روی جلد نشریه ۲۸۳ آزادگی | پشت جلد نشریه ۲۸۳ آزادگی |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
مدیر مسئول و صاحب امتیاز | |
منوچهر شفائی | Manoochehr Shafaei |
همکاران در این شماره: | |
معصومه نژاد محجوب | Masomeh Nejad Mahjob |
لیلا باقری | Leila Bagheri |
مهین ایدر | Mahin Ider |
سمیه علیمرادی | Somayeh Alimoradi |
طرح روی جلد | |
نجمه تقی نژاد | Najme Taghinejad |
فرزاد داربوئی | Farzad Darboei |
امورفنی و اینترنتی | |
رسول عباسی زمان آبادی | Rasoul Abbasi Zamanabadi |
چاپ و پخش | |
مهدی عطری | Mahdi Atri |
یادآوری:
• آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
• نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
• با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
• مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
www.azadegy.de
آرزو چیست؟
منوچهر صالحی
چندی پیش در گفتگوی تلفنی با دوست فرهیختهام آقای دکتر جمشید امیرخیزی خواستیم بدانیم «آرزو» چیست؟ هر یک از ما کوشید تعریفی از «آرزو» عرضه کند و چون هر دو از آنچه گفتیم، خرسند نبودیم، به گفتگوی خود پایان دادیم تا در آینده به آن بپردازیم. در روزهای گذشته کوشیدم معنای این واژه را بیابم و آنچه میخوانید، فرآورده این پژوهش است.
نخست در فرهنگ دهخدا واژه «آرزو» را جستم و بنا بر روایت ربنجنی «آرزو» باید معادل شهوت باشد. همچنین جبیش تفلیسی «آرزو» را اشتهاء پنداشته است. در نوروزنامه خیام «آرزو» معادل قوّت جذب ملایم معنی شده است. حتی نقل قولی از تاریخ بیهقی عرضه شده است مبنی بر این که «اگر آرزو و خشم نبایستی، خدای عزوجل در تن مردم نیافریدی». به این ترتیب «آرزو» و «خشم» یا باید اضداد هم باشند و یا آن که باید همدیگر را تکمیل کنند. بیهقی در ادامه نوشته است: «اگر آرزوی در دنیا نیافریدی، کس سوی غذا و … سوی جفت ننگریستی». در اینجا «آرزو» بازتاب دهنده بخشی از طبیعت ضروری نهفته در انسان است که برای زنده ماندن باید غذای خویش را فراهم کند و برای آفرینش فرزند باید نیمه دیگر خویش را بیابد. در همه این معانی «آرزو» جزئی از سرشت انسانی است و انگیزهای است برای زنده ماندن و خود را بازتولید کردن.
در فرهنگ برهان قاطع که در آن واژههای فارسی معنی شدهاند، با شگفتی بسیار هر چه گشتم، واژه «آرزو» را نیافتم. همچنین در ویکیپدیای فارسی هیچ تعریفی از واژه «آرزو» نمیتوان یافت.
اما در فرهنگ مُعین میتوان برای واژه «آرزو» معادلهای دیگری یافت که عبارتند از ۷ مقوله مربوط به حوزههای مختلف.
در این فرهنگ واژههای خواهش، کام، مراد، چشمداشت، امید، توقع، انتظار، شوق، اشتیاق، شهوت، هوی، معشوق، محبوب، دلبر، مطلوب، دلخواه، آز، حرص، شرّ، استبدادِ رأی، خودرأئی، خودسری، خواستگاری (زن) و خطبه میتوانند معادل «آرزو» باشند. برخلاف فرهنگ دهخدا که برای هر معادلی از فرهنگها و کتابهای کُهن سندی عرضه کرده است، در فرهنگ معین از یکسو در این زمینه چیزی نمیتوان یافت و از سوی دیگر تعداد معادلها بسیار زیاد و بسیار رنگارنگ هستند و به همین دلیل جوینده نمیتواند دریابد که معادل آرزو کدام یک از این انبوه است.
بهخاطر این دشواری به سراغ فرهنگ دو زبانه فارسیـ آلمانی بزرگ علوی رفتم. او در فرهنگ خود برای واژه فارسی «آرزو» ۴ معادل آلمانی عرضه کرده است که عبارتند از: آرزو ، میل یا اشتیاق ، امید و اشتیاق یا میلی که دست نیافتنی است . در فرهنگهای آلمانی برای واژه «آرزو» یا «Wunsch» معادلهای میل، اشتیاق و امید را میتوان یافت. در ویکیپدیای آلمانی در تعریف واژه «آرزو» نوشته شده است آرزو میتواند گرایشی، میلی و اشتیاقی باشد برای دست یافتن به چیزی و یا برخورداری از استعدادی برای انجام کاری. همچنین کوشش و یا داشتن حداقل امیدی برای دگرگونسازی واقعیت نیز میتواند بازتاب دهنده «آرزو» باشد. دیگر آن که کوشش برای دست یافتن به یک هدف نیز «آرزوئی» را برمینمایاند. سرانجام آن که «آرزوی خوشبختی» و یا خواستهائی با بار منفی همچون کسی را نفرین کردن و یا «آرزوی مرگ کسی» را نمودن نیز جلوههای مثبت و منفی «آرزو» هستند. همچنین در جلد ۵۹ «فرهنگ بزرگ و جامع تمامی دانشها و هنرها» که توسط یوهان هاینریش تسدلر در سال ۱۷۴۹ در شهر لایپزیک آلمان انتشار یافت، آرزوها میتوانند «خوب و بد، خردگرایانه و یا نابخردانه، ممکن و یا ناممکن، عادلانه و یا ناعادلانه، واقعی و یا رویائی» باشند.
بنا بر ویکیپدیای انگلیسی آرزو و امید فقط با هم میتوانند وجود داشته باشند. بر این پایه وهم و خیال میتوانند آرزوها را بهمثابه ابزار کارکرد در اختیار انسان قرار دهند. دیگر آن که در بسیاری از ترانههای عامیانه بسیاری از آرزوها نهفتهاند و کسی که آن ترانه را سروده است و یا آن سروده را با آواز میخواند، امیدوار است آرزوهایش برآورده شوند. «آرزوها» در وهم و خیال همچون خواستهای فراطبیعی جلوه میکنند. همچنین در بیشتر قصههای عامیانه همیشه یک جن، غول، اژدها و یا موجودی افسانهای است که میتواند یک یا چند آرزوی کسی را برآورده سازد که او را از بند چند صد و یا هزار ساله رها ساخته است. در «هزار و یکشب» میتوان مجموعهای از چنین قصهها را یافت که یکی از سرشناسترین آن داستان زندگی «علاالدین و چراغ جادو» است که در آن آرزوها میان وهم و خیال و زندگی واقعی سرگردانند. دیگر آن که آدمها در بیشتر قصهها آرزوی رهائی از تنگدستی و دستیابی به رفاء و ثروت و یا معشوق خود را دارند. همچنین در همهی داستانهای عامیانه همیشه آدمهای خوب بر آدمها و یا موجودهای بد پیروز میشوند تا بتوانند آرزوهای خود را واقعیت بخشند
امروزه آدمهائی که به حوزههای فرهنگی مختلفی تعلق دارند، بر اساس تشریفات مختلفی میکوشند به آرزوهای خود تحقق بخشند. برخی با خواندن نماز و نیایش به درگاه خدا، برخی از مردم ایران با نوشتن نامه به «امام زمان» و انداختن آن در «چاه جمکران»، برخی دیگر با زیارت مقبره امامان و امام زادهها از آنها تحقق آرزوهایشان را میطلبند. برخی نیز در کنیسه، کلیسا، مسجد و یا معبد شمع روشن میکنند تا آرزوهای شان برآورده شوند.
اما اشکال دیگری از آرزو نیز وجود دارند که آن را زِبَرآرزو مینامند که مهمترین وجه آن آرزوی آرزو داشتن است، یعنی کسی میتواند آرزو کند که آرزو داشته باشد. به این ترتیب بنا بر حافظ شیرازی با نوعی خلافآمد عادت یا پارادوکسی روبرو میشویم مبنی بر این که اگر قرار باشد آرزوی چنین کسی برآورده شود، باید آرزویش تحقق نیابد و به وارونه هرگاه آرزویش برآورده نشود، در آن صورت آرزویش برآورده خواهد شد.
فیلسوفان و آرزو بسیاری از فیلسوفان بر این باورند که آرزو، اشتیاق و اراده با هم خویشاوندند، زیرا اشتیاقِ دستیافتن به چیزی نخستین گام در جهت زایش اراده در انسان است. بههمین دلیل نیز برخی اراده را «آرزوئی توانمند» پنداشتهاند، زیرا انسان بدون آرزو نمیتواند به ارادهای برای تحقق چیزی و یا وضعیتی دست یابد، یعنی آرزوئی را متحقق سازد. به عبارت دیگر، هدف از تحقق آرزوها تلاش برای از میان برداشتن کمبودهائی است که در زندگی فردی و اجتماعی وجود دارند. به این ترتیب هنگامی که اراده برای تحقق یک «آرزو» در خودآگاه انسان ایجاد گردد، «آرزو» از قاطعیت برخوردار میشود، یعنی میتواند از حوزه رویا به حوزه زندگی واقعی پا نهد. تفاوت میان «آرزو» و اراده در میزان قاطعیت آن دو نهفته است.
به باور بسیاری از فیلسوفان «آرزو» مرحله نخستین اراده را برمینمایاند. در دوران گذار از «آرزو» به اراده به تدریج شکل و شمایل آنچه که باید تحقق یابد، در ذهن انسان شفافتر میگردد. اما هنگامی که «آرزو» به اراده تبدیل شد، فرد میداند چه میخواهد و چگونه باید به آن هدف دست یابد. در بسیاری از موارد کسی آرزوی داشتن شئی و یا موقعیتی را دارد و هنگامی که به آن شئی و یا موقعیت دست یابد، «آرزو» به واقعیت بدل شده است. اما برخلاف «آرزو» که هستیاش پس از تحقق پایان مییابد، ارادهی دستیابی به یک هدف، حتی پس از آن که آن هدف تحقق یافت، از بین نمیرود و بلکه با انگیزه بهترسازی آنچه که بدان دست یافتهایم، به هستی خود ادامه میدهد. برای مثال آرزوی هر دانشجوئی دستیابی به تخصص و اشتغال است و پس از آن که شاغل شد، هدفش ارتقاء شغلی خواهد بود.
به این ترتیب اراده در این حوزه مُدام خود را با شرایط نوین تطبیق میدهد. سرانجام آن که اراده بدون تأثیرپذیری از بیرون، دارای نیروی محرکه درونی خویش است. بهعبارت دیگر، فرد میتواند برای خود آرزوهائی داشته باشد و همچنین برای افراد دیگر تندرستی، کامیابی، خوشبختی و … را آرزو کند و حتی برای تحقق آرزوهای دیگران بکوشد.
در یونان باستان اپیکور یکی از فیلسوفانی بود که با واژه «آرزو» کلنجار رفت. با آن که سرشت فلسفه اپیکور انکشاف اشکال تنظیمکننده نیازهای انسانی با هدف دستیابی به شهوت یا لذت حداکثر است، او در آثار خود از سه گونه آرزو سخن گفته است که عبارتند از «آرزوهای طبیعی و ضروری»، «آرزوهای طبیعی و غیرضروری» و «آرزوهای غیرطبیعی و غیرضروری». بنا بر باور او «آرزوهای طبیعی و ضروری» همچون آرزوی خوردن و نوشیدن و یا آرزوی داشتن پوشش برای مقابله با سرما و گرما و … سبب زنده ماندن فرد میشوند، یعنی این رده از آرزوهای اساسی اراده زنده ماندن را در انسان میآفرینند، زیرا عدم تحقق آنها سبب مرگ و نابودی فرد میگردد. امروز حداقل رفاهای را که سبب زنده ماندن فرد میشود، خط فقر مینامند. به این ترتیب هر آنچه پائینتر از این مرز قرار داشته باشد، به معنی عدم تحقق بخشی از «آرزوهای طبیعی و ضروری» انسانی است. به باور اپیکور «آرزوهای طبیعی و غیرضروری» آن دسته از آرزوها را در بر میگیرند که هر چند سبب افزایش لذت و آسایش فرد میشوند، اما انسان میتواند بدون تحقق آنها نیز به زندگی خود ادامه دهد.
برای مثال از خانه کوچکی به خانه بزرگتری کوچ کردن، هر چند سبب رفاء و آسایش بیشتر میگردد، اما چنین کاری ضروری نیست. به این ترتیب هر آنچه فراتر از مرز «آرزوهای طبیعی و ضروری» قرار داشته باشد را میتوان بهمثابه «آرزوهای طبیعی و غیرضروری» ردهبندی کرد.
زندگی لاکیچری و لوکس نیز بازتاب دهنده «آرزوهای غیرطبیعی و غیرضروری» است که اقلیتی ناچیز از انسانها از آن برخوردارند. بههمین دلیل نیز اپیکور مخالف تحقق «آرزوهای غیرطبیعی و غیرضروری» بود، زیرا به باور او چنین آرزوهائی سبب رُشد خودخواهی و برتریجوئی در انسان میشوند، حال آن که بنا بر باور اپیکور انسان باید در زندگی فردی و اجتماعی خویش در راه اعتدال گام نهد، وگرنه «ثروتی که حد و مرز نداشته باشد، بینوائی بزرگی بیش نخواهد بود.» به این ترتیب «شهوتِ حداکثر» در آموزش اپیکور به معنی فرارفتن از مرزهای معقول «آرزوهای طبیعی و ضروری» نیست. مخالفت او با «آرزوهای غیرطبیعی و غیرضروری» و «ثروتاندوزی» بی حد و مرز بیانگر نگاه اعتدالگرایانه او به زندگی فردی و اجتماعی است.
چکیده آن که آرزوها به ما میگویند که در زندگی روزمره خود کمبودی داریم، یعنی چیزی را که باید داشته باشیم، نداریم. بنابراین برآورده ساختن هر آرزوئی سبب کاهش کمبودی در زندگی ما میشود. در عین حال آرزوهائی را که نمیتوانیم برآورده سازیم، زیرا شرایط مادی برای تحقق آنها فراهم نیستند را آرزوهائی محال مینامیم که هنوز نمیتوانند به واقعیت بدل گردند.
از فیلسوفان مدرن میتوان از ویتگناشتاین نام برد که در اثر «تحقیقات فلسفی» خود واژههای آرزو و اراده را بررسی کرده و از «آرزو» بهمثابه «پیشامدی ویژه» همچون خاطره و یا «تشخیصی دوباره» سخن گفته است. به باور او گویا «آرزو» خود میداند چگونه برآورده خواهد شد، یعنی به آرزو کننده راه رسیدن به خواستهاش را نشان میدهد. به این ترتیب میتوان به این نتیجه رسید که هر «آرزوئی» در پی پیشگوئی آینده است، زیرا تحقق یک آرزو نه در همان لحظه که آن را آرزو کردهایم، بلکه پس از آن میتواند تحقق یابد.
در اندیشه ویتگناشتاین «آرزو» پدیدهای ناراضی است، زیرا در انتظار پیدایش یا تحقق چیزی است. به باور او جمله «من هوس یک سیب را کردهام»، بهجای یک «آرزو» انتطاری را بازتاب میدهد. دیگر آن که در بسیاری از مواقع واژه «آرزو» آنچه را که آرزو شده است، در خود پنهان کرده است. همچنین رخدادی که «آرزوئی» را به سکوت وامیدارد، در پی تحقق آن نیست. جملهای چون «شاید که بیاید» هر چند که میتواند آرزوئی را بازتاب دهد، اما بهسختی میتواند آرزوی نهفته در آن را بیان کند. ویتگناشتاین نیز همچون اپیکور میان «آرزو» و اراده توفیر میگذارد. برای حرکت بازوی خویش نیاز به هیچ ابزار بیرونی نداریم و در این رابطه «آرزو» نقشی ندارد. اما برای آن که یک «آرزو» به خواستی بدل شود، باید به کارکردی چون گفتن و نوشتن بدل گردد. به باور ویتگناشتاین کسی که دست خود را بلند میکند، «آرزوئی» را برآورده نمیکند، اما کشیدن یک دایره بدون هرگونه نقصی میتواند یک آرزو باشد.
همانگونه که گفتیم ویتگناشتاین آرزو و اراده را هر چند پدیدههای مستقل از هم میپندارد، اما آنها را در ارتباط با هم میبیند، زیرا اراده موتور تمامی کارکردهای انسانی است. به باور او «آرزو» به روندهای علیتی و تجربی تعلق دارد که سبب پیدایش کارکردهای انسانی میشوند. اما اراده بدون واسطه به کارکرد پیوسته است، یعنی بدون اراده برای انجام کاری، کارکرد انسانی نمیتواند آغاز و پایان داشته باشد. به عبارت دیگر اراده چشمانداز منطقی کارکرد انسانی را برمینمایاند. ویتگناشتاین همچنین در یادداشتهای روزانه خود در جائی نوشته است که در هر ارادهای میتوان هنجاری اخلاقی را یافت. چکیده آن که به باور ویتگناشتاین هر چند میتوان آرزوها را علت و یا سبب کارکردهای انسان دانست، اما بدون پیوند آرزو با اراده که سبب کارکرد هدفمند انسان میشود، هیچ آرزوئی تحقق نخواهد یافت.
به این ترتیب میبینیم که در بطن هر آرزوئی باید امید دگرگون ساختن یک چیز و یا یک وضعیت واقعی نهفته باشد تا سبب تلاش انسان برای تحقق آن خواسته شود. بهعبارت دیگر آرزو و امید نمیتوانند جدا از هم باشند. در درون هر آرزوئی امیدی نهفته است و در فلسفه ارنست بلوخ امید «اتوپی واقعی» است. او در اثر خود «اصلِ امید» همهی آنچه با امید در رابطه قرار دارد، را مورد بررسی قرار داده است. بلوخ بر این پندار است که پیششرط پیدایش «امید» وجود انسان اندیشمند است. به باور او و برخلاف نظر مارکس، خودآگاهی انسان فقط فرآورده هستی اجتماعی نیست و بلکه «افزونه»تر از آن است. این «افزونگی» خود را در اتوپیهای اجتماعی، اقتصادی و دینی و همچنین در هنرهای تجسمی، موزیک و «رویاهای روزمره» برمینمایاند. او که پیرو اندیشههای مارکس بود، میپنداشت این «افزونه» میتواند به ابزاری برای تحقق سوسیالیسم و کمونیسم بدل گردد.
بلوخ نخستین کسی است که «امید» را به اصلی فلسفی بدل ساخت. به باور او نبردهای اجتماعی سبب پیدایش «امید» میشوند، زیرا بدون آن نمیتوان به نبردهائی پرداخت که در بسیاری از موارد شانس پیروزی در آن بسیار اندک و حتی ناممکن است.
آرزو در روانکاوی فروید
بنا بر نظریه زیگموند فروید روان آدمی بهمثابه یک دستگاه از سه بخش تشکیل شده است که عبارتند از بخشهای پیشاآگاه ، ناخودآگاه و خودآگاه. مضامین موجود در بخش پیشاآگاه فقط هنگامی میتوانند به بخش ناخودآگاه روان انتقال یابند که بتوانند از سانسور بگذرند. به باور او مضامین انباشته شده در بخش پیشاآگاه روان برای عبور از این سد باید خود را در هیبت دیگری نمودار سازند تا دریچههای بخش ناخودآگاه روان برای عبورشان گشوده شود. همچنین برای آن که مضامین موجود در بخش ناخودآگاه بتوانند به بخش خودآگاه روان منتقل شوند، باید بار دیگر از سانسورهای دیگری بگذرند، اما این بار مجبور به دگرگون ساختن شکل و شمایل خود نیستند.
فروید در کتاب «تعبیر خواب» خود آرزوها را به دو گروه خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم کرده است. به باور او آرزوهائی که در بخش ناخودآگاه روان آدمی پنهانند، یکی از علتهای پیدایش رویا در هنگام خواب هستند. فروید بر اساس دستاوردهای پژوهشی خود پنداشت آرزوی ناخودآگاه یگانه نیروی محرکهای است که میتواند سبب پیدایش رویا گردد. به همین دلیل آدمی که خواب میبیند، خواهان تحقق آرزوهای نهفته خود است و چون روان آدمی میل به برآورده شدن آرزوهای خود دارد، رویا یا خواب میتواند به «نگهبان خواب» بدل شود. او سرانجام با تکیه بر همین تزهای خود توانست ساختار «او- من و من ِ برتر» را طراحی کند و «منِ برتر» را «منِ ایدهآل» بداند. این نظریه از سوی بسیاری از روانکاوان پذیرفته شد، زیرا با تکیه بر آن میشود اختلالهائی را توضیح داد که در حوزه تحقق آرزوها پیدا میشوند. پذیرش آرزوهای ناخودآگاه سبب شد تا فروید بتواند رویاها را تعبیر کند. او بر این باور بود که خاطرههای روزانه بر پیشاآگاهی تأثیر مینهد. امروز با تکیه بر همین دستاوردها در روانشناسی اجتماعی از «درگیریهای ناخودآگاه» و یا «درگیریهای درونی» سخن گفته میشود. چکیده آن که بنا بر باور فروید رویاها آرزوهای تحقق نیافته پنهان هستند و ماهیت درونی آرزوها را برمینمایانند. همچنین در رویاها آرزوهای رانده شده و تابو گشته خود را در هیبت سمبلها در خودآگاه انسان نمایان میسازند که در آغاز خودآگاه میکوشد آنها را به عقب راند، زیرا بسیاری از این گونه آرزوها با هنجارهای اخلاق اجتماعی در تضاد قرار دارند و از سوی توده مردم پذیرفته نمیشوند.
آرزو، امید و مبارزه اجتماعی
آرزوها را میتوان به سه بخش دست یافتنی، قابل تحقق اما بنا به احتمال شاید دستنیافتنی و تحققناپذیر تقسیم کرد. آرزوها و امیدها فقط فردی نیستند و بلکه یک گروه، یک طبقه و یا یک ملت نیز میتواند دارای آرزوهای تحقق نیافته و امید تحقق یافتن آنها را داشته باشد. برای نمونه هواداران یک تیم فوتبال آرزوی پیروزی تیم خود در هر مسابقهای را دارند. طبقهای همچون کارگران آرزوی رهائی از چنگال استثمار را دارد و اکثریت چشمگیر ملت ایران در دوران پیشاانقلاب ۱۳۵۷ آرزوی نابودی رژیم شاه و امید تحقق ایرانی آزاد و مستقل را داشت.
آرزوهائی میتوانند تحقق یابند که اشیاء، آدمها و روندهائی را در بر گیرند که وجود واقعی دارند. برای نمونه کسی آرزوی داشتن یک دوچرخه را میتواند داشته باشد و در بازار صدها مُدل دوچرخه برای فروش موجودند. بنابراین هرگاه شرایط دیگر فراهم گردند، یعنی داشتن پول کافی، میتوان به چنین آرزوئی دست یافت. آرزوی بُردن در لاتاری هر چند بنا بر محاسبات احتمالی حتمی است، اما شاید در زندگی واقعی فرد رخ ندهد، زیرا تحقق چنین احتمالی میتواند همین هفته و یا هزاران هفته دیرتر تحقق یابد که در این حالت حتی یک زندگی ۱۰۰ ساله نیز نمیتواند برای تحقق آن کافی باشد. آرزوهائی نیز وجود دارند که هنوز در واقعیت تحقق نیافتهاند و بنابراین نمیتوانند در زمان کنونی تحقق یابند، همچون آرزوی سفر به کُره مریخ.
دیگر آن که آرزوهای فروشندگان و خریداران در برابر هم قرار دارند. از یکسو هر دو گروه میکوشند آرزوهای خود را با فروش و یا خرید یک شئی و یا خدمتی که به کالا بدل شده است، برآورده سازند. از سوی دیگر خریدار در پی برآورده ساختن نیاز مصرفی خویش و فروشنده در پی دست یافتن به سود است. به این ترتیب در این رابطه متقابل هر دو طرف میتوانند آرزوهای خود را متحقق سازند. دیگر آن که در جامعه مصرفی سرمایهداری تقریبأ بیشتر آرزوهای انسانی به حوزه نیازهای مصرفی محدود شده است. امروز آرزوهائی چون هدیه تولد و عیدی گرفتن، پیدا کردن یک شغل خوب و پر درآمد، داشتن همسر و کودکانی خوب و … مسیر زندگی انسانهائی را که در محدوده مناسبات جهانی شده سرمایهداری میزیند، تعیین میکنند.
به این ترتیب آشکار میشود که در بطن هر آرزوئی دگرگونی وضعیت موجود نهفته است. آرزو برای آن که بتواند متحقق شود، باید به اراده بدل گردد تا بتواند اراده فردی، گروهی و ملی را بهوجود آورد. بدون چنین امید و ارادهای نمیتوان ایرانی آزاد و مستقل را متحق ساخت. بیدلیل نیست که دکتر مصدق در یکی از پیامهای خود نوشته است «چه زنده باشم و چه نباشم، امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد… زنان و مردان بیداراین کشور مبارزه ملی را آنقدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد… اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشتهای بر گردن ما بگذارند، ما را به مسیری که میخواهند بکشند، مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد و مسلم است که ملت ایران با آن سوابق درخشان تاریخی و خدماتی که به فرهنگ و تمدن جهان کرده است، هرگز زیر بار این ننگ نمیرود.»
با این حال همهی آرزوهای فردی، گروهی، ملی و حتی جهانی همیشه نمیتوانند در کوتاه و میانمدت تحقق یابند که یک نمونهی آن ساختار دولت در ایران است. مردم ایران طی ۱۵۰ سال گذشته کوشیدهاند دولتی قانونمدار و متکی بر رأی و اراده مردم را متحقق سازند، اما پس از هر تلاشی دولت اقتدارگرا و استبدادی دیگری از بطن جنبشها و انقلابهای سیاسی ایران سر برافراشته است.
قانون دگرگونیهای طبیعی به ما میآموزد که با فراهم آمدن پیششرطهای لازم و ضروری سرانجام مردم ایران خواهند توانست آرزوی آرمانی خود را متحقق سازند و چنین باد.
بودا که بود؟
الکساندر وین / برگردان: پیام یزدانجو
در «وات دوی کام»، معبدی در محلهی من در چیانگ مای تایلند، هر هفته هزاران نفر برای بازدید میآیند. سرسپردگان با خودشان پول و حلقهی گلهای یاس میآورند، مقابل تندیس کوچک بودا کرنش میکنند و آهسته و با متانت، برای برآورده شدن خواستههایشان نیایش میکنند. همهروزه، مراسم مشابهی در معابد بودایی در سرتاسر آسیا برگزار میشود و، دست کم در معبد «وات دوی کام»، محور این مراسم معمولاً بازنمودی افسانهای از بودا است: خلوتنشسته در مراقبه، با لبخندی محو و مرموز، درخودفرورفته و دورادور.
تنها در معابد بودایی نیست که بودا به شکلی سرتاسر افسانهای حضور دارد. پژوهشگران آیین بودا، سرگردان در میان لایههای اسطورهای، انبوه و متراکم مثل ابرهای برخاسته از دود عودها، اغلب از تلاش برای پی بردن به شخصیت تاریخی او دست برداشتهاند. با توجه به مناسبت مستمر افکار و کردار بودا، که تازهترین جلوهی آن را در رواج فزایندهی «ذهنآگاهی» میشود دید، اینچنین رویکردی عجیب به نظر میرسد. آیا، به موازات پیدایش و پیشرفت صورتهای غربی آیین بودایی، امکان دارد که مجالی برای پرداختن به بودای واقعی، حکیم ازدسترفتهای از هند باستان، فراهم شود؟ آیا امکان دارد افسانه را از واقعیت جدا کنیم، و خود بودا را دوباره به شکل موضوعی برای مکالمات کنونیمان درآوریم؟
روایت اسطورهای از زندگی بودا میگوید که سیذاتا [سیذارتا، به سانسکریت] گوتاما، چندین سده پیش از دوران مسیحیت، به عنوان شاهزادهای در خاندان شاکیا به دنیا آمد و در شهر کاپیلاواتو [کاپیلاواستو، به سانسکریت] بزرگ شد. سیذارتا، در خلوت پرتجمل خود، از مصائب زندگی بیخبر مانده بود، تا این که در گشتوگذاری ورای دیوارهای کاخ سلطنتی با چهار منظرهی تکاندهنده برخورد کرد: یک مرد بیمار، یک مرد سالخورده، یک مرد مرده، و یک مرد مقدس. بحران وجودیِ ناشی از این برخوردها سیذارتا را بر آن داشت تا ترک دنیا کند و به جستوجوی راهحلی روحانی برای معضل زندگی برآید. در ۳۵ سالگی، و به دنبال شش سال سعی و عمل از جهات مختلف، از جمله ریاضت بسیار شدید، به اشراق رسید. از همین رو به «بودا» (به بیان ساده، «بیدارشده») مشهور شد، و باقی عمرش را به سفر در شمال هندوستان و برقرارسازی یک فرقهی دینی جدید گذراند. سیذارتا در ۸۰ سالگی درگذشت.
تاریخپژوهی تنها برخی از مشخصات سادهی این روایت را تأیید میکند. بنا به دیدگاه دانشورانهی معاصر، بودا در سدهی پنجم پیش از میلاد مسیح (حدود ۴۸۰ تا ۴۰۰ پیش از میلاد) میزیسته، اما شکست تلاشها برای شناسایی کاپیلاواتسو به این معنا است که بودا شاهزادهای در یک کاخ سلطنتی نبوده ــ محتملترین گزینهها در مورد زیستگاه بودا از این قرار بودهاند: تیلائوراکوت در نپال، یک دهبازار قدیمی که حدوداً در ۱۰ کیلومتری شمال مرز هندوستان واقع شده، و منطقهی پیپراوا در هندوستان، که در جنوب تیلائوراکوت، درست در آن سوی مرز قرار داشته است. با این حال، قدمت خشتهایی که در هردو محل به جا مانده به چند سده بعد از بودا میرسد، که از این نظر البته با قدیمیترین منابع مکتوب همخوانی دارند: بنا به مکتوبات معتبر و موثق به زبان پالی، موسوم به «کانون پالی» (تنها مجموعهی کاملی از متون بودایی که از هند باستان به جا مانده)، در دنیای دوران بودا عموماً خشتی وجود نداشته، و تنها بنای برجسته در کاپیلاواتسو، یک «همایشگاه» قبیلهای، یک کلبهی نامحصور کاهاندود بود.
اگر بودا در خانهی چوبی زندگی میکرده، پس دورهی جوانیاش را در یک کاخ و به دور از دیگران سپری نکرده، در محیطی که قادر به تجربهی واقعیات دردناک زندگی نبوده باشد. در واقع، در «ماهاپادانا سوتا» در کانون پالی، که از مهمترین و قدیمیترین منابع در مورد افسانهی بودا بوده، داستان دوران جوانی او به یک چهرهی سراسر افسانهای به اسم «ویپاسی» منسوب شده است که از بودایان پیشین بوده و گفته میشود ۹۱ عصر پیش زندگی میکرده (مدت زمانی که به شکل تصورناپذیری طولانی است). این متن البته منبع معتبری در مورد زندگی سیذارتا گوتاما نیست؛ برای ترسیم یک تصویر معتبرتر، باید به بخشهای قدیمیترِ کانون پالی مراجعه کرد. در هیچیک از این متون، از بودا هرگز به نام سیذارتا یاد نمیشود. در واقع، از آنجا که واژهی «سیذارتا» به معنی «بههدفرسیده» بوده، احتمال زیاد دارد که این یک عنوانِ افسانهای باشد، و عملاً هم فقط در متون افسانهایِ متأخر مانند آپادانای پالی به کار رفته است.
در متون اولیه، از بودا با عنوان «سیذارتای پارسا» یاد میشود. «ماهاپادانا سوتا» میگوید «گوتاما» نام خاندان بودا بوده، در حالی که منابع دیگر داستان دیگری میگویند. در اکثر متون گفته میشود که خانوادهی بودا از تبار «خورشید» بودهاند، و این با لقب رایج او به عنوان «خویشاوند خورشید» هماهنگی دارد. حال، با توجه به این که هیچ منبع موثقی در دست نیست که نشان بدهد خانوادهی بودا به خاندان گوتاما تعلق داشتهاند، و انبوهی از منابع در مخالفت با این ایده وجود دارد، این نامگذاری را چهگونه باید توضیح داد؟ احتمال دارد که گوتاما اسم خاص بودا بوده باشد، همچنان که معادل سانسکریت آن (گائوتاما) اسم خاص متداولی در هند معاصر است.
اگر بودا در خانهی چوبی زندگی میکرده، پس دورهی جوانیاش را در یک کاخ و به دور از دیگران سپری نکرده، در محیطی که قادر به تجربهی واقعیات دردناک زندگی نبوده باشد.
وجوه دیگر این افسانه را هم باید پیراست. شودودانا، پدر بودا، احتمالاً پادشاه نبوده ــ در یکی از داستانهای بسیار قدیمی، بودا به خاطر میآورد که در کودکی به خلسهی مراقبه رسیده، در حالی که زیر درختی نشسته بوده و پدرش همان حوالی کار میکرده: آیا باید اینطور تصور کنیم که پادشاه شاکیاها ناچار به کار کردن در کشتزارهای خودش بوده؟ شودودانا را، دست بالا، میشود در زمرهی سرکردگان شاکیاها به شمار آورد. مرگ مایا، مادر بودا، به هنگام تولد او کارکردی در راستای افسانهپردازی ندارد و بنابراین میشود آن را به عنوان یک واقعیت پذیرفت؛ با این حال، در هیچ منبع قدیمی به این اشاره نمیشود که گوتاما، پیش از این که به راه آیین خود برود، با دختری به نام یاشودارا ازدواج کرده بوده و هرجا هم که به راهولا، پسر بودا، اشاره شده، از مادر او فقط با عنوان «مادر راهولا» یاد میشود.
با گردآوری خردهروایتهای تاریخی معتبر، و کنار گذاشتن پرداختهای افسانهای، تصویر فروتنانهتری از بودا پدیدار خواهد شد. گوتاما در قبیلهی کوچکی به دنیا آمد، در شهر دورافتاده و کماهمیتی که در مناطق مرزی هندوستان، در دوران پیش از امپراتوریاش، قرار داشت. گوتاما در دنیایی در آستانهی شهرنشینی میزیست، هرچند که هنوز پول، نوشتار، و تجارتِ راه دور در آن وجود نداشت. مهمتر این که، میشود پرسید: گوتاما بعد از آن که به سوی پادفرهنگِ پارسایان و اندیشهوران کشیده شد، و به ویژه بعد از آن که به «بیداری» (اشراق) رسید، به چه راهی رفت؟ متون و منابع میگویند که بودا بلافاصله آموزگار بسیار پرهواداری شد، اما بعید به نظر میرسد که چنین اتفاقی افتاده باشد.
در روایت پالی از «نخستین خطابه»ی بودا ادعا میشود که پنج نیوشنده بیدرنگ به اشراق رسیدند. اما منابع دیگر دلایلی برای تشکیک در این باره ارائه کردهاند. در واقع، منابع مکتوب به ندرت دوباره یادی از این پیروان یاد میکنند، و بازپیداییِ هرازگاهی آنان هم عملاً چندان ستایشآمیز نیست. در متنی ماجرای مواجههی بودا و «کوندانا» [کائوندینیا، به سانسکریت] روایت میشود که سرشناسترین پیرو در میان اولین پیروان بودا به شمار میرود. کوندانا که بعد از مدتها بودا را دوباره دیده به گونهای رفتار میکند که انگار یک سرسپردهی در حال التماس، و نه یک قدیس به اشراق رسیدهی بودایی، است: گفته میشود او خودش را به خاک میاندازد و به پای بودا دست میکشد، پای بودا را میبوسد، و در همان حال میگوید: «منام، کوندانا! منام، کوندانا!»
از «آساجی» [آسواجیت، به سانسکریت]، دیگر عضو سرشناس این جمع پنجنفره، در موارد معدودی یاد شده است. با این حال، در متنی به ماجرای بیماری او اشاره میشود و ناخشنودیاش از این که دیگر نمیتواند به خلسهی مراقبه نایل شود. درست مانند ماجرای دیدار دوباره و پراحساسِ کوندانا با بودا، سیمای آساجی هم اینجا به عنوان یک قدیس به اشراق رسیده تصویر نمیشود. این نشان میدهد که، داستانهای پیشاافسانهای دربارهی زندگی بودا هم در ادبیات بودایی کهن، در هند باستان، باقی ماندهاند. خردهروایتهای تاریخی دیگری را هم میشود از بطن افسانهها استخراج کرد ــ برای مثال، در روایت اولیهی پالی از «بیداری» بودا، گفته میشود گوتاما در نظر داشت تا به دنبال تعلیم دیگران نرود چون کسی حرف او را نمیفهمید. گوتاما که تصمیم به تعلیم دادن گرفت، اولین کسی که به او برخورد کرد، مرتاضی به نام اوپاکا، تحت تأثیر تعالیماش قرار نگرفت. اوپاکا از گوتاما میپرسد آموزگار او چهکسی بوده. گوتاما میگوید او خودش سراسر بیدارشده است، و در نتیجه آموزگاری ندارد، و اوپاکا فقط سر تکان میدهد و میگوید «شاید»، و بعد هم به راه خودش میرود.
