی در نشریات حقوق بشر جهان بعنوان یکی از مصادیق بارز نقض حقوق بشر یاد شده است. بی شک، قاضیان و عمله های شیطان رو به زوال رژیم اخوندی باید منتظر چشیدن طعم انتقام حکم های ناعادلانه شان باشند و آن روز بسیار نزدیک است.