اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
ظهور خانواده هستهای متشکل از زن ، شوهر و فرزندان زمينه ساز تکثير قدرت واقتدار در بين مردان مسلط در خانواده گسترده و همچنين تکثير قدرت و امکان تصميم گيری در بين زن و مرد نيز گرديد. از همين نقطه تخم گسست بين نسلی نيز پاشيده شد و ديگر پسر ميراث فرهنگی زور و شور پدری را بر نمیتافت چرا که ديگر در بر همان پاشنه نمیچرخيد و ساختار اجتماعی و اقتصادی، کارکردهای جديدی را میطلبيد تا به حيات خود ادامه دهد. مقابلههای کوتاه و بلند بسياری از رهبران عشيرتی ، دينی ، اقتصادی و حتی سياسی نيز از همين نقطه شروع به شکل گيری نهاد که به عنوان مدافعان وضع موجود عزم ايستادگی در مقابل طوفان بنيان کن نوگرايی ومدرنيزم در سر میپروراندند. البته حق با اينان نيز بود چراکه همه قلمروهای امنی که در لوای آن ساليان و سدههای مديدی به زندگی پر تنعم خود پرداخته بودند و سينه به سينه و پشت به پشت بر مرکب قدرت و ثروت و مکنت سوار بودند ، اينک ميخواست به طرفهای به آُسمان رود و ديگر نه از تاک نشان بماند و نه از تاکنشان!. و از همين روی جنبشهای عديدهای به نام دفاع از دين و ملک نيز روی داد ولی بر اثر پايداری رهبران مدرنيته چه در بين روشنفکران و چه در بين دولتمردان حتی وابسته ، اين نزاع چندين دهه به طول انجاميد. 2. از منظر سياست ، اما با وجود تحولات ساختاری مقاومت همچنان باقی بود. به تعبير ديگر دولتمردان مدافع نوگرايی (وابسته و برونزا) در طول دوران حکومت پهلویها سلطه موروثی را همچنان پاس داشتند و نظام سلطنتی بقول خودشان دو هزاروپانصد ساله را به ميراث برده و همچون پدران خود عمل کردند. اين مهم از زمره پارادوکسهای گذار از سنت به مدرنيته بود که البته بعد از چند دهه سرانجام نتوانست به نيازهای ساختاری مدرنيزم که با دمکراسی و اقتدا بر رای مردم استوار بود پاسخ دهد و تاريخ مصرفش گذشت و به نسيمی درکمتر از يک سال بساط ديرين و زيرين سلطانيزم بر چيده شد. در کنار اين پدر سالاری در حوزه سياست ، اما خرد گرايی به جای تجربه و علم و دانش و انديشه و بينش مديريت به جای سن سالاری نشست و شيوخ و پيرمردان تدريجا جای خود را به بوروکراتها و تکنوکراتهای جوان دادند. 3. در حوزه فرهنگی ، آموزشی و تربيتی ، آموزش عمومی و سپس آموزش عالی نيز با ايجاد مدارس و تفکيک آموزشهای مدرسی و ملايان در مکتبهای دينی ، و تاسيس دانشگاه در کنار حوزههای علميه تضادهای جديدی نيز سرباز کرد که کنشگران هر حوزه در بخش سنتی و نوين به ستيز پرداخته ودر اين معرکه از دين وزين خود نيز مايهها گذاشتند تا آب ريخته را باز گردانند. تحت تاثير اين ساختار کهن نسل جديد در فرايند اجتماعی شدن از تسلط کنشگران سنت بيرون آمد و به اصطلاح در فيزيک اين نوگرايی تحولی اساسی رخ داد و ديگر نشانههای تعقيب کاشتههای پدر از سوی پسر رو به تحليل نهاد. منطق تقليد صرف از رهبران سنتی در امور دينی، سياسی و فرهنگی کنار رفت و سازوکار و انديشه تحقيق و جستجوگری و حقيقت يابی و تکثير انديشه ورزی هر چند در سطح وکم دامنه ، رو به توسعه نهاد. با وجودی که فرايند گذار از سنت به مدرنيته هر چند بصورت ناقص الخلقه ، نا چسب و برونزا بيش از يکصد سال ماندگاری نشان داده است ولی ستيز ميان رهبران نوگرا براثر تشتت آرا و نابردباری و مدارای اندک از يکسو و اقتدار و قدرت رهبران قلمروهای سنت به اتکای سدههای بسيار پشتوانه سياسی ، اقتصادی ، دينی و فرهنگی چنان بصورت فرسايشی ادامه يافت که در اوج اين نوگرايی و شايد توهمات فراتر از واقعيت دولتمردان پهلوی دوم و وابستگی نا خواسته آنان به ساختارهای کهن سلطه سنتی پادشاهی و پدر شاهی ، منجر به انقلاب اسلامی به عنوان نمادی از انقلاب سنت بر مدرنيزم گرديد. وقوع انقلاب و سپس جنگ و ايجاد فترت در پرداختن به اين تضاد اصلی در قلمروهای اجتماعی و اقتصادی ، جامعه و دولتمردان انقلاب را بطور ناگهانی با يک پديده نوين روبرو ساخت که همانا نسل نوانديش و دگرانديش است. اين نسل نه تنها پشت به پشت پدر در خانواده حرکت نمیکند و بر عکس با بروز فرزند سالاری، اين بار پدر را بدنبال خود به حرکت وا میدارد!، بلکه با ساختار سياسی نيز به ستيز در آمده و توفنده و يکپارچه تر از نسل پيش به دنبال اطاعت پذيری کنشگران قلمروی سياست نيز هست.
گسست بين نسلی که در سالهای پيش از انقلاب نضج گرفت چنان در دوران پس از انقلاب بويژه با افزايش کمی اين نسل در دهه شصت و ارتقای کيفی سطح دانش ، شناخت و انتظاراتش در سايه توسعه ابزارهای ارتباطی و درنورديده شدن مرزهای جغرافيايی و کوچک شدن جهان بر اثر تحولات عصر ارتباطات و اطلاعات ، شدت گرفت که ديگر بار نفس از رهبران و کنشگران حوزه سنت گرفته و عرصه را بر آنان تنگ نموده است. بی ترديد بی اعتنايی به اين فرايند محتوم (که جامعه ايران امروز بيش از گذشته آبستن اين تحولات است و به عنوان يک قانونمندی حکم وعمل میکند)، صرفنظر از ساختار شکنی همه گير و فراگير و تفکيک همه حوزههای سنتی از مدرن و ارزش زدايی از ته ماندههای سنتهای کهن و نا سازگار با شرايط نوين، که گريز ناپذير است؛ فقط منجر به افزايش هزينههای اجتماعی ، انسانی و اقتصادی و همچنين اتلاف زمان و از دست دادن فرصتهای توسعهای و افزايش فاصله روز افزون ايران از جهان خواهد گرديد. اينک که شعار سنتی پسر کو ندارد نشان از پدر از سکه افتاده ورنگ ولعابی در واقعيت ندارد چنان کنيم که ديگر مصداق شعار سنتی « ديگران کشتند و ما خورديم ، ما بکاريم تا ديگران بخورند» نيز نشويم که بقول انديشمند بزرگی ، تکرار تاريخ اين بار مضحک خواهد بود! |
|