اطلاعیه و پیامها | لینک ها | بایگانی |
کتاب |
فهرست اشعار
TOC \o "1-3" \h \z \u ایران من
ایران من
ایران من زندگی فقر است زندگی تلخ است زندگی مرگ است و به قول سهراب زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد ایران من خوانده ای اری در تکاپوی وطن چه در حال است خوانده ای اری کوچ پرستو ناگاه است خوانده ای اری کودکی در پی راهی پر ز دشوار است خوانده ای اری دریای غم پر زمرداب است ایران من خوانده ای شاید وازای گم گشده در راه است خوانده ای شاید اشیان ها بر باد است خوانده ای شاید خوانده ای شاید
ایران من روزگاریست که در ان شاعرانت در بندند مادرانت گنگ اند جوانانت همه محتاج یک پندند دخترانت همه در تاریکی
در جهانی که در ان ریشه ها همه بی بعدند غزل ها همه پژمرده اند در کشورم، اختناغ بیداد است سکوت جایگزین ز فریاد است حتی عشق هم بی بنیاد است ایران من یادمان باشد که جهانی فانیست و بدان جا باقیست یادمان باشد فکر یک شاخه فقط بی ابی ست یادمان باشد زندگی... زندگی هم انی ست لذتی ست پایانی ست
ایران من دیر زمانی ست که دلی ازردهاست مادری پزمرده است پدری دل مرده است صبر عیوب زمان هم خفته است
ایران من در تاریکی شبهایت ستارهها خاموشند پرنده گان مدهوشند گربه هایت همه در پی شکار یک موشند
ایران من شیر مردانت همه به دامه اعتیاد خاموشند شیر زنانت پرا ز وحشت تن پوشند
ایران من دگر ان مرز پر گهر گم شده پشت حصار دگر ان نغمه تلخ پر شده پر ز غبار
ایران من ای سرزمین ای خاک من وطن اجداد من تربتت ... تربتت فریاد من طناز نعزی 1389.01.22 شاعر را بيازار؟
به او گفتند: شاعر را بيازار؟ كه شاعر در جهان ناكام بايد چو بيند نغمه سازي رنج بسيار سخن بسيار نيكو مي سرايد به آو آزار دادن ياد دادند بناي عمر من بر باد دادند
از آن پس ماه نامهربان شد ز خاطر برد رسم آشنايي غم من ديد و با من سرگردان شد مرا بگذاشت با رنج جدايي كه چون باشد به صد اندوه دمساز به شهرت مي رسد اين نغمه پرداز
مرا در رنج برده سخت جان ديد جفا را لاجرم از حد فزون كرد فغان شاعر آزرده نشنيد دل تنگ مرا درياي خون كرد چنان از بي وفايي آتش افروخت كه سر تا پاي مرغ نغمه خوان سوخت
نگفتندش كه: درد و رنج بسيار دمار از روزگار دل برآرد دل شاعر ندارد تاب آزار كه گاه از شوق هم جان مي سپارد بدين سان خاطر ما را شكستند زبان نغمه ساز عشق بستند
فریدون مشیری
دوستت دارم
ای که با هر نگاهت ذره ذره چون شمع آب می شوم ای که با وجودت چون ابر نرم می شوم ای که آسمان جشمانت همیشه دریایی از غم است دوستت می دارم
کودکانه معصوم همچو چشمعه پاک همچو گل لطیف و باز هم دوستت می دارم دوستت می دارم ای که همچو باد گیسوان ریخته بر گونه ام را نوازش می دهی ای که پاکییت همچو بازی کودکانه ی بچه ای لطیف و ساده است
دوستت می دارم بدان می مانم طناز نعزی 1383.12.03
ستاره ی مبهم
امشب میون آسمون یه ستاره مبهمه چرا دنیای کوچیکمون همیشه پر از غمه غمه اون چشمای تو تو دلم جوونه کرد نمی دونی چه جوری این دلمو دیوونه کرد این دفعه این آسمونم بارون رو بهونه کرد دنیای کوچیکمون همیشه پر از غمه خنده ی گذشتمون واسمون یه ماتم تا رسید غریبه ای ارزونی شد خنده ما تومنی چند می خری این دل آکنده ما طناز نعزی 1386.10.08
سنگ میکشم بر دوش
سنگ میکشم بر دوش،
و قیراندود میشود رنگ
من چنینام. احمقم شاید! □
و من سنگهای گرانِ قوافی را بر دوش میبرم
و
ای بسا که
تصویری بیشباهت
میشد من
میشد من
میشد
من که لبخندهام را از یاد بردهام،
چنینام من
چنینام من!
در چنگِ همتلاشیِ با شما
شما
چشماندازِ طعمِ کاخِ روشنِ فرداتان را شما... و من...
شما
و من
دشنه
و نه آن دیگرتران □
و
فردا که فروشدم در خاکِ خونآلودِ تبدار،
تصویری کودن را که میخندد
و بگوییدش:
و من همچنان میروم
و آیندهام را چون گذشته میروم سنگ بردوش:
دوستداشتنِ مردان
دوستداشتنِ نیلبکها
دوستداشتنِ کارخانهها
دوستداشتنِ نقشهی یابو
دوستداشتنِ اشکِ تو
و سُرورِ من
دوستداشتنِ شوکهها
دوستداشتنِ بلوغِ شهر
دوستداشتنِ سایهی دیوارِ تابستان
دوستداشتنِ جقه
دوستداشتنِ
شالیزارها
دوستداشتنِ
پیریِ سگها
دوستداشتنِ غروب
دوستداشتنِ کارگاهِ قالیبافی
دوستداشتنِ پاییز
دوستداشتنِ زنانِ پیادهرو
دوستداشتنِ کینهها
دوستداشتنِ شتابِ بشکههای خالیِ تُندر
دوستداشتنِ بوی شورِ آسمانِ بندر
دوستداشتنِ درو
دوستداشتنِ فریادهای دیگر
دوستداشتنِ لاشهی گوسفند
دوستداشتنِ قرمزیِ ماهیها
دوستداشتنِ شتاب
دوستداشتنِ مردم
دوستداشتنِ سکوت و زمزمه و فریاد
دوستداشتنِ زندانِ شعر □
و من همچنان میروم:
□
چنینام من:
شاملو
حیرت
در حیرتم از این همه مردمه پست این طایفه ی زنده کشه مرده پرست این همه خندیدی و رنجیدی و خون شدی تشنه ی آزادیه نشسته در خون شدی در خلع پز مردی ریشه ی ظلمت را آزردی غم آن تشنه گی را ز یاد بردی خانه ات بلعیدن کودکان پوسیدن چشمه ها خشکیدن جوانی... به فلک تاویدن بارانی بارید قلبها را شارید غصه رابیداد کرد گریه را بی تاب کرد مادری بی خواب کرد تشنه گی راآب کرد مرده گان را خواب کرد روزی از نو آغاز کرد این دفعه فریاد بود بیداد کرد آزادی بنیاد کرد کوچه ها را پر ازناله ی بی بنیاد کرد سنگهایی آویختند خون هایی ریختند آوازی سر دادن اتحاد پوشاندن سنگها آب شدند مرده گان خاک شدند کودکان آزردند مانده گان هم مردند اتحاد بی پایان جمع شد در پیمان شعر نو آغاز شد آزادی هم خواب شد 1388.01.22 طناز نعزی
يقين
من يقين دارم كه برگ ، كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ، فارغ است از ياد مرگ !
آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ، گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ، مي تواند يافت لطف : «هر چه باداباد را »
"فریدون مشیری"
مرگ
مرگ در هر حالتی تلخ است
لیک مرگ ِ دیگری هم هست
دردناک اما شگرف و سرکش و مغرور
من به جان و دل پذیرا می شوم این مرگ ِ خونین را
«هوشنگ ابتهاج»
دم
دم دیریست که نمی آید باز این غافله تا به کی پنهان می کند فاش این راز لیک اشکیست که روی گونه ی تنهایی ما می گردد پی یک راز من بدان نومیدم که اگر دم گذرد عمر ما بی ثمر است چونکه معراج خیال از سر سودای محال میگذرد وقت ما بی بیهوده است آنچه باید بگذرد می گذرد دم دیریست که نمی آید باز پس هرچه اشک داری از حال بکن اغاز من از مصیبت ها عشق ها از اشک ها هم می گذرم آن چه بر من می ماند عمرست که رفته به باد من از آن هم می گذرم لیک این دمم میگذرد 1387.07.07 طناز نعزی
دلم گرفته است
دلم گرفته است به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند چراغهاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است
فروغ فرخزاد
خارها
"قیصر امین پور"
سوره ی معراج
دیشب از سوره ی معراج پریدم پی خوابی که در آن پیچک تنهایی ما می گشت پی آوایی شاید از اقلیم وجودم خالی شاید از پرتو نورهای شفق بی آبی شاید از اندر خم کوچه ای می گردد پی زاری من و آن پاکی مهتاب من و آن چشمه ی بی تاب من و آن ماتم غم گرفته در خواب من و آن طعنه ی خاموش فکر پری شکسته در خوش من و آن شاخه گلی که به سر مزاری بالید من و آن شوق رهایی که در آن نشسته گرگی من و آن حسرت خنده من و آن ماتم گریه و ندایی که نشسته خشکید من به ناگاه پر کشیدم گل رخسارش را بوسیدم و به یک آن از خواب پریدم
طناز نعزی 1388.03.12
برای سنگسارپایان كارناوال مرگ
كاوه رعدي
هیولاییم که از آن می ترسید؟ همین است که مرا با خود مي برید؟ كارناوال مرگتان را از نو به راه انداختيد؟ مرا بستيد و به دنبال خود مي كشيد؟ لعنت مي كنيد؟ دشنام مي دهيد؟ سلام و صلوات مي فرستيد؟ *** هیولاییم که از آن می ترسید؟ همین است که مرا بستید؟ و در خاک فرو کردید؟ جرمم عشق است؟ اینکه اروس مرا بر معشوقم محرم کرد؟ نه مردان دین فروش؟ کدامین پرستو را به عقد دیگری درآوردید؟ یا چون چنین می کنید، پرستوها سوی این دیار را از نقشه هاشان پاک کردند؟ پرستو نیستم؟ همین است مرا سنگسار کردید؟ اینجا