به این ترتیب، پژوهش انتقادی در مستندات متنی از ماجرای شگفتآوری حکایت میکند: گوتاما در توانایی خودش برای تعلیم دادن تردید داشته، نخستین کسی که او را (به عنوان بودا) دیده او را جدی نگرفته بوده، و در اثرگذاری بر نخستین نیوشندگان خود هم آنچنان کامکار نبوده است. پس چهگونه در راه خود به موفقیت رسید؟ تردیدی نیست که بودا تأثیر عظیمی بر فرهنگ و جامعهی هندی گذاشته؛ کوششی که برای حفظ مستندات مربوط به او شده در تاریخ هند باستان بیهمتا است. نمونهی خوبی از اثرگذاری شخصی گوتاما را میشود در گفتههای رهرو سالخوردهای به نام پینگیا [پینگیکا، به سانسکریت] ملاحظه کرد: «او را در ذهن و روان خود میبینم، انگار با چشمهای خودم / هشیارانه، در شب و روز / شب را به ستایشِ او سر میکنم، آنچنانام که گویی مرا از او جدایی نیست / باور و شادی و شعورم سراسر به راه گوتاما است / هرآنجا که آن سراسر فرزانه میرود، من هم کرنشکنان به همانسو رهسپار میشوم.»
چهچیزی الهامبخش این سرسپردگی شده بود؟ در اظهارات پینگیا چیز چندانی در این باره وجود ندارد، اما همین موضع در «سوتا-نیپاتا» (گردآمدِ گفتارها) ــ مجموعهی کهنی از متون حکیمانه ــ به شکل گویاتری مطرح شده است. صدای گوتاما در اینجا همچون آوای تنهایی در برهوت به گوش میرسد، آوایی که دیگران را به پیوستن به آیین مراقبهای ریاضتکشانه فرا میخواند و الهامبخش آنان میشود. از متون مهم این مجموعه «مونی سوتا» (گفتار فرزانهی خاموش) است که به احتمال بسیار زیاد امپراتور هندی، آشوکا، هم با آن آشنا بوده و آن را به عنوان «مونی گاتا» (اشعار فرزانهی خاموش) میشناخته ــ آشوکا از ۲۶۸ تا ۲۳۲ پیش از میلاد مسیح امپراتور هند بود؛ این متن به همین شکل برای ما باقی مانده، و قدمتاش به سدهی چهارم پیش از میلاد (اندکی پس از لشکرکشی اسکندر مقدونی به هند، در حدود ۳۲۶ پیش از میلاد) میرسد. در این متن، بودا «فرزانه» را همچون آدمی سراسر بیگانه معرفی میکند: «بیم از آشنایی بر میآید و غبار از خانه. بیخانه و بیآشنا: فرزانه را افق این است.»
تردیدی نیست که بودا تأثیر عظیمی بر فرهنگ و جامعهی هندی گذاشته؛ کوششی که برای حفظ مستندات مربوط به او شده در تاریخ هند باستان بیهمتا است.
فرزانه، با دوری گزیدن از «غبار» فراگیر اجتماع، از ارزشهای دنیوی به دور میماند، «از ستایش و سرزنش به خود نمیلرزد، چنان چون شیری که غوغا به هراساش نمیاندازد … چنان چون نیلوفری که از آبی آلوده نخواهد شد.» فرزانه، که ذهن خود را بر کوشش برای نیل به عمیقترین حالات مراقبه در جنگل متمرکز میکند، به یک قوی سبکبال تشبیه میشود، و آن که خانه و کاشانه دارد به طاووس خوشخطوخالی که زیبا اما سنگینپا است. تمثیل دیگری در «کاگاویسانا سوتا» [کادگاویسانا گاتا، به سانسکریت] (گفتار کرگدن)، از دیگر متون کهن در «سوتا-نیپاتا»، یافت میشود، آنجا که میگوید: دو دستبند طلا هم اگر به یک دست بسته شوند، به زدوخورد میرسند. نکتهاش آشکار به نظر میرسد: بهتر که در برهوتی آواره و تنها باشی، چونان چون کرگدن تکشاخ هند.
از دنیا بریدگیِ گوتاما را میتوان در بسیاری از داستانها دربارهی خلوتگزینی او هم مشاهده کرد. در روایت دیدار گوتاما با شاهزاده بودهی در عمارت «کوکانادا»ی او گفته میشود گوتاما که به رفتن به ایوان بالاتر دعوت شده خاموش میماند و آن را نشنیده میگیرد. نگاه گویایی به دستیارش آناندا میاندازد، و آناندا به شاهزاده میگوید که فرش روی پلهها را جمع کنند: گوتاما چنان از آداب دنیای متمدن دل بریده است که بر زمینِ فرششده پا نخواهد گذاشت، و سکوتاش را هم برای توضیح دادن رفتارش نخواهد شکست. در موارد دیگر، گوتاما دعوتها را به سکوت برگزار میکند، و با سکوتاش میگوید که تنها بودن در جاده یا جنگل را ارج مینهد. همچنین، به پیرواناش پند میدهد که «سکوت متین» را رعایت کنند، و هنگامی که آجاساتو [آجاتاشاترو، به سانسکریت]، پادشاه ماگادا، به دیدارش میآید، چنان از خامشنشینی عمیق او به شگفت میآید که نگران میشود مبادا این دامی برای فریفتناش بوده باشد.
خامشنشینی گوتاما در تعالیم او نیز جلوهای معمایی پیدا کرده است. در این میان، برجستهتر از همه چیزی است که میشود آن را «دیالکتیک سکوت» نامید. در مواجهه با سؤالات انتزاعی متافیزیکی از این قبیل که آیا جهان ابدی است، آیا روح و جسم با هم تفاوت دارند، یا برای انسانِ رهایییافته پس از مرگاش چه اتفاقی میافتد، گوتاما سکوت اختیار میکند، یا خاطرنشان میکند که او از اینگونه سؤالات درگذشته است. چنین رویکردی از یک جهت دلیلی عملی داشت: گفته میشد که چنان سؤالاتی در راستای رسیدن به هیچ هدف معنوی عمل نمیکنند. اما یک دلیل باظرافتتر هم وجود داشت. در متون کهن پالی، کمگویی فلسفی بودا گاهی به نوعی شکاکیت تعبیر میشود: گوتاما با پیشانگاشتهای پرسشها موافق نیست. تعبیر «بودا» (بیدارشده) از این حکایت دارد که تجارب معمول ما خوابی است که بودا از آن بیدار شده است. یک بیان مکرر دیرینه میگوید که بودایان پرده از واقعیت بر میدارند و حجاب حقیقت را کنار میزنند. پس، گوتاما چیزها را چنان که واقعاً هستند میبیند و، از منظر بیداری خود، در مییابد که ایدههایی از قبیل «جهان»، «خویشتن»، و «روح» در نهایت واقعیت ندارند. اگر چنین چیزهایی فقط در منظر نا-بیدارشدگان پدیدار میشوند، چنان پرسشهایی پاسخناپذیر خواهند بود. حقیقت غایی که گوتاما با آن بیدار شده این است که دنیای تجارب به ذهن ما تعلق دارد: «فاش میگویم که جهان، و پیدایش و پایان آن، و راه رسیدن به آن پایان، در همین کالبد کوچکی است که موهبت ذهن و ادراک دارد.»
این آموزهی عجیب از آن خبر میدهد که دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم نوعی تجربه، و نه یک موجودیتِ عیناً واقعی، است. همین نکته نشان میدهد که چرا گوتاما بر سرشت دردبار تجربهی بشری، و به ویژه راههای ویرانسازی آن، تمرکز میکند. با این حال، چنین برآوردی مشکلات منطقیِ خود را دارد. اگر هستی انسان در جهان یک سازهی مفهومی و معرفتی باشد، آنگاه فایدهی زندگی معنوی چیست؟ بدون داشتنِ خویشتن یا روحی فطری برای تحقق بخشیدن به یک واقعیت ذاتی، تأدیب معنوی چه ارزش و معنایی میتواند داشته باشد؟ در تعالیم بودایی اولیه این مسائل با تمرکز بر وجود رنج (یا ناخشنودی)، و امکان بند آوردن آن، کنار گذاشته میشوند. در این برنامهی برازنده، ممارست معنوی به شکل نوعی دروننگری هشیارانه عرضه میشود: با دقیق شدن در تجربه [ی دنیوی]، و برکنار ماندن از پسندها و ناپسندهایی که ما را در آن گرفتار میکند، تجربهی دردبارِ واقعیتِ مقید و مشروط به خودی خود هویدا میشود. چنین رویکردی [برای رسیدن] به زندگی معنوی در تعالیم بودا به رهرویی به نام مِتاگو به خوبی بیان شده است: «هرآنچه به دیده میبینی، ای متاگو / بالا و پایین، گرداگرد و در میانه / به هیچیک دلخوش نباش و به هیچیک دل نبند / نگذار آگاهیات گرفتار هستی شود / رهروی آواره، که هشیار و اندیشناک میزید / از داشته و دارایی دل کنده است / آن فرزانه، در همین دنیا، از رنج و زایش و پیری و سوگ و اندوه خواهد رَست.»
روایتهای بودایی اولیه در شرح راه رهایی بر همین اساس استوار میشوند. منبع کلاسیک در این زمینه «ساماناپهالا سوتا» (گفتار در باب ثمراث اندیشناکی) است، که البته نکتهای در خصوص آداب مراقبه و تأمل در آن دیده نمیشود. در عوض، به این اشاره میکند که پرورش ذهنآگاهی به ترک حالات ذهنیِ منفی منجر میشود و، در ادامه، رهرو باید خلوتنشین شود و در آنچه پیش و پیرامون جسم او قرار گرفته اندیشه کند، تا استحالهی ناشی از مراقبه حادث شود. مرحلهی پیشاپایانی مراقبه، که راه برای حالت وصفناپذیر رهایی و رستگاری هموار میکند، اینگونه تشریح میشود: «با وانهادن لذت و رنج و تمام حالات پیشینِ خشنودی و ناخشنودی، رهرو به چهارمین مرحلهی مراقبه میرسد که همان پاک شدن کامل از خودداری و ذهنآگاهی است. چه بسا که انسان نشسته باشد و تمام تناش را پیچیده در جامهی سپیدی بر فراز سر خود بیند: اینچنین است رهرویی که با ذهنِ پاکشده بر جسم خود چیره میشود، و هیچ جزئی از جسم او عاری از ذهناش نیست.»
در گذر هزارهها، جنبش پارهپارهی بودایی چشم خود را به روی شیوهی زندگی و افکار بودا فرو بست. نهادهای رهبانی روایتهای افسانهای از «دهارما»ی او را حفظ کردند، و به این وسیله در اکثر جاها به حمایت اساسی از حکومت پرداختند.
همانند دیالکتیک سکوت، این روایت از تحول شخصی هم مجدانه از متافیزیکِ واقعیتِ غایی احتراز میکند. رنج دیگر در میان نیست، و نه از روح سخن به میان میآید نه از واقعیت معنوی. آموزهی گوتاما باظرافت و دیریاب است – تعجب ندارد که او از آموزش دادن ابا داشته، و تعجب ندارد که پیروان آینده افسانهی بودا را آفریدند. شاید افسانهپردازان اولیه دریافته بودند که جنبش گوتاما به چیزی فراتر از خامشنشینی در مراقبه نیاز دارد، به کسی فراتر از آموزگاری که به پارهای از پرسشها پاسخ نمیدهد.
افسانهی بودای شاهزاده، محصورمانده در کاخ و نابینا نسبت به رنج این دنیا، تمثیل بخردانهای در باب تراژدی ذاتیِ وضعیت بشری، و همچنین امکان رستگاری از راه بیداری است. جای خوشحالی است که افسانهپردازان بیش از اندازه در مکتوبات مقبولی که به دست ما رسیده دست نبردهاند. همین موجب شده داستانهای آغازین دربارهی گوتاما دوام پیدا کنند؛ مستندات متنی در این باره ناکامل و پارهپارهاند، و با این حال تصویری که از گوتاما به عنوان یک فرزانهی آواره ارائه میکنند به دقت ترسیم شده و به شکل شگفتآوری تازگی دارد.
چنان که «مونی سوتا» میگوید، فرزانه از اجتماع برکنار میماند، «همچون باد که در بند نمیماند.» بنا بر آنچه در «ساریپوتا سوتا» آمده (متن کهن دیگری در مجموعهی «سوتا-نیپاتا»، که احتمالاً آشوکا هم از آن یاد کرده)، برهوت ــ با وجود مخاطرات فراواناش ــ مکان مناسب برای تأدیب معنوی است. اینجا است که رهرو میتواند هشیارانه امیال درونی خود را ملاحظه کند، و با «ذهن رهاشده» در آنجا خانه کند.
در گذر هزارهها، جنبش پارهپارهی بودایی چشم خود را به روی شیوهی زندگی و افکار بودا فرو بست. نهادهای رهبانی روایتهای افسانهای از «دهارما»ی او را حفظ کردند، و به این وسیله در اکثر جاها به حمایت اساسی از حکومت پرداختند. در سدهی بیستم، برخی از نهادها به غرب کوچ کردند و سنتهای محلی، و نه آموزههای اصیل آیینگذار، را به همراه آوردند. جنبش ذهنآگاهی معاصر گواه مناسبی است. آمریکائیانی که در اواخر سدهی بیستم جذب ذهنآگاهی شدند، از نوزاییِ مراقبه در سدهی نوزدهم در برمه الهام میگرفتند. و بنابراین، به جای بازآوری یک روال کهن، به تبلیغ تأدیب معنوی نوینی روی آوردند که، در دوران سرکوب «تراوادا» [کهنترین شاخهی آیین بودایی] از سوی کارگزاران امپراتوری بریتانیا، در برمه شکل گرفته بود. از ویژگیهای جنبش ذهنآگاهی مدرن، که از ابداعات نسبتاً متأخر برمهایها برگرفته شده، جاذبهی آن برای عوام و بنابراین کارکرد درمانگرانه و نه رهاییبخشانهی آن است. هیچچیزی به اندازهی این از آرمان انقلابیِ «فرزانگی» نزد بودا دور نیست.
گوتاما، با اصرار بر تأدیب پارسایانه و زندگی خانهبهدوشانه، ذهنآگاهی را به عنوان تعهدی در تمام وجوه زندگی عرضه میکرد. تأمل و مراقبه اگر اینگونه در پیش گرفته شود، التفات به اجزای تجربه میتواند دگرگونکننده و تحولآور باشد: به ادعای گوتاما، این راهی برای واسازیِ دنیای ذهناً ساختهی ما، به همراه تمام ناخشنودیها و رنجهای آن، خواهد بود. گوتاما چه بر حق باشد چه نه، آوایاش شایستهی شنیدن است: تحلیل واقعیتستیز او (که میگوید [موجودیت] جهان بسته به فعالیت ذهن و قوای حسی ما است) میتواند ابراز مفیدی در خدمت علوم معرفتی مدرن باشد، و چه بسا بتواند دامنهی جنبش ذهنآگاهی را از حوزهی درمانگری فراتر برد. در سطح گستردهتر، شاید التفات اساسی گوتاما به جستوجوگری را هم بشود جان دوبارهای بخشید. رویکرد او، که آمیزهای از مراقبه و مفهومکاویِ دقیق بوده، میتواند عرصهی نوینی بگشاید که در آن، جستوجوی حکمت و فرزانگی مشغلهای خطیر و التزامی نمایان در شیوهی زندگی، و نه موضوعی مربوط به اعتقادات دینی، است.
از آیوتایا تا سوکوتای، با پرسه زدن در ویرانههایی که زمانی قلمرو پادشاهیهای تایلند بوده، به شمایلهای کهن بودا برخواهید خورد. بعضی از آنها هنوز ایستاده و استوار و باشکوهاند؛ بعضی دیگر اینجا و آنجا در پای درختی افتادهاند و، خزهبسته و رنگوروباخته، زیبایی پیشینشان از یادها میرود. تبار کاملی از تمثالها، که خاستگاهشان به خود بودا میرسد، بیننده را از شمایلهای نفیس عصر مدرن گذر میدهد و به آن سوی بازماندههای باشکوه دوران باستان میبرد: خط سیری که ما را به اعماق جنگل میرساند، و اینجا است که گوتاما، «شاکیامونی» [فرزانهی شاکیاها]، را خواهیم یافت. با خفتن در هوای آزاد، و روزانه یک وعده غذا خوردن، و اغلب در راه و در جاده بودن، گوتاما چهرهای پارساپیشهتر از آن که انتظار میرود ترسیم میکند. فرزانگی و حکمت خاموش او از جای دیگر میآید: شکستهای او در آغاز راه و داستان شگفت کامیابیاش آموزگار ما است، و این که او چهگونه با سکوتِ معمایی، با اندیشههای انقلابی، و با اصرار سادهاش بر هشیار بودن و آگاه بودن از لحظهی حال، آن آیین دیرین مراقبه را آفرید.
ازدواج بر اساس قوانین ایران: زندانی برای زنان
مریم حسینخواه
«همه چیز از آن امضا شروع شد. یک دفتر بزرگ گذاشتند جلوی من و گفتند امضا کن. من هم امضا کردم. مثل همهی دیگرانی که میشناختم و قبل از من آن را امضا کرده بودند. چه میدانستم که این امضا یعنی چی. انگار هیچکس نمیداند، وگرنه چطور میشود آدم بالغ و عاقل، به اختیار خودش سندی امضا کند که اجازهی عبور و مرورش را بدهد دست یکی دیگر و اگر با همان آدم صاحبِ اجازه همخوابگی نکند، نان شب هم به او ندهند. چطور میشود آدم با ارادهی خودش امضا بدهد که از فردا کارکردنش در خارج از خانه مشروط به اجازهی دیگری باشد و مجبور باشد به زندگی کردن در هرجایی که آن دیگری صلاح بداند. اینها همه به کنار، آدم چطور میتواند سندی را امضا کند که بر اساس آن هیچ حقی بر بچهاش نداشته باشد و فقط با شروط دشواری بتواند تا هفت سالگی او را نگه دارد؟
ترسناکتر از همه اینکه با امضای این سند، وارد قراردادی میشوی که خارج شدن از آن خیلی سخت است و در واقع حق چندانی برای خروج از آن نداری. اما طرف دیگر هروقت بخواهد میتواند از این قرارداد خارج شود. اگر هم بخواهد، میتواند خارج نشود، و با هرچندنفر دیگر که دلش خواست همین قرارداد را امضا کند و همزمان صاحباختیارِ همهی آنها هم باشد.
من چطور میتوانم از این قرارداد خارج شوم؟ به سختی. اینقدر سخت که گاه بیشتر شبیه محال است. مثلاً اینکه بارها و بارها از طرفِ قراردادم کتک بخورم، آنقدر که قاضی باور کند دیگر نمیتوانم تحمل کنم. یا اینکه طرف معتاد شود و من بارها مجبورش کنم ترک کند، و او همچنان معتاد بماند، و قاضی باور کند که اعتیادش زندگی من را مختل کرده است. یا اینکه خودش رفته باشد و خرج زندگیام را قطع کرده باشد. تازه بعد از همهی این بلاها باید شانس بیاورم که بتوانم امضایم را پس بگیرم و دوباره آزاد شوم.»
اینها، روایت یک زن ایرانی است که براساس قوانین جمهوری اسلامی ایران، سند ازدواج را امضا کرده و تازه فهمیده که از نگاه قوانین کشورش چه جایگاهی به عنوان همسر دارد.
در نگاه اول، این روایت شاید بدبینانه یا غیرواقعی و حتی یکسویه به نظر بیاید. اما نگاهی به مواد قانونی دربارهی ازدواج در جمهوری اسلامی نشان میدهد که ازدواج بر اساس قوانین کنونی در ایران، میتواند زندانی باشد که با امضای عقدنامه درهایش به روی زن قفل میشود و کرامت و شأن انسانی زن و مرد را زیر سؤال میبرد.
سن ازدواج، و شرط رضایت دولت و ولی
براساس قوانین فعلیِ ایران، دختربچهها را میتوان از ۱۳ سالگی به خانهی شوهر فرستاد. این قانون، ازدواجِ دختربچههای زیر ۱۳ سال را نیز با اجازهی ولی (یعنی پدر و جد پدری) و تشخیص قاضی دادگاه بلامانع دانسته است.[1]
مشکل فقط سن پایین ازدواج نیست و اگر یک زن ۴۰ ساله هم باشد تا وقتی که باکره است برای ازدواج نیازمند رضایت پدر و جد پدریست.[2] و اگر باکره نباشد و پیش از ازدواج رابطهی جنسی داشته باشد، قانون دیگری را نقض کرده است و مجرم شناخته میشود. علاوه بر همهی اینها اگر یک زن مسلمان عاشقِ مردی غیرمسلمان شود اجازهی ازدواج با او را ندارد[3] و برای ازدواج با مردی خارجی هم باید از دولت اجازه بگیرد.[4] اما هیچکدام از این محدودیتهایی که به دلیل بکارت و مذهب و ملیت برای زنان وضع شده، در مورد مردان صادق نیست و آنها آزادند که بدون کسب اجازه از پدر و جد پدری و دولت با هرزنی که خواستند ازدواج کنند.
زن باید ریاست شوهرش را قبول کند
فارغ از اینکه ازدواج در چه سنی صورت میگیرد، طبقِ قانون رئیسِ خانواده مرد است.[5] بر مبنای همین ریاستْ زن «باید» در محلی که شوهر «تعیین میکند» زندگی کند[6] و تنها استثنا وقتی است که زن بتواند در دادگاه ثابت کند که جان، مال یا شرافتش در خانهی شوهر، در خطر قرار دارد.[7]
حق سرپرستی کودکان حتی در صورت فوت پدر و جد پدری یا عدم صلاحیتشان نیز به مادر واگذار نمیشود و مادر حداکثر میتواند با اجازهی ادارهی سرپرستی که زیر نظر دادستان است، فقط قیم کودکانش باشد.
اشتغال زن هم مشروط به اجازهی رئیس خانواده است و شوهر میتواند به بهانههایی مثل اینکه کار زن برخلاف «مصالح خانوادگی» یا «حیثیت» او یا همسرش است، مانع اشتغال زنش شود.[8] قانون، صدور گذرنامه برای زن را هم منوط به اجازهی شوهرش کرده و این بار حتی آوردن دلیل هم لازم نیست و مرد میتواند بدون هیچ بهانهای مانع از صدور گذرنامه برای همسرش و سفر او به خارج از کشور شود.[9]
بیحقی مادران، بندی محکم بر پای زنان
پای بچه که به وسط بیاید کار سختتر هم میشود. مادر عملاً هیچ حقی بر فرزند ندارد و حتی نمیتواند تابعیت ایرانی خود را به فرزندش بدهد. اگرچه قوانین مربوط به حضانت در سالهای اخیر تغییرات مثبتی کرده __ و پس از جدایی حضانت فرزندان تا هفت سالگی با مادر است و پس از آن دادگاه میتواند با توجه به مصلحت کودک تصمیم بگیرد __ اما سرپرستی کودک (ولایت) حق بلامنازع و غیر قابل واگذاری پدر و جد پدری است. به این معنا که حتی اگر حضانت کودک با مادرش باشد، او نمیتواند اجازهی عمل جراحی فرزندش را بدهد و اجازه دست پدر و جد پدری است. مادر حتی اجازهی ادارهی امور مالی فرزندش همچون بازکردن حساب بانکی (بجز حساب قرضالحسنه) و برداشت از آن را برایش ندارد، حتی اگر از اموال خودش برای کودکش خانهای خریده باشد، پدر میتواند هرگاه خواست خانه را بفروشد. افزون بر همهی اینها اگر شوهر یا پدرشوهرش، فرزندش را بکشند از قصاص معاف هستند.[10]
حق سرپرستی کودکان حتی در صورت فوت پدر و جد پدری یا عدم صلاحیتشان نیز به مادر واگذار نمیشود و مادر حداکثر میتواند با اجازهی ادارهی سرپرستی که زیر نظر دادستان است، فقط قیم کودکانش باشد. در موقع طلاق هم سرنوشت فرزندان مشترک و بیحقی مادر بر کودکانش یکی از بندهای محکم بر پای زنان است.
با وجود تسهیل قوانین حضانت به نفع زن، این حضانت تا وقتی به زن داده میشود که او با هیچ مرد دیگری رابطه نداشته باشد. بر اساس قانون به محضِ ازدواج مجدد حضانت مادر باطل میشود و به پدر واگذار میشود.[11] شوهر سابق همچنین میتواند با دستآویز کردن مواردی همچون فساد اخلاقی به دلیل داشتن دوستپسر یا روابط خارج از ازدواج حضانت مادر را سلب کند.[12]
تعدد زوجات برای مرد، قتل ناموسی برای زن
برای مردان اما نه تنها ازدواج مجدد مانعی برای حضانت فرزندانشان نیست، بلکه حتی در زمان زندگی مشترک نیز میتوانند دوباره و چندباره ازدواج کنند و همزمان چهار زن را به عقد دائم خودشان دربیاورند. اگر هم قصدشان خوشگذرانی موقت و گرفتن معشوقه باشد که اصلاً محدودیتی برایشان وضع نشده و میتوانند هرتعداد زنی را که بخواهند به عقد موقت یک ساعته تا ۹۹ سالهی خودشان دربیاورند. زن اما نه تنها چنین حقی را ندارد بلکه قانون به مرد اجازه داده که اگر زنش را در حال رابطهی جنسی با مردی دیگر ببیند، او را به قتل برساند، و نه تنها از قصاص بلکه حتی از پرداخت دیه به خانوادهی زن هم معاف باشد.[13] به این ترتیب قانون با مشروع دانستن حق شوهر برای قتل زن به دلیل رابطهی جنسی با دیگری، مجوز قتلهای ناموسی را به مردان میدهد.
نفقه و مهریه، پول در قبال رابطهی جنسی
در عوض همهی این آزادیها و اختیاراتی که از زن به محض امضای قرارداد ازدواج سلب میشود و کرامت انسانی او که با قوانینی همچون چند همسری مردان و بیحقی در سرنوشت فرزندانش نقض میشود، چه چیزی نصیب او میشود: نفقه و مهریه. دو حقی که برخی مدافعان قانونِ فعلی معتقدند زن ایرانی به دلیل برخورداری از آنها شرایطی آسانتر و بهتر از شوهرش دارد و باید قدردان این وضعیت باشد.
بر اساس قانون، شوهر موظف است که «همهی نیازهای متعارف و متناسب با وضعیت زن از قبیل مسکن، البسه، غذا، اثاث منزل و هزینههای درمانی و بهداشتی» را تأمین کند و حتی در صورتی که زن عادت یا نیاز به داشتن خدمتکار دارد هزینههای آن را هم بپردازد.[14] زن هم هیچ وظیفهی قانونی در قبال مشارکت در این هزینهها ندارد و اگر شوهر از پرداخت نفقه امتناع کند، زن میتواند به دادگاه شکایت کرده و یا حتی این موضوع را به عنوان یکی از دلایلش برای درخواست طلاق مطرح کند.
اما پرداخت این نفقه، یک شرط مهم و اساسی دارد: رابطهی جنسی. بر اساس قانون، زن موظف است هروقت که شوهرش بخواهد آمادهی همبستری با او باشد و اگر بدون داشتن «عذر شرعی» از رابطهی جنسی امتناع کند، بنا بر قانون «مستحق نفقه نخواهدبود».[15] آنچه در این میان نادیده گرفته شده، کرامت و شأن انسانی زن است که تأمین مسکن، غذا و احتیاجات ضروریاش مشروط به برقراری رابطهی جنسی شده است.
پرداخت این نفقه، یک شرط مهم و اساسی دارد: رابطهی جنسی. بر اساس قانون، زن موظف است هروقت که شوهرش بخواهد آمادهی همبستری با او باشد و اگر بدون داشتن «عذر شرعی» از رابطهی جنسی امتناع کند، بنا بر قانون «مستحق نفقه نخواهدبود».
از دیدگاه مدافعان شرایط فعلیِ زنان، مهریه امتیاز دیگری است که در بدو ازدواج به زنان داده میشود. اما مهریه نیز همچون نفقه به رابطهی جنسی گره خورده و بهایی برای همبستری است. به گونهای که اگر زن و شوهر قبل از رابطهی جنسی از هم طلاق بگیرند شوهر فقط موظف به پرداخت نیمی از مهریه است، همچنین زن میتواند تا قبل از دریافت مهریهاش از برقراری رابطهی جنسی خودداری کند. به دلیل چنین قوانینی است که بسیاری از زنان مهریه را به معنای قیمتگذاری روی خود میدانند و مخالف آن هستند. از سوی دیگر اما برخی معتقدند در نبود قوانینی همچون تقسیم برابر اموال پس از طلاق، مهریه میتواند تضمینی برای آیندهی مالی زن باشد. برخی دیگر نیز میگویند در شرایطی که زنان حق برابری برای طلاق و حضانت فرزندانشان ندارند، مهریه مثل اهرم فشاری برای گرفتن این حقوق است و در موقع اختلاف با به اجرا گذاشتن یا بخشیدن مهریه، میتوان مرد را مجبور به توافق بر سر طلاق و حضانت کرد.
این اهرم فشار اما مدتها است که کاراییاش را از دست داده است. بر اساس قانون حمایت خانواده مصوب ۱۳۹۲ فقط مهریهای که تا ۱۱۰ سکه تمام طلای «بهار آزادی» یا معادل آن باشد، قابلیت آن را دارد که همچون یک بدهی مالی پیگیری شود. اگر مهریه بیشتر از این باشد و مرد بگوید که توانایی مالی پرداختش را ندارد، پیگیری حقوقی انجام نمیشود، مگر آنکه زن بتواند توانایی مالی شوهرش در پرداخت آن را اثبات کند.[16] از سوی دیگر مرد میتواند با واگذار کردن صوری اموالش به دیگران و درخواست اعسار به معنای ناتوانی از پرداخت، مانع پیگیری قضایی شود. یا اینکه مهریه را به شکل اقساط بلند مدت پرداخت کند و کارایی آن را چه به عنوان حمایت مالی و چه به عنوان ابزاری برای تسهیل طلاق و حضانت از بین ببرد. دستور اخیر رئیس قوه قضاییه به منع بازداشت مردانی که ادعا میکنند توانایی پرداخت مهریه را ندارند، تیر خلاص بر اندک کارایی مهریه در جبران بیحقی زنان بود.
قفلی که به آسانی باز نمیشود
در چنین شرایطی و با در نظر داشتن آمار بالای خشونت خانگی علیه زنان و اینکه هیچ قانونی برای حمایت از زنان خشونتدیده و علیه شوهران پرخاشگر در ایران وجود ندارد، زن چطور میتواند از این قرارداد ازدواج بیرون بیاید؟ اگر شوهر راضی به طلاق نشود، تنها راه پیش رو پوشیدن کفش آهنین برای مراجعه به دادگاه و قانع کردن قضات است. مرد میتواند به آسانی زنش را طلاق دهد اما زن باید ثابت کند که در شرایط «عسر و حرج» به سر میبرد و ادامهی این زندگی برای او ممکن نیست. اگرچه مواردی همچون ضرب و شتم و سوءرفتارِ مستمر شوهر، اعتیاد، ترک زندگی از سوی مرد، محکومیت به حبس طولانی و ابتلا به بیماریهای صعبالعلاج به عنوان نمونههای عسر و حرج عنوان شده، اما اثبات آنها در دادگاههایی با قضات مردی که اغلب تفکر سنتی و مردسالارانه دارند، آسان نیست و گاه سالها به طول میانجامد.
این، شرح مختصری از زندانی بود که زنان با ازدواج بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ایران گرفتار آن میشوند. صدالبته که بسیاری از زنان و مردان ایرانی خود را پایبند به این قوانین نمیدانند و ازدواجشان را بر مبنای مهر و احترام دو سویه به پیش میبرند. بسیاری دیگر نیز با کنار گذاشتن قوانین مهریه و نفقه و اضافه کردن شروط ضمن عقدی برای تضمین برابری حق زن در طلاق و حضانت و سفر و اشتغال و محل سکونت، بر اساس شرایطی که آن را عادلانه میدانند ازدواج میکنند. با این حال، تعهدات ثبتنشدهی انسانی و شرایط ضمن عقدی که عمومیت ندارند، نمیتوانند جایگزین قوانین برابر خانواده برای تضمین حق و کرامت انسانی زنان و مردان باشند.
[1] ماده ۱۰۴۱، قانون مدنی: «عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن ۱۳ سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به سن ۱۵ سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی به شرط مصلحت با تشخیص دادگاه صالح».
[2] ماده ۱۰۴۳ قانون مدنی: «نکاح دختری که هنوز شوهر نکرده اگرچه به سن بلوغ رسیده باشد موقوف به اجازه پدر یا جدپدری او است و هرگاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند دختر میتواند با معرفی کامل مردی که میخواهد به او شوهرکند و شرایط نکاح و مهری که بین آنها قرار داده شده به دادگاه مدنی خاص مراجعه و به توسط دادگاه مزبور مراتب به پدر یا جد پدری اطلاع داده شود و بعد از ۱۵ روز از تاریخ اطلاع و عدم پاسخ موجه از طرف ولی دادگاه مزبور میتواند اجازهی نکاح را صادر نماید.»
[3] ماده ۱۰۵۹ قانون مدنی: «نکاح مسلمه باغیرمسلم جایز نیست.»
[4] ماده ۱۰۶۰ قانون مدنی: «ازدواج زن ایرانی با تبعهی خارجه در مواردی هم که مانعِ قانونی ندارد موکول به اجازهی مخصوص از طرف دولت است.»
[5] ماده ۱۱۰۵ قانون مدنی: «در روابط زوجین ریاست خانواده از خصائص شوهر است.»
[6] ماده ۱۱۱۴ قانون مدنی: «زن باید در منزلی که شوهر تعیین میکند سکنی نماید مگر آنکه اختیار تعیین منزل به زن داده شده باشد.»
[7] ماده ۱۱۵ قانون مدنی: «اگر بودن زن با شوهر در یک منزل متضمن خوف ضرر بدنی یا مالی یا شرافتی برای زن باشد، زن میتواند مسکن علیحده اختیار کند و در صورت ثبوت مظنه ضرر مزبور محکمه حکم بازگشت به منزل شوهر نخواهد داد و مادام که زن در بازگشتن به منزل مزبور معذوراست نفقه بر عهدهی شوهر خواهد بود.»
[8] ماده ۱۱۱۷ قانون مدنی: «شوهر میتواند زن خود را از حرفه یا صنعتی که منافی مصالح خانوادگی یا حیثیات خود یا زن باشد منع کند.»
[9] بند ۳، ماده ۱۸، قانون گذرنامه : «برای اشخاص زیر با رعایت شرایط مندرج در این ماده گذرنامه صادر میشود:
۳ـ زنان شوهردار ولو کمتر از ۱۸ سال تمام با موافقت کتبی شوهر و در موارد اضطراری اجازه دادستان شهرستان محل درخواست گذرنامه که مکلف است نظر خود را اعم از قبول درخواست یا رد آن حداکثر ظرف سه روز اعلام دارد کافی است. زنانی که با شوهر خود مقیم خارج هستند و زنانی که شوهر خارجی اختیار کرده و به تابعیت ایرانی باقی ماندهاند از شرط این بند مستثنی میباشند.»
[10] ماده ۳۰۱، قانون مجازات اسلامی.
[11] ماده ۱۱۷۰ قانون مدنی: «اگر مادر در مدتی که حضانت طفل به او است مبتلا به جنون شود یا به دیگری شوهر کند حق حضانت با پدر خواهد بود.»
[12] بند ۲، ماده ۱۱۷۳ قانون مدنی: «هر گاه در اثر عدم مواظبت یا انحطاط اخلاقی پدر یا مادری که طفل تحت حضانت اوست، صحت جسمانی و یا ترتیب اخلاقی طفل در معرض خطر باشد، محکمه میتواند به تقاضای اقربای طفل و یا به تقاضای قیم او یا به تقاضای رئیس حوزهی قضائی هر تصمیمی را که برای حضانت طفل مقتضی بداند، اتخاذ کند. موارد ذیل از مصادیق عدم مواظبت و یا انحطاط اخلاقی هر یک از والدین است:…۲- اشتهار به فساد اخلاق و فحشا.»
[13] بند ث، ماده ۳۰۲، قانون مجازات اسلامی.
[14] ماده ۱۱۰۷ قانون مدنی: «نفقه عبارت است از همه نیازهای متعارف و متناسب با وضعیت زن از قبیل مسکن، البسه، غذا، اثاث منزل و هزینههای درمانی و بهداشتی و خادم در صورت عادت یا احتیاج به واسطهی نقصان یا مرض.»
[15] ماده ۱۱۰۸ قانون مدنی: «هرگاه زن بدون مانع مشروع از ادای وظایف زوجیت امتناع کند مستحق نفقه نخواهد بود.»
[16] ماده ۲۲ قانون حمایت خانواده مصوب ۱۳۹۲: «هرگاه مهریه در زمان وقوع عقد تا یکصد و ده سکهی تمام بهار آزادی یا معادل آن باشد، وصول آن مشمول مقررات مادهی دو قانون اجرای محکومیتهای مالی است. چنانچه مهریه، بیشتر از این میزان باشد در خصوص مازاد، فقط ملائت زوج ملاک پرداخت است.»
وضعیت زنان ایرانی در اقوام مختلف
مینا قنبری
استفادهی بیرویه از سوختهای فسیلی مانند زغال سنگ و نفت و افزایش گازهای گلخانهای به گرم شدن کرهی زمین انجامیده و پیامدهای فاجعهآمیزی در بر داشته است. سیلابها و توفانهایی با قدرت تخریب بالا، گرمای طاقتفرسا، خشکسالیهای پیدرپی و در کنار آن استفادهی نامناسب انسان از آب و منابع طبیعی سبب شده تا کارشناسان و سازمانهای بینالمللی زنگ خطر را به صدا در آورند.
نقش مردان در آسیبپذیری زنان
اخبار مربوط به خشم آشکار طبیعت از دستکاری خودخواهانهی انسان از سراسر دنیا به گوش میرسد. اما انتقام طبیعت با نابرابری جنسیتی نیز همراه است.
تحقیقات مراکز پژوهشی و نهادهای بینالمللی نشان می دهد که زنان بیشتر از مردان بر اثر تغییرات اقلیمی آسیب میبینند. طرفه این که پژوهش مؤسسهی تحقیقات اقتصادی-اجتماعی در فرانکفورت دربارهی رفتار مصرفی زنان و مردان نشان داده است که مردان بیشتر از زنان به محیط زیست آسیب میرسانند و در ایجاد بحران اقلیمی نقش پررنگتری دارند.
برای مثال، مردان بیشتر از زنان از خودروی شخصی استفاده میکنند، بیشتر از زنان وسایل الکترونیکی را به کار میبرند و بیشتر از زنان گوشت میخورند. بنابراین، انرژی بیشتری مصرف میکنند. تولید گوشت، بهویژه گوشت گاو، مقدار زیادی گاز دیاکسید کربن منتشر میکند که در پدیدهی گرمایش گلخانه ای نقش دارد. برای تهیهی خوراک دام باید درختان را قطع کرد تا جا برای مزارع کشت علوفه فراهم شود. گاز متانی که گاوها از معدهی خود آزاد میکنند به محیط زیست آسیب میرساند.
صنعت نساجی و تولید پوشاک هم در آلودگی آب و خاک نقش دارد اما در این حوزه زنان بیش از مردان به محیط زیست صدمه میزنند.
تاثیر فرهنگ مردسالار و فقر بر آسیبپذیری زنان
در اجلاس سازمان ملل در ریو دو ژانیرو)۱۹۹۲) تصمیم گرفته شد که به رابطهی میان جنسیت و محیط زیست به عنوان یکی از مسائل اصلی بپردازند. از آن پس، این موضوع در کانون گفتگوهای سالانهی سازمانهای بینالمللی قرار گرفت.
شمار زیاد قربانیان زن سوانح طبیعی از قبیل سیل و توفان و خشکسالی در سالهای اخیر نشان داد که نگرانی در مورد آسیبپذیری زنان نابجا نبوده و نباید نابرابری جنسیتی را نادیده گرفت. در سونامی جنوب آسیا که در سال ۲۰۰۴ رخ داد تعداد قربانیان زن چهار برابر مردان بود. در گردباد سیدر که در سال ۲۰۰۷ در بنگلادش اتفاق افتاد ۸۰ درصد از قربانیان زنان و دختران بودند.
در سونامی جنوب آسیا که در سال ۲۰۰۴ رخ داد تعداد قربانیان زن چهار برابر مردان بود. در گردباد سیدر که در سال ۲۰۰۷ در بنگلادش اتفاق افتاد ۸۰ درصد از قربانیان زنان و دختران بودند.
این تفاوتها تنها مختص کشورهای در حال توسعه نیست بلکه زنان در کشورهای پیشرفته و صنعتی نیز از اثرات مخرب تغییرات اقلیمی در امان نیستند. برای مثال، در گردباد کاترینا در آمریکا هم زنان بیشتر از مردان آسیب دیدند. در این کشورها اغلب عواملی مثل سن و فقر با جنسیت قربانیان پیوندی تنگاتنگ دارد. پیرزنهای تنها در فصل گرما بیشتر از پیرمردان از دنیا میروند زیرا بستگان پیرمردها معمولاً از آنها مراقبت میکنند و آنها در شرایط بحرانی تنها نیستند.
نیروی ویرانگر تغییرات اقلیمی، بهویژه در مناطق روستایی و در کشورهای در حال توسعه، چشمگیرتر است.
در این مناطق بسیاری از زنان، برخلاف مردان، نمیتوانند شنا کنند و لباسهای سنتیای بر تن دارند که معمولاً بلند هستند یا مانع از حرکت سریع میشوند. در نتیجه، زنان نمیتوانند به موقع فرار کنند یا در هنگام سیل خود را نجات دهند.
همچنین در این مناطق هنگام وقوع حادثه، مردان بیرون از خانه یا در محل کار هستند و زنان در زمان وقوع حادثه باید همزمان برای نجات کودکان و اعضای سالمند خانواده تلاش کنند. این امر سبب میشود که برای نجات جانِ خود به اندازهی کافی وقت نداشته باشند.
در جوامع پدرسالار و در فرهنگهای جنسیتمحور آمار آسیبدیدگان و جانباختگان زن بالا است.
در این جوامع، زنان اغلب جایگاه اجتماعی فرودست و قدرت سیاسی و اقتصادی کمتری دارند.
در نتیجه، فقیرترند، بهاندازهی کافی به منابع اقتصادی دسترسی ندارند و از حق مالکیت اقتصادی بر این منابع بیبهرهاند. علاوه بر این، زنان باید در زمینهای کشاورزی کار کنند و به امور خانه نیز رسیدگی کنند. باید عوامل قومی، سنی و گرایشهای جنسی را نیز به این فهرست افزود.
خشکسالی و سیلابهای ناشی از تغییرات اقلیمی و شیوع بیماریهای واگیردار ناشی از آنها خطری است که زنان را مستقیماً تهدید میکند و بیش از بقیه به آنها آسیب میرساند زیرا در زمان خشکسالی زنان باید برای تهیهی آب راه طولانیتری را بپیمایند. معمولاً پس از بارندگیهای سیلآسا بیماری مالاریا شایع میشود و زنان در این شرایط باید از بیماران مراقبت کنند.
در نتیجه، احتمال ابتلای آنها به این بیماری افزایش مییابد در هنگام سیلاب و بالا آمدن سطح آب دریا و شور شدن آب نوشیدنی احتمال زایمان زودرس و مرگ مادر و نوزاد افزایش مییابد.
یکی از دیگر عوامل آسیبزا سؤتغذیه است. مواد غذایی در پی خشکسالی یا نابودی مزارع بر اثر سیل،کمیاب میشود؛ در چنین شرایطی زنان اغلب با کمبود مواد غذایی بیشتری روبرو هستند.
کمآبیِ ناشی از خشکسالی سبب میشود که مردان برای کار به منطقهای دیگر مهاجرت کنند. در این صورت، معمولاً زنان در محل زندگی خود میمانند تا از سایر اعضای خانواده مراقبت کنند، بیآنکه امنیت مالی و شخصی داشته باشند. در این شرایط، دختران اغلب تحصیل را رها میکنند تا به مادران خود کمک کنند و این در حالی است که خطر تجاوز و خشونت زنان و دخترانی را که باید برای تهیهی آب مسیر طولانیتری را طی کنند بیش از پیش تهدید میکند.
برابری جنسیتیِ بیشتر، تولید دیاکسید کربنِ کمتر
تعداد زنان شرکتکننده در تظاهرات جنبش «جمعهها برای آینده» بیشتر از مردان است. در نخستین راهپیمایی که در ۱۵ مارس امسال در چند شهر جهان برگزار شد ۷۰ درصد از شرکت کنندگان زن بودند.
با توجه به ساختارهای اجتماعی، سهم زنان در تولید گاز دیاکسید کربن کمتر از مردان است و زنان نقش کمتری در آلودگی هوا و تغییرات اقلیمی دارند. با وجود این، خطر تغییرات اقلیمی زنان را بیشتر تهدید میکند. چون زنان اغلب درآمدی کمتر از مردان دارند، کمتر از مردان از خودروی شخصی استفاده می کنند و، بنابراین، سهم آنها در تولید گازهای گلخانهای کمتر است. زنان معمولاً مسیرهای درونشهری را با دوچرخه یا پیاده طی میکنند یا از وسایل نقلیهی عمومی استفاده میکنند، در حالی که مردان ترجیح میدهند با خودروی شخصی به مقصد نهایی برسند.
در برنامهی «اهداف توسعهی پایدار» (یا همان سند ۲۰۳۰) سازمان ملل، امضاءکنندگان نسبت به انجام اقداماتی در جهت بهبود وضعیت اقلیمی و برابری جنسیتی متعهد شدهاند.
برای مثال، باید دسترسی زنان به منابع اقتصادی افزایش یابد و بهرهمندی آنان از حقوق مالکیت تضمین شود. همچنین باید با وضع قوانین حمایتی، حقوق و دستمزد زنان شاغل در صنعت و زراعت دو برابر شود تا مشکل سوءتغذیه کاهش یابد. بهبود دسترسی زنان به فناوری، بهویژه فناوری اطلاعات و ارتباطات، از دیگر اهداف این برنامه است. فراهم شدن امکان تحصیل برای دختران و زنان، تضمین دسترسی آنها به آب سالم و امکانات بهداشتی و درمانی و تأمین امنیت زنان و کودکان از دیگر اهداف این برنامه است.
شبکهی زنان برای دفاع از خود
در ژوئن ۲۰۱۹ نشست تابستانی شورای حقوق بشر سازمان ملل برگزار شد. همچون سالهای گذشته موضوع اصلی گفتوگوها و گزارش کارگروهها و کمیسیونهای مختلف، زنان و تغییرات اقلیمی بود.
یکی از موارد مطرحشده در این گزارشها دسترسی کمتر زنان، به علت موقعیت اقتصادی و اجتماعیشان، به اطلاعات و هشدارهای پیشگیرانه در مورد خطر وقوع سوانح طبیعی بود که سبب میشود شمار قربانیان زن بیش از مردان باشد.
بنابراین، کارشناسان پیشنهاد کردند که شبکهای میان زنان و دختران تشکیل شود که دسترسی آنها به اطلاعات را تسهیل کند.
تلاش زنان برای نجات محیط زیست و بهبود شرایط خود
سرعت تخریب محیط زیست و پیامدهای خطرناک ناشی از آن سبب شده است که زنان پیشگام شوند و دنبال راه چارهای برای وضعیت نابسامان کنونی باشند. مشارکت گستردهی زنان در جنبشهای حمایت از محیط زیست را نمیتوان نادیده گرفت.
تحقیق دانشگاه فنی کمنیتس در آلمان دربارهی ۱۳ شهر جهان نشان میدهد که تعداد زنان شرکتکننده در تظاهرات جنبش «جمعهها برای آینده» بیشتر از مردان است. در نخستین راهپیمایی که در ۱۵ مارس امسال در چند شهر جهان برگزار شد ۷۰ درصد از شرکت کنندگان زن بودند.حتی دراین شرایط نیز زنان باید از موانعی عبور کنند که برخی از مردان بر سر راه آنها قرار میدهند.
در حالی که دختر ۱۶ سالهای رهبری یک جنبش محیط زیستی را در دست گرفته و به کشورهای مختلف سفر میکند تا نگرانیِ همنسلان خود از آیندهی کرهی زمین را با دیگران در میان بگذارد، مردان محافظهکار بیش از همه با او مخالفت میکنند. البته مردان سیاستمدار لیبرال هم وقتی پای منافع اقتصادی به میان میآید، همان سازی را میزنند که مردان محافظه کار کوک کردهاند و چشم خود را بر زندگی نسلهای آینده میبندند.
خطای انسانی، مهمترین عامل حوادث ریلی در ایران
جلال پورصادقی
مطابق صحبتها و آمارهای ارائه شده توسط سید کمال هادیانفر، رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی ناجا در گفتوگو با نشریه عصر خودرو در تیر ۱۳۹8 ، بیش از ۹2 درصد از حوادث ریلی در ایران، دارای عوامل انسانی است. به دلیل اهمیت ایمنی حمل و نقل ریلی در ایران، شناخت عوامل تاثیرگذار بر بروز حوادث و اتفاقات آن نیز از هدف های صنعت راه آهن محسوب می شود. هدفهایی که علاوه بر این که با پیشرفت علم و تکنولوژی در سیستم ترابری ریلی، چالشهای مدرن را نیز به همراه دارد. نگاه تخصصی به حوادث رخ داده در صنایع مختلف، نشان داده که مبناي ایجاد حوادث تنوع زیادي نداشته و خطاهای انسانی اصلي ترین عامل وقوع اکثر این حوادث است.
بنابراین شناخت الگو و ریشه یابی علل بروز خطا، یک رویکرد مهم در درک و بهبود مدیریت ایمنی در صنایع است. در صنعت حمل و نقل نیز عوامل انسانی یکی از بیشترین عوامل بروز حوادث است. اما با وجود تأکیدها و تعداد سوانح در این صنعت، آمارها همچنان به قوت خود باقی و کاهش چشمگیری نداشته است.
عوامل انسانی همان خطاهای کوچک و بزرگ انسانی است که منجر به مرگ و یا صدمه )جسمی – روحی( یک و یا عده ای از انسان ها، و یا ورود خسارت به سیستم و صنعت ترابری می شود. خطا هم جزیی از ذات انسان است، چراکه تا زمانی که عملکرد انسان ها در یک محیط پیچیده صورت می گیرد، خطا اتفاق خواهد افتاد.
اما تا چه حد بروز خطاهای انسانی وابسته به شرایط و محیط کار است؟ پرسشی که قطعا پاسخ آن پر واضح است و یک محیط استاندارد با شرایط کاری مطلوب، درصد خطاهای انسانی را کاهش خواهد داد، اما بدین معنا نخواهد بود که به صورت کامل از بروز آن جلوگیری خواهد کرد. با وجود خطاهای انسانی، بسیاری از سازمان هایی که فعالیت آن ها بر پایه نیروی انسانی است، تلاش می کنند به سطح خطای صفر برسند، ولی این هدف در تمام ابعاد به صورت کامل دست یافتنی نیست و احتمال این امر در شرایط استرس زا، اضافه کاری و خستگی افزایش پیدا می کند. سازمان ها و صنایع باید خطاها را به صورت کارآمد مدیریت کنند و از این طریق احتمال خطا و صدمات ناشی از آن را کاهش دهند و گاها نیز به عنوان فرصت برای بهبود شرایط و پیشرفت از آن استفاده کنند.
باتوجه به اهمییت این موضوع – عوامل/خطای انسانی – تحقیقات گسترده ای در سازمان های مختلف انجام شده است، اما بیشتر آن ها فقط آمار و اعداد را ارائه می دهند و به علل ریشه ای بروز حوادث که بیشتر آن ها به دلیل شرایط نامناسب کار است، نپرداخته اند. بنابراین بررسی، شناخت و تحلیل این عوامل همراه با ارائه راهکارهای مناسب در جهت کاهش و یا رفع آن ها، نقش بسزایی در کاهش حوادث و سوانح به همراه خواهد داشت.
در این راستا اسناد و مدارک بسیاری در تحقیقات با روش تحقیق توصیفی-میدانی انجام شده است که نتایج این تحقیقات بیانگر اثبات مدل محقق ساخته عوامل انسانی سانحه ساز ریلی است که این عوامل عبارتند از: _ عوامل جسمانی و فیزیولوژیک کارکنان _ عوامل روحی، روانی و رفتاری کارکنان _ عدم رعایت مقررات عمومی حرکت _ ضعف و ناکارآمدی در مدیریت _ عوامل فیزیکی موجود در محیط کار _ عدم آموزش و تجربه کافی و موثر کارکنان راه آهن از میان این عوامل، “فاکتورهای روحی روانی و رفتاری کارکنان” در ایجاد سوانح ریلی بیشترین نقش را داشته است.
با روش آنالیز فاکتورهای عوامل انسانی به عوامل سببی خطاهای فعال و نقایص نهفته می رسیم که خود به چهار سطح دسته بندی می شوند:
۱ -اعمال ناایمن ۳4/2 درصد
2 -پیش شرایط برای اعمال ناایمن 22/4 درصد
۳ -نظارت و سرپرستی اعمال ناایمن 26/۳ درصد
4 -تأثیرات سازمانی ۱/۱7 درصد سعید محمدزاده، مدیرعامل شرکت راه آهن در نشست خبری باشگاه خبرنگاران جوان گفته بود: “بیش از90 درصد از سوانح بخش ریلی مربوط به خطای انسانی است و ۱0 درصد بقیه عواملی از قبیل واگن ، خط ، عالیم و… است
“. درحالی که تمامی سوانح و حوادث )به استثنای عوامل طبیعی مانند زلزله و تا حدودی سیل( در اثر خطا و غفلت نیروی انسانی است، از جمله خستگی مفرط کارگران و متصدیان، نداشتن انگیزه کافی برای حضور در محیط کار، محیط کار غیراستاندارد، استفاده از روشهای نه چندان پیشرفته و غیره است.
برای مثال حتی اگر هرگونه نقصی در واگن موجب بروز سانحه شود، در اثر خطا و غفلت نیروی انسانی است که پس از تشکیل و تنظیم قطار، بدون انجام بررسیهای لازم، جواز حرکت جهت اعزام آن صادر کرده است. سایر عوامل نیز به وسیله نیروی انسانی قابل پیشگیری است. همچنین غفلت ماموران سیر و حرکت به طور مستقیم در حوادث سنگین چون برخورد دو قطار در بلاک ، فرار قطار از ایستگاه به واسطه سهل انگاری ، ندانم کاری و اهمال ماموران سیر و حرکت اتفاق می افتد. بنابراین می توان گفت تمام سوانح ریلی به دلیل خطاهای انسانی است. اما عوامل انسانی، تنها از جانب کارگران و کارمندان سیستم ریلی رخ نمیدهد، بلکه برخی عوامل انسانی دیگر خارجی هم وجود دارد؛ از جمله افرادی که برای خودکشی ریلهای قطار را انتخاب میکنند، رها کردن برخی وسایل و ضایعات صنعتی در مسیر خط ریلی و غیره. به طور کلی، آن چه که واضح و مبرهن است، جلوگیری از این حوادث تنها با استفاده از تکنولوژی نوین، تعهد کاری، اجرای مقررات استاندارد از طرف تمامی نیروهای کاری و همچنین واگذاری وظایف به افراد متخصص به طور اصولی، ممکن است.
روسپیگری زیر پوست کرونا زده تهران
مهین ایدر
خبرگزاری هرانا – با شیوع ویروس کرونا اقشار زیادی از نظر اقتصادی و معیشتی آسیب دیده اند. یکی از این اقشار روسپی ها یا کارگران جنسی هستند. در ایران این نوع از فعالیت تعریف قانونی ندارد و در پی آن نظارتی نیز بر آن چه از نظر اقتصادی و چه از نظر بهداشتی صورت نمی گیرد. عدم تعریف اقتصادی کارگری جنسی در ایران این پیامد را داشته که در دوره پاندمی کرونا بر خلاف بسیاری از کشورها هیچ برنامه مناسب و حمایت مالی از این طیف کارگران نیز در میان نباشد. در این گزارش انواع مختلف کارگری جنسی که عموما تحت لوای صیغه و سالن های ماساژ و یا به صورت خیابانی انجام می شود، مورد بررسی قرار گرفته است. مجموعا گزارش نشان می دهد که در دوره آغازین شیوع کرونا پدیده تن فروشی دچار رکود شده اما پس از گذشت مدتی رونق دوباره خود را یافته است و این مسئله می تواند آسیب های بهداشتی جبران ناپذیری را در پی داشته باشد. به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از دیدار نیوز، گزارشی از اشکال مختلف روسپیگری در تهران ارایه شده است. شیوع کرونا و اتخاذ سیاستهای سختگیرانه برای مبارزه با این ویروس از طرف دولتهای جهان، ضربه سختی به اقتصاد کشورها وارد آورده است. کسب و کارهای غیرقانونی و سیاه هم از این رویه مستثنی نبودهاند. از جمله این فعالیتهای سیاه اقتصادی، تجارت سکس و تنفروشی است؛ کرونا هزاران کارگر جنسی را بیکار کرده و ضربه سختی به تجارت سکس و گردش مالی آن وارد کرده است. در کشورهایی مانند انگلستان و ژاپن که روسپیگری به عنوان یک شغل تلقی میشود، برخی دولتها حمایتهای معیشتی کرونا را به کارگران جنسی نیز تعمیم دادهاند. استدلال میشود که از آنجا که بسیاری از روسپیان سرپرست خانوار بوده و منبع درآمد دیگری ندارند، بیکاری آنها زندگیشان را به مخاطره انداخته و ممکن است آنها را وادار کند برای کسب درآمد به اعمال مجرمانه متوسل شوند. در ایران از آنجا که تنفروشی عملی مجرمانه به حساب میآید، وضعیت متفاوت است. علیرغم تابو و جرم بودن روسپیگری در ایران، تعدادی از زنان به تنفروشی مشغولند. در ایران الگوهای تنفروشی به دلایلی چون غیررسمی و پنهان بودن و… متفاوت با کشورهای دیگر است و در نتیجه زیست روسپیان و تأثیر کرونا بر بازار سکس هم با آن چه در سایر کشورها رخ داده، متفاوت است. در انتهای این گزارش با سعید مدنی جامعه شناس و استاد دانشگاه در مورد این مقوله مصاحبه کوتاهی به عمل آمده است.
۲۷ اسفند زیر پل سیدخندان ساعت حدوداً یازده شب است، خیابانهای همیشه زنده تهران خلوتاند و پرنده در آنها پر نمیزند. زیر پل بر خلاف همیشه شلوغ نیست، چند ماشین با چراغهای روشن ایستادهاند اما از زنان تنفروش خبری نیست. شیشههای ماشین پژو پایین است و موزیک تندی با صدای بلند پخش میشود، دو سرنشین ماشین در حالی که بلند بلند میخندند به زیر پل میرسند، ترمز میکنند و به اطرافشان نگاهی میاندازند. پس از گذشت مدتی کوتاه زنی با موهای بلوند روشن و رژ قرمز به سمتشان میآید. زن چند دقیقهای با دو سرنشین جوان ماشین چانه میزند و بعد سوار میشود. اینجا سکس حراج است اسمش افروز شش دانگ است، خودش میگوید شش دانگ مال آن روزهایی است که در کار حمل مواد حرفهای بوده و هنوز به این ذلت نیفتاده بوده است که مجبور شود برای پول یک وعده مواد، تنفروشی کند. افروز میگوید: «دور میدون شوش و هرندی و اون طرفا، همه جور زنی پیدا میشه، اما کلاً قیمتشون پایینه دیگه، چون بیشترشون معتادن و هزارجور بیماری دارند، ایدز که رو شاخشه، البته مردهایی هم که اینورا سراغ ماها میان آدم حسابی نیستن که! با ۵ تومان ۱۰ تومن حتی ۲ تومن کارشونو انجام میدن و میرن. البته اینکه میگم کارشون، به خونه و مکان نمیرسهها! همون جا تو ماشین سر و تهش رو هم میآرن! برا این که هم از ایدز میترسن هم این که بیشتر رانندههایی هستن که میان رد بشن از اینجا، حالا یه هوس چند دقیقهای هم میکنن! زنها هم، چون در به در موادن با هر قیمتی راضی میشن، یه سری هم مردهایی هستن که خودشون معتادن. اینا همه تلاششون رو میکنند که پول ندن و زورکی هم شده کارشون رو بکنند، اما اگر موفق نشن با یه وعده مواد یا یه پول کم، تمومش میکنن.»
هَپی ماساژ ساعتی ۷۰۰ هزار در که باز میشود گرمای مطبوعی همراه با رایحه عود به صورتت میخورد، نور چراغها کم و موسیقی ملایم زیبایی در حال پخش است، فضای سالن با سبدهای گل خشک و مجسمههای کوچک چوبی تزیین شده است. چند خانم بسیار خوش اندام و زیبا که لباسهای کمی به تن دارند در حال رفت و آمد به اتاقها هستند، مدیر سالن و استاد آموزش مردجوانی است که به همراه دوستانش در حال خوردن چاییاند. اینجا سالن ماساژ در یکی از محلههای شمال تهران است. در ورودی به ظاهر قفل و کرهکرهاش پایین است، اما فعالیت در سالن ادامه دارد. البته در ایام کرونا چندان شلوغ نیست، اما سالنهای ماساژ مشتریهای ویژهای هم دارند و «ماسور»های خانم و حتی آقا در کنار ماساژ، خدمات جنسی نیز ارائه میدهند. به صورت کلی کار ماساژ برای بسیاری از زنها این امکان را فراهم میکند که با پوشش آن تنفروشی کنند؛ به این صورت که یا به منزل مشتریان میروند و یا در سالن تحت عنوان «هپی ماساژ» با مشتریان خود رابطه جنسی دارند. این مسئله بسیار فراگیر است و از طرف مدیران سالنهای ماساژ و همچنین ماسورهای مرد و زن، امری عادی و بخشی از کارشان تلقی میشود. از مدیر سالن میپرسم کرونا بر کسب کارشان تأثیر داشته یا نه؟ پاسخ میدهد: ” ما هم مثل همه مجبور شدیم سالن رو ببندیم و تعداد مشتریهامون کم شده، اما خوب، سالنها و گروههای ماساژ، مشتریهای خاص هم دارند که ماهیانه و حتی هفتگی هپی ماساژ میگیرند. این نوع ماساژ در کنار ماساژهای شکلات و سنگ، گرونترین ماساژها هستند؛ یعنی یک مرد برای یه ساعت ماساژ هپی که میدونی دیگه سکس هم توش هست، باید ۷۰۰ هزار تومن و حتی بسته به نوع خدمات و زمانی که درخواست میکنه بیشتر از ۷۰۰ تومن هم پرداخت کنه. بنابراین این نوع ماساژ مشتریهای خاص خودش رو داره البته کم هم نیستن، بالاخره توی این محل مردم پول دارن و برای لذتشون خرج میکنند. البته همکارهای ما که سالن ندارند و در قالب گروههای ماساژ، دختر و ماسور میفرستن خونهها قیمتهاشون کمتره. مثلاً یک هپی ماساژ با خدمات جنسی بین دویست تا سیصد هزار تومنه.
فرستادن ماسور به خونه چی؟
وی توضیح میدهد: «ما تو روال کارمون نیست، چون خیلی دردسر داره، خانمی که میره خونه طرف، معلوم نیست چه بلاهایی سرش بیاد، مورد زیاد بوده ماسور رفته خونه بعد دیده طرف با دوستاش منتظرش نشستن و بقیه ماجرا، اما همکارا و گروههای ماساژ زیادن که ماسور میفرستن توی خونه برای مردها یا زنها. تا جایی که میدونم و همکارا میگن تو این ایام کرونا درخواست برای رفتن ماسور تو خونه کم شده، اما خوب کم و بیش هست، البته اینم بگم خیلی از اینها به اصطلاح ماسورها هستن که رسما تنفروشن. حتی کار ماساژ بلد نیستن، صرفاً تو گروههای ماساژ میرن که مشتری پیدا کنن، اینا لزوماً وضع مالیشون خوب نیست مخصوصاً اگر تازه کار باشن و پایین شهر کار کنن.» صیغه میکنیم، متقاضیان هم از کرونا نمیترسند کانالشان عنوان «ازدواج موقت و صیغه» و نزدیک به ۶ هزار عضو داشت و ویژگیهای بیش از ۲۰۰ زن از سراسر ایران برای انجام صیغههای ساعتی، روزانه، هفتگی، ماهیانه و… در آن ثبت شده بود. این ویژگیها اعم بودند از سن، رنگ پوست، قد، وزن و ویژگیهای اخلاقی مثل مهربان بودن یا خوش سفر بودن و… بیش از ۶۰ درصد از زنها زیر ۲۵ سال سن داشتند، هزینه برای یک ساعت بین ۲۵۰ تا ۳۵۰ هزار، برای یک شب بین ۶۰۰ تا ۷۰۰ هزار و برای یک ماه بین ۱ میلیون و هفتصد تا ۳ میلیون تومان متغیر بود. علاوه بر این ۲۰۰ تا ۳۰۰ زنی که در حال کار توسط کانال بودند، تعداد زیادی نیز درخواست دریافت فرم عضویت در کانال برای ارائه خدمات جنسی را داشتند. از آنجایی که در دو ماه اخیر هیچ پستی مبنی بر ممنوعیت و یا اعمال محدودیت بر کار صیغه در وضعیت کرونایی ندیدم به ادمین کانال پیام دادم و جریان را جویا شدم. ادمین گفت: _ کار ما ادامه داشته و دارد. خانمهای ما امن هستند.
_ این تعداد زیاد از خانم که از شهرهای مختلف هستند را چگونه از حیث سلامت و عدم ابتلا به کرونا کنترل میکنید؟ با مشتریهای بیشمارشان چه کار میکنید؟ هر زن در روز چند مرد را پذیرا میشود؟ چطور از سلامت آن مردها مطمئن هستید؟
_ این دیگر به ما ربطی ندارد، مردم درخواست میدهند و میخواهند نیازشان را برطرف کنند. نمیتوانند چند ماه هیچ کاری نکنند، معلوم نیست کرونا تا کی ادامه داشته باشد، ضمن اینکه تا الآن مشکلی پیش نیامده. حرفهایش قانع کننده نبود، میدانستم که هیچ نظارتی وجود ندارد. اما این را که میگفت درخواست زیاد است، راست میگفت خدمات جنسی همیشه متقاضی دارد؛ متقاضیانی که توجه چندانی به کرونا ندارند. ادمین کانال دیگری که هزاران عضو داشت، حوزه کارش تهران بود و فعالیت بیش از ۳۰۰ زن بسیار جوان زیر سال ۳۰ را پوشش میداد، نیز در پاسخ به این سؤال که کرونا کسب و کارشان را از رونق انداخته یا نه گفت: “بله تعداد متقاضیان که کم شده، ولی این مربوط به همان هفتههای اول کرونا بود که مردم ترسیده بودند، بعد از اون شرایط تا حدی عادی شد و متقاضیان درخواست هاشون رو ثبت کردند. ارسال روسپی به سراسر ایران روی تکه کاغذی با خطی خرچنگ قورباغه نوشته شده بود خاله دریا، با ۷ سال سابقه درخشان در کار صیغه و خدمات جنسی، ساعتی ۱۰۰ شبی ۲۵۰، ارسال دختر زیر ۲۰ سال به همه نقاط کشور و ارائه تمام خدمات به صورت تلفنی و یا حضوری، شماره را به کسی دادم که در مورد کم و کیف کار و اینکه چطور در ایام کرونا کار میکنند از خاله دریا سؤال بپرسد. زنی که تلفن را جواب داد بد صدا، بدزبان و بسیار عجول بود و بدون اینکه جواب سؤال و حتی سلام را بدهد تند تند آدرس خانه را داد و گفت منتظر است.
از خاله دریا چیزی دستگیرمان نشد، به خاله زری که نوشته بود لطفاً پیام دهید با یک عکس غیر واقعی که پسر جوان و خوشتیپی بود پیام دادم و خواستم برای فلان شب دختر بفرستد، قبول کرد و آدرس خواست، گفتم فقط از کرونا میترسم خاله زری، استیکری که در لحظه عرق شرم بر پیشانیام نشاند فرستاد و گفت تو که اینقد سوسولی چرا دنبال […] خوردنی، من نمیدونم مریض باشه یا نباشه، به من ربطی نداره من پولم رو میگیرم! با کرونا و این چرت و پرتها هم کاری ندارم! تازه یه جوری انجام بده که خطر کرونا هم نداشته باشه !کاری نداره که! نمیخوای که معاشقه کنی! حالا، حالیت شد؟ گفتم حالیم شد و خداحافظی کردم. خاله سوگند خوش اخلاقتر بود که توانستیم چند دقیقهای با او صحبت کنیم. خاله سوگند گفت اگر سفارشات گروهی باشد دوتا دختر هجده ساله و بیست و چهار ساله میفرستم که هر کدام برای دو ساعت ۱۵۰ و برای یک شب ۲۵۰ میگیرند، کارت بهداشت هم دارند، معتاد هم نیستند.
الگوهای متعدد تن فروشی و تأثیر کرونا الگوهای تن فروشی در ایران و تهران متعدد است و متولیان آن به راحتی در فضای مجازی و واقعی، آزادنه فعالیت میکنند و به دلیل حجم بالای متقاضیان سکس، پولهای زیادی در جریان روسپیگری ردوبدل میشود، به نظر برخی از این الگوهای بومی در ایران و فقدان هر گونه نظارت بر این فعالیت، سبب شده که تنفروشی در ایران تأثیر چندان مخربی از شیوع کرونا نپذیرد. زنانی که اصطلاحاً به آنها خاله گفته میشود و کارشان اداره کردن روسپیان به صورت گروهی و شبکهای است، شکل دادن بخش مهمی از زیست جنسی در تهران و بسیاری دیگر از شهرها را برعهده دارند. خالهها که هر کدام در شهری سکونت دارند، از آنجا تنفروشان را به نقاط دیگر کشور یا شهر محل سکونت خود برای کار میفرستند. دخترانی که در این نوع از روسپیگری مشغول به کار هستند، در سنین بسیار پایین حتی ۱۴ یا ۱۳ سال قرار دارند. هر دو گروه اداره کنندههای کانالهای صیغهای و خالهها، معتقدند که کار خیر میکنند چون هم نیاز متقاضیان پرشمار سکس را مرتفع میکنند و هم برای دختران و زنانی که مطلقه، بیوه، یتیم، بیکار و بیپول هستند شرایطی برای کسب درآمد فراهم میکنند. خود روسپیان نیز در کامنتهایی که برای ادمین یا خالهها میفرستند اغلب عنوان میکنند که مطلقه هستند و منبع درآمدی هم ندارند و بنابراین مجبورند تنفروشی کنند. سعید مدنی، جامعه شناس و نویسنده کتاب «جامعه شناسی روسپیگری»، در تحلیل تنفروشی در تهران در شرایط کرونایی میگوید: “شواهد متعدد و گزارشهای رسمی نشان میدهد که بخش قابل توجهی از جامعه ایران از سیاست دولت در زمینه فاصله گذاری اجتماعی تبعیت نکرده، به ویژه در روزهای اخیر در سطح عمومی شاهدیم که فاصله گذاری فیزیکی کمتر مورد نظر قرار میگیرد. علت کلان این مساله با سیاستهای مقابله با بحران کرونا مرتبط است. سیاستگذاری برای تغییر رفتار عمومی و ترغیب جامعه به در پیش گرفتن رفتاری خاص در شرایطی ویژه و غیرعادی، مستلزم توجه به تمام جنبههای زندگی از جانب سیاستگذار است.
وی ادامه داد: “یکی از موانع جدی عدم تبعیت بخش قابل توجهی از جامعه از فاصلهگذاری اجتماعی به مساله معیشت باز میگردد. وقتی که از معیشت و دشواریهای آن صحبت میکنیم روشن است که منظور گروههای کم برخوردار و کسانیاند که تابآوری لازم برای پشت سر گذاشتن ایام کرونا و حفظ کیفیت زندگی خود در شرایط بحران را ندارند، زیرا کار خود را ازدست داده و حمایتی نیز دریافت نمیکنند.
مدنی ادامه داد: “توصیههای بهداشتی و فاصله گذاری اجتماعی بدون در نظر گرفتن وضعیت معیشت برای بخشی قابل توجهی از جامعه باد هوا است. زیرا مردم نیازمند، بین مرگ به دلیل فقر و مرگ به خاطر کرونا، دومی را انتخاب میکنند. دولت به تبعات و آثار سیاستهای خود بر وضعیت گروههای نابرخوردار بی توجه است. گروههای آسیبپذیر اقتصادی به توصیههای بهداشتی ویژه این ایام، بیتوجه هستند. این گروهها که البته تعدادشان کم نیست، گروهی در بخش رسمی کار میکنند مانند کسانی که قراردادهای پاره وقت و نیمه وقت دارند یا در فعالیتهای معمول روزمره مشغولند، اما بخش قابل توجه از آنها در بخش غیر رسمی شاغلاند، برای مثال به گفته پایگاه اطلاع رسانی ایرانیان وزارت رفاه، ۴ و نیم میلیون خانوار یعنی حدود ۱۸ میلیون نفر، در پنج دهک پایین درآمدی قرار دارند و در بازار غیر رسمی کار میکنند و تحت پوشش بهزیستی و کمیته امداد نیز نیستند. این جمعیت قابل توجه اساسا تاب و توان متوقف کردن کسب و کار خود را ندارد، زیرا تحت پوشش هیچ خدمات اجتماعی و بیمهای نیست. اینها فقط بخش کوچکی از خانوارهای آسیب پذیر را تشکیل میدهند که به نان شب محتاجاند و دولت ترجیح میدهد چشم بر هم گذارد و آنها را نیبند.
سعید مدنی در ادامه بحث خود در خصوص ارتباط میان عدم توجه بخشی از جامعه به سیاست فاصله گذاری اجتماعی و معیشت، به زنان تنفروش اشاره کرد و گفت: “زنان تنفروش بخشی از جامعه هستند که انگیزهشان برای کسب درآمد از طریق فروش تن، تامین معیشت خود و خانوادهشان است. اغلب تنفروشان کسانی هستند که برای تامین نیازهای اولیه مانند حداقل خوراک، پوشاک و مسکن مجبورند تنفروشی کنند، به این اعتبار، آنان ناچارند علی رغم خطراتی که کرونا برایشان دارد کارشان را ادامه دهند”. وی افزود: “بخش قابل توجهی از جمعیت زنان تنفروش در گروههای فقیر یا متوسط نزدیک به خط فقر قرار دارند که هم فاقد پساندازاند و نمیتوانند با تکیه بر آن برای مدتی کارشان را متوقف کنند و هم شرایطشان به گونهای است که اگر فعالیت روزمرهشان را انجام ندهند خود و خانوادشان در معرض فقر شدید و گرسنگی قرار میگیرند؛ بنابراین آنها برای بقای خود ریسک میکنند و سلامتیشان را به خطر میاندازند. البته زنان تن فروش در شرایط عادی هم این ریسک را کرده و میکنند و کار در شرایط کرونا برایشان تفاوت چندانی با پیش از آن ندارد، زیرا آنها پیش از کرونا نیز در زمره گروههای پر خطر قرار داشتند، این خطر میتواند ایدز، هپاتیت یا کرونا باشد. برای زن تنفروش کرونا خطرناکتر از هپاتیت و ایدز نیست؛ بنابراین نمیتوان از آنها انتظار داشت به خاطر رعایت اصول بهداشتی پیشگیری از کرونا رفتار خود را تغییر دهند. برای اغلب آنها تن فروشی راهی برای بقا است”.
منتشرشده در اخبار | دیدگاهها برای ایران؛ صیغه میکنیم، متقاضیان هم از کرونا نمیترسندبسته هستند.
مهاجرت
ناهید عیوضی
درونکوچی، مهاجرت یا کوچ به معنای جابهجایی مردم از مکانی به مکانی دیگر برای کار یا زندگی است. مردم معمولاً به دلیل دور شدن از شرایط یا عوامل نامساعد دورکنندهای مانند فقر، بیماری، مسائل سیاسی، کمبود غذا، بلایای طبیعی، جنگ، بیکاری و کمبود امنیت مهاجرت میکنند. دلیل دوم میتواند شرایط و عوامل مساعد جذبکنندهٔ مقصد مهاجرت مانند امکانات بهداشتی بیشتر، آموزش بهتر، درآمد بیشتر، مسکن بهتر و آزادیهای سیاسی بهتر باشد.
اگرچه مهاجرت بشر برای مدت صدها هزار سال وجود داشته و دارد. «مهاجرت» در مفهوم مدرن به حرکت و کوچ افراد از یک ملیت- کشور به کشور دیگر، که در آنجا شهروند نیستند، محسوب میشود. مهاجرت بهطور ضمنی به اقامت درازمدت با مهاجرت اطلاق میشود توریستها و بازدید کنندگان موقتی و کوتاه مدت بهعنوان مهاجر شناخته نمیشوند؛ اما با وجود این، مهاجرت فصلی کارگران و نیروی کار (بهطور نمونه برای مدت کمتر از یک سال) اغلب بهعنوان شکلی از مهاجرت به حساب میآیند. میزان جهانی مهاجرت، در شرایط کامل بالا ولی در شرایط مرتبط پایین است. بر طبق آمار تخمینی سازمان ملل متحد در حدود ۱۹۰ میلیون مهاجر بینالمللی در سال ۲۰۰۵ وجود داشتهاست، که ۳٪ از کل جمعیت دنیا را شامل میشود. ۹۷٪ بقیه جمعیت دنیا در کشورها و محلهایی زندگی میکنند که به دنیا آمدهاند یا بهطور خانوادگی زندگی کردهاند.
عقاید جدید دربارهٔ مهاجرت به توسعه و پیشرفت مربوط میشود، مخصوصاً در قرن نوزدهم میلادی به ملیتها و کشورهایی با معیارهای مشخص شهروندی پاسپورتوکنترل دائم و مستمر مرزها و حدود و قانون ملیتوجود داشتهاست. شهروندی و تابعیت یک کشور- ملیت به یک نفر خارجی و بیگانه حق اقامت در آن کشور و منطقه میداد، ولی اقامت بخاطر مهاجرت منوط به شرایط بود که توسط قانون مهاجرت تعیین میشود. مهاجرت بدون تأیید رسمی میتواند طبق این قوانین یک خلاف تلقی شود و حتی اگر آن بهعنوان خلاف تعریف نشود، دولتها معمولاً برای مهاجرت غیرقانونی بازداشت و حبس تعیین میکنند. این ملیت ها- کشورها همچنین مهاجرت را یک مورد سیاسی، با تعریف وطن و تابعیت اصلی یک ملت را که به عنوان میراث شراکتی نژادی یا فرهنگی اصلی بهشمار میآید، در بیشتر موارد مهاجرت شرایط نژادی و فرهنگی مختلفی پیدا میکند. این مسئله باعث تنشهای اجتماعی ترس و واهمه از خارجی و برخورد و مقابله با هویت ملی و بومی، در بسیاری از کشورهای توسعه یافته به حساب میآید.
کشورهای مهاجرپذیر نیز از نیروی کار مهاجران نفع میبرند. بسیاری از کشورهای صنعتی برای گردش اقتصاد خود به نیروی کار ارزان مهاجرین نیاز دارند. مهاجران بهویژه در بخشهای کشاورزی، ساختمان، رستورانداری و هتلداری، مراقبت از سالمندان، نظافت و خدمتکاری منازل مشغول به کار هستند. حتی در درون اتحادیه اروپا نیز انجام کار محدودیتهای اقامتی برای بعضی از کشورها دارد و این امر رسماً به مهاجرت و کار غیرقانونی دامن میزند. در واقع در بحثهای مربوط به مهاجرت غالباً چنین جلوه داده میشود که مهاجرین خود را به زور به جوامع مرفهتر تحمیل میکنند. در این میان نه تنها به علل مهاجرت، که ریشهٔ بسیاری از آنان، مناسبات اقتصادی جهانی است، اشاره نمیشود، بلکه دربارهٔ منافع سرشاری که از راه مهاجرت قانونی و غیرقانونی نصیب سوداگران میگردد نیز سکوت میشود.
وضعیت روزنامهنگاران ایرانی پناهنده در ترکیه نگران کننده است
گزارشگران بدون مرز
گزارشگران بدون مرز (RSF) دولت ترکیه و کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان در ترکیه را به تضمین امنیت روزنامهنگاران ایرانی پناهجو و همیاری بایسته برای تسهیل دریافت اقامت در کشوری امن فرامیخواند. این روزنامهنگاران با دیرکرد اداری بررسی پرونده هایشان از سوی ترکیه و کمیساریای پناهندگی و تهدیدهای جمهوری اسلامی رودروی هستند. همهگیری ویرویس کرونا این نابسامانی را بیشتر است.برای فرار از خشونت، بازداشت و محکوم شدن ِ خودسرانه به زندان، ناگزیر به ترک ایران و به کشورهمسایه ترکیه پناه آوردهاند. این دوازده روزنامهنگار و شهروند-خبرنگار هماکنون در شرایطی بسیار دشوار بسر میبرند. نزدیک به مرزهای ایران خود و خانوادههایشان قربانی آزارگری نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی هستند. افزون براین اداره مهاجرت ترکیه از ارائه همیاری بایسته به آنها برای درخواست و استقرار در کشوری امن رویگردانی میکند.
دیرکرد رویههای اداری
تا سپتامبر سال میلادی ۲۰۱۸ ، پناه جویان در ترکیه درخواست پناهندگی خود را به کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان در ترکیه ارائه میکردند و این نهاد مسوول بررسی و تایید پناهندگی برای آنها بود. با تفییر قانون در ترکیه از آن تاریخ « ثبت نام و تعیین وضعیت پناهندگی در کشور ترکیه توسط کمیساریای عالی سازمان ملل متحد پناهندگان به پایان رسید» و پناهجویان ناگزیز باید درخواست خود را به اداره کل مدیریت مهاجرت (DGMM) و پلیس ارائه دهند. این تغییر رویه تاثیر منفی بر وضعیت پناه جویان گذاشته است. اداره مهاجرت در بررسی پروندهها دیرکرد جدی دارد. این تاخیر برای شماری از این پناهجویان چنان درازمدت شده است، که روند پذیرش پروندهشان از سوی ایالات متحده امریکا که در دوران ریاست جمهوری اوباما با وجود محدودیتهایی اما پذیرفته شده بود، در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ با تصویب سیاست محدویت برای مهاجرت، به تاخیر و درعمل تعلیق شده است. پیشنهاد برای انتقال به کشوری دیگر نیز در پیچ وخم بورکراسی اداری کنونی، ناممکن و این پناهجویان با مشکلهای فراوانی رودروی شدهاند . با همهگیری ویروس کرونا این وضعیت نابسامانتر شده است. از این میان شمار زیادی از آنها از امکان دسترسی ارزان و یا رایگان به خدمات درمانی نیز محروم شدهاند. افزون بر این، وضعیت امنیت این روزنامهنگاران گرفتار شده در ترکیه نیز نگران کننده است که همزمان با رودرویی با این مشکلها زیر تهدیدهای رژیم تهران نیز هستند. نزدیکی به مرزهای ایران، به نهادهای امنیتی از این میان سپاه پاسداران این امکان را داده است که روزنامهنگاران تبعیدی و خانوادههایشان را در ایران تهدید کنند.
رضا معینی مسوول دفتر افغانستان و ایران RSF در این باره میگوید :« ترکیه و کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان باید به شکل موثرتری حفاظت از روزنامهنگاران پناهجو را تضمین کنند و همه امکانهای بایسته را برای تسهیل درخواست پناهندگی و تسریع آن در زمانی مناسب بکار گیرد. در این باره افزون بر شتاب در یافتن راه حلی برای اسکان مجدد این پناهجویان، برای تضمین امنیتشان نیز باید سازوکاری فوری جابجایی به کشورهای امن پیدا شود.»
زندگی در سایهی ترس شراگیم زند، روزنامهنگار و همکار رسانههایی چون ایران وایر و رادیو فردا در نامهای به گزارشگران بدون مرز نوشته است « من همیشه توسط رژیم ایران در ترکیه تهدید شدهام.» وی که در پی تهدید به بازداشت در سال ۱۳۹۳ ایران را ترک و به ترکیه آمده است، میگوید در این مدت « در سایه ترس زندگی کردهام اما تهدیدهای رژیم به تازهگی بیشتر شده است. این روزها آنها تهدید به قتل میکنند و من کمتر از خانه خارج میشوم.»این تهدیدها زمانی باورپذیرتر میشوند که دو مورد ربودن و کشتن پناهجویان جامعه ایرانیهای پناهجو در ترکیه را به شدت نگران کرده است.
ربودن و کشتن پناهجویان از سوی جمهوری اسلامی
آرش شعاع شرق مدیر مسئول سایتهای اطلاع رسانی گیلان نو، برای «نشر اکاذیب و انتشار نشریه بدون مجوز» به ٤٠ ضربه شلاق محکوم شده بود، پس ازتهدیدها و فشارهای قضایی مجبور به ترک کشور شد و به ترکیه پناه آورد. وی به تاریخ ۵ فوریه ۲۰۱۸ در شهر وان ترکیه در برابر خانهاش ربوده و پس از ۲۵ روز به زندانی در ایران برده شد.یکی از نزدیکانش میگوید :« مردان مسلحی که خود را پلیس معرفی کرده بودند، او را در برابر خانهاش دستبند زدند و با چشم بند سوار ماشین کردند. وی را در پارکینگی زیرزمینی که در آن سه سلول بود از خودرو پیاده کردند و همانجا زندانی کردند. به مدت چندین روز در آنجا از سوی یکی از ربایندگان که فارسی صحبت میکرد، بازجویی شد. پس از چند روز به او گفتند چون ماموران جمهوری اسلامی میخواستهاند او را بربایند، وی را به اینجا آوردهاند. اما در بازجوییها بیشتر در باره فعالیتها و خانوادهاش در ایران میپرسیدند. در یکی از همین بازجوییها به او میگویند که در وان در خطر است و باید به آنکار برود و اگر قول همکاری با پلیس ترکیه را بدهد او را به آنکار میبرند و امکانات لازم را در اختیارش قرار میدهند. آرش این پیشنهاد را رد میکند. و ۲۵ روز پس از ربودناش او را به بهانه انتقال به آنکار به ایران و به دست سپاه پاسداران میدهند. نوع عملیات نشانگر دست داشتن نیروهای امنیتی ایران در این ربودن است.
مسعود مولوی وردنجانی مدیر کانال تلگرامی “جعبه سیاه” در روز ۲۹ آبان ۱۳۹۸ با شلیک چندین گلوله در یکی از خیابانهای استانبول یک سال پس از ورودش به ترکیه کشته شد. شخصیت پر مناقشه و همکار سابق نهادهای امنیتی و سپاه پاسداران در این کانال و برخی رسانههای تصویری در باره فساد و اختلاس بسیاری از مسوولان رژیم، سپاه پاسداران و بیت علی خامنهای مدارکی را افشا کرده بود. خبرگزاری رویترز به تاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۷ مارس ۲۰۲۰ ) در گزارشی در باره این ترور منتشر و به دست داشتن دو دیپلمات جمهوری اسلامی ایران در ترکیه اشاره کرده است.»
انتظار در سایهی تهدیدی دیگر : ویروس کرونا
ترس و آسیمهسری با آغازهمهگیری کرونا در ترکیه بیشتر شده است. علیرضا روشن، شاعر، نویسنده و عضو سردبیری سایت اطلاعرسانی مجذوبان نور که پس از حوادث کوی گلستان تهران و بازداشت شماری از همکاران این سایت که با همسر و فرزندش به ترکیه پناهنده شده است میگوید :« ادارهی مهاجرت همه کارها را متوقف کردهاند و کمیساریای عالی پناهندگی هم ناتوان است.» پیش از کرونا نیز وضعیت پناهجویان سامان چندانی نداشت در وضعیت کنونی این نابسامانی بدتر خواهد شد. یکی از روزنامهنگار پناهجوی دیگری که در سال ۱۳۹۴ به ترکیه آمده است و خواهان فاش شدن نامش نیست در باره وضعیتاش میگوید، «پس از تایید پناهندگیام از سوی سازمان ملل در مرحله تعیین کشور قرار شد به امریکا بروم، ولی در سال ۲۰۱۷ برنامه پذیرش پناهندهها در امریکا با تصمیم دولت دونالد ترامپ متوقف شد و من در اینجا ماندگار شدم» تنها امید امروزش ناامیدی وسیاهی است. او در میان قطع کمکها به پناهندگان، تهدیدهای تداومدار رژیم در شبکههای اجتماعی و خطر دچار شدن به کرونا، گرفتار شده است.
درردهبندی جهانی آزادی مطبوعات ۲۰۲۰ گزارشگران بدون مرز از میان ١٨٠ کشور جهان جمهوری اسلامی ایران در رده ۱۷۳ و ترکیه در رده ۱۵۴ قرار دارند.
روز جهانی کارگر و حقوق کارگر ایرانی
کورش زعیم
کارگران یک رکن بزرگ اقتصاد کشور را تشکیل می دهند، و ایجاد شرایط رفاه و امنیت شغلی برای آنان در توسعه اقتصادی پایدار از الویت برخوردار است. در ایران کهن، بر پایه کتیبه های داریوش بزرگ و لوح های گلین بجای مانده از دوران کورش بزرگ، نخستین قانون کارگری جهان در ایران وضع و اجرا شده است: حداقل دستمزد، حداکثر ده ساعت کار روزانه و تعطیل آخر هفته، مرخصی سالانه، مرخصی سه ماهه زایمان و مرخصی سه ماهه برای شیردهی. همه کارگران، زن و مرد، برای کار برابر مزد برابر و برای اضافه کاری یک و نیم برابر می گرفتند، و خوراک آنان متناسب با سختی کار، و سهمیه گوشت زنان باردار دوبرابر بود. کارگران ما پس از چهل سال خدمت بازنشسته می شدند و تا آخر عمر مستمری دریافت میکردند. در ایران ما هرگز کسی بیگاری یا بردگی نمیکرد. کارگران مهاجر از سرزمین های همسایه، و حتی سربازان اسیر شده دشمن، همانند کارگران ایرانی کار می کردند و دستمزد می گرفتند. کارگران از اهمیت ویژه ای برخوردار بودند و تندرستی و رفاه آنان توسط قانونهای کشوری تامین میشد.
در ایران پس از سده هفتم میلادی، به علت تهاجم و غارتگری های بی امانی که از جنوب و شمال میشد، و در نتیجه بجای یک دولت مرکزی، حکومتهای متعدد و همزمان در سراسر سرزمین ایران ایجاد شده بودند، قانونهای انساندوستانه ایرانی نسبت به کارگران هم فراموش شد و خوی بهره برداری غیرمنصفانه از کارگر، که با حضور قوم های مهاجم خشونتگرا در ایران رواج یافت. کارگر ایرانی بجای یک شهروند شریک در پیشرفت و رفاه کشور تبدیل به یک سرباز وظیفه اقتصادی برای رفاه قدرتمندان شد. کارگران وابسته به سیاستهای کارفرمایان بودند، و شرایط کاری و حقوق و مزایای آنان تعریف شده نبود. از سوی دیگر، مهاجمان مغول و تُرکان که بدون دانش و توجه به چرخه کشاورزی و تولید برای تهیه آذوغه پیوسته با زور و تهدید به روستاها حمله میکردند، به تدریج ساختار سنتی کشاورزی و تولید وابسته به آنرا مختل و کشاورزان یکجا نشین را فراری داده تبدیل به عشایر متحرک کردند. زندگی عشایری ایران (بنا بر تاریخ کمبریج) در دوران حمله مغول و تُرکان بوجود آمد. نادانی فرماندهان مهاجم که خود چادرنشین بودند ساختار کارآفرینی و کارگری ایران را که یکجانشینی بود، پاشاندند. توجه به حقوق کارگری نخستین بار در تاریخ معاصر ایران در ۱۲۸٤ رخ داد که کارگران یک چاپخانه یک اتحادیه تشکیل دادند. پس از جنگ جهانی دوم ، در ۱۳۲۵خ نخستین قانون کار در ایران تصویب شد، که بعلت مخالفت شرکت نفت ایران و انگلیس به اجرا در نیامد. نخستین بار در دوران کوتاه دولت دکتر محمد مصدق بود که توجه جدّی به حقوق کارگران و کشاورزان شد و اتحادیه های کارگری آزاد شدند. ما میخواهیم که قانون کار ایران بر پایه استانداردهای پیشرفته جهانی و در راستای تضمین حقوق کارگران و ایجاد یک جامعه مرفه بر پایه عدالت اجتماعی، رعایت حقوق بشر و برخورداری از همه امکانات و فرصت های کشور تدوین و اجرا شود. روابط میان کارگر، کارفرما و اتحادیه های کارگری باید تعریف شود. کارگران بالای ۲۱ سال از کمینه دستمزد لازم برای یک زندگی مرفه خانوادگی، و همه کارگران از ۱۸ به بالا از بیمه اجتماعی و بیمه درمانی و بیمه عمر برخوردار باشند. کارگران باید بتوانند در شرایط تعریف شده ای در مدیریت اداره یک بنگاه اقتصادی اظهار نظر کنند. در آینده باید برای کارگر ایرانی زندگی مرفه و مشارکت نسبی در هر آنچه بر زندگی او تاثیرگذار است فراهم گردد. کارگر ایرانی باید در میان شادترین و خوشبخت ترین کارگران جهان به شمار آید. چکیده آنچه ما باور داریم که باید در قانون کار آینده گنجانده شود از قرار زیر است:
- امنیت شغلی: همه کارگران بایستی از امنیت شغلی بهره مند باشند. بنابراین، یا یک پیمان کارگری که در آن شرایط کار و وظیفه کارگر تعریف شده و به امضای کارگر رسیده باشد، یا مقررات حاکم بر شرایط کار بنگاه اقتصادی که توسط کارفرما تعریف شده، جزوی از شرایط استخدام تلقی شود.
- مدت پیمان: پیمان های یک ماهه و سه ماهه که اکنون برای فرار از تعهد به بیمه های اجتماعی و حاکم شدن قانونهای وزارت کار انجام میگیرند، باید ممنوع باشد. همه پیمان های نوشته یا نانوشته میان کارگر و کارفرما، بی توجه به مدت آن، مشمول همه تعهدات کارفرما نسبت به کارگر خواهد بود.
- دوره آزمایشی: اگر استخدام کارگر با شرط گذران یک دوره آزمایشی باشد، مدت دوره آزمایشی باید مشخص، ثابت و به کارگر تفهیم یا ابلاغ شده باشد.
- اندازه کارگاه: شمار کارگرانی که در یک بنگاه اقتصادی مشغول به کار هستند هیچ تاثیری در رعایت قانون کار نباید داشته باشد. امروز، کارگاههایی که در آنها کمتر از ده کارگر کار می کنند، مشمول قانون کار نمیشوند، ولی در ایران آینده قانون کار باید برای کارگر و کارفرما منصفانه باشد و ارتباطی با اندازه کارگاه نداشته باشد. همه کارگران باید از بیمه درمانی و بازنشستگی و همه امتیازهای قانونی برخوردار باشند.
- کار غیرقانونی:وادار کردن کارگر به انجام کار غیرقانونی باید منع شود. همچنین کارفرما حق نداشته باشد کارگر را به کار خطرزا و یا به کاری بدون وسایل استاندارد ایمنی وادارد.
- کار نوجوانان: نوجوانان ۱۵تا ۱۸سال نباید به کارهای سخت گماشته شوند. کارهای مناسب این گروه سنی، کار در فروشگاهها و رستورانها، کشاورزی و دیگر کارهای سبک می باشد.
- کار کودک: افراد زیر ۱۵ سال کودک بشمار می آیند و کشیدن هر گونه کار از آنها برای مزد یا بیگاری جرم بشمار می آید. کودکان زیر ۱۵ سال بایستی تمام وقت با هزینه دولت به تحصیل بپردازند.
- قانون سراسری: قانون کار در ایران نباید استثنای جغرافیایی داشته باشد، و در منطقه های آزاد و بازارچه ها مرزی نیز باید حاکم باشد.
- عدم تبعیض: هیچ کارفرما حق اعمال تبعیض جنسیتی، مذهبی، عقیدتی، نژادی، قومی یا شکل ظاهری نباید داشته باشد. کارگر تنها بر پایه شایستگی برای کار مورد نظر استخدام خواهد شد.
- حداقل دستمزد: کمترین دستمزد یک کارگر باید بر پایه تامین نیاز به زندگی آسوده یک خانواده چهار نفری باشد. دستمزد باید سالانه نسبت به نرخ تورم رسمی که توسط یک بانک مرکزی مستقل از دولت تعیین شود افزایش یابد.
- ساعات مجاز کار:کارگران ۸ساعت در روز و بیشینه ٤٠ ساعت در هر ۱٦۸ ساعت (هفته) کار کنند. فزونکاری تا ۴ ساعت با ۴۰٪ افزایش و بیش از ٤ ساعت در یک روز با ۵٠% افزایش دستمزد، و حداکثر مدت کار کارگر در هر ۱٦۸ ساعت (هفته) ٦٠ ساعت خواهد بود.
- کار شبانه و کار خطرآمیز:در کار شبانه باید ٣۵% و کار پس از نیمه شب ٤٠% به دستمزد افزوده شود. فزونکاری در شیفت های شبانه هم باید مشمول ۵٠% افزایش باشد.
- زمان خوراک: کارفرما باید در هر ۲ ساعت کار ۱۵دقیقه استراحت بدهد و برای هر وعده خوراک ٣٠ دقیقه (بسته به گونه کار و فاصله تا ناهارخوری یا رستوران). این زمانها جزوی از ساعتهای کار کارگر بشمار می آید.
- تعطیلات و مرخصی: ۵۲روز در سال برای آدینه یا هر روزی که تعطیل هفتگی کارگر بشمار میآید، سالانه ۲۸ روز برای تعطیلات رسمی کشور و مرخصی ها، و نیز یک ماه مرخصی استراحتی سالانه.
- برابری دستمزد: دستمزد زن و مرد برای کار همانند باید یکسان باشد.
- مرخصی بارداری:کارگران زن هنگام بارداری، ٤۵ روز پیش از ۹ ماهگی و ٤۵ روز پس از زایمان برای شیردهی مرخصی با حقوق و مزایا خواهند داشت. در صورت تاخیر زایمان بیش از ۹ ماه، روزهای دیرکرد به مدت مرخصی مجاز افزوده خواهد شد، ولی زودرسی زایمان تاثیری در مدت مرخصی نخواهد داشت.
- شیردهی:زنان در مدت شیردهی، حق دارند، با توجه به امکانات ایمنی و بهداشتی محل کار، هر سه ساعت و نیم، نیمساعت مرخصی برای شیردهی و رسیدگی به نوزاد داشته باشند.
- خدمت سربازی:در صورت فراخوان برای خدمت سربازی یا در شرایط اضطراری، مانند جنگ، زمین لرزه، سیل یا بلایای دیگر، دوره غیبت کارگر در طول خدمت جزو پیشینه کاری او بشمار خواهد آمد، ولی حقوق و مزایای او را دولت پرداخت خواهد کرد نه کارفرما.
- تعلیق اضطراری: در صورتیکه کار بعلت حوادث غیرمترقبه مانند جنگ، زمین لرزه، سیل، آتش سوزی، انهدام محل کار، بیماری واگیردار و غیره بصورت تعلیق درآید، دوران تعلیق تا دو سال جزو پیشینه کارگر بشمار خواهد آمد، ولی حقوق و مزایای او را دولت خواهد پرداخت.
- ادغام یا فروش بنگاه اقتصادی:در صورت فروش بنگاه یا ادغام آن در بنگاهی دیگر، خریدار یا بنگاه جدید جانشین کلیه تعهدات پیشین به کارگران خواهد بود.
- بستانکاری کارگر: بدهی به کارگران دارای الویت اول برای کارفرمایان می باشد، و پیش از پرداخت مطالبات دولت و بستانکاران دیگر، باید با کارگران تسویه حساب کرد.
سازمان های کارگری
- قانون در ایران آینده: سازماندهی انجمن ها، اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری در درون هر بنگاه اقتصادی یا فرابنگاهی (صنفی سراسری) آزاد خواهد بود. کارفرمایان حق جلوگیری از تشکیل اتحادیه و یا عضویت در آنها را نخواهند داشت.
- فدراسیون ها: اتحاديه ها و سندیکاها حق خواهند داشت براي افزايش قدرت چانه زنی برای رسیدن به هدفهای اقتصادی خود، اقدام به ايجاد ائتلافهاي موقت يا دائم بصورت فدراسيون كنند. این سازمانها حق فعالیت به عنوان حزب سیاسی را نخواهند داشت.
- شورای کارگری: کارگران هر بنگاه اقتصادی میتوانند یک شورای کارگری برای رایزنی با کارفرما، ارائه پیشنهاد برای بهبود کار و نیز دریافت گزارش های مدیریت یا توجیه تصمیگیری های تاثیرگذار بر منافع کارگران تشکیل دهند.
- سازمان بین المللی کار:اتحادیه های کارگری باید حق داشته باشند در یک انتخابات آزاد نمایندگان خود را برای شرکت در سازمان بین المللی کار انتخاب و همانند دولت و کارفرمایان آنان را اعزام کنند.
آموزش کارگر
کارگران در هر صنف و حرفه ای که باشند، باید از امکانات سوادآموزی (که اجباری خواهد بود)، آموزش فن و حرفه، ادامه تحصیلات، آموزش تکنولوژی های نو در رشته کاریشان، برخوردار باشند، و هزینه آن توسط کارفرما و یا دولت تامین گردد:
- سواد آموزی: کارگران بیسواد یا کم سواد در هر گروه سنی، بایستی در کلاس های آموزشی دستکم تا پایان دوره شش ساله دبستانی شرکت کنند. کارفرمایان بزرگ بایستی امکانات آموزش کارگران را در محیط کار یا در نزدیکترین محل ممکن به محل کار فراهم نمایند. وزارت آموزش موظف است آموزگار و کتابهای درسی کارگران را رایگان تامین کند. این آموزش اجباری باید تا پایان دوره دبستانی ادامه یابد.
- ادامه تحصیل: کارگران حق دارند برای ادامه تحصیل ساعاتی از روز را مرخصی بدون حقوق بگیرند. همچنین حق دارند برای تحصیل در دانشگاه تا دو سال مرخصی تحصیلی بگیرند. کارفرما موظف است پس از دو سال شغل کارگر را به وی بازگرداند. در صورت نیاز به زمان بیش از دوسال با قصد بازگشت، کارفرما حق دارد از کارگر تعهد بگیرد که دستکم تا سه تا پنج سال پس از پایان تحصیلات موظف به کار برای همان کارفرما باشد. همه هزینه های سوادآموزی و تحصیلات کارگران را دولت خواهد داد.
- آموزش فنی و حرفه ای:دولت موظف است امکانات آموزش فنی و حرفه ای را برای کارگران در همه رشته های مورد نیاز کشور، برای افزایش مهارت و یا برای آشنایی با ابزار و دستگاهها و تکنولوژی های نوین، بصورت رایگان فراهم آورد.
- آموزش رایانه ای:دولت موظف است امکانات آموزش کارکرد با رایانه را برای همه کارگران بطور رایگان فراهم آورد. کارگران در صورت علاقه میتوانند به مراکز آموزشی نامبرده مراجعه و در ساعات فراغت خود به یادگیری بپردازند.
ایمنی و بهداشت
- ایمنی کار: شرایط ایمنی کارگر در محیط کار طبق استانداردهای تعیین شده دولت بایستی فراهم و رعایت شود. ساختمان و تاسیسات محیط کار بایستی از لحاظ مهندسی، ساختمانی و تاسیساتی و همچنین پایداری در برابر زمین لرزه در مناطقی که نظام مهندسی تعیین میکند، و پایداری در برابر آتش سوزی، مورد تایید باشد. روشنایی، سرما و گرما بایستی برای آسایش کارگر تنظیم شده باشد.
- ابزار ایمنی: کارفرما باید ابزار ایمنی ضروری برای نوع کار کارگر مانند عینک و کلاه و دستکش و کفش و غیره را برای کارگر در هر کجا که موضوعیت دارد فراهم و کارگر را اجبار به کابرد آنها کند.
- کارهای زیرزمینی: برای کار در زیرزمین، مانند معدنکاری، چاه کنی و تعمیر قنات و غیره، کلیه شرایط ایمنی برای آسانی ورود و خروج، تهویه و میزان اکسیژن و کنترل دمای هوا، حفاظت در برابر گاز و تامین کلاه و نقاب و پوشش های ایمنی استاندارد کار مربوطه، و نیز وسایل ارتباطاتی مطمئن، تامین باشد.
- بهداشت: کارگران باید هنگام آغاز کار، معاینه پزشگی، و نیز سالانه مورد آزمایشهای پزشگی کامل قرار گیرند. در صورت آشکارسازی بیماریهای سخت یا واگیردار، کارگر باید زیر درمان قرار گرفته و از کارگران دیگر جدا نگه داشته شود.
- کمکهای اولیه: هر کارگاه باید به کمکهای اولیه پزشگی طبق استانداردهای بین المللی مجهز باشد. کارگاهها و بنگاههای بزرگ بایستی مجهز به درمانگاه، پزشگ و پرستار به اندازه متناسب با شمار کارگران باشند.
واکنش ناجا به خبر شکنجه اتباع افغانی در مرز ایران
لیلا باقری
به گزارش رسانه های حکومتی، مرکز اطلاع رسانی مرزبانی ناجا اعلام کرد: در پی انتشار کلیپی از سوی شبکههای معاند و ضد انقلاب در خصوص به رودخانه انداختن اتباع افغانی توسط مرزبانان جمهوری اسلامی، خبر بلافاصله مورد بررسی قرار گرفت و مشخص شد چنین موضوعی صحت ندارد.
این منبع افزود: مرزبانان نیروی انتظامی با رافت اسلامی به برادران افغانی خدمت رسانی می کنند.
این در حالیست که شماری از مهاجران افغان که در صدد ورود قاچاقی به ایران بودهاند، شهادت دادهاند که ۵۷ نفر از آنان با تهدید اسلحه مرزبانان مجبور شدند به رودخانه بپرند و برگردند. تاکنون شش جسد از آب گرفته شده است.
روزنامه “هشت صبح” که در کابل منتشر میشود، به نقل از یکی از شهود مینویسد: «نیروهای مرزی ایران ابتدا بر کارگران افغان گلولهباری کرده و پس از لتوکوب آنان، ۵۷ تن را در آب رودخانه هریرود انداختند که از این میان ۲۳ تن جان باختهاند.»
در شبکههای اجتماعی نیز تصاویری از اجساد یافته شده از رودخانه بازنشر شدهاند. یکی از نجات یافتگان میگوید مرزبانان ایرانی آنها را یک شب بازداشت کردند و فردا همه را به رودخانه انداختند تا برگردند.
بیمارستان هرات اعلام کرده که جسد شش تن از غرق شدگان به این مرکز منتقل شده است. به گفته پزشک ارشد بیمارستان هرات، آنها اهالی ولایات هرات و فاریاب بودند و میخواستند برای کار به ایران بروند.
کرونا، چین و آمریکا
علیرضا حجتی
گزارش یک نشریه ارگانی چین حاکی است که این کشور در حال برنامه ریزی برای متوقف کردن خرید هواپیماهای بویینگ از آمریکا است.
به گزارش ایرنا، گلوبال تایمز روز شنبه در گزارشی نوشت چین فهرستی را از شرکت های آمریکایی آماده کرده است که بر اساس آن، این شرکت ها جزو موسسات غیرقابل اعتماد تلقی می شوند.
در این گزارش به نام شرکت های مشهوری چون اپل، بوئینگ، کوالکوم و سیسکو اشاره شده است تهیه این فهرست در شرایطی است که روابط چین و آمریکا با شیوع کرونا تیره تر از هر زمانی است.
تلویزیون چین هم به این گزارش اشاره کرده و آورده است که این بخشی از اقدامات مقابله جویانه چین در برابر آمریکاست که قصد دارد جلوی انتقال محموله هایی از نیمه هادی ها را برای شرکت مخابراتی هواووی بگیرد.
آمریکا از ماه می گذشته این شرکت چینی را در فهرست نگرانی های امنیتی قرار داده و محدودیت های زیادی برایش در نظر گرفته است و حالا در حال تمدید این ممنوعیت ها است.
بر همین اساس دولت چین هم قصد دارد بازرسی هایی را از شماری شرکت های آمریکایی از جمله اپل انجام داده و خرید هواپیماهای بوئینگ را به حال تعلیق دراورد.
تمامی شرکت هایی که می خواهند با هواوی ارتباط داشته باشند بر اساس مقررات تمدید شده آمریکا باید مجوزهایی دریافت کنند و خود شرکت چینی هم نیازمند مجوز جداگانه ای از وزارت بازرگانی آمریکا است.
“اریک شو” از روسای شرکت هواووی چین در مصاحبه ای گفت که چین هرگز در مقابل این فشارها و به مسلخ کشاندن هواوی سکوت نخواهد کرد.
“هوا چون اینگ” سخنگوی وزارت خارجه چین نیز در بحبوحه رویارویی دو کشور بر سر هواووی گفته بود که چین در این مورد سیاست سکوت را دنبال نخواهد کرد و دست روی دست نخواهد گذاشت.
گزارش حاکی است که در صورت اعمال چنین محدودیت هایی، هواووی خرید نیمه هادی های خود را از برخی شرکت های کره جنوبی و تایوان و بازار داخلی انجام خواهد داد.
کرونا، یقه چینیها را خواهد گرفت
گروهی از اعضای جمهوریخواه مجلس سنای آمریکا طرحی را ارائه کردند که براساس آن رئیس جمهوری این کشور امکان وضع تحریم علیه چین در صورت عدم پاسخگویی پکن در مورد شیوع ویروس جدید کرونا را خواهد داشت.
بحران کرونا باعث مطرح شدن این مسئله شده که احتمال افول بیشتر قدرت آمریکا وجود دارد، با توجه به این موضوع برخی از کارشناسان معتقدند در آیندهای نزدیک شاهد آن خواهیم بود که دیگر ابرقدرتی در جهان وجود نخواهد داشت و در نظام بینالملل شاهد ایجاد فضای چند قطبی خواهیم بود، اما در مقابل نیز سایر کارشناسان این موضوع را مطرح میکنند، که کرونا نمیتواند باعث شود، آمریکا ابرقدرتی خود را از دست بدهد.
مهدی مطهرنیا کارشناس روابط بینالملل در این باره می گوید: این نکته را که برخی میگویند، چین بعد از کرونا جایگاه آمریکا را در نظام بینالملل و همچنین اقتصاد جهانی خواهد گرفت، را بنده به هیچ عنوان قبول ندارم، در حال حاضر جو ضد چینی شدیدی به عنوان خواستگاه و منتشرکننده ویروس کرونا وجود دارد ومردمان کشورهای پیشرفته و توسعه یافته امروز نگاه خوبی نسبت به چین ندارند، از سوی دیگر شما مطمئن باشید، اقتصاد چین با ضرر و زیان هنگفتی ناشی از نگاه منفی به این کشور روبرو میشود.
وی بیان داشت: با توجه به فضای رقابتی که در اقتصاد کشورهای دیگر وجود دارد، به طور قطع کشورها کالاهای دیگران را در مقابل کالای چینی ترجیح میدهند و این ضربه بسیار بزرگی برای چینیها میتواند باشد، چرا که آنها تصور میکنند، از تبعات اقتصادی بحران کرونا در امان خواهند ماند، اما باید توجه کرد که برعکس با توجه به عملکرد ضعیف این کشور در شناسایی و اطلاعرسانی ویروس کرونا، این امر برای چشم بادامیها میتواند بسیار گران تمام شود.
این استاد دانشگاه اضافه کرد: چین در برای کشورهایی نظیر ما میتواند دست بالا را داشته باشد، چرا که با شدیدترین تحریمها روبرو هستیم و قدرت مانور زیادی نداریم، اما سایر کشورها اینگونه نیستند و میتوانند بر ضد چین عمل کنند، بنابراین در مجموع میتوان گفت، این مطلب که چین میتواند به جایگاه ابر قدرتی جهان با تکیه بر قدرت اقتصادی دست پیدا کند، از دید بنده مردود است.
وی با تاکید بر اینکه آمریکا سابقه عبور سلامت از بحرانهای اقتصادی را در گذشته نیز دارد، گفت: بحران مسکن در سال ۲۰۰۸ که در ادامه به بحران اقتصادی بزرگی تبدیل شد، برای آمریکایی یک تجربه بسیار خوب شد که در مواقعی بحرانی چگونه عمل کنند، الان نیز با توجه به اینکه ترامپ خود یک تاجر بوده، میداند که چگونه خود را از بحران نجات دهد، در این راستا تهیه بسته اقتصادی دو تریلیون دلاری برای عبور آمریکا از بحران ویروس کرونا خود میتواند به خوبی نشان دهد که ترامپ به دنبال چه چیزهایی است.
اظهارات ترامپ چه پیامدهایی برای چین دارد؟
وزیر خارجه آمریکا بار دیگر منشا ویروس کرونا را آزمایشگاه ووهان
دانست و چین را به لاپوشانی و مخفیکاری متهم کرد و گفت: اگر چین شفاف بود صدها هزار نفر نمیمردند.
در همین حال به گفته رئیس جمهوری آمریکا، ضربهای که ویروس کرونا به ایالات متحده زده، بسیار سنگینتر از پیامدهای حوادثی همچون حمله به پرل هاربر در جنگ جهانی دوم و حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر بوده است.
ترامپ که با خبرنگاران در کاخ سفید صحبت میکرد، گفت: ما بدترین حملهای را که تا کنون کشورمان با آن روبرو بوده، پشت سر گذاشتیم. این حمله بدتر از پرل هاربر بود، بدتر از حمله به مرکز تجارت جهانی بود و این هرگز نباید اتفاق میافتاد.
منظور از واقعۀ پرل هاربر، حملۀ غافلگیرانۀ جنگندههای ژاپنی به پایگاه دریایی آمریکا در بندر پرل هاربر واقع در مجمعالجزایر هاوایی بود که در دسامبر سال ۱۹۴۱ میلادی روی داد و باعث ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم شد.
در حادثه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی نیز حملات تروریستی گروه القاعده به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در شهر نیویورک همچنین مقر پنتاگون، حدود ۳ هزار کشته برجای گذاشت.
اتفاق وحشتناکی در چین افتاده است
رئیسجمهور آمریکا پیش تر گفته بود که شواهد و مدارکی در دست دارد که نشان میدهد ویروس کرونا در آزمایشگاهی در ووهان ساخته و منتشر شده است.
ترامپ گفت: مدارکی دیده که نشان میدهد ویروس کرونا از موسسه ویروسشناسی شهر ووهان چین بیرون آمده و پرسید: آیا این دردسر با یک ناشیگری آغاز شد یا عمدی در کار بوده؟ چرا سفر مردم از ووهان به بقیه چین قدغن شد ولی چرا اجازه داشتند به بقیه جهان سفر کنند؟ این سوالهای سختی است که باید پاسخ دهند.
وی در ادامه گفت که فرضیههای متعددی درباره منشا این ویروس منتشر شده و آمریکا در حال تحقیق و بررسی سرمنشا این بیماری است و گفت: ما موضوع را کشف میکنیم. اتفاقات وحشتناکی افتاده است. حالا چه اشتباه کردهاند یا از یک اشتباه آغاز شده است و بعد آنها اشتباه دیگری کردهاند، یا کسی به عمد کاری کرده است.
ترامپ در پاسخ به خبرنگار دیگری که خواستار توضیحات بیشتر پیرامون این اسناد شده بود، گفت که او در حال حاضر نمیتواند توضیحات بیشتری پیرامون این اسناد در اختیار رسانهها قرار دهد و افزود: سازمان بهداشت جهانی هم باید شرم کند که مثل بخش روابط عمومی دولت چین کار میکند.
رئیسجمهور آمریکا گفت که این سازمان برای خطاهایی که در مقابله با شیوع بیماری کرونا مرتکب شده نیازی به پوزش خواستن ندارد. این سازمان باید در ارتباط با این خطاها شرم کند.
روزنامه نیویورک تایمز هم گزارش داده سازمانهای اطلاعاتی آمریکا مامورند بفهمند ویروس کرونا از آزمایشگاهی در ووهان درز کرده و آیا سازمان بهداشتجهانی و دولت چین در آغاز ماجرای کرونا، از دادن اطلاعات درباره آن خودداری کرده بودند یا نه.
پاسخ ترامپ به توطئه چینیها چه خواهد بود؟
رئیسجمهور آمریکا میگوید که چین هرآنچه در توانش باشد برای شکست [او] در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ آمریکا انجام خواهد داد.
ترامپ» در مصاحبه اختصاصی با رویترز افزود که مبادله تجاری آمریکا با چین در اثر شیوع کرونا «به شدت آسیب دیده است». او پیش از این (روز دوشنبه) آعلام کرده بود که دولت آمریکا در حال انجام «تحقیقاتی جدی» در خصوص نحوه مقابله چین با بحران کنونی است و اینکه برای آمریکا غرامت مطالبه خواهد کرد.
مقامات واشنگتن از ماه ژانویه پکن را به پنهانکاری در خصوص شیوع کرونا متهم کردند و در هفتههای اخیر بر شدت آن افزودند و دولت چین را مسئول بیماری همهگیر کرونا میدانند.
ترامپ در کاخ سفید با اشاره به این که در حال بررسی گزینههای مختلف برای برخورد با چین به دلیل شیوع ویروس کرونا است، اظهار داشت: کارهای زیادی میتوانم انجام دهم.
ویروس چینی کرونا که از این کشور آغاز شد تاکنون بیش از ۶۰ هزار قربانی در آمریکا به جای گذاشته است. شیوع این ویروس همچنین پیامدهای گسترده اقتصادی برای آمریکا در پی داشته است.
رئیس جمهوری آمریکا معتقد است چین میبایست در مراحل اولیه شیوع ویروس کرونا و خیلی زودتر جهانیان را نسبت به این ویروس مطلع میکرد و گفت، چین دست به هرکاری می زند که من در این رقابت بازنده شوم.
وی اضافه کرده است که چین تمایل دارد جو بایدن، نامزد حزب دموکرات، در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به پیروزی برسد تا از فشارها علیه پکن کاسته شود.
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در ماه نوامبر برگزار خواهد شد.
مردم آمریکا در باره ویروس چینی چه فکر می کنند؟
دو سوم مردم آمریکا به چینیها بدبین هستند. حدود ۹۰ درصد از شرکتکنندگان در نظرسنجی «پیو»، افزایش قدرت و نفوذ چین را یک خطر میدانند.
بر اساس یک نظرسنجی سراسری تحت تاثیر همهگیر شدن ویروس کرونا و پیامدهای اقتصادی شدید آن، بدبینی مردم آمریکا نسبت به این کشور افزایش یافته است. این نظرسنجی که ماه گذشته توسط موسسه مستقل «مرکز پژوهشی پیو» انجام شده نشان میدهد که حدود دو سوم یا ۶۶ درصد از پاسخدهندگان، در مورد چین دیدگاه منفی دارند. این بالاترین رقم از ۱۵ سال پیش است که موسسه پیو این پرسش را در نظرسنجیهای خود گنجانده است و نشان میدهد که به نسبت سال ۲۰۱۷ که دونالد ترامپ به ریاستجمهوری رسید حدود ۲۰ درصد افزایش یافته است.
نتایج این نظرسنجی نشان میدهد که اکثریت مردم آمریکا با سیاست دونالد ترامپ علیه چین که در دوران شیوع ویروس کرونا تشدید شده است همسویی دارند. با توجه به زمان انجام نظرسنجی میتوان گفت که افزایش بدبینی افکار عمومی آمریکا در مورد چین مستقیما از بحران کرونا تاثیر نگرفته بلکه تحت تاثیر جنگ تجاری دولت ترامپ با چین و انتقادهای دائمی واشینگتن از آن کشور بوده و در ماه مارس که اوج شیوع ویروس کرونا بود تغییر محسوسی نیافته است.
تنظیمکنندگان این نظرسنجی گفتند: «از آغاز ریاستجمهوری دونالد ترامپ افزایش تعرفههای تجاری و جنگ لفظی مربوط به آن یکی از وجوه اصلی سیاست دولت آمریکا در قبال چین بوده و اکنون در شرایط همهگیری ویروس کرونا شرایط برای حملات متقابل دو کشور بیش از پیش فراهم شده است. در چنین شرایطی دیدگاه های بدبینانه نسبت به چین افزایش یافته است».
نظرسنجی «پیو» که با شرکت هزار شهروند آمریکایی انجام شده نشان میدهد که بدبینی به چین در رایدهندگان و هواداران هر دو حزب سیاسی افزایش یافته است، و حدود ۷۰ درصد از هواداران حزب جمهوریخواه و حدود ۶۰ درصد هواداران حزب دمکرات و مستقلها چنین دیدگاهی دارند. در عین حال حدود ۹۰ درصد از شرکتکنندگان در نظرسنجی، افزایش قدرت و نفوذ چین را یک خطر میدانند. در عین حال اکثریت قابل توجهی از پاسخدهندگان معتقدند که آمریکا هنوز قدرت اقتصادی و نظامی برتر جهان است و ۹۱ درصد گفتند که جهان تحت رهبری آمریکا به نسبت رهبری چین بهتر خواهد بود.
حزب کمونیست چین قابل اعتماد نیست
در پی بازداشت ۱۵ فعال دموکراسی خواه در هنگ کنگ، وزارت خارجه آمریکا، بازداشت این فعالان را محکوم کرد و آن را مغایر با تعهدات توافقنامه چین و بریتانیا دانست.
به گزارش صدای آمریکا به نقل از خبرگزاری رویترز، مایک پومپئو وزیر خارجه آمریکا در واکنش به این بازداشتها گفت که «ایالات متحده بازداشت فعالان دموکراسی خواه را در هنگ کنگ محکوم می کند.»
آقای پمپئو چنین اقداماتی از سوی پکن و نمایندگان آن ها در هنگ کنگ را مغایر با تعهدات توافقنامه چین و بریتانیا دانست که شامل شفافیت و حاکمیت قانون است و تضمین می کند که استقلال «هنگ کنگ» با سطح بالایی ادامه یابد.
وزیر خارجه آمریکا همچنین با انتشار یک توئیت نیز بازداشت فعالان دموکراسی خواه در هنگ کنگ را «عمیقاً نگران کننده» توصیف کرد و آن را متضاد با ارزشهای جهانی آزادی بیان ، تجمع و اجتماع مسالمت آمیز دانست.
این بزرگترین سرکوب جنبش دموکراسی خواهان از آغاز اعتراضات ضددولتی از ژوئن سال گذشته در هنگ کنگ محسوب می شود.
رئیس جمهوری ایالات متحده در ۶ آذر سال ۹۸ دو مصوبه کنگره آمریکا در دفاع از حقوق بشر در هنگ کنگ و معترضان دموکراسیخواه این جزیره واقع در جنوب چین را امضا کرد.
مجلس نمایندگان و سنا آبان سال ۹۸ طرح موسوم به «قانون حقوق بشر و دموکراسی هنگ کنگ» و طرح ممنوعیت صادرات تجهیزات و مهمات مورد استفاده برای کنترل اعتراضات به چین را تصویب کرده بودند. اما پس از بازداشت های اخیر، ویلیام بار دادستان کل آمریکا در بیانیهای جداگانه این بازداشتها را جدیدترین مورد از حمله به حاکمیت قانون و آزادی مردم دانست و گفت این وقایع نشان میدهند که «ارزشهای حزب کمونیست چین تا چه میزان با ارزشهایی که ما به صورت مشترک در دموکراسیهای لیبرال غربی داریم متضاد هستند.»
او افزود که این بازداشت ها و یکسری اقدامات، بار دیگر نشان داد که «حزب کمونیست چین قابل اعتماد نیست.»
به گفته رسانه ها و منابع آگاه سیاسی ، مارتین لی ، ۸۱ساله و بنیانگذار حزب دموکرات ، جیمی لای ، ۷۱ ساله و از ناشران مطرح هنگ کنگ و مارگارت نگ ۷۲ساله از نمایندگان پیشین مجلس این کشور از جمله افرادی هستند که به اتهام تجمع غیرقانونی بازداشت شده اند.
اعتراضات دموکراسی خواهان هنگ کنگ، به بزرگترین بحران سیاسی این دولتشهر از زمان انتقال کنترل این منطقه از بریتانیا به چین در سال ۱۹۹۷ تبدیل شده است.
این اعتراضات درباره لایحه «استرداد متهمان قضایی خارجی از این دولتشهر به چین » آغاز شد. لایحهای که عامل اصلی اعتراضات چند ماه اخیر در هنگ کنگ بوده است. اما لغو این لایحه هم نتوانسته از شدت اعتراضات بکاهد.
افسردگی و دانایی
جولی رِشِه / برگردان: هامون نیشابوری
افسردگیام را به یاد دارم. وضعیت ذهنی هولناکی که به نظر میرسید پایانی ندارد. فکر از خواب بیدار شدن با وحشت و نگرانی همراه بود. آشوب، تشویش، و یأسی درونی دربارهی آینده هرگونه نگرش مثبت و خوشبینانه را ناممکن میساخت. احساس میکردم ذهنم ناگهان بیمار و غیرطبیعی شده بود. این خودِ جدیدم را نمیشناختم و با خودم میگفتم چه بر سر آن آدم سرزندهی قبلی آمده است. دلیل افسردگیام، جدایی بود. اما افسردگیام واکنشی در برابر این جدایی نبود بلکه پی بردن به این مسئله بود که کسی که فکر میکردم دوستم دارد، کسی که بسیار به من نزدیک بود و قول داده بود برای همیشه با من باشد، تبدیل به فرد دیگری شده بود، او اینک غریبهای بود که نسبت به رنجم بیتفاوت بود. متوجه شدم که این دوستداشتن، توهم بود. گذشته بیمعنا شده بود و دیگر آیندهای وجود نداشت. دیگر اعتمادی به جهان نبود.
در وضعیت افسردگی، متوجه تغییر فاحش نحوهی برخورد دیگران شدم. در جامعه با افسردگی مدارا نمیشود و دریافتم که اطرافیانم به دو گروه تقسیم میشوند. یک گروه، میخواستند مرا درمان کنند، به من میگفتند بر خودم مسلط شوم یا توصیه میکردند از متخصصان کمک بگیرم. گروه دیگر، از من چنان دوری میکردند که گویی جذام دارم. حال که به گذشته مینگرم، این واکنش را درک میکنم: هرچه باشد منفیباف، شکاک و بدبین شده بودم و لزومی نمیدیدم مؤدب باشم.
از سوی دیگر، نسبت به رنج و آلام حقیقی دیگران دریافت عمیقتری پیدا کرده بودم. در دوران افسردگی، به نیمهی تاریک جهان پی بردم، قلمرویی که پیشتر چیزی دربارهی آن نمیدانستم. دیگر نمیتواستم رنج و هذیان را نادیده بگیرم و به این ترتیب دریچهای به سوی واقعیت گشوده شده بود که ناخوشایند بود. تجربهی من منحصر به فرد نبود اما به معنایی شدیدتر بود زیرا علاوه بر آن که انسانی معمولی بودم که با یک جدایی تأثرآور مواجه شده بود، فیلسوف نیز بودم. به عنوان فیلسوف میدانم که آنچه در ظاهر بدیهی به نظر میرسد همواره چنین نیست و در نتیجه نیازمند تحلیل انتقادی دقیقی است. به این ترتیب در پی این تجربه، نسبت به یکی دانستن حالات روحی مثبت با سلامتی و حالات روحی منفی با وضعیت غیرطبیعی سوءظن پیدا کردم. آیا ممکن بود در این حالت افسردگی عاقبت جهان را آنگونه که بود، میدیدم؟
استاد راهنمای دکترایم، آلنکا زوپانچیچ، استاد فلسفهی آکادمی علوم و هنر اسلونیا، حرفی میزد که پیش از فروغلطیدن در افسردگی برایم عجیب بود. او میگفت که تلاش عمومی برای رسیدن به شادکامی، ایدئولوژیای سرکوبگر میسازد. چطور امکان دارد میل به ساختن جهانی شادتر، نادرست یا سرکوبگر باشد؟
با این حال، پس از مشاهدهی وضعیت خودم، دیدم حق با اوست. به اطراف خود نگاهی بیندازید، خواهید دید که ما از خودمان و دیگران میخواهیم دائماً شادکام باشند. تبلیغ مفرط شادکامی با انگ زدن به امور متضاد با شادکامی ــ یعنی آلام روحی، مانند افسردگی، اضطراب، اندوه یا ناامیدی ــ همراه است. آلام روحی را انحراف یا مشکل میخوانیم و آنها را اموری غیرطبیعی میدانیم که باید حذف شوند ــ آسیبی هستند که نیاز به درمان دارند. اندوه، بیماری تلقی شده و صدایش سانسور میشد.
انجمن روانشناسی آمریکا افسردگی را اینگونه تعریف میکند: «بیماریای شایع و جدی است که بر احساسات، اندیشهها، و اعمال افراد تأثیری منفی میگذارد.» خود همین اصطلاح باعث بدنامی است و بر ضرورت درمان دلالت دارد. نمیتوان به آسانی گفت که آیا درمانگران و نظام پزشکی این نگرش را تحمیل میکنند یا آنان خود متأثر از الگوی فرهنگی غالباند. به هر روی، امروزه اغلب درمانها به دنبال حذف حالات روحی منفیاند. درمان شناختی-رفتاری، که به حذف افکار منفی شهرت دارد، در اصل به عنوان درمانی برای افسردگی و اضطراب ارائه شد. مبنای آن الگوی شناختی بیماری روانی است که نخستین بار توسط روانپزشک آمریکایی، آرون بک، در اواخر دههی 1960 ارائه شد. این رویکرد بر این فرض استوار است که علت افسردگی شکلی از افکار منفی، موسوم به «تفکر افسردهزا»، است. در حالت افسردگی ما خود را درمانده، بیحاصل، دوستنداشتنی، بیارزش، در خور سرزنش و مطرود مییابیم. نمونههایی از این نگرش منفی را در این گزارهها میتواند دید: «من بیارزش و زشتم»، «هیچکس ارزشی برای من قائل نیست»، «ناامیدم چون هرگز چیزی تغییر نخواهد کرد» و «اوضاع فقط میتواند بدتر شود!» به گفتهی بک ما در افسردگی، الگوهای فکری «تحریفشده» و ناسودمندی اتخاذ میکنیم. متخصصان درمان شناختی-رفتاری برای یافتن و قطع تفکرات تحریفشده آموزش دیدهاند و به این ترتیب ما را به سوی شادکامی هدایت میکنند.
در دوران افسردگی سراغ یکی از درمانگران شناختی-رفتاری رفتم. همان طور که میبینید کاملاً درمان نشدهام و هنوز هم سرشار از افکار «افسردهزا» هستم. احساسات مختلفی نسبت به این درمان داشتم، از میل به اطمینان به خودم و درمان درمانگر گرفته تا عصبانیت از چنین میلی. احساس میکردم همان چیزی به من گفته میشد که دوست داشتم بشنوم، برای فرار از واقعیت پیرامونم مانند کودکی شده بودم که به داستان شب لذتبخشی نیاز دارد تا آرامش بیابد. افکار افسردهزا ناخوشایند و حتی تحملناپذیرند اما این به آن معنا نیست که آنها بازنماییهایی تحریفشده از واقعیتاند. شاید واقعیت حقیقتاً افتضاح است و در حالت افسردگی آن توهماتی که باعث میشوند متوجه این امر نشویم از میان میروند.
افکار افسردهزا ناخوشایند و حتی تحملناپذیرند اما این به آن معنا نیست که آنها بازنماییهایی تحریفشده از واقعیتاند. شاید واقعیت حقیقتاً افتضاح است و در حالت افسردگی آن توهماتی که باعث میشوند متوجه این امر نشویم از میان میروند. برعکس، شاید تفکر مثبت واقعیت را به شکلی جهتدار بازنمایی میکند. شاید در حالت افسردگی من چیز باارزشی آموخته بودم که به بهایی کمتر از افسردگی به دست نمیآمد. شاید افسردگی، از میان رفتن توهمات ــ فرو ریختن افکار غیرواقعی ــ و جلوهگر شدن واقعیتی بود که در حقیقت عامل اضطرابم بود. شاید در حالت افسردگی درک دقیقتری از واقعیت پیدا میکنیم. شاید نیاز من به شاد بودن و تلاش رواندرمانی برای درمان افسردگی مبتنی بر توهمی واحد باشد. شاید این به اصطلاح معیار طلایی درمان خود صرفاً یک امر شبهعلمی تسلیبخش باشد. بنا بر روانشناسی مدرن، بخش عمدهی تفکرات روزمره جهتدار و مبتنی بر تحریفهای متعدد است. اما این باور در چارچوب مثبتاندیشی قرار دارد. به طور خلاصه، جریان روانشناسی غالب، توهمهای رایج را تا زمانی که جریان تفکر مثبت را مختل نکنند، سالم میداند. مفهوم کنونی توهمهای مثبت را برای نخستین بار در دههی 1980 شلی تیلور از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس، و جاناتن براون از دانشگاه متودیست جنوبی در مقالهای مطرح کردند. توهمهای مثبت سوگیریهای شناختی رایجی هستند که بر مبنای برداشتهای غیرواقعی اما مطلوبی از خودمان، دیگران، موقعیتمان و جهان پیرامونمان شکل میگیرند. از جمله توهمهای مثبت میتوان به این موارد اشاره کرد: خوشبینی غیرواقعی، توهم کنترل، برتری متوهمانه که باعث میشود فرد نسبت به تواناییها و خصایص خود برآورد مبالغهآمیزی داشته باشد. مطالعات متعدد نشان دادهاند که چنین توهمهایی بسیار فراگیرند. حدود 75-80 درصد مردم تقریباً در تمام شاخصها خود را بالاتر از حد میانگین ارزیابی میکنند: در قابلیت آکادمیک، عملکرد شغلی، عاری از سوگیری بودن، داشتن رابطهای شاد، و بهرهی هوشی. با این حال، قواعد سادهی ریاضی به ما میگویند که این توهمی بیش نیست ــ بنا بر تعریف، همه نمیتوانند بالاتر از میانگین باشند.ریشههای جریان مثبتاندیشی را میتوان در گذشتهی دینی، که روزگاری راهنمای زندگی انسانها بود، و مفهوم رستگاری، که تصویری مثبت از جهان و پایانی خوش ارائه میکرد، جست. در جهان سکولار ما، روانشناسی جای خالی دین را پر میکند، توضیح و تبیین فراهم میآورد و برای رسیدن به زندگی بهتر امیدواری میدهد. جایگزینی دین با روانشناسی موجب میشود بسیاری از ویژگیهای سنت مسیحی، برای مثال، دست نخورده باقی بماند. نقش مشاور یا درمانگر و ضرورت مراجعه به آنان شباهتهای بسیاری با فعالیتهای کشیشان و سنت اعتراف دارد. مشاور و کشیش از این اقتدار برخوردارند که به شما بگویند چه مشکلی دارید و چگونه میتوانید آن را برطرف کنید. فیسلوف فرانسوی، میشل فوکو (1926-1984) ریشهی رواندرمانگری را تا هدایت شبانی دنبال میکند و بر این نکته تأکید دارد که هدف ابتدایی مراقبت شبانی (pastoral care) رستگاری افراد بود.پژوهشگر معاصر دانمارکی، آندرس درِبی سوانسِن، نشان میدهد که تلاش دوران مدرن برای رهایی از رنج و اضطراب و در نهایت کشف شادکامی، دستکم تا اندازهای مبتنی بر ایدهی دینی رهایی از آلام دنیوی و رسیدن به وضعیتی ملکوتی است. در جهان سکولار، رستگاری تبدیل به وظیفهای میشود که باید در حیات دنیوی تحقق بیابد. ملکوت دیگر قلمرویی متعالی و برین نیست بلکه عبارت است از رسیدن به وضعیت شادکامی مطلق و تبدیل عالم خاکی به عالم ملکوت در اکنون.در برابر دین و رواندرمانگری، فلسفه بدعت محسوب میشود. مسئلهدارترین بیمار احتمالاً فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور (1788-1860) است. باور مشهور او این است که رنج اجتنابناپذیر و جزئی مهم از وجود بشر است. شوپنهاور استدلال میکرد که هستی، معنا یا غایتی ندارد و عامل محرک زندگی کوششی بیهدف است که هرگز نمیتواند به مقصود برسد. او جهانبینی مثبت ما را زیر و زبر میکند ــ حالت وجودی بنیادین و طبیعی ما شادکامی، که گهگاه رنج آن را مختل میکند، نیست. برعکس، زندگی رنجی ژرف و سوگواریای بیپایان است. شوپنهاور مدعی بود که این وضعیت هرگز بهتر نخواهد شد: «امروز بد است و فردا بدتر خواهد بود ….» همچنین شوپنهاور باور داشت که آگاهی وضیعت بشر را بدتر میکند زیرا موجودات آگاه درد را با شدت بیشتری تجربه میکنند و میتوانند دربارهی پوچی وجود خود تأمل کنند. او در رسالهی «در باب آلام جهان» (1851) مینویسد: «به من خواهند گفت …که فلسفهام تسلیبخش نیست ــ زیرا حقیقت را میگویم؛ و مردم ترجیح میدهند به آنان اطمینان داده شود که هر آنچه خداوند خلق کرده، نیک است…. به سراغ کشیشان بروید و فلاسفه را به حال خود رها کنید.» فیلسوف آلمانی، مارتین هایدگر (1889-1976) نیز چندان اسباب اطمینان خاطر نیست. او اضطراب را حالت بنیادین وجود بشر میداند و بین اشکال زندگی اصیل و غیراصیل تمایز قائل میشود. در زندگی روزمره اغلب غیراصیل زندگی میکنیم، ما در وظایف، مشکلات و نگرانیهای روزمره غرق میشویم و در نتیجه آگاهی از بیهودگی و بیمعنایی وجودمان در جاروجنجال زندگی روزمره گم میشود. سر کار میرویم، فرزندانمان را بزرگ میکنیم، روابطمان را سامان میدهیم، خانه را تمیز میکنیم، میخوابیم، و دوباره همین کارها را تکرار میکنیم. جهان پیرامون ما بامعنا، و حتی عمیقاً معنادار، به نظر میرسد. اما زندگی اصیل تنها در اضطراب آشکار میشود. در این حالت، خودآگاه شده و میتوانیم آزادانه فکر کنیم و توهم عمومی تحمیلی جامعه را کنار بگذاریم. از نظر هایدگر، اضطراب وضعیت فلسفی حقیقی است.بنا بر روانشناسی مدرن، بخش عمدهی تفکرات روزمره جهتدار و مبتنی بر تحریفهای متعدد است. اما این باور در چارچوب مثبتاندیشی قرار دارد. به طور خلاصه، جریان روانشناسی غالب، توهمهای رایج را تا زمانی که جریان تفکر مثبت را مختل نکنند، سالم میداند. اندیشمند نروژی، پیتر وسل زاپفه (1899-1990)، بدبینی فلسفی را پیشتر برد. به گفتهی او، آگاهی انسان به نحو غمانگیزی بیش از اندازه رشد پیدا کرده و منجر به اضطراب اگزیستانسیل شده است. او در مقالهی خود با عنوان «آخرین مسیح» (1933) این وضعیت را چنین توصیف میکند «تناقضی زیستی، نفرتانگیز و پوچ.» انسانها نیازی را ایجاد کردهاند که امکان برطرف کردن آن وجود ندارد زیرا طبیعت خود بیمعناست؛ بنا بر استدلال او، انسانها برای بقا باید این مازاد زیانبار آگاهی را سرکوب کنند. این امر «از ضروریات سازشپذیری اجتماعی و جزئی از آن چیزی است که عموماً آن را یک زندگی سالم و طبیعی میخوانند.» زاپفه از سه سازوکار دفاعی نام میبرد که نوع بشر پدید آورده است:جداسازی، که شامل واپس زدن افکار و احساسات ناراحتکننده و ویرانگر است؛
تکیهگاهیابی، یعنی ایجاد معانی و آرمانهای والا. او نمونههایی از تکیهگاهیابی جمعی به دست میدهد: «خدا، کلیسا، دولت، اخلاق، سرنوشت، قانون زندگی، مردم، آینده.» تکیهگاهیابی، توهماتی فراهم میآورد که تسلای روانشناختی میدهند. عیب تکیهگاهیابی در این است که با پی بردن به این که سازوکار تکیهگاهیابی خیالی باطل است، احساس ناامیدی پدید میآید؛پرت کردن حواس، تمرکز افکار و انرژی بر ایده یا کاری خاص به منظور ممانعت از خوداندیشی ذهن؛والایش، نوعی سازوکار دفاعی که در آن گرایشهای منفی به اقداماتی مثبت مبدل میشوند. برای مثال، از مصیبت وجودی خودمان فاصله میگیریم و آگاهیمان را به فلسفه، ادبیات و هنر مبدل میکنیم.زیگموند فروید (1856-1939)، پدر روانکاوی، همانند فلاسفه مخالف دین بود و باور داشت هدفِ دین ارضای نیازهای عاطفی کودکانهی ماست. از قرار معلوم او به همکارش شاندور فرنتزی گفته بود «رواننژندان، اراذل و اوباشاند و تنها فایدهای که دارند این است که ما را از نظر مالی تأمین میکنند و اجازه میدهند از بیماریهای آنها بیاموزیم: احتمالاً روانکاوی برای آنان روش درمانی بیفایدهای است.» فروید نسبت به نتیجهی رواندرمانی خوشبین نبود و مایل نبود وعدهی رسیدن به شادی و سرور بدهد. فروید در «مطالعاتی در باب هیستری» (1895) وعده میدهد که روانکاوی میتواند مصیبت هیستریک را به «اندوهی معمولی» مبدل کند. از نظر فروید، هدف روانکاوی کمک به بیماران برای پذیرش و تأمل بر زندگی جهنمی بود. این جهنم نه در جهان بعد بلکه بر روی زمین قرار داشت. به رغم چرخش نظریهی روانشناختی به سمت مثبتنگری، شاخهای در آن وجود دارد که بر سنت بدبینی فلسفی متمرکز است، سنتی که فروید نیز بدان تعلق داشت. این شاخه «واقعگرایی افسردهگونه» (depressive realism) خوانده میشود و برای نخستین بار دو روانشناس آمریکایی، لورن الوی و لون ایوان آبرامسون، در مقالهای با عنوان «غمگینتر اما داناتر؟» (1979) آن را مطرح کردند. این نویسندگان باور دارند که واقعیت در دیدگان فرد افسرده، شفافتر و آشکارتر است. الوی، از دانشگاه تمپِل در پنسیلوانیا، و آبرامسون، از دانشگاه ویسکانسین-مدیسون، این فرضیه را با اندازهگیری توهم کنترل آزمودند. پس از مصاحبه با گروهی از دانشجویان لیسانس، آنها را به دو گروه افسرده و غیرافسرده تقسیم کردند. هر دانشجو میتوانست انتخاب کند که دکمهای را فشار دهد یا خیر، و در مقابل با یکی از این دو نتیجه مواجه میشد: چراغ سبز یا چراغ خاموش. در این آزمایش دانشجویان به درجات مختلف، از 0 تا 100، کنترل دکمه را در دست داشتند. پس از پایان آزمون، از آنان خواسته شد تا تحلیل کنند که نتیجهی کار تا چه اندازه تحت کنترل پاسخهای آنان بوده است ــ یعنی چند مرتبه چراغ سبز در اثر عمل آنان روشن شده است. مشخص شد که دانشجویان غمگینتر اما داناتر قضاوت دقیقتری نسبت به میزان کنترل خود داشتند. الوی و آبرامسون نتیجه گرفتند که دانشجویان افسرده دربارهی کنترل، توهم کمتری داشتند و به همین علت واقعگرایی بیشتری از خود نشان دادند. از سوی دیگر، دانشجویان غیرافسرده دربارهی میزان کنترل خود مبالغه میکردند و در نتیجه به منظور بالا بردن اعتماد به نفس، خود را فریب میدادند. فرضیهی «واقعگرایی افسردهگونه» هنوز هم مناقشهبرانگیز است زیرا مبانی درمان شناختی-رفتاری را زیر سؤال میبرد؛ بنا بر این مبانی، فرد افسرده سوگیریهای فکری بیشتری دارد و در نتیجه برای واقعبینتر شدن باید درمان شود. اما مطالعات بعدی این فرضیه را تقویت کرد. برای مثال، ژوزف فورگاس، روانشناس اجتماعی اتریشی، و همکارانش نشان دادند که اندوه، تفکر انتقادی را تقویت میکند: به مردم کمک میکند تا قضاوتهای عجولانه را کاهش دهند، تمرکز خود را بهبود ببخشند، پشتکار بیشتری نشان دهند، و در کل تفکر شکاکانه، جزئینگر و دقیق را تقویت میکند. از سوی دیگر، روحیهی مثبت میتواند منجر به تفکر سهلگیرانهتر و نامنسجمتر شود. مردم شاد بیشتر به تفکر قالبی گرایش دارند و به کلیشههای ساده متکیاند. احتمال این که آنان از «هر چه پیش آید خوش آید» تبعیت کنند بیشتر است و به سبب سوگیریهایشان مستعد قضاوتهای اجتماعی نادرست هستند. پژوهشگران دیگر به بررسی مزیت تکاملی افسردگی پرداختهاند. برای مثال، پال اندروز از دانشگاه کامِنولس ویرجینیا و جی اندرسن تامسن از دانشگاه ویرجینیا این دیدگاه پزشکی غالب را که بر مبنای آن افسردگی بیماری و اختلال زیستی است، به چالش کشیدند. به باور آنان افسردگی، یک سازگاری تکاملی است. کارکرد تکاملی افسردگی، ایجاد سازوکارهای فکری تحلیلی و کمک به حل مشکلات ذهنی پیچیده است. تأمل افسردهگونه به ما در تمرکز و حل مسائلی که مشغول تأمل بر روی آنها هستیم، کمک میکند.
کارکرد تکاملی افسردگی، ایجاد سازوکارهای فکری تحلیلی و کمک به حل مشکلات ذهنی پیچیده است. تأمل افسردهگونه به ما در تمرکز و حل مسائلی که مشغول تأمل بر روی آنها هستیم، کمک میکند.
مانند تب که در لحظهی وقوع میتواند ترسناک باشد اما ذاتاً چیز بدی نیست، افسردگی نیز منجر به کاهش کارآیی میشود و به بسیاری از جنبههای زندگی مانند کار، روابط اجتماعی و زندگی جنسی آسیب میرساند. با این حال، تب هر اندازه هم که ناخوشایند باشد اما نتیجهی اختلال زیستی نیست بلکه سازوکار مهم مبارزه با عفونت است. مشکلاتی که تب ایجاد میکند پیامد سازگاریای است که در اثر برقراری تعادل ضروری در قسمتهای مختلف بدن برای مبارزه با عفونت صورت میگیرد. به همین نحو، تأملات افسردهگونه نیز سازوکاری دفاعی است که توجهها را به برخی مسائل جلب میکند و آنها را تحلیل میکند.آلیس هولزهای-کونس، یکی از روانکاوان مدرن سوییس که گرایش اگزیستانسیالیستی دارد، در «دازاینکاوی» (2008) تمایز هایدگر را بین اشکال اصیل و غیراصیل زندگی مد نظر قرار میدهد. بنا بر ادعای او، آلام روانی بر مواجهای دلسردکننده با واقعیت هستی دلالت دارند. افسردگی در این معنا بیش از آن که یک اختلال باشد، غلیان دلسردکنندهی پوچی هستی بشر است. در همین راستا، شکلی شادمانهتر از آنچه میتوان «زیست غیراصیل» خواند به هیچوجه آسیب محسوب نمیشود زیرا این شکل از زندگی، آگاهی عمیق اگزیستانسیل را با کارها و ناهشیاری روزمره خنثی میکند.به رغم آن که افسردگی ناشی از جدایی من به سطح اضطراب اگزیستانسیل نرسید اما قویترین تجربهی تغییرنگرش در زندگیام بود. من را عمیقاً تغییر داد و دچار آسیب روحی شدیدی کرد و اکنون کلاً بیش از گذشته غمگینتر و انزواطلبم. شاید این بهایی است که باید برای از بین رفتن توهمات و یادگیری بسیار بیشتر دربارهی خود واقعیت پرداخت. برخی پژوهشها نشان میدهند که آلام اگزیستانسیل و اندوه روحی در سطح جهان، و به ویژه در فرهنگ مدرن غرب، رو به افزایش است. شاید دلیل آن که در جستجوی شادکامی هستیم این است که دیگر دسترسپذیر نیست.
چرخهی معیوبی که در آن گرفتاریم ــ جستجوی بیپایان شادکامی و عدمامکان رسیدن به آن ــ تنها باعث آسیب بیشتر میشود. احتمالاً راه برونرفت این است که افزایش سطح آگاهی را بپذیریم. ما در عمق افسردگی خود، در مییابیم که شادکامیِ سطحی عمدتاً راهی برای بیخبری است. بهداشت روانی، روانشناسی مثبت و اشکال غالب درمان شناختی-رفتاری از ما میخواهند که ساکت بمانیم و تا لحظهی مرگ تسلیم توهماتمان باشیم.در خاتمه، میخواهم شما خوانندهی عزیز را مخاطب قرار دهم. میدانم که شما هنگام خواندن این مقاله واکنشی از این دست نشان دادهاید: «بله، اما….» («بله، زندگی فاجعهبار است اما چیزهای خوب زیادی هم وجود دارند»). این «اما» واکنشی خودکار در برابر بینشها و دریافتهای منفی و تکاندهنده است. هنگامی که در برابر چنین نیروهایی قرار میگیریم، سازوکارهای دفاعی ما وارد عمل میشوند. من نیز هنگام نوشتن این مقاله گرفتار چنین وضعیتی بودم (و ادامهی زندگیام نیز به همین صورت خواهد بود). بدون این اقدامات محافظتی، احتمالاً همگی ما پیشتر مرده بودیم زیرا به احتمال زیاد برای رسیدن به آرامش تن به خودکشی داده بودیم.پیشنهاد من این است که پیش از اقدام به خودکشی، به کاوش در این سرخوردگی و دلسردی بپردازید و از مثبتاندیشی به این فضای جدید تجربهی زندگی پناه آورید. دفعهی بعد، پیش از آن که در الکل غرق شوید، یا به عزیزان، دوستان و روانکاوان یا هرگونه مرجع تأییدکنندهی زندگی متوسل شوید به یاد آورید که تقریباً تمام معناسازیها ــ از کار و ورزش گرفته تا گشودن قلبمان بر روی مسیح ــ ذاتاً واهی و غیرواقعیاند. به جای فرار از زندگی به کمک توهم میتوان تا آنجا که ممکن است به کاوش در فضایی عاری از توهم پرداخت تا قابلیت بیشتری برای تحمل حقیقت یک زندگی توهمزداییشده و واقعی پیدا کرد. در صورت موفقیت، خود را از مثبتاندیشی دروغین و زنجیرهایتان رها خواهید ساخت.
در نهایت، ممکن است نتوانیم خود را، از رنج یا توهم، رها سازیم. زندگی جهنم است و به نظر نمیرسد بهشتی در انتظارمان باشد که به آن خاتمه دهد. خود همین امر بنفسه میتواند راهی به رهایی باشد زیرا هر چه باشد چیزی برای از دست دادن نداریم.
جولی رِشِه فیلسوف و روانتحلیلگر و استاد دانشگاه تیومنِ سیبری در روسیه و مدیر مؤسسهی روانتحلیلگری در مرکز مطالعات پیشرفته است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
از بحران تا بحران
سیداسماعیل هاشمی
خامنه ای هدف قرار گرفتن یک ناوچه خودی در جریان مانور نظامی نیروی دریایی جمهوری اسلامی در دریای عمان را تلخ و تأسف بار خواند و خواستار شناسایی مقصران این حادثه شد…
این در حالی است که برخی رسانه های خارجی با یادآوری رویدادهای اخیر ایران نوشتند: جمهوری اسلامی شتابان از بحرانی به بحران دیگر در میغلطد. روزنامه فرانسوی لوموند، حادثه در رزمایش نزدیکی بندر جاسک را یک شکست خرد کننده برای رژیم دانست و نوشت: هدف گرفتن ناوچه “کنارک” از سوی یک ناو دیگر نیروی دریایی جمهوری اسلامی که به کشته و مجروح شدن دهها نفر منجر شد، در شرایطی روی میدهد که تهران طی ماههای اخیر مرتب تقویت توان تولید تجهیزات نظامی خود را به نمایش میگذاشته است. این روزنامه نوشت: رفتار مقامات رژیم ایران پس از سقوط هواپیمای اوکراینی که مسافران آن اکثرا ایرانی یا ایرانی تبار بودند، به شدت به اعتبار این رژیم صدمه زد. پاسداران ابتدا حقیقت را لاپوشانی کردند، اما بعد ناگزیر به اعتراف شدند. چند هفته بعد، ابعاد اپیدمی کرونا در کشور به نوبه خود از مردم پنهان نگاه داشته شد، در حالیکه ایران خیلی سریع به کانون اصلی شیوع ویروس در منطقه مبدل میگشت. لوموند نوشت: رژیم ایران که شتابان از بحرانی به بحران دیگر در میغلطد، همچنان هدف سیاست فشار حداکثری دولت ترامپ قرار دارد که تحریمهای یکجانبه آن اقتصاد کشور را در تنگنای سخت قرار داده است.
از پرتاب افغانها در رودخانه تا پرتاب موشک به ناوچه خودی
شکل پخش خبر شلیک موشک سپاه به ناوچه خودی و واکنش پایوران رژیم کم نظیر است. روز یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ناوچه موشک انداز جماران متعلق به سپاه به ناوچه کنارک متعلق به نیروی دریایی ارتش موشک شلیک کرد و در این موشک بازی سپاه دهها نفر قربانی شدند. بازی با موشک برای سپاه پاسداران مثل ترقه بازی شده است. به نظر می رسد که «جهش تولید» موشک آن چنان پیش رفت کرده که سپاه با دست باز هر جنبنده خودی و غیرخودی را می تواند هدف گیری کند. عدم رسیدگی به چرایی شلیک موشک به هواپیمای مسافرتی اوکراین و مدال افتخار دادن به سرکردگان سپاه بابت موشک پرانی، راه را برای مورد هدف قرار گرفتن ناوچه ارتش در بندعباس که به کشته شدن ۱۹ نفر انجامید باز گذاشت. مسخره تر واکنش پایوران رژیم در این مورد است که بدون روشن کردن حقیقت، این موضوع را یک حادثه و کشته شدگان را شهید اعلام کردند. صحنه را طوری نمایش می دهند که میدان جنگی بوده که عده ای در آن میدان به شهادت رسیده اند. این حادثه نشان می دهد که رژیم دستش همیشه روی ماشه برای جنگ است. جنگ با هواپیمای غیرنظامی، جنگ با ناوچه خودی، جنگ با مردم ایران و جنگ با مردم کشورهای همسایه. در رویدادی دیگر موضع گیری وزارت خارجه رژیم در رابطه با پرتاب کردن تعدادی از افغانها در رودخانه مرزی هریرود، در روز شنبه ۱۳ اردیبهشت است که مانند همیشه جنایت لاپوشانی می شود و مقصر دشمن که این بار «دولتهای ثالث» نام گرفتند، اعلام می شود. در آن جنایت فجیع تعدادی از مردم مظلوم افغانستان جانباختند و یک نفر از نجات یافتگان با شرح رویداد و آگاهی رسانی واقعیت را فاش کرد. پس از آن خانواده های قربانیان و دولت افغانستان اعتراض کردند و جمهوری اسلامی در ابتدا اظهار بی اطلاعی کرد و سرانجام موسوی سخنگوی وزارت امور خارجه، این کشتار را «طرح اتهامات واهی» دانست که اصلاً در قلمرو ایران نبوده است. کیست که باور کند؟ آن هم با سابقه جمهوری اسلامی در زمینه کشتار و زیر بار نرفتن. قتل جمعی افغانهایی که برای به دست آوردن لقمه ای نان به جهنم رژیم ولایت فقیه می آیند، محکوم است. مسئولیت این قتل به عهده رژیم و در راس آن ولی فقیه است. تنها راه پیشگیری از این گونه فجایع تلخ، پیگیری توسط کمیته های تحقیق نهادهای بی طرف بین المللی و وادار کردن رژیم به قبول مسئولیت آن است.
آهن پاره ای بنام ناوچه؛ مرگ غواصان نیروی دریایی ارتش تحت امر خامنه ای در جریان یک مانور در نزدیکی بندر جاسک یک ناوچه خودی را به اشتباه هدف حمله موشکی قرار داده که در اثر آن دستکم ١٩نفر از جمله ناوبان دوم عرشه محمد اردنی، قهرمان غواصی عمق جهان در سال ۲۰۱۹ کشته شدند. جالب اینکه سه سال پیش در جریان الحاق این ناوچه به نیروی دریایی ارتش خامنه ای، خبرگزاریهای حکومتی از این شناور به عنوان “ناو موشک انداز” نام برده بودند. اما امروز می گویند این یک “شناور پشتیبانی سبک” بوده که دچار حادثه شده و تعدادی از دریادلان نیروی دریایی هم به فیض شهادت نائل آمدند. بنا بر فرهنگ دروغپراکنی رژیم ولایت فقیه، در زمان الحاق، این شناور، ناو موشک انداز بوده ولی در زمان حادثه و غرق شدن به شناور پشتیبانی سبک تبدیل شده است. همچنین در سراسر اطلاعیه ارتش تحت امر خامنه ای هیچ اشاره ای به خودزنی این ناوچه نشده است. این اطلاعیه از حادثهای ناروشن نام میبرد تا وضعیت بهمریخته نیروهای رژیم در آبهای خلیج فارس آشکار نشود. این همان سیاست دروغ و فریبکاری است که مردم ایران در جریان سقوط هواپیمای اوکراینی و در طول ۴۰سال اخیر شاهد آن بودهاند. گزارش رادیو بین المللی فرانسه: در اطلاعیه ای که ارتش جمهوری اسلامی ایران روز دوشنبه بیست و دو اردیبهشت ماه منتشر کرد اشاره ای به اصابت یک موشک کروز ایرانی به ناوچه “کنارک” در دریای عمان نشده و انهدام این ناوچه “حادثه” توصیف شده است. تسنیم، خبرگزاری وابسته به سپاه پاسداران، به نقل از اطلاعیه ارتش جمهوری اسلامی ایران نوشت : بعد از ظهر دیروز یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت در جریان تمرین شناورهای نیروی دریایی ارتش، شناور پشتیبانی کنارک دچار حادثه شد. تسنیم در گزارش خود به نقل از بیانیۀ ارتش جمهوری اسلامی تصریح کرد که این حادثه یک کشته و شماری مجروح به بار آورده ابعاد حادثه در دست بررسی دقیق کارشناسان فنی است. با این حال ساعتی بعد خبرگزاری تسنیم همانند ایسنا، دیگر خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران، با اشاره به همین بیانیه از قول ارتش شمار کشته شدگان را تا این لحظه ١٩ تن و مجروح شدگان را ١۵ تن اعلام نمود. ایسنا نیز به نقل از همین بیانیه نوشت : “عصر روز یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت در جریان تمرین دریایی شناورهای نیروی دریایی ارتش در آبهای جاسک و چابهار، شناور پشتیبانی سبک کنارک دچار حادثه شد و تعدادی از دریادلان نیروی دریایی به فیض شهادت نائل آمدند”. خبرگزاری های رسمی و بیانیۀ ارتش به چگونگی وقوع این “حادثه” اشاره ای نکرده اند. خبرگزاری فرانسه در گزارش خود نوشته است که در جریان تمرین های نظامی ایران، ناو جنگی نیروی دریایی سپاه جمهوری اسلامی ایران، “جماران”، یک موشک ضدناو به روی ناوچه “کنارک” شلیک و آن را منهدم کرد. این واقعه با بالا گرفتن تنش میان ناوهای ایرانی و آمریکایی در خلیج فارس همزمان است. دونالد ترامپ رئیس جمهوری آمریکا به ناوهای این کشور در خلیج فارس دستور داده که از این پس ناوها و قایق های مزاحم ایران را در خلیج فارس هدف قرار داده و نابود کنند. سردار علیرضا تنگسیری، فرماندۀ نیروی دریایی سپاه پاسداران، نیز به تازگی گفت که ناوهای آمریکایی هر کار که مایلند در آبراه خلیج فارس می کنند. آنها حتا وارد حریم دریایی ایران حین رزمایش های نیروی دریایی این کشور می شوند.
جنایتی دیگر: شیرین علم هولی
وحید حسن زاده ابراهیمی
زاده ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ – اعدام ۱۹ اردیبهشت ۸۹ در زندان اوین) در خانوادهای فقیر در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو به دنیا آمد. شیرین علم هولی به دلیل فقر شدید خانواده فرصت تحصیل نداشت و دختری بیسواد بود و تنها در زندان توانست پنج کلاس درس بخواند. با این همه شیرین علم هولی از ابتدا با فرهنگ مبارزاتی و ظلمستیزی مردم کردستان آشنا بود. شیرین علم هولی در سال ۱۳۸۴ در زمره هواداران حزب حیات آزاد کردستان به فعالیتهای پرداخت. او در اردیبهشت سال ۱۳۸۷ توسط اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت و به اتهام عضویت در این حزب و اقدام علیه امنیت ملی به اعدام محکوم شد. این در حالی بود که وی در دوران بازجویی بدلیل ندانستن زبان فارسی قادر به دفاع از خود و حتی پاسخگویی درست به بازجو نبود. شیرین علم هولی در بامداد ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به همراه علی حیدریان، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و علی اسلامیان اعدام شد . زندگینامه
شیرین علم هولی در ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو در یک خانواده کرد متولد شد. شیرین علم هولی به دلیل فقر نتوانست به مدرسه برود و سواد خواندن و نوشتن نداشت. یکی از هم بندان وی دربارهاش میگوید:«او بسیار دست و دلباز بود و همیشه لبخند بهلب داشت. در بدترین شرایط هم لبخندی میزد و میگفت:این نیز بگذرد. شیرین به معنی واقعی کلمه آزاده بود.» آقای بهرامیان یکی از وکلای متهم در گفتگو با ایران امروز دربارهی او میگوید که شیرین علم هولی وقتی که بازداشت شد، زبان فارسی بلد نبود. ایشان فقط یک دوره کوتاهی نهضت سواد آموزی رفته بود؛ و یادگرفته بود که اسمش را امضا کند. اما دختر باهوشی است و اخیراً در زندان توانسته تا کلاس پنجم دبستان تحصیل کند و به من قول داده در این زمینه خودش را بالا بکشد و دانشگاه برود.
دستگیری و زندان
شیرین علم هولی در۶ خرداد ۱۳۸۷ بهدنبال انفجار بمبی در پارکینگ مقر سپاه پاسداران در غرب تهران دستگیر شد. او ۲۵ روز را در مقر سپاه گذرانید و پس از آن به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. وی پس از ۶ ماه به بند نسوان همین زندان انتقال یافت.طبق اظهارات خانم علم هولی، بازداشت وی به صورت خودسرانه و بدون وجود حکم بازداشت بودهاست؛ و او در طی مدت بازداشت بلاتکلیف بوده و به وکیل مدافع دسترسی نداشتهاست.سیلوا هاراتونیان، آمریکایی ایرانی تباری که نزدیک به یک سال زندانی بوده و از زندان آزاد و به آمریکا رفتهاست، دربارهی مدت همبند بودنش با شیرین علم هولی میگوی من پس از گذراندن دورهی انفرادی، در بند ۲۰۹ با اولین کسی که ملاقات کردم شیرین بود. شیرین اولین همسلولی من در سلولهای تنگ و تاریک بند ۲۰۹ بود. روزهایی که با هم در ۲۰۹ بودیم دقیقاً به خاطر ندارم چون آنجا روزها و شبها شمرده نمیشود، ولی حدود ۴۰ روز با هم بودیم و بعد ما را از هم جدا کردند و شیرین را به بند عمومی بردند. من پس از گذراندن ۲۴۹ روز در بند ۲۰۹ بالاخره به بند عمومی زنان زندان اوین منتقل شدم؛ و آنجا دوباره شیرین را دیدم و تا لحظهای که از زندان بیرون آمدم و تا لحظهای که از ایران خارج شدم با هم در تماس بودیم. شیرین در زندان نزدیکترین آدم زندگیم بود و به قول زندانیها هم سفره من بود. از صبح تا شب با هم بودیم و برای من مثل یک خواهر بود، در واقع شیرین فرشته نگهبان من در دوران اسارتم بود
دفاعیات: از دفاعیات شیرین علمهولی در دادگاه اطلاع دقیقی در دست نیست. گویا وی ارتباط با پژاک را قبول نداشتهاست.
وی و وکلا، و همچنین جوامع حقوق بشری دلایل زیر را در دفاع از وی مطرح مینمایند:
۱. اعترافات شیرین علم هولی بدون قصد و اراده وی و زیر شکنجه صورت گرفتهاست: خانم علم هولی اظهار داشته که در زمان اعتراف از خود ارادهای نداشته و تحت تأثیر دارو بودهاست، شیرین علمهولی در مورد نحوهی اعترافگیری از خود گفتهاست:«در یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخمهایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتکها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در اینجا معالجه نمیشود؟
دکتر گفت: برایمعالجه نمیگویم، من در بیمارستان برایتان کاری میکنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند. فردای آن روز مرا با چشمبند و دستبند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بیخود شده بودم و به هر آنچه را که میپرسیدند، پاسخ میدادم و جوابهایی که آنها میخواستند را همانگونه که میخواستند به آنها میدادم و آنها هم از این جریان فیلم میگرفتند.»علاوه بر این شیرین علم هولی مورد شکنجه و سایر رفتار ظالمانه، غیرانسانی، تحقیر آمیز قرار گرفتهاست.
بنا بر گفتهی یکی از وکلای وی، خانم علم هولی نامهای مبنی بر ادعای شکنجه از داخل زندان نوشته و برای وکیل خود ارسال کردهاست؛ و وکیل وی این نامه را ضمیمهی دادخواست تجدید نظر به دیوانعالی کشور نمودهاست. با این وجود هیچ مدرک و شواهدی وجود ندارد که دادگاه به این ادعا توجهی کرده و یا هیچ اقدامی برای محافظت از متهم صورت داده باش
- مترجمی برای خانم علم هولی به کار گرفته نشدهاست: او و وکلایش بارها تأکید کردهاند که در زمان دستگیری زبان فارسی بلد نبودهاست؛ و اصلاً سؤال و جواب بازجوها را نمیفهمیدهاست. در استخدام مترجم برای وی کوتاهی شدهاست. وی در این باره گفتهاست: «در آنزمان که من را بازجویی میکردید حتی نمیتوانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان، زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجوییام کردید و محاکمهام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالی بوده که من درست نمیفهمیدم در اطرافم چه میگذرد و من نمیتوانستم از خود دفاع کنم…»
عدم تناسب مجازات با جرم: وکلای شیرین علمهولی معتقدند که مجازاتهایی به مراتب سنگینتر از اصول حقوقی و موارد قانونی برای وی در نظر گرفته شدهاست. مثلاً مجازات خروج غیرقانونی از کشور جریمهی نقدی است و یا در مورد محاربه میشد مجازات سبکتری وضع کرد. آقای فریدون شامی یکی دیگر از وکلای خانم علم هولی میگوید که محاربه چهار مجازات دارد، از این چهار تا مجازات یکی قتل، اعدام، قطع دست راست و پای چپ و تبعید است.
با توجه به این که در این ماجرا کاری نکرده که کسی کشته شود تبعید سزاوار ایشان هست نه مجازات اعدام..
عدم رعایت بیطرفی مسئولان و نقض آیین دادرسی که برای مثال خانم علم هولی را چند روز پیش از اعدام دوباره بازجویی کرده و اشاره کردهاند به این که حکم قطعی نیست و قابل تعویض است: در نامه ای به عنوان «من گروگانم» که چند روز قبل از اعدام وی نوشته شده، آورده شدهاست: «دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شدهاست، یعنی سه سال زندگی زجرآور پشت میلههای زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشتم را گذراندم. در مدت بلاتکلیفیام روزهای تلخی را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجوییهای بند ۲۰۹ شروع شد. بعد از دوران ۲۰۹ بقیه مدت را در بند عمومی گذراندم. به در خواستهای مکرر من برای تعین تکلیفم پاسخ نمیدادند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند.
امروز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ است و دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستنند که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود… آنها از من خواستند تا آنچه را که میگویند تکرار کنم و من چنین نکردم. بازجو گفت:
ما پارسال میخواستیم آزادت کنیم اما چون خانوادهات با ما همکاری نکردند به اینجا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آنها و تا به هدفهای خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد؛ اما آزادی هرگز
اعدام
دادگاه، شیرین علم هولی را به اتهام خروج غیرقانونی از مرز به دو سال حبس و به اتهام محاربه از طریق ارتباط با پژاک، به اعدام محکوم کرد؛ و حکم در دیوانعالی کشور تأیید شد. دیوانعالی کشور هیچ رایی را مبنی بر تأیید حکم اعدام او به خانواده یا وکلایش ابلاغ نکرده بود.
خانواده شیرین علمهولی روحیه او را در آخرین ملاقات و آخرین تماسی که با وی داشتند، بسیار خوب توصیف کردهاند. هرچند که وی طی دو هفته پایانی برای انجام مصاحبه تلویزیونی و اعترافگیری بهشدت تحت فشار بودهاست.وی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ به همراه ۴ زندانی سیاسی دیگر به اسامی فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان بدون اطلاع وکیل و خانوادهاش در زندان اوین به دار آویخته شد.یکی از همبندان شیرین دربارهی روز اجرای حکم نوشتهاست که تلفن بند نسوان زندان اوین در عصر روز اجرای حکم قطع بودهاست و این باعث ایجاد نگرانی در زندانیان شدهاست. در ساعت ۹:۵۰ شب ۱۹ اردیبهشت یعنی ۱۰ دقیقه قبل از خاموشی، خانم علم هولی را به بهانهی این که نام پدرش را اشتباه گفتهاست از بند بردند. همبندی شیرین علمهولی میافزاید:«هر ثانیه به سختی میگذشت و ما در انتظار بودیم تا خبری از شیرین بگیریم… حتی لحظهای به گمانمان نیامد که شاید دیگر دیداری در پی این جدایی نباشد. اشتیاق شیرین به زندگی و پیشرفت و تلاش او در مطالعه، شبیه کسی بود که تنها چند روز از بازداشتش گذشته و بهزودی هم آزاد خواهد شد
. محل دفن
مسئولان امنیتی رژیم ایران پیکر شیرین علمهولی را به خانوادهاش تحویل ندادند و مخفیانه دفن کردند. نیروهای امنیتی در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ خواهر و مادر شیرین علم هولی را در منزلشان در ماکو بازداشت؛ و چند ساعت بعد با قید وثیقه آزاد کردند. مأموران همچنین در تهران برادر و پدر وی را که برای پیگیری وضعیت جسد به تهران رفته بودند، مورد تعقیب قرار دادند. بنا بر گفتهی آقای بهرامیان، خانوادهی خانم علم هولی از مقاماتی مانند دادستان تهران، استاندار کردستان، رئیس قوهی قضاییه و … درخواست کردهاند که جسد فرزندشان را بازگردانند. آقای بهرامیان در خرداد سال ۱۳۸۹ ضمن ابراز تأسف از عدم پاسخگویی مسئولان دستگاه قضایی به خانوادهها و وکیل اعدام شدگان گفتاست که نزدیک به یک ماه است که خانوادههای داغ دیده در به در دنبال پیکرهای عزیزانشان میگردند و هیچ پاسخی که مبتنی بر احساس مسوولیت آقایان باشد نشنیدهاند. بهعنوان نمونه خانوادههای دو تن از افرادی که با خانم علم هولی اعدام شدهاند در ملاقات با استاندار کردستان درخواست خود را مبنی بر بازگرداندن اجساد تکرار کردهاند اما استاندار کردستان به آنها گفتهاست که اعدام شدگان در محلی که هم اکنون به دلیل شرایط امنیتی قادر به افشای آن نیستیم دفن شدهاند؛ و پس از گذشت زمان و مساعد بودن اوضاع ،مسئولین مربوطه محل دفن ایشان را به شما اطلاع خواهیم داد. او برای اعدام شدگان در آخرت طلب مغفرت کرده که این موضوع احساسات خانوادهها را جریحه دار ساختهاست. هم چنین پس از این ملاقات، افراد ناشناس با خانوادهی بقیهی اعدام شدگان تماس گرفته و آنها را تهدید کردهاند که در صورت تکرار چنین ملاقاتهایی دستگیر خواهند شد.
پس از گذشت سالها از اعدام این زندانیان همچنان از سرنوشت پیکرهای آنان و محل احتمالی دفن اعدام شدگان اطلاعی به دست نیامده است. نامهها دربارهی شکنجه و زندان
شیرین علم هولی در نامههایش دستگیری و شرایط سخت زندان و شکنجههایی را که توسط رژیم ایران متحمل شده شرح میدهد. در قسمتی از نامهای به تاریخ ۲۸ دیماه ۱۳۸۸ نوشتهاست:
«من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران دستگیر شدم و مستقیماً به مقر سپاه پاسداران منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هرگونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آنرا در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجههای جسمی و روحی شدم.
بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم میکوبیدند. من در آن زمان حتی نمیتوانستم فارسی را به راحتی بفهمم.
زمانی که سؤالهایشان بیجواب میماند، مرا آنقدر به باد کتک میگرفتند تا از هوش میرفتم… ضربههایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیبدیدگی در سرم شدهاست. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم میآورند. سر دردهایم آنقدر شدید میشود، که دیگر نمیدانم در اطرافم چه میگذرد، ساعتها از خود بیخود میشوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خونریزی میکند و بعد کمکم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار میشوم. هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید میشود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده… زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، بهواسطه سرم و شلنگهایی که از بینی به درون معدهام میفرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت میکردم و شلنگها را بیرون میکشیدم که منجر به خونریزی و درد زیادی میشد و اثر آن حالا بعد از دو سال همچنان باقی مانده و آزارم میدهد…
یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدیدی شدم.
یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشمبند داشتم. او سؤالهای بیربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلیای به صورتم زد و اسلحهای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت:
به سؤالهایی که از تو میکنم جواب بده. من که میدانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه، فرقی نمیکند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است…
با پای زخمی سرپا نگه میداشتند تا پاهایم کاملاً ورم میکرد و بعد برایم یخ میآوردند. شبها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه میآمد و من از شنیدن این صداها عصبی میشدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنجهای زیادی بکشم. یا ساعتها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم میچکید و شب مرا به سلول بازمیگرداندند… یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی میشدم.
بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آنقدر پاهایم را با کفشهایش فشار داد که ناخنهایم سیاه شد و افتاد. یا این که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه میداشت و بدون هیچ سؤالی، فقط بازجویان مینشستند و جدول حل میکردند… به دلیل وضعیت جسمیام و این که حتی نمیتوانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند. دیگر تفاوت شب و روز را درک نمیکردم.
نمیدانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخمهایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجوییها در آنجا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیکها و روشهای خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش میرفتند.
ابتدا بازجویی خشن میآمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار میداد و میگفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من میکنند و … بعد بازجوی مهربان وارد میشد و از او خواهش میکرد که دست از این کارها بردارد.
به من سیگاری تعارف میکرد و بعد سؤالات را تکرار میکرد و دوباره این دور باطل شروع میشد.
آینده سازانِ بی آینده- قسمت اول
علیرضا جهان بین
بمناسبت ۲۲ خرداد ماه یا ۱۲ ژوئن، روز جهانی مبارزه با کار کودک، و همچنین با اعلام انزجار و تأسف از خبری که در این ماه مبنی بر سوختگی یک کودک کار توسط عده ای که قصد داشتند پولهای حاصل از فعالیت روزانهاش را سرقت کنند، یادآور می شویم که بر اساس هدف شانزدهم از سند 2030 یونسکو که اشاره دارد به پایان دادن به سوء استفاده و استثمار کودکان و همچنین ماده ۳۲ کنوانسیون حقوق کودک، کودکان باید در برابر هر کاری که رشد و سلامتشان را تهدید میکند و یا آنها را تحت استثمار اقتصادی قرار میدهد حمایت شوند و دولتها باید حداقل سن کار و شرایط کار کودکان را مشخص کنند.
کودکان کار، کودکانی هستند که به دلیل وجود شرایط و اوضاع و احوال خانوادگی، اجتماعی، مشکلات عدیدهی اقتصادی، ساعاتی از عمر خود را در شبانه روز به کار کردن در کارخانهها، کارگاهها، ساختمان ها، خیابانها و منازل مردم جهت کارگری میگذرانند که بسیاری از آنها کمک خرج خانواده و برخی دیگر خود به تنهایی عهده دار مخارج خانواده هستند. آنها کودکانی هستند که بخش زیادی از ساعات روزانهی خود را به جای گذراندن در مدرسه، خانواده، بازی با همسالان خود و تفریح به کار کردن در موقعیتها و مکانهایی که مناسب سن و روحیهی آنها نبوده سپری میکنند. آمار نشان میدهد بیشتر این کودکان پسرانی هستند که از سنین ۵ سال تا ۱۸ سال مشغول به کارهای گوناگوناند و اکثرشان دارای خانوادههای پرجمعیت هستند.
پیشنهاد مبارزه با کار کودکان از طریق افزایش آگاهی و فعالیت در این زمینه، نخستین بار در سال ۲۰۰۲ و پس از تصویب کنوانسیون حداقل سن کار (۱۹۷۳) و کنوانسیون بدترین شکلهای کار کودکان صورت گرفت و یونیسف در آخرین گزارش خود، تعداد کودکان کار در جهان را اعم از دختر و پسر، ۱۵۲ میلیون نفر عنوان کرده است.
اما در ایران آمار دقیقی از تعداد کودکان کار در دست نیست، ولی بر اساس اعلام مجلس شورای اسلامی، بین ۳ تا ۷ میلیون کودک کار، در ایران مشغول به کار هستند، که بیشترین کودک کار به ترتیب در استانهای خراسان رضوی، سیستانوبلوچستان و تهران هستند. با استناد به آمار سازمان بهزیستی کشور از تعداد کودکان کار برخی از استان ها، تنها ۲۶ هزار کودک تحت نظر بهزیستی هستند که استان کرمان با ١٠٦٣کودک، استان البرز با ۹۳۰ کودک، استان یزد با ۷۵۹ کودک، استان خوزستان با 560 کودک در سازمان بهزیستی کشور دارای پرونده بوده که آمار واقعی تعداد کودکان کار در استان های ذکر شده با اختلافی بسیار زیاد بیشتر از این تعداد میباشد، چرا که طبق مطالعات انجام شده مثلا در شهری مانند تهران به ازای هر۵۳۰ نفر جمعیت “یک” کودک کار وجود دارد.
اما از عوامل گسترش پدیده کودکـان کار در ایران فقر، بدسرپرستی، حاشیهنشینی و پایین بودن سطح تحصیلات را می توان عنوان کرد؛ که از میان عوامل موجود، دو عامل فقر و بیبهرگی از آموزش که مرزی برای آنها ترسیم نشده، خود را هرساله بیشتر برجسته میسازند. این کودکان به دلایل و مشکلات ذکر شده، برای تامین امورات زندگی خود و خانواده، مجبور به کار کردن در اماکن مختلف مانند مراکز زباله سوزی، کارگاههای تولیدی، جمعآوری ضایعات آهن و پلاستیک و … هستند که بعنوان نمونه میتوان استناد کرد به صحبتهای مدیرعامل یک انجمن حمایت از حقوق کـودکان، که بیان داشته است که ۱۴هزار زباله گرد در پایتخت وجود دارد که یک سوم آنها کـودکان هستند.
با بروز نسل جدید کودکان کار آسیبها نیز عمیقتر شده است و میتوان به این موضوع اشاره داشت که حالا مسئله فقط بیسوادی، بازماندگی از تحصیل یا سوء تغذیه نیست؛ به گفته کنشگران، کودکان کار در بسیاری از مناطق ایران در معرض آزار جسمی و جنسی دائمی قرار دارند. با این کودکان نه تنها در جامعه، بلکه حتی در مراکز دولتی نگهداری کودکان خیابانی هم بدرفتاری میشود. رخنه ویروس اچ آی وی، اعتیاد، افسردگی، خودزنی، خودکشی، آزارهای جنسی، خشونت کنترل نشده و …همگی آسیبهای نوظهوری است که کودکان کار را تهدید میکند. با استناد به مطالعهای در سال 13۹۰ که روی هزار کودک کار و خیابان انجام گرفت مشخص شد که شیوع ایدز در این کودکان ۴.۵ درصد است و میزان ابتلا به ایدز در کودکان کار و خیابانی، ۴۵ برابر سایر افراد جامعه است. میانگین سن شروع روابط جنسی در دختران ۱۲.۵ سال و در پسران ۱۳.۷ سال است و ۵.۴ درصد این کودکان آزار جنسی را گزارش کردهاند و همچنین براساس مطالعات انجام شده، ۳۲ درصد کودکان کار در معرض آزار جسمی، روحی و جنسی قرار دارند. همچنین بررسیها نشان میدهد حدود ۷۳ درصد از کودکان در خیابان سابقه قرار گرفتن در معرض خشونت دارند؛ این خشونت شامل ابعاد مختلف جسمی و غیرجسمی مثل تحقیر، تمسخر، برچسبزنی و … است.
اما در ادامه لازم است به این موضوع اشاره شود که در سال ۱۳۸۰ مقاوله نامه محوِ فوری بدترین اشکالِ کار کودک، در ۱۶ ماده به همراه توصیهنامه مکمل آن به تصویب مجلس شورای اسلامی و تایید شورای نگهبان رسید. همچنین با توجه به بند «ت» ماده «۳»، آییننامه اجرایی این مقاوله نامه در سال ۱۳۸۳ به تصویب هیاتدولت وقت رسید که براساس آن لیستی از مشاغل سخت کودکان اعلام شد. براساس این آییننامه، افرادی که کودکان را در ۳۶ شغل عنوان شده به کار گرفته باشند مشمول ماده «۱۷۲» قانون کار و همچنین محکوم به تعلیق پروانه از سه ماه تا یک سال خواهند شد. بخشی از این مشاغل عبارتند از کار در گندابها، جمعآوری، حمل و دفن زباله، کار در محیطهای با سروصدا بالا، کارهای ساختمانی، کار در قالیبافی، نمدبافی، ریسندگی و بافندگی، دامداری، کار در کورههای آجرپزی، برش فلزات و سنگهای قیمتی و… . اما نکته حائز اهمیت این است که در عمل هیچ قدمی برای اجرایی شدن این قانون از جانب دولت و صنعتگران برداشته نشد و همچنان در چند ردیف شغلی عنوان شده کودکان مشغول به کار طاقت فرسا هستند زیرا برای صاحبان این صنایع استفاده از این نیروی کار سودآوری بیشتری را در بر خواهد داشت. متأسفانه بسیاری از کودکان کار در کارگاههایی مشغول به فعالیت هستند که در معرض دید عموم نیستند و هرگز شناسایی نمیشوند. این کودکان در معرض آسیبهای بیشتری قرار دارند. این وظیفه اداره کار است که با بررسیهایی که انجام میدهد این کودکان را شناسایی کند چرا که بر اساس ماده ۷۹ قانون کار ایران و کنوانسیون شماره ۱۳۸ درباره حداقل سن کار، کار کودکان زیر ۱۵ سال به طور کلی غیرقانونی بوده و کسی که این کودکان را به کار بگیرد مجرم محسوب میشود. همچنین در مواد ۸۲ ،۸۳ و ۸۴ قانونکار، موضوع ساعتکاری، غیر قانونی بودن کار در شب و ممنوعیت اشتغال به کارهای سخت و زیان آور برای کارگران نوجوانان مطرح شده است که در عمل شاهدیم که این موارد رعایت نمیشوند. از سایر قوانین مربوط به کودکان کار نیز میتوان آیین نامه ساماندهی کودکان خیابانی و مواد ۳۲ و ۳۶ کنوانسیون حقوق کودک، که اشاره دارد به اینکه کشورهای طرف کنوانسیون از کودکان در برابر تمام اشکال استثمار که هر یک از جنبههای رفاه کودک را به مخاطره اندازد، حمایت خواهند کرد، را بیان نمود.
با توجه به شرایط موجود و با ذکر اینکه تعداد زیادی از کودکان کار بازمانده از تحصیل هستند و یا به هیچ وجه کودکی نمیکنند و همچنین از نظر سلامتی نیز به دلیل حضور دائم در محدودههای دارای ترافیک یا حتی فعالیت در حوزه بازیافت زباله در معرض خطر بوده و به امراض مختلفی مبتلا میشوند و از این جهت در معرض آسیبهای روحی و جسمی قرار دارند و یا اینکه اغلب آنها انواع بزهکاری را میآموزند و تعدادی از آنها طعمه قاچاقچیان برای توزیع مواد مخدر هستند و توسط باندهایی در این حوزه کنترل میشوند، نمیتوان آینده خوبی برای کودکان کار متصور شد، لذا الزام رسیدگی دولت به وضعیت کودکان کار نمود بیشتری پیدا میکند که متأسفانه تاکنون اقدام مؤثری در این راستا صورت نگرفته است.
باز هم خود زنی و مرگ جوانان ما
رویا ملائی بیجارپسی
ارتش آمریکا روز پنجشنبه حادثه کشته شدن نیروهای ارتشی در حادثه ناوچه کنارک را به مردم ایران تسلیت گفت.
در بیانیه فرماندهی مرکزی آمریکا آمده است: ما تاسف عمیق خود را به علت این فقدان غمانگیز به مردم ایران ابراز میکنیم.
این بیانیه در همین حال با انتقاد از اقدامات نسنجیده در نزدیکی تنگه استراتژیک هرمز افزود: ما از این مساله نگران هستیم که این حادثه در منطقهای که تعداد زیادی کشتیهای بینالمللی از آن عبور میکنند اتفاق افتاده است.
به گفته سخنگوی فرماندهی مرکزی آمریکا در حالی که کشورهای منطقه تمرکز خود را بر روی مبارزه با ویروس کرونا قرار دادهاند، انجام اقداماتی که موجب از دست رفتن بیدلیل جان افراد بشود، ضرورتی ندارد.
مقامهای جمهوری اسلامی میگویند حادثه ناوچه کنارک که در پی آن ۱۹ نفر از نیروهای ارتشی جان باختند، در جریان یک مانور نظامی و شلیک اشتباهی از سوی نیروهای خودی (سپاهی) رخ داده است.
گفته میشود این ناوچه روز یکشنبه ۲۱ اردیبهشت توسط یک موشک کروز ضد کشتی هدف قرار گرفته است.
رژیمی که از بحرانی به بحران دیگر در میغلطد
برخی رسانه های خارجی با یادآوری رویدادهای اخیر ایران نوشتند: جمهوری اسلامی شتابان از بحرانی به بحران دیگر در میغلطد.
روزنامه فرانسوی لوموند، حادثه روز یکشنبه در نزدیکی بندر جاسک را یک شکست خرد کننده برای رژیم دانست و نوشت: هدف گرفتن ناوچه “کنارک” از سوی یک ناو دیگر نیروی دریایی جمهوری اسلامی که به کشته و مجروح شدن دهها نفر منجر شد، در شرایطی روی میدهد که تهران طی ماههای اخیر مرتب تقویت توان تولید تجهیزات نظامی خود را به نمایش میگذاشته است.
این روزنامه نوشت: رفتار مقامات رژیم ایران پس از سقوط هواپیمای اوکرائینی که مسافران آن اکثرا ایرانی یا ایرانی تبار بودند، به شدت به اعتبار این رژیم صدمه زد. پاسداران ابتدا حقیقت را لاپوشانی کردند، اما بعد ناگزیر به اعتراف شدند. چند هفته بعد، ابعاد اپیدمی کرونا در کشور به نوبه خود از مردم پنهان نگاه داشته شد، در حالیکه ایران خیلی سریع به کانون اصلی شیوع ویروس در منطقه مبدل میگشت.
لوموند نوشت: رژیم ایران که شتابان از بحرانی به بحران دیگر در میغلطد، همچنان هدف سیاست فشار حداکثری دولت ترامپ قرار دارد که تحریمهای یکجانبه آن اقتصاد کشور را در تنگنای سخت قرار داده است.
از پرتاب افغانها در رودخانه تا پرتاب موشک به ناوچه خودی
زینت میرهاشمی: شکل پخش خبر شلیک موشک سپاه به ناوچه خودی و واکنش پایوران رژیم کم نظیر است. روز یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ناوچه موشک انداز جماران متعلق به سپاه به ناوچه کنارک متعلق به نیروی دریایی ارتش موشک شلیک کرد و در این موشک بازی سپاه دهها نفر قربانی شدند.
بازی با موشک برای سپاه پاسداران مثل ترقه بازی شده است. به نظر می رسد که «جهش تولید» موشک آن چنان پیش رفت کرده که سپاه با دست باز هر جنبنده خودی و غیرخودی را می تواند هدف گیری کند. عدم رسیدگی به چرایی شلیک موشک به هواپیمای مسافرتی اوکراین و مدال افتخار دادن به سرکردگان سپاه بابت موشک پرانی، راه را برای مورد هدف قرار گرفتن ناوچه ارتش در بندعباس که به کشته شدن ۱۹ نفر انجامید باز گذاشت.
مسخره تر واکنش پایوران رژیم در این مورد است که بدون روشن کردن حقیقت، این موضوع را یک حادثه و کشته شدگان را شهید اعلام کردند. صحنه را طوری نمایش می دهند که میدان جنگی بوده که عده ای در آن میدان به شهادت رسیده اند. این حادثه نشان می دهد که رژیم دستش همیشه روی ماشه برای جنگ است. جنگ با هواپیمای غیرنظامی، جنگ با ناوچه خودی، جنگ با مردم ایران و جنگ با مردم کشورهای همسایه.
در رویدادی دیگر موضع گیری وزارت خارجه رژیم در رابطه با پرتاب کردن تعدادی از افغانها در رودخانه مرزی هریرود، در روز شنبه ۱۳ اردیبهشت است که مانند همیشه جنایت لاپوشانی می شود و مقصر دشمن که این بار «دولتهای ثالث» نام گرفتند، اعلام می شود.
در آن جنایت فجیع تعدادی از مردم مظلوم افغانستان جانباختند و یک نفر از نجات یافتگان با شرح رویداد و آگاهی رسانی واقعیت را فاش کرد. پس از آن خانواده های قربانیان و دولت افغانستان اعتراض کردند و جمهوری اسلامی در ابتدا اظهار بی اطلاعی کرد و سرانجام موسوی سخنگوی وزارت امور خارجه، این کشتار را «طرح اتهامات واهی» دانست که اصلاً در قلمرو ایران نبوده است.
کیست که باور کند؟ آن هم با سابقه جمهوری اسلامی در زمینه کشتار و زیر بار نرفتن. قتل جمعی افغانهایی که برای به دست آوردن لقمه ای نان به جهنم رژیم ولایت فقیه می آیند، محکوم است. مسئولیت این قتل به عهده رژیم و در راس آن ولی فقیه است. تنها راه پیشگیری از این گونه فجایع تلخ، پیگیری توسط کمیته های تحقیق نهادهای بی طرف بین المللی و وادار کردن رژیم به قبول مسئولیت آن است.
آهن پاره ای بنام ناوچه؛ مرگ غواصان عکس
نیروی دریایی ارتش تحت امر خامنه ای روز گذشته در جریان یک مانور در نزدیکی بندر جاسک یک ناوچه خودی را به اشتباه هدف حمله موشکی قرار داده (فیلم زیر) که در اثر آن دستکم ١٩نفر از جمله ناوبان دوم عرشه محمد اردنی، قهرمان غواصی عمق جهان در سال 2019 کشته شدند.
جالب اینکه سه سال پیش در جریان الحاق این ناوچه به نیروی دریایی ارتش خامنه ای، خبرگزاریهای حکومتی از این شناور به عنوان “ناو موشک انداز” نام برده بودند. اما امروز می گویند این یک “شناور پشتیبانی سبک” بوده که دچار حادثه شده و تعدادی از دریادلان نیروی دریایی هم به فیض شهادت نائل آمدند.
بنا بر فرهنگ دروغپراکنی رژیم ولایت فقیه، در زمان الحاق، این شناور، ناو موشک انداز بوده ولی در زمان حادثه و غرق شدن به شناور پشتیبانی سبک تبدیل شده است.
همچنین در سراسر اطلاعیه ارتش تحت امر خامنه ای هیچ اشاره ای به خودزنی این ناوچه نشده است. این اطلاعیه از حادثهای ناروشن نام میبرد تا وضعیت بهمریخته نیروهای رژیم در آبهای خلیج فارس آشکار نشود.
این همان سیاست دروغ و فریبکاری است که مردم ایران در جریان سقوط هواپیمای اوکراینی و در طول ۴۰سال اخیر شاهد آن بودهاند.
گزارش رادیو بین المللی فرانسه: در اطلاعیه ای که ارتش جمهوری اسلامی ایران امروز دوشنبه بیست و دو اردیبهشت ماه منتشر کرد اشاره ای به اصابت یک موشک کروز ایرانی به ناوچه “کنارک” در دریای عمان نشده و انهدام این ناوچه “حادثه” توصیف شده است.
“تسنیم”، خبرگزاری وابسته به سپاه پاسداران، به نقل از اطلاعیه ارتش جمهوری اسلامی ایران نوشت : “بعد از ظهر دیروز [یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت] در جریان تمرین شناورهای نیروی دریایی ارتش، شناور پشتیبانی کنارک دچار حادثه شد.” تسنیم در گزارش خود به نقل از بیانیۀ ارتش جمهوری اسلامی تصریح کرد که این “حادثه” یک کشته و شماری مجروح به بار آورده و “ابعاد حادثه در دست بررسی دقیق کارشناسان فنی است.”
با این حال ساعتی بعد خبرگزاری تسنیم همانند ایسنا، دیگر خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران، با اشاره به همین بیانیه از قول ارتش شمار کشته شدگان را تا این لحظه ١٩ تن و مجروح شدگان را ١۵ تن اعلام نمود. ایسنا نیز به نقل از همین بیانیه نوشت : “عصر روز یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت در جریان تمرین دریایی شناورهای نیروی دریایی ارتش در آبهای جاسک و چابهار، شناور پشتیبانی سبک کنارک دچار حادثه شد و تعدادی از دریادلان نیروی دریایی به فیض شهادت نائل آمدند”.
خبرگزاری های رسمی و بیانیۀ ارتش به چگونگی وقوع این “حادثه” اشاره ای نکرده اند. خبرگزاری فرانسه در گزارش خود نوشته است که در جریان تمرین های نظامی ایران، ناو جنگی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، “جماران”، یک موشک ضدناو به روی ناوچه “کنارک” شلیک و آن را منهدم کرد.
این واقعه با بالا گرفتن تنش میان ناوهای ایرانی و آمریکایی در خلیج فارس همزمان است. دونالد ترامپ رئیس جمهوری آمریکا به ناوهای این کشور در خلیج فارس دستور داده که از این پس ناوها و قایق های مزاحم ایران را در خلیج فارس هدف قرار داده و نابود کنند. سردار علیرضا تنگسیری، فرماندۀ نیروی دریایی سپاه پاسداران، نیز به تازگی گفت که ناوهای آمریکایی هر کار که مایلند در آبراه خلیج فارس می کنند. آنها حتا وارد حریم دریایی ایران حین رزمایش های نیروی دریایی این کشور می شوند.
قَسامه، سوگندهايی، به بهای جان یک انسان
رزا جهان بین
قَسامه یکی از راههای اثبات وقوع جنایت قتل و صدمات بدنی در فقه اسلامی و حقوق کیفری ایران است.
این شیوه از سوگند تنها برای اثبات اتهام یا برائت از اتهام جنایت که منتهی به قصاص یا دیه است بهکار گرفته می شود و برای اثبات هر نوع جرمی در صورت فقدان دلیل و مدرک نمیتوان از قسامه بهره برد. قسامه به عنوان آخرین راه، زمانی انجام میشود که قاضی، قتل یا جراحت وارده را نتواند براساس مستندات موجود تشخیص دهد. به طور مثال جنازهای در محلی یافت میشود و شخصی با لباس خونین در بالای سر جنازه ایستاده است، در این حالت، هیچ دلیل معتبری مبنی بر قاتل بودن آن شخص وجود ندارد، اما مجموع اوضاع و احوال سبب مظنون شدن قاضی به وی میشود. در چنین حالتی، شاکی میتواند با اجرای قسامه و بدون نیاز به سایر دلایل، مجرمیت متهم را اثبات و مطالبهی قصاص و دیه نماید.
برای اقامه قسامه و اثبات قتل عمد، طبق مادهی ۳۳۶ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲، سوگند پنجاه نفر مرد از خویشان و بستگان مدعی نیاز است، بنابراین هنگامی که نسبت به شخصی ظن ارتکاب جرم قتل عمد وجود دارد، برای اثبات آن باید پنجاه نفر از اقوام مذکر شاکی که نسبت خونی با وی دارند سوگند بخورند که متهم قاتل است و یا از قاتل بودن متهم اطلاع دارند (نیاز بر اینکه آنان شاهد اتفاق بوده اند نیست) و البته سوگند خود شاکی، اعم از اینکه زن باشد یا مرد، جز این پنجاه نفر محسوب میشود و او نیز میتواند سوگند بر مجرمیت متهم بخورد. هنگامیکه جرم رخداده قتل نیست و تنها صدمه فیزیکی یا معلولیت چه به صورت عمدی چه به صورت شبه عمدی در پی داشته است، تعداد قسمهایی که باید خورده شود، مطابق مادهی ۴۵۶ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲ از این قرار است؛
در جنایتی که موجب دیهی کامل است: شش قسم.
در جنایتی که موجب پنجششم دیهی کامل است: پنج قسم.
در جنایتی که موجب دوسوم دیهی کامل است: چهار قسم.
در جنایتی که موجب یکدوم دیهی کامل است: سه قسم.
در جنایتی که موجب یکسوم دیهی کامل است: دو قسم.
در جنایتی که موجب یکششم دیهی کامل یا کمتر از آن است: یک قسم.
تفاوتی که در جراحت و قتل وجود دارد آن است که هنگام اجرای این شیوه سوگند درمورد قتل، باید پنجاه شخص مختلف جهت اقامهی قسامه حضور پیدا کنند و کسی نمیتواند با تکرار قسمها تعداد آنها را به پنجاه عدد برساند، اما برای نقص عضو، درصورت نبود نفرات لازم، شاکی اعم از اینکه زن باشد یا مرد، خود میتواند به همان تعداد، قسم را تکرار و درنتیجه جرم را اثبات کند.
مسئله مهمی که در اقامه قسامه وجود دارد این است که براساس ماده ۳۱۸ قانون مجازات اسلامی، اگر شاکی اقامه قسامه نکند و از مطالبه قسامه از متهم نیز خودداری کند، متهم در جنایات عمدی، با تأمین قرار وثیقه و در جنایات غیرعمدی، بدون تأمین وثیقه آزاد می شود اما حق اقامه قسامه یا مطالبه آن برای شاکی باقی میماند ولی این ماده یک تبصره دارد. در این تبصره می گوید که در مواردی که تأمین وثیقه گرفته می شود، حداکثر سه ماه به شاکی فرصت داده می شود تا اقامه قسامه نماید یا از متهم مطالبه قسامه کند تا به پرونده رسیدگی شود و اگر سه ماه گذشت و این روند را طی نکردند، پس از پایان مهلت (3ماه) از وثیقه اخذ شده رفع اثر می شود و براساس ماده 319 قانون مجازات اسلامی بحث دیه به میان می آید. براساس ماده 319 قانون مجازات اسلامی، اگر شاکی از متهم درخواست قسامه کند و متهم حاضر به قسامه نشود به پرداخت دیه محکوم می شود و اگر اقامه قسامه کند و در روند آن تبرئه شود، شاکی حق ندارد برای بار دیگر، با قسامه، دعوی را علیه او تجدید کند و پرونده مختومه می شود. براساس ماده ۳۳۷ قانون مجازات اسلامی، سوگند شاکی، خواه مرد باشد خواه زن، جزء نصاب محسوب میشود. ولی نمیتواند قسم را تکرار کند و براساس ماده ۳۳۶ همین قانون، متهم میتواند برای تبرئه خود از قتل، سوگند را تکرار کند و طبق ماده ۳۳۸ قانون مجازات اسلامی، برای تبرئه از اتهام قتل، متهم میتواند خود یا خویشاوندانی که برای سوگند آورده قسم را تکرار کنند تا به حد نصاب برسد اما شاکی و خویشاوندان آن نمی توانند قسم را تکرار نمایند.بررسی چند پرونده جنائی در ایران که با حکم قسامه رسیدگی شده اند:1– یکی از پروندههایی که ضعف صدور حکم براساس قسامه را به خوبی نشان میدهد، پرونده مردی به نام رضاست.
در سال ۱۳۷۸، بازرگانی در ایلام در یک سرقت مسلحانه به قتل رسید. از آنجا که قاتل صورتش را پوشانده بود و شاهدان، قاتل را فردی با قد بلند معرفی کرده بودند، رضا که یکی از رقبای اقتصادی مقتول بود دستگیر شد. رضا شاهدی برای توضیح اینکه در شب حادثه در جای دیگری بوده است، نداشت و بنابراین بعد از اجرای قسامه به اعدام محکوم شد اما در یک قدمی اعدام با دستگیری قاتل اصلی از اعدام رهایی یافت.
2- سال 1384، قاضی بازنشستهای به نام احمد، متهم به شلیک گلولهای بود که منجر به مرگ همسرش شده بود. او پس از محکومیت اولیه توسط شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران، تبرئه شد، اما مجدداً با استناد به قانون قسامه توسط شعبه ۷۴ دادگاه کیفری استان تهران به اعدام محکوم شد.
3- در نهم اسفند ماه سال ۱۳۹۱، دختر هشت سالهای به نام حدیث، در نزدیکی مدرسهاش ربوده شد و روز بعد، جسد سوخته او در جایی نزدیک به محل گم شدنش پیدا شد. در تحقیقات برای یافتن فرد رباینده، یکی از همسایهها ادعا کرد حدیث را در حال سوار شدن به پراید سفید رنگی دیده و تنها بر طبق همین ادعا، فردی به نام ناصر به عنوان مظنون دستگیر شد. او در بازجوییها از این مسئله ابراز بیاطلاعی کرد و گفت: من کارگر ساختمانی هستم و متأسفانه عمویم که معتاد به مواد مخدر صنعتی است بهخاطر اختلاف و خصومت شخصی، مرا به عنوان قاتل دختر بچه معرفی کرده است. در حالی که قسم میخورم بیگناه هستم و حتی زمانی که از این ماجرا اطلاع یافتم به شدت متأثر شدم. در نهایت در سال ۱۳۹۶ با توجه به اینکه هیچ مدرک قابل استناد علیه متهم وجود نداشت، مهلت سه ماههای در اختیار اولیای دم قرارداده شد تا برای اجرای مراسم قسامه ۵۰ سوگند حاضر کنند و از سرانجام این پرونده متاسفانه اطلاعات رسمی ای در دست نیست
4- سال ۱۳۹۴، زنی به نام طاهره به اتهام قتل همسرش دستگیر شد. او در دادگاه اتهام قتل را رد کرد و مدعی شد که همسرش پس از جر و بحث هنگام صرف صبحانه، دو بار با چاقو به او حملهور شده، سپس خودزنی کرده و به این علت درگذشته است.این زن که در حکم اولیه به قصاص محکوم شده بود، به علت نقض حکم از سوی دیوان عالی کشور، بار دیگر محاکمه شد. از آنجا که پرونده لوث تشخیص داده شد، پس از کش و قوس فراوان، در سال ۱۳۹۷ حکم اجرای مراسم قسامه صادر شد اما نهایتا به علت انصراف دو تن از قسمخوردگان از ادای سوگند و عدم مقبولیت قسم تمام سوگند خوردگان از سوی قضات، حکم نهایی به نتیجه شور قضات واگذار شد.
5- در اسفند ۱۳۹۷، مراسم قسامه برای رسیدگی به پرونده زنی برگزار شد که در سال ۱۳۹۴، از پیدا کردن جسد بیجان همسر و فرزندش خبر داد. با بررسی تماسهای تلفنی زن، ارتباط پنهانی او با چند فرد غریبه فاش شد. در نهایت با وجود عدم صراحت گزارش پزشکی قانونی درباره علت فوت متوفیان، فقدان ادله مستدل علیه موکل، عدم اعتراف یا اقرار از سوی متهم و با وجود تردید درباره نسبت افراد حاضر در مراسم قسامه با اولیای دم، چهار جلسه قسامه برای زن برگزار شد.
6- و مورد آخر هم پرونده ای است که رسانه ای شد و بسیاری از شهروندان ایران، براساس این پرونده با قسامه آشنایی پیدا کردند. در سال 1391، کودکی 16 ساله بنام صالح شریعتی ساکن بوشهر، متهم به ارتکاب قتل یک کارگر و انداختن آن در چاه شد.
آقای شریعتی در ابتدا به عنوان شاهد صحنه حاضر شده و ادعا کرد که کارگر فوت شده به علت ایمن نبودن چاه در آن سقوط کرده است. با این حال بعد از گذشت بیش از یک سال از حادثه، نقش ایشان از «شاهد حادثه» به «عامل حادثه» تغییر میکند و پرونده دچار پیچیدگی های بسیاری می شود، بخصوص چونکه متهم، کودک و زیر سن قانونی بود و ادعای شکنجه شدن در زمان اعتراف گیری داشت. نهایتا قسامه2 بار برای ایشان به اجرا درآمده و تا کنون که ایشان 24 ساله هستند همچنان بلاتکلیف در زندان به سر می برند.
در پایان، مسئله ای که بسیار حائز اهمیت است این میباشد که ما به عنوان فعال حقوق بشر، براساس ماده 3 اعلامیه جهانی حقوق بشر، برخورداری از زندگی را حق همگان میدانیم و مخالف اعدام و قتل هستیم. در مورد پرونده هایی که با حکم قسامه رسیدگی می شوند نه تنها ما بلکه بسیاری از فقها براساس مبانی اسلام، وکیلان دادگستری با اتکا به پیشرفت علم و تاثیرات آن در پیشبرد روند تحقیقات قضایی نسبت به اجرای این نوع قصاص معترض هستند و خوشبختانه با پیگیری های صورت گرفته از سوی فعالان مدنی، شاهد آن هستیم که اجرای این نوع حکم در ایران بسیار کمرنگ تر از گذشته شده است.
چرا زنان علیه زنان نشان از بدفهمی فمینیسم است؟
فائزه رضایی
طی سال های اخیر در شبکه های اجتماعی برای توصیف برخی از رویدادهای مردسالارانه و یا ضد زن از عبارت زنان علیه زنان استفاده می شود. مفهومی که برای توصیف ستم زنان بر زنان کاربرد دارد. به نظر می رسد، در ادبیات این افراد تبعیض علیه یک گروه زمانی شرم آورتر است که فاعل آن نیز فردی از همان گروه باشد. آیا تمامی زنان، متعلق به یک گروه اجتماعی هستند؟
درواقع زنان از طبقات اقتصادی و با پیش زمینه های متفاوت فرهنگی و مذهبی و یا گرایش های متفاوت جنسی در یک گروه جای نمی گیرند. همان گونه که روشن است زنان متعلق به گروه های مختلف می توانند ستم مضاعفی را علاوه بر تبعیض جنسیتی تجربه کنند. پس نه تنها هر زن لایه های متفاوتی از تبعیض را تجربه می کند، بلکه می تواند خود نیز عامل این تبعیض ها باشد؛ اما چه چیز سبب می شود که برخی تبعیض جنسیتی را هم رده ی دیگر تبعیض ها ندانند؟ و یا چرا برخی مسئولیت زنان را برای آگاهی نسبت به آن بیشتر می دانند؟
آن چه در تبعیض علیه زنان مورد توجه است، رخ دادن این ستم است و نه فاعلان آن. تبعیض و ستم جنسیتی حاصل یک فرهنگ مردسالار است. زنان و مردان هر دو قربانی مردسالاری هستند اما ازآن جایی که ستم بر زنان نظام مند و حتی خشن تر است، بیشتر از آن صحبت می شود و یا گاهی این تصور نیز به وجود می آید که مردان علیه زنان ایستاده اند؛ اما درواقع این مردسالاری است که دو جنسیت را مقابل هم قرار داده است. فاعل این ستم جنسیتی می تواند مرد و یا زن باشد و همچنین به شکل معکوس، کسی که مورد ستم قرار می گیرد نیز می تواند زن باشد و یا مرد. از سوی دیگر بسیاری از مردان نیز کلیشه های جنسیتی را بر دیگر مردان تحمیل می کنند، مردانی که نقش نان آور اصلی را ایفا نمی کنند در مظان این اتهام قرار دارند که به اندازه کافی »مردانه« نیستند، مردانی که گریه می کنند و یا مردانی که گرایش جنسی غیر دگرجنس خواهانه دارند از سوی دیگر مردان مورد تبعیض و خشونت قرار می گیرند. هرچند برای هیچ یک از موارد فوق یک عبارت جدید خلق نشده است. هیچ فعالی عبارت »مردان علیه مردان« را به کار نمی برد؛ اما از زنان حتی در موقعیت دست پایین نیز این انتظار می رود که عالی ترین نمونه از مبارزه علیه تبعیض جنسیتی را ارایه کنند. زنان باید به صورت خودجوش از میانگین جامعه نه تنها یک سرو گردن آگاه تر باشند بلکه مقابل این ستم نیز بایستند.
درواقع »زنان علیه زنان« خود بر خواسته از یک فرهنگ مردسالار و نشان از درکی ناقص از فمینیسم است.
سلسله مراتب قدرت در میان فرودستان و یا اقلیت ها نیز خود امری تاریخی و مسبوق به سابقه است. برخی از آن با عنوان نردبان تفاوت ها یاد می کنند که افراد سهم نابرابری از نظر قدرت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارند. برای مثال در سال 1995 زمانی که روزنامه واشنگتن پست از جامعه آفریقایی- آمریکایی ها درباره تبعیض نژادی به عنوان مهم ترین عامل مؤثر بر مشلالت اقتصادی و اجتماعی این جامعه پرسیده بود، 88 درصد از سیاه پوستان طبقه ی متوسط با این گزاره مخالف کرده بودند، در مقابل 66 درصد از سیاه پوستان طبقه کارگر موافق این عبارت بودند. این تصور اشتباه که تمامی رنگین پوستان منافع مشترکی دارند، ناشی از یک بدفهمی از سلسله مراتب اقتصادی است. همچنین این باور که رنگین پوستان نمی توانند نژادپرست باشند، چون قدرت اعمال آن را ندارند بارها به چالش کشیده شده است. به طریق اولی این استدلال درباره تبعیض جنسیتی نیز قابل استفاده است. فرهنگ پدرسالار همان گونه که در تمامی روابط اجتماعی انسان رسوخ کرده است، ساختار خانواده را نیز بی نصیب نگذاشته است. جایگاه و قدرت پدر و فرزندان ارشد پسر به جامانده از نگرش یک خانواده ی کشاورزی-چوپانی است. در این جامعه اقتصادی که فرزندان پی شغل پدر را می گرفتند، زنان با وجود نقش پر رنگی که در تأمین مایحتاج اولیه زندگی داشتند، کماکان به سبب جایگاه تولید مثلی و همچنین
اهمیت زمین و دام کمتر به پول و قدرت دسترسی داشتند. این نقش های جنسیتی حتی با تغییر شکل جامعه ی روستایی به شهری و گذار از عصر کشاورزی به صنعتی نیز کماکان ثابت مانده بود. بدون ظهور فمینیسم شاید شاهد همین تغییرات اندک در تقسیم قدرت از قرن ۱۹ بدین سو نیز نبودیم. بدیهی است، به همان مقدار که مردان را نمی توان خالق وضع موجود دانست، زنان نیز در خلا پدیدآورنده شرایط نیستند. زنان همان گونه که اسیر کلیشه های جنسیتی شده اند، خود نیز در بازتولید آن نقش ایفا می کنند. زنان و مردان مانند چرخ دنده های یک ماشین، تنها درون این ساختار قرارگرفته اند، ساختاری که شاید هزاران سال قدمت داشته باشد و حتی با تمام کاستی هایش کار کرده است.
نخستین دندانه هایی که از این ماشین عظیم پدرسالاری به بیرون کشیده شده اند عموما به همت زنان پیشگام فمینیسم بوده است و جایگزین کردن نظامی بهتر زمان بر خواهد بود. همان گونه که سلطنت پدرسالار فارغ از استبداد و ستم بر شهروندان شاید بیش از پنج هزار سال کار می کرد. شورش علیه این نظم باستانی نیز نیازمند سال ها آزمون و خطاست. جست وجو میان ساختارهای متفاوت سیاسی برای جایگزین کردن یک ساختار سیاسی با کمترین میزان استبداد و با بالاترین میزان شفافیت هنوز پس از چهارصد سال به پایان نرسیده است. جنبش فمینیستی با یک قرن تجربه و نحله های متفاوت شاید هنوز در اول راه باشد؛ اما متهم کردن زنان به عنوان بخشی از یک ساختار نه تنها گامی رو به جلو نیست که نشان از عدم شناخت کافی نسبت به گام های گذشتگان است.
سیاست زدگی
رضا چهرازی
اهمیت بحث سیاست زدگی در این است که جامعه را بیمار میکند و مسیر رشد و تکامل جامعه را به سوی بن بست رهزن است و آثار سو و دراز مدتی را برجا میگذارد و واقعیات را در پس پرده برده و جامعه را با سرابی روبرو میسازد که حیران در پس آن میدود و لب تشنه تر و از پا افتاده تر و سرخورده تر و بی بصیرت تر به افقهای وهم انگیز دیگری میکشاند ولی اینها تنها یک جنبه آن است ، جنبه دیگر آن انفعال شدید قشر دیگری از جامعه است که مایل است سر در برف ادامه دهد و تا از سحر سراب در امان باشد .
سیاست زدگی معمولا در دو معنا به کار میرود ، که هر دو این معانی حاصل از نگاهی از تعادل خارج شده است و حاصل نوعی افراط یا تفریط میباشند در معنا اول سیاست زدگی را میتوان تعبیرو تفسیر و تبیین تمامی امور جاری در سطح اجتماع و تمامی کنش ها و واکنش های اجتماعی با معیارها و اهدافی سیاسی دانست که گونه ای افراطی گری است و در معنا دوم میتوان سیاست زدگی را به نوعی دلزدگی سیاسی و سیاست گریزی ترجمه کرد که صورتی از تفریط و لغزش از تعادل است
خارج از اینکه این عبارت ، یعنی سیاست زدگی در چه معنایی به کار میرود باید گفت : سیاست زدگی یک بیماری اجتماعی است و جامعه ای که درگیر این آفت یا بیماری شود هرگز نمیتواند حیات سیاسی خود که لازمه توسعه و شکوفایی و تکامل آن جامعه میشود را حفظ کند .
در معنا اول سیاست زدگی که همان نگاه سیاسی به تمام امور است ، پدیدارشناسی و مصداق یابی این الگو و معنا در جامعه کار سختی نیست و در هرم قدرت جامعه هم در نگاه افراد قاعده هرم یعنی شهروندان به راس هرم یعنی صاحبان قدرت وجود دارد و هم برعکس ، یعنی صاحبان قدرت نیز تمامی کنشهای شهروندان را سیاسی تعبیر میکنند
مثلا ، شما وقتی درجمع خانوادگی خود هستید و صحبت از یک آسیب اجتماعی در جامعه میشود عده ای مصرانه بر این عقیده پا فشاری میکنند که کار ، کار دولت است و کلا خط و مشی را ترسیم میکنند که توجیه ای مبتنی بر وجود یک هدف یا کج فهمی سیاسی در سیاستهای دولت برای وجود آن آسیب اجتماعی بیاورند و خارج از دایره حقانیت یا بطالت کلامشان ، شما میتوانید سیاست زدگی را در معنای افراطی آن ببینید .
به اصطلاح پرتقال فروش در نگاه این دسته افراد گذشته از صورت مسعله همیشه ، دولت است .سیاست زدگی در معنای افراطی آن تنها مختص به منتقدین دولت نیست گاها طرفداران دولت هم با آفت ذهنی مشابه و مصادره به مطلوب مستتری ، تمام آسیب های اجتماعی را به دشمنی فرضی یا واقعی که میتواند حزب مخالف داخلی باشد یا میتواند قدرتی خارجی باشد نسبت میدهند و به اصطلاح کار، کار انگلیساست .
آنچه واضح است در نگاه شهروندان سیاست زده در معنای افراطی آن ، انصاف و عدالت و منطق و حقیقت چیز کم یابی است و اگر بخواهیم اسمی در خور شان این مباحث بزاریم ناچارن میبایست از لفظ ، بی شعور سیاسی استفاده کرد که سهم این دسته از افراد در بخطا رفتن جامعه حتی از سیاست مداران بی شعور بیشتر است چرا که از همان آبشخور این دست سیاستمداران به قدرت میرسند و حیات سیاسی جامعه را به خطر می اندازند .
اما از سهم شهروندان سیاست زده که بگذریم وجه دیگر جامعه سیاست زده را باید در نگاه دولت جستجو کرد در معنای افراطی سیاست زدگی وقتی یک دولت هر گونه فعالیت اجتماعی را چه ذوقی وچه بغضی ، چه مسالمت آمیز و چه آشوبگر ، چه قانونمدار چه قانونگریز ، چه مستقل و چه وابسته ، چه صنفی و چه گروهکی ، چه به حق و چه ناحق ، همه و همه را با قرائتی سیاسی تعبیر کند ، آن دولت یک دولت بیمار و سیاست زده است که خود مانعی برای توسعه آن جامعه است .
وقتی دولتی با الگوی ذهنی سیاسی به تمام فعالیتهای شهروندانش نگاه میکند تقریبا صحبت از حقوق شهروندی در آن جامعه ، حرفی گزاف است و میتوان تضمین داد که هیچ یک از مواد حقوق بشری در آن جامعه رعایت نخواهد شد .
کارگری که حقش را میخواهد مهره دشمن تلقی میشود و دزدی که فسادش عیان است در سکوت متواری میشود ، چون مثلا ممکن است کسی از فریاد آن کارگر برای تخریب سیاسی دولت استفاده کند و همان کس از محاکمه آن دزد متصل به دولت باز برای تخریب دولت استفاده کند . اگرچه میتوان نگاه سیاسی به تمام امور را نوعی استراتژی برای سرکوب جنبش های اجتماعی دانست اما همزیستی طولانی مدت، آن را به گونه ای بیماری اعتیادگونه بدل کرده است و میتوان گفت که دولت همنشین با این استراتژی دیگر بیمار و سیاست زده شده است .
آنچه در همین تک مصداق از عوارض بیماری سیاست زدگی افراطی دولت عیان است ، مرگ عدالت است .
اما سیاست زدگی در معنای تفریطی آن که یعنی دلزدگی از سیاست نیز آفت مرگبار برای حیات سیاسی یک جامعه است ،
شاید بتوان گفت این نوع سیاست زدگی بیشتر دامن گیر شهروندان یک جامعه میشود ولی این آفت به پای صاحبان قدرت نیز گاها میپیچد .
یکی از اصول حفظ حیات سیاسی یک جامعه این است که شهروندان آن جامعه هر یک دارای هویت و شخصیتی سیاسی برخواسته از تمایلات و مطالبات خود باشند و در آینده سیاسی جامعه خود نقش آفرینی کنند و از سوی دیگر این یکی از موارد حقوق غیر قابل سلب شهروندان یک جامعه است که دلزدگی سیاسی همچون دزدی چیره دست آن را به غارت میبرد. حال اگر شهروندان یک جامعه به هر دلیلی این بخش هویتی خود را سرکوب کنند آنچه شاهد آن خواهیم بود یک بی فرهنگی سیاسی است به این معنا که اراده سیاسی حاکم بر آن جامعه هیچ خواستگاه مردمی و مولد و حتی بومی و تاریخی نخواهد داشت و خود زمینه ساز انحرافات سیاسی بسیاری درحیات سیاسی آن جامعه میشود و زمینه ساز دیکتاتوری و استبدادی شاید غیرقابل برگشت میگردد .
وقتی من ، تو و آنهای دیگر نسبت به سیاستهای اتخاذی چه خرد و چه کلان ، در هر ابعادی از جامعه ، بخصوص دولت مرکزی بی تفاوت باشیم آنچه تجربه تاریخی اثبات کرده و تمایل غریزی دولت برای کسب تمامیت هر چه بیشتر قدرت و به عبارتی :نمیشه در دیزی رو باز گذاشت و از گربه تقاضای حیا کرد ،کم کم شاهد این خواهیم بود که کسانی که در تلاش برای حفظ شخصیت سیاسی خود و نظارت بر روند سیاسی جامعه خود و گاها در تقابل با انحراف سیاسی دولت، هستند در اقلیت قرار گرفته و در بسیاری از موارد به شدت سرکوب میشوند .
متاسفانه جملاتی که امروزه باب شده ، مثله این جمله : من سیاسی نیستم را میتوان اینگونه تفسیر کرد که من نه تنها به خودم ظلم میکنم و حقم را ضایع میکنم بلکه به دیگران هم ظلم میکنم و حق آنها را نیز ضایع میکنم و خشت به خشت دیواری را بالا میبرم که روزی از سقف استوار شده بر آن ، طناب داری بر گردن خودم یا فرزندم تنگ خواهد شد .
ولی آیا سیاست زدگی به معنای تفریطی آن یعنی دلزدگی سیاسی دردولت نیز وجود دارد ؟
برای اینکه به این سوال پاسخ داد باید به دولت به شکل مجموعه ای از افراد نگاه کرد که هر یک سهمی در شکل گیری اراده سیاسی آن دولت دارند .در اینصورت باید گفت بله .
دلزدگی از سیاست در بین اعضای یک دولت یا کناره گیری افرادی از دولت مرکزی نه به خاطر تغییر تمایلات سیاسی بلکه به خاطر ناامیدی سیاسی همواره وجود داشته است ولی آیا این پدیده هم آفتی در مسیر باردهی سیاسی یه جامعه است ؟
به چند دلیل میتوان پاسخ این سوال را بله داد .
اولا اینکه حذف هر فرد یا حزبی از صحنه سیاسی یک کشور، مرگ یک اراده سیاسی یا جریان سیاسی در آن کشور است که معمولا به معنا حذف اراده جمعی از شهروندان آن جامعه است و این امر اگر به صورت غیر طبیعی شیوع پیدا کند باز هم به استبداد ختم میشود و مطابق با طبع جریانات تمامیت طلب میشود و راه را برای آنها باز تر میکند .
ثانیا ، دلزدگی سیاسی مقدمه بغض سیاسی است به این معنا که زمانی حزبی از اراده سیاسی یه جامعه حذف میشود و دلزده سیاسی میشود در بسیاری نقاط از جهان و در طول تاریخ شاهد آن بودیم که نوعی جنون سیاسی گرفته و دست به اقداماتی که امنیت جامعه را به خطر میاندازد، میزنند . نتیجه اینکه جامعه ی سیاست زده ، در هر دو معنایش از یک طرف بسیاری مفاهیم و ارزشهای انسانی و اجتماعی را که تاریخ بشر در جهت احیا آن بهاهای زیادی داده مثله آزادی ، عدالت ، حقوق شهروندی و انسانی به حاشیه میراند و جامعه ای فعال را به جامعه ای منفعل بدل میکند و در نهایت زمینه ساز نوعی دیکتاتوری و تمرکز قدرت و حتی فجایع انسانی میگردد و از طرفی امنیت یک جامعه را با گرفتن شخصیت سالم سیاسی آحاد جامعه به صورت جدی به خطر می اندازد نه تنها اراده مردم ، اراده حاکم بر جامعه نمیشود بلکه هر بادی که از هر سوی بوزد مسیر آن جامعه را تغییر خواهد داد و برخی با افراط و برخی با تفریط از واقعیت جاری دور میشوند و وقتی واقعیت گم شود اصطلاحا هر ننه قمری سوار بر این جهل مرکب میتازد و رهزنانه مسیر رشد و تعالی ملت را با اهدافی که اصالت مردمی و انسانی ندارد منحرف میکند و بارها در تاریخ اتفاق افتاده که ملتی را همین آفت و سواستفاده از این جهل از عرش به فرش کشیده و جنگ های داخلی و خارجی و ناامنی را رواج داده .
آنچه مهم است رعایت اعتدال سیاسی و حفظ شخصیت سیاسی و دوری از حب و بغض است و تلاش برای نقدی عادلانه از حوادث سیاسی جاری در تمام سطوح جامعه از ضلع زیرین هرم قدرت تا راس هرم است .متاسفانه در جامعه ما ، عده ای درگیر بغض و عده ای درگیر حب هستند و تریبونها در اختیار این دوست و هیچ حد وسطی تعریف نمیشود یعنی همان دسته اندکی که سلامت سیاسی دارند هم صدایشان به جایی نمیرسد .هر حرفی که این دسته در اقلیت میزنند یا خوراک سیاسی برای گرسنگان قدرت نمیشود و ساکت میشود و یا استفاده ابزاری از آن میشود که این خود تحریف سیاسی این افراد است و از چند و چون و پس و پیش تهی میگردد. رشد شخصیت سیاسی آحاد جامعه یکی از ملزومات حیات سیاسی و تکامل اجتماعی آن جامعه است و پیش زمینه ضروری آن آزادی اندیشه و بیان است و به یقین و روشنی روز هر چه عیار این دست آزادی در یک جامعه کمتر باشد آن جامعه بیشتر مستعد بیماری سیاست زدگی است.
سفر به فاو؛ شهرى كه سرنوشت جنگ را رقم زد
نفيسه كوهنورد
به شهری سفر کردهایم که شاهد اوج پیروزی و شکست ایران و عراق در جنگ هشت ساله بوده. روی تابلوی بزرگ رنگ و رو رفته آبی رنگ در سمت راست جاده نوشته شده “الفاو ترحب بکم”، فاو به شما خوشآمد میگوید. نام این شهر شاید بیش از هر جای دیگری با تعیین سرنوشت نبرد دو همسایه گره خورده و ساکنان این شهر مانند بسیاری از شهروندان خرمشهر و آبادان روز شروع جنگ را به چشم دیدهاند.
محمد حیاتی که حالا شیخ عشایر فاو است آن موقع نه سال داشت و کنار اروند رود یا شط العرب درست نزدیک جایی که آب رودخانه به خلیج فارس میپیوندد با دوستانش فوتبال بازی میکرد که یک مرتبه میبیند به لنج ایرانی که در حال عبور از رودخانه است شلیک می شود: “با موشک و توپ و آرپیجی لنج را میزدند که لنج آتش گرفت.”
یک ربع بعد به گفته شیخ حیاتی توپخانههای ایران مخازن نفتی عراق را در این سو زدند: “نمیدانستیم چه خبر است، یک ساعت بعد فهمیدیم که جنگ عراق و ایران شروع شده.”
- دشمن دیروز٬ دوست امروز؛ روایت کهنه سربازان عراقی جنگ هشت ساله
- جنگی که از تاریخ عراق حذف شده
- کاشتههای شوم یک جنگ؛ مینهایی که تمام نمیشود
زمستان شش سال بعد فاو صحنه رویداد بزرگ دیگری در تاریخ جنگ هشت ساله شد. نیروهای ایران در عملیات والفجر هشت ارتش عراق را غافلگیر و شهر را تصرف کردند. بسیاری از فرماندهان ایرانی و آنها که جنگ ایران و عراق را از نزدیک دنبال میکردند آن را موفقترین عملیات ایران و یکی از سختترین ضربهها به ارتش صدام میدانند. رزمندههای ایرانی در حالی وارد فاو شدند که این شهر از مدتها پیش و در واقع از همان ابتدای جنگ خالی از سکنه شده بود و اهالیاش به شهرهای دیگر پناه برده بودند.
حسین احمد آن زمان افسر ارتش بود و محل خدمتش بغداد. خانوادهاش در اولین روز جنگ به بغداد گریخته بودند اما دوری از شهر گویا بهت و ناراحتیشان را کم نکرده بود: “فقط منی که اهل فاو بودم غمگین نبودم. همه مردم عراق ناراحت بودند که فاو سقوط کرده.”
من در این باره هم با مردم فاو هم با نظامیان عراقی صحبت کردهام و به نظرم برای بسیاری از عراقیها همچنان ابهامات بسیاری وجود دارد. حسین احمد آن را غیر منتظره میخواند و میگوید حتی آنها هم که در ارتش بودند هنوز نمیدانند که چطور به سرعت شهر به دست نیروهای ایرانی افتاد: “تنها شنیدیم که ایرانیها از جزر و مد رودخانه استفاده کرده و با برنامهای دقیق پاتک زدهاند. تعدادشان هم بیشتر از نیروهای عراقی در فاو بود هم این نیروها قدرت مقابله نداشتند. اما واقعا دلیل اصلیاش را حتی ماها که در ارتش بودیم خیلی درست نفهمیدیم.”
شهر نزدیک دو سال در دست نیروهای ایران بود تا زمانی که نبرد دوم فاو آغاز شد. این بار ارتش عراق بود که شبیخون زد، در عملیاتی با نام “توکلنا علی الله” که رشته عملیاتی تهاجمی بود در اطراف بصره و مهمتر از همه فاو. در این عملیات اما ارتش صدام حسین تنها نبود.
صباح عباس یکی از سربازانی خود اهل فاو بود در این نبرد شرکت داشت و میگوید ارتش عراق با حمایت بعضی کشورهای غربی قدرت پیدا کرده بود و همه به نوعی به کمکش آمده بودند، مهمترین آنها آمریکا٬ بریتانیا و فرانسه:”یادم میآید که جنگندههای فرانسوی پلهای امدادرسانی به نیروهای ایران را به شدت بمباران میکردند، آمریکا هم میزد و ما پیشروی می کردیم. مقاومت نیروهای ایرانی زیاد نبود و خیلی از آنها کشته شدند. البته کشته از دو طرف بود اما هر خندق را که میگرفتیم دستکم دو سه سرباز ایرانی در آن کشته شده بودند. در عرض حدود دو روز شهر را گرفتیم.”
صباح تعریف میکرد که آن موقع دیدن آن صحنهها برایش به عنوان یک سرباز عادی بوده اما هنوز هم نمیتواند از خاطر ببرد که آن همه همنوعش جان خود را این طور از دست داده باشند: “واقعا تعداد کشتههای آنها زیاد بود و حتی تا همین اواخر داشتند استخوانهای مفقودان ایرانی را از این اطراف بیرون میآوردند. کاش حداقل این جنگ دلیل مهمی داشت با اینهمه کشته. و او از کسانی است که معتقدند نبرد دو همسایه بیهوده شروع شد و بی نتیجه تمام و به قرارداد الجزایر اشاره میکند؛ توافقی میان ایران و عراق برای تعیین مرز دو کشور در رودخانه شط العرب براساس خط تالوگ. صدام کمی قبل از حمله به ایران این قرارداد را یک طرفه لغو کرد: “«هشت سال جنگ…میلیونها کشته…چه چیز تغییر کرد؟
هیچ. همان قرارداد الان هم اجرا میشود.”پس گرفتن فاو توسط ارتش عراق را بسیاری شروع روند پایان جنگ میدانند، روندی که به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل از سوی ایران منتهی شد.با گذشت سی سال از آن زمان هنوز میشود آثار حضور نیروهای ایران را در گوشه و کنار فاو دید؛ هرکدام انگار چکیده وقایعی هستند که در این شهر رخ داده.
نزدیک جاده اصلی ویرانههای بیمارستانی است که ایران آن را تجهیز کرد و گویا صدها مجروح جنگی در آن مداوا شدند. این بیمارستان اما بعدا میشود پایگاه نیروهای عراقی. به مرز کویت که نزدیک شوید سنگرهای بتنی را میینید که بین ارتش عراق و رزمندگان ایران دست به دست شده و حالا بعضی ساکنان فاو که پس از پایان جنگ به شهرشان برگشتند از آنها به عنوان پارکینگ یا حتی سرپناه استفاده میکنند.
در یکی از این خانهها را میزنیم و صاحبش از قضا سرباز سابق از آب در میآید که در جنگ هشت ساله شرکت داشته و چند انگشت یک دستش در اثر انفجار در جبهه قطع شده. نامش سلمان است و به گفته خودش وقتی حتی ریش و سبیل درنیاورده بوده به سربازی رفته و راهی جنگ شده: “نتیجه آن جنگ نابودی عراق بود. برای هیچ طرف فایده نداشت اما باز هم وضع ایران بهتر است. بیا ولی وضع ما را ببین.” سنگری که اکنون بخشی از خانه محقر سلمان و دخترانش شده قسمتی از قرارگاه ارتش عراق بوده و آن طور که سلمان میگوید وقتی نیروهای ایران وارد فاو می شوند٬ از آن به عنوان انبار مهمات استفاده میکنند.
اینها تنها آثار جنگ در فاو نیستند. اطراف شهر تا چشم کار میکند درختان خرمایی است که از کمر قطع شدهاند. شهری که رطبش مشهور بوده حالا گورستان نخلها است. بمبارانهای گسترده شیمیایی ارتش صدام، کشاورزی فاو را هم کشت٬ سالها پیش از این که پیشروی آب دریاچه به رودخانه و شور شدن آب و خشکسالی گریبانگیر شهر شود. بعضی اینجا ایران را مسبب همه اینها میدانند. مثل حسین احمد که میگوید مشکل آب با ایران ادامه دارد و اگر نیروهای ایران به شهر نمیآمدند شاید اصلا شهر این قدر مصیبت نمیدید. برای او که از نفوذ ایران به تندی و بیپرده انتقاد میکند٬ جنگ هنوز ادامه دارد.: “ایران الان عراق را اشغال کرده و فقط پرچمش اینجا نیست. تا وقتی ایران در امور عراق دخالت میکند این جنگ تمام نشده.”
صباح احمد هم از ایران با نوعی گلایه حرف میزند و به مشکل ماهیگیران فاو اشاره میکند که گشت دریایی ایران گاه و بیگاه آنها را بخاطر عبور از مرز آبی بازداشت میکنند و برای مدتی روانه زندان. او این عبور از مرز را “سهوی” میخواند و دوباره يادآور مىشود كه اينها همان مشكلاتى هستند كه قبل از جنگ هشت ساله وجود داشتند و هنوز هم ادامه دارند.
در مقابل اما شیخ حیاتی از روابط نزدیک ایران و عراق حرف میزند؛ اما نه از روابط سیاسی بلکه از رابطه خویشاوندی ساکنان دو طرف رودخانه. عموها و بخش بزرگی از خانواده یا به قول خودش عشیره او در خرمشهر و اهواز و آبادان زندگی میکنند: “از ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۸ سی و هشت سال گذشته. آن موقع کجا حالا کجا. الان ما میرویم ایران٬ آنها میآیند اینجا. رابطهمان دوستانه است با کلی روابط تجاری و سیاسی و اقتصادی. دیگر مشکلی با هم نداریم. در مورد ماهیگیرها هم کنسول ایران قول داده کمک کند.” او اما تاکید می کند که این رابطه خوب ماهیت اتفاقات فاو را عوض نمیکند و میگوید جز واژه اشغال نمیتوان از کلمه دیگری برای ورود نیروهای ایران به شهر استفاده کرد: “چه بگوییم؟ بگوییم ایران فاو را اجاره کرد؟ خب یک کشور مستقل آمد بخشی از یک کشور مستقل دیگر را گرفت؛ این یعنی ایران فاو را اشغال کرد.” سی سال از اعلام پایان جنگ دو همسایه میگذرد و در این مدت خیلی چیزها در عراق تغییر کرده و از همه مهمتر دیگر صدامی وجود ندارد اما آنچه که در فاو رخ داده٬ همچنان یکی از بحثبرانگیزترین تحولات جنگ هشت ساله است با سوالهایی بیجواب در ذهن مردمان دو سوی رودخانه؛ سوالهایی که پاسخ خیلی از آنها شاید تا ابد همین جا دفن شده باشد.
۱۸ می روز جهانی موزه و میراث فرهنگی
ایراندخت کیا
روز جهانی موزه و میراث فرهنگی در قطعنامه ی شمارۀ پنج ِ دوازدهمین مجمع عمومی كمیتۀ بین المللی موزه ها، ایكوم (ICOM) كه در ۱۸ می 1977 میلادی درمسكو برپا شد، روز 18 می به عنوان روز جهانی موزه ها اعلام شد و از آن سال، در روز جهانی موزه درهمۀ كشورهای عضو ، مراسمی به اجرا گذاشته می شود.
تعریف موزه: بر مبنای تعریفی كه” ایكوم “از موزه ارائه می دهد ، موزه عبارت است از محل جمع آوری ، نگهداری ، مطالعه ، بررسی و به نمایش گذاشتن نعمتهای فرهنگی یا طبیعی به منظور آموزش ، پژوهش و ارزش نهادن به این مجموعه ها و لذت بردن از آنها .
موزهها، آینه بازتاب بسیاری از آداب و رسوم و ارزشهای باقیمانده در قالب آثاری متنوع هستند که با پژوهش، جمع آوری و نمایش این آثار، انسان درگیر زندگی مدرن را که دچار فراموشی شده با ریشههای خود پیوندِ دوباره میدهد.
“ایکوم” بهعنوان بزرگترین خانواده جهانی موزهشناسان و سازمانهایی که به نحوی با تعریف موزه در ارتباط هستند از سال ۱۹۴۶ با ارائه خدمات به اعضای کمیته موزههای سراسر جهان، آنان را در زمینه حفظ و حراست از گنجینههای ملی و تبادل تاریخ و فرهنگشان یاری رسانده است.در ایران بیش از نیم قرن از تشکیل کمیته ملی موزههای ایران(ایکوم) میگذرد. در بهمن ماه ۱۳۲۸ برابر با ۱۹۵۰ میلادی، کمیسیون ملی یونسکو در ایران به منظور بهبود و توسعه موزههای کشور و ایجاد ارتباط بین موزههای ایران با موزههای سایر کشورهای جهان، استفاده از آخرین مطالعات و تحقیقات مربوط به موزه و جلب توجه عامه مردم به موزهها و نقش آن در تعلیم و تربیت، کمیته تخصصی موزههای ایران را با حضور کارشناسان، صاحبنظران آثار تاریخی، موزهداران، مدیران موزهها و نمایندگان نهادهای ذیربط تشکیل داد.
علاوه بر موزه، بافتهای تاریخی شهرها، خود موزه های زندهاند و با وجود این که درگیر دستانداز شدهاند، همچنان منبع ارزشهای فرهنگی و میزبان میراث ملموس و ناملموس این سرزمین هستند.
تاریخچه روز جهانی موزه
از سال 1977، تاریخ 18 می از سمت شورای بینالمللی موزه (ایکوم) به عنوان روز جهانی موزه و میراث فرهنگی برگزیده شد. این شورا در پاریس واقع شده و به عنوان سازمانی حرفهای و غیر دولتی، زیر نظر یونسکو به فعالیت میپردازد. بیشتر از 35000 عضو از 135 کشور در جهان عضو این شورا هستند که ایران هم تحت عنوان کمیته ملی ایکوم ایران در راستای اهداف این شورای جهانی فعالیت میکند.
شورای بینالمللی موزه (ایکوم) هر ساله شعار روز جهانی موزه را انتخاب و اعلام میکند. امسال هم شعار«موزه ها برای برابری، تنوع و فراگیری» را به عنوان شعار سال ۲۰۲۰ انتخاب کردهاست.هدف از برگزیدن این شعار برای سال 2020 تقویت افزایش تنوع در موسسات فرهنگی و کارکنان موزهها و حمایت از ابزارهایی برای تشخیص و غلبه بر تعصبات در آنچه موزه ها به نمایش میگذارند و یا داستانهایی که روایت میکنند، اعلام شده است.
هدف از تاسیس موزه
• نگهداری و نمایش آثار گذشتگان و انتقال آن به آیندگان
• ایجاد و تقویت تفاهم میان اقوام و ملل
• شناخت سهم اقوام و ملل مختلف در فرهنگ و تمدن جهان
• ارزیابی و مقایسه مقولههای تاریخی، علمی، فنی، صنعتی و هنری گذشته و زمان حال
• افزایش و بهبود دانش پژوهشگران، دانشجویان، دانش آموزان و
• جلوگیری از نابودی فرهنگ بومی و ایجاد مانعی در برابر فرهنگ های نامأنوس
منشاء موزه ها، خواه در گنجینه های سلطنتی یا كلیسایی ِ قرون وسطا، خواه در اطاقهای كوچك ِ حاوی اشیاء و نمونه های كمیاب كه در فاصله قرنهای شانزدهم و هجدهم میلادی گرد آوری شده ، نهفته است.
انواع موزه ها
نخستین دسته بندی كه در کشورهای زیادی به قوت خود باقی است و همچنان دراسامی كمیته های تخصصی ” ایكوم ” دیده می شوند، تمایز بین موزه های هنری ظریفه، هنرهای كاربردی، باستان شناسی ، تاریخ ، مردم شناسی، علوم طبیعی ، دانش و تكنولوژی ، موزه های منطقه ای محلی و موزه های تخصصی است.
همچنین سیر تحول موزه ها از جنگ دوم جهانی به این سو، موجب برداشته شدن مرزهای بین رشته ها و مجموعه ها شد. و اکنون بهتر است برای دسته بندی موزه ها به شکل ذیل استفاده شود:
۱ – موزه های هنری 2- موزه های تاریخی 3- موزه های تخصصی 4- موزه های علمی 5- موزه های فنی وصنعتی
تاریخچه تاسیس موزه در جهان
اولین موزههایی که در جهان تاسیس شدند، هیچ کدام هدف خیلی خاصی نداشتند و پرستشگاههایی مقدس مثل کلیساها، معابد یونانیها و ژاپنیها محسوب میشدند. در سال 1683 در آکسفورد انگلستان اولین مجموعه شخصی دنیا که “آشمولین” نام داشت برای عموم به نمایش گذاشته شد. این موزه بهعنوان قدیمیترین موزه دانشگاهی جهان شناخته شده و آثار مشرقزمین را در خود جای داده است. پس از آن، در زمان رنسانس که فرهنگ هنری اروپا تغییر بزرگی کرد، توجه به موزهها بیشتر شد و ارزش آنها برای مردم کم کم آشکار گردید. سرانجام اوج هنر موزهداری در جهان را موزه لوور به نمایش گذاشت که هم اکنون به عنوان پر بازدیدترین موزه جهان محسوب میشود.
موزه های مشهور جهان و ایران:
نخستین موزه در قارۀ آسیا ، موزۀ آرمیتاژ در روسیه است و اولین موزۀ ایران در سال 1295 ه . ش به نام موزه ی ملی ایران پایه گذاری و افتتاح شده است.
در جهان موزههای بزرگی ساخته شده است که هرکدام در نوع خود فوقالعاده هستند، مانند: موزه هنر متروپلیتن، موزه ملی 11/9 نیویورک، موزه آکروپلیس، موزه مردم شناسی مکزیک، موزه هرمیتاژ و ارتش سفالین چین. موزۀ بریتانیا در لندن، موزۀ بررا در میلان، موزۀ ایتالیا در رم و موزه ایران باستان.
تاریخچه موزه در ایران
در سال 1249 شمسی، ناصرالدین شاه پس از سفر به اروپا و بازدید از موزه های چند کشور، دستور داد که در کاخ گلستان موزهای احداث شود. پس از آن به تعداد موزهها روز به روز افزوده شد. موزه ایران باستان با معماری فوق العادهاش در سال 1309 هجری شمسی و به عنوان نقطه عطفی در موزه داری ایران محسوب میگردد. از دیگر موزههای برتر ایران میتوان موزه هنرهای معاصر، موزه تخت جمشید، موزه سینما، موزه تاریخ طبیعی همدان، موزه کاخ سعدآباد، موزه ارتباطات و موزه ملی ملک را نام برد.
برنامه های ایران و جهان در روز جهانی موزه هر سال در این روز موزههای سرتاسر جهان برنامههای رایگان و خلاقانهای را تدارک میبینند. این برنامهها بین 1 روز تا 1 هفته طول میکشند که شامل بازدید رایگان از موزهها، برپایی نمایشگاه، کارگاه آموزشی رایگان و … میشوند. از سال 1977 که این نام برای 18 می برگزیده شد، سال به سال بر تعداد شرکتکنندگان در مراسم روز جهانی موزه افزایش یافته است. به طوری که در سالهای اخیر بیش از 36 هزار موزه از 157 کشور در این روز گرد هم آمدند و پوستر بین المللی موزه به بیش از 38 زبان دنیا ترجمه شد. در ایران هم در روز جهانی موزه بازدید از همه موزهها و محوطه های ملی و جهانی زیر نظر سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری رایگان است.
بطور کلی توجه به عناصر طبیعی ارزشمند در این سرزمین که بیشمارند، آداب و رسوم و صنایع دستی بسیار متنوع، ساختمانهای واجد ارزش و بافتهای تاریخی برآمده از بوم و اقلیم که تنوعی کمنظیر در پهنه یک سرزمین ایجاد کردهاند، همگی ظرفیتهایی برای توسعه هستند که با پیوند به زندگی امروز، بدون تردید فردایی بهتر برای نسلهای بعد و جهانیان خلق خواهند کرد. و همۀ ما موظف به حفظ و نگهداری آنها برای آیندگان هستیم.
کشوری همچون ایران با سابقه تاریخی درخشان، خود میراثی فرهنگی برای جهانیان است. به امید حفظ و احیای این ارزشها.
هاجره شانس و اقبال داشت که مُرد؛
ماهرخ غلامحسینپور
روایت زنان بلوچ از قتل دختر ۲۰ ساله
خبر قتل «هاجره حسینبُر» روز ۲۴ اردیبهشت از سوی «کمپین فعالان بلوچ» منتشر شد. گفته میشود او بر اثر شکستگی استخوان و ضربه به سر جان داده است. «در مقایسه با خیلی از زنان منطقه، شاید هاجره شانس و اقبال داشت که مُرد.» «یک زن در بلوچستان از شش سالگی کارش خدمت کردن است.»
«اینجا خانوادهها دسته جمعی زندگی میکنند و وقتی ازدواج میکنی، زن یک نفر نمیشوی، تو کنیز بیدستمزد یک طایفه میشوی.»
پزشک گفته دخترشان زجرکش شده است چند جای بدنش شکسته و دستهایش را با سنگ له کردهاند. اسید به خوردش دادهاند و بعد هم سعی کردهاند او را بسوزانند.
فریبا بلوچ، فعال حقوق زنان، میگوید از آدمهای آن محله شنیده است که بارها هاجره را با سر و روی خونین و مالین دیدهاند.
وقتی به بیمارستان رسیدیم، پزشک معالجی که شیفت بود، برای ما توضیح داد که چه بلاهایی بر سر هاجره آمده بود. اما روز بعد به کلی انکار کردند.»
سیستان و بلوچستان یکی از استانهایی است که در صدر لیست قتلهای ناموسی قرار دارد.
خبر قتل «هاجره حسینبُر» روز ۲۴ اردیبهشت از سوی «کمپین فعالان بلوچ» منتشر شد. این خبر هنوز از سوی منابع رسمی تایید نشده است اما منابع محلی استان سیستان و بلوچستان مرگ هاجره ۲۰ ساله را بر اثر ضرب و شتم او از سوی همسرش تایید کردهاند. گفته میشود او بر اثر شکستگی استخوان و ضربه به سر جان داده است.
نزدیکان شوهر هاجره میگویند او قربانی مسايل ناموسی شده اما روایت بستگان و همسایگانش چیز دیگری است. آنها از اعتیاد همسر هاجره و کتک خوردنهای دختری حرف میزنند که ۱۶ سالگی به خانه شوهر میرود، ۱۸ سالگی مادر میشود و ۲۰ سالگی جان میدهد و برای همیشه از کتکهای شوهرش خلاص میشود.
هاجره حسینبر، متولد اردیبهشت ۱۳۷۹، تازه ۲۰ سالش تمام شده بود که کشته شد. او هفت خواهر و یک برادر داشت و ساکن شهر «گشت» بود. گشت شهری است بین «خاش» و «سراوان» و ۶۵ کیلومتر با سراوان فاصله دارد.
تا کلاس سوم راهنمایی فرصت درس خواندن به او دادند. ۱۶ ساله بود که خانواده «گمشادزهی» برای پسر نوجوانشان که چندان هم بزرگتر از هاجره نبود، رفتند خواستگاری. پدر هاجره این وصلت را پذیرفت و او به خانه بخت رفت تا به خانواده همسرش خدمت کند.
«منیره» که در همسایگی خانه هاجره زندگی میکند، میگوید در مقایسه با خیلی از زنان منطقه، شاید هاجره شانس و اقبال داشت که مُرد: «یک زن در بلوچستان از شش سالگی کارش خدمت کردن است. فرقی هم نمیکند خانه پدر باشد یا خانه همسر. با این تفاوت که خانه پدری شاید کمتر جانش به مخاطره بیفتد. اینجا خانوادهها دسته جمعی زندگی میکنند و وقتی ازدواج میکنی، زن یک نفر نمیشوی، تو کنیز بیدستمزد یک طایفه میشوی. زن اینجا یعنی موجودی که باید بنشیند و بردارد و بپزد و زیرپای همه را رفت و روب کند و مدام کتک بخورد. اگر زنی به این وظایفش تن ندهد، او را متمرد میدانند و تحت فشار روانی، وادار به تسلیم میکنند.»
منیره جزو اقلیت زنان شاغل شهر است. او میگوید هاجره زن با خدایی بود: «قرآن میخواند، روزه میگرفت و مراقب رخت و لباسش بود. حالا میگویند به خاطر ناموس کشته شده است. اینجا هر مردی دلش خواست، زنش را میکشد و بعد هم میگوید برای ناموس کشته است. هم برای خودش آبرو و بهانه قتل درست میکند، هم آبروی زن بیچاره و خاندانش را به باد میدهد.»
هاجره چندین بار پیغام و پسغام فرستاده بود برای پدرش که بیایید مرا ببرید؛ اگر نیایید، آخرش یک روز مرده مرا برمیگردانید خانه. حتی به گفته منیره، او یک روز به برادرش گفته بود مرا بد میکشند، شرحه شرحهام میکنند.
کسی به درستی نمیداند اختلاف هاجره و همسرش بر سر چه بوده و هیچ منبع دولتی تایید نکرده که هاجره به قتل رسیده یا قاتلش چه کسی است. اما یکی از ماموران کلانتری سراوان در پاسخ به تلفن خبرنگار «ایرانوایر» میگوید روز گذشته دو متهمی که در مورد مرگ این زن تحت پیگرد بودند، دستگیر شدند و هم اکنون تحقیقات ادامه دارد. او میگوید در جریان تحقیقات هستند و مجاز به اظهار نظر در مورد جریان پرونده نیستند.
«بصیر حسینبر»، از اقوام نزدیک هاجره میگوید آنها تردیدی ندارند که او کشته شده است. پزشک بیمارستان سراوان به آنها گفته دخترشان زجرکش شده است چند جای بدنش، از جمله دست راست و پای چپش شکسته، یکی از مهرههای گردنش به شدت آسیب دیده و دستهایش را با سنگ له کردهاند. اسید به خوردش دادهاند و بعد هم سعی کردهاند او را بسوزانند.
به گفته این عضو خانواده هاجره، او همیشه از کارهای خلافی که همسرش انجام میداده، شکایت میکرده است: «بارها سعی کرده بود همسرش را با نصیحت و مهربانی به مسیر درست بکشاند و در نهایت هم تهدید کرده بود که اگر به راه راست برنگردد، یا او را لو خواهد داد یا حداقل گزارش رفتارش را به گوش بزرگ طایفه خواهد رساند.»
یک کاربر توییتر ساکن شهر سراوان که مایل به ذکر نامش نیست، به «ایرانوایر» میگوید بعد از انتشار عکس هاجره، از دو خانواده هاجره و همسرش با او تماس گرفته و تهدید کردهاند که باید عکس آن زن را حذف کند.منیره همان حوالی خانه هاجره زندگی میکند. او در مورد قتلهای ناموسی در بلوچستان میگوید: «تا اسم ناموس میآید، دهانها دوخته میشود. کسی جرات دفاع و اظهار نظر ندارد. کسی زحمت تحقیق به خودش نمیدهد. داغ ننگ ناموس، هر قساوتی را توجیه میکند. کسی نمیپرسد دختری که کلفت خانه شوهر بود، از در خانه بیرون نمیآمد و صبح علیالطوع خدمت میکرد تا دم غروب و هیچ کدام از همسایهها حتی رفت و آمد معمولی او را نمیدیدند، نه میهمانی میرفت و نه فراغتی داشت، چه طور یک باره مستحق مرگ میشود؟ گفتن این کلمه تنها راه نجات نام و آوازه کسی است که با قساوت دست به قتل زده است. بعد هم سرش را بالا میگیرد و توی محله میچرخد و به خاطر خوش غیرتی تمجید میشود.»
«فریبا بلوچ» از فعالان حقوق زنان است. او یک سال پیش از بلوچستان به لندن مهاجرت کرده و چون با درد زنان بلوچستان آشنا است، پیگیر جریان هاجره و پروندهاش شده است. او به «ایرانوایر» میگوید در آن منطقه آمار قتلهایی که در پی خشونتهای بیحد و حساب خانوادگی رخ میدهند، بسیار بالا است: «اکثریت دختران بلوچ گرفتار شرایطی هستند که هاجره بود. هاجره بارها به نزدیکانش هشدار داده بود. او پیشبینی مرگش را میکرد و به خانه پدرش پناه میبرد ولی هر بار با میانجیگری بزرگان خانواده به خانه همسرش بازگردانده میشد.»
فریبا بلوچ میگوید از آدمهای آن محله شنیده است که بارها هاجره را با سر و روی خونین و مالین دیدهاند. حتی در یک مورد یکی از همسایهها شاهد بوده است که او را با سیم داغ تنبیه کرده بودند. با این همه، بزرگان دو طرف قول میدادند که درست میشود و از هاجره درخواست میکردند که صبور و بردبار باشد.
منیره هم اظهارات فریبا را تایید میکند. او میگوید دقایقی از افطار نگذشته، «اسماعیل» هاجره را کشان کشان با خودش از خانه برده و چند ساعت بعد بدن شرحه شرحه شدهاش را جلوی در ورودی بیمارستان رها و فرار کرده است.
یک پرستار بیمارستان به فریبا بلوچ گفته است وقتی هاجره را به آنجا منتقل کرده بودند، اثر سوختگی ناشی از اسید در مجاری گوارشی قربانی دیده شده است.
همان دقایق اولیه متوجه میشوند سطح هوشیاری هاجره پایین است و به سختی نفس میکشد. پوست سرش پر بوده است از خارهای بیابان و هر دو دستش را با سنگ، لت و کوب کرده بودند.به گفته این پرستار، به خاطر خوراندن اسید، هیچ دندانی در دهان هاجره باقی نمانده بوده و بسیاری از استخوانهایش بر اثر ضرب و شتم شکسته بودند.
خانواده هاجره معتقدند جریان تصادف ساختگی است. آنها میگویند اسماعیل نمیتوانسته است برای انجام این کارها تنها باشد. او وقتی هاجره را به بیمارستان رسانده، به مادر زنش زنگ زده و گفته است که ما بین راه تصادف کردهایم و ماشینمان شعلهور شده، خودتان را به بیمارستان برسانید چون هاجره زخمی شده است.
اما وقتی برادر هاجره به بیمارستان میرسد، عملا دیگر خواهرش جان به تن نداشته است و ملافه را روی صورتش کشیده بودند.
به گفته بصیر حسینبر، از وابستگان نزدیک هاجره، موضوعی که آنها را متعجب کرده، تفاوت اظهار نظر مابین پزشکان بیمارستانی است که هاجره چند ساعت در آن جا بستری بوده و اظهارات پزشکی قانونی که بعد از مرگ، جسد او را تحویل گرفته است:
«وقتی به بیمارستان رسیدیم، پزشک معالجی که شیفت بود، برای ما توضیح داد که چه بلاهایی بر سر هاجره آمده بود. اما روز بعد به کلی انکار کردند و گفتند پزشکی قانونی باید گزارش بدهد و این وظیفه ما نیست که ادعایی مطرح کنیم. به نظر میرسد پزشکان بیمارستان ترجیح دادهاند خودشان را از درگیریهای محلی دور کنند.»
فریبا بلوچ، فعال حقوق زنان و از اهالی بلوچستان به نقش تهدید خانواده آزاررسان اشاره میکند: «گویا مادر اسماعیل تماس گرفته و گفته است که اگر اتفاقی برای پسرم بیفتد، مطمئن باشید که اجازه نمیدهیم شما دیگر راحت زندگی کنید.»
هاجره روز پانزدهم اردیبهشت ماه درگذشت و روز شانزدهم به خاک سپرده شد. با این که حساسیت زیادی برای پنهان ماندن ابعاد این اتفاق وجود داشت اما دنیای مجازی کارش را پیش برد و این خبر در پستو نماند. منیره، همسایه هاجره و کارمند شهرداری سراوان به «ایرانوایر» میگوید: «این که خانواده قربانی یا متهم از کاربران توییتر درخواست کنند که عکس قربانی حذف بشود، با توجه به نرم های معمول منطقه، بسیار عادی است. به هر حال، زنی که مرکز خبر شده، از نظر افکار عمومی گناهکار است. اینجا حتی زنی که مرتکب جرمی نشده ولی به هر دلیل با میل و اراده یک عضو مذکر خانواده بمیرد، مردهاش مایه خفت و خواری است. آنها به رنجهایی که آن زن برده و جان شیرینش را از دست داده است، فکر نمیکنند بلکه ترجیح میدهند زن مورد نظر مرده باشد و خبرش هم جایی درج نشود.
فریبا بلوچ می گوید دختر عموی خودش را ۲۰ سال پیش تنها به این دلیل که میخواست شریک زندگی خود را شخصا انتخاب کند، کشته بودند: «دایی من دختر عمویم را جلوی چشم دو کودکش تنها به این دلیل کشت که جسارت کرده بود از همسر معتادش طلاق بگیرد و بعد هم میخواست با مردی که خودش انتخاب کرده بود، زندگی کند. اما جالبترین بخش ماجرا این جا است که آن سالها دایی من را بیهیچ عقوبتی در کوتاه مدت آزاد کردند و کلا ماجرا به مصالحه انجامید. جوری رفتار میشد گویا اصل دختر عموی من از اول وجود نداشت.»
از آن جایی که همسر هاجره بعد از رها کردن بدن سوخته و نیمه جان او از محل متواری شده است و شواهد و مدارکی از مداخله او در مرگ همسرش وجود دارد، اداره آگاهی سراوان برادر اسماعیل را برای پارهای توضیحات احضار و او را به طور موقت بازداشت میکند تا این که امروز۲۹ اردیبهشت اسماعیل را هم دستگیر میکنند.
حالا حرفهایش را پس گرفته است. مردم محلی نمیخواهند خودشان را وارد جریان انتقام گیری و درگیری طایفهای بکنند. وابستگان اسماعیل هم میگویند اگر قتلی در میان بوده، پس چرا آن مرد سعی کرده است زنش را به بیمارستان برساند؟
آنها میگویند اگر احتمالا قتلی رخ داده، اسماعیل در شرایط طبیعی نبوده است و شاید لازم باشد از او تست روانشناسی بگیرند. خانواده هاجره میخواهند بدانند چه بر سر دخترشان آمده است. آنها میپرسند چه طور ممکن است در یک خانواده پر جمعیت، والدین اسماعیل متوجه فشارهایی که به عروسشان وارد میشده است، نباشند؟
چه طور متوجه نشدهاند که او را شب هنگام به زور از خانه بیرون بردهاند؟ چرا نپرسیدهاند به کدام گناه کتک میخورد؟
حالا خانواده هاجره دارند تلاش میکنند حضانت کودک دو سالهاش را از دادگاه بگیرند. آنها امروز و فردا میروند تا وسایل شخصی هاجره را هم تحویل بگیرند. لابد چند چند آلبوم عکس، یک چمدان لباسهای نیمدار و هر آنچه از آدمی به نام هاجره حسین بر باقی مانده است، به خانه برمیگردد. سیستان و بلوچستان یکی از استانهایی است که در صدر لیست قتلهای ناموسی قرار دارد. آمار روشن و به ثبت رسیدهای در مورد این قتلها وجود ندارد. بسیاری از این قتلها گزارش نمیشوند، شاکی خصوصی ندارند و در اغلب موارد، خانواده قربانی در یک توافق تلخ و تاریک، چشمان خود را بر مرگ عزیزشان میبندند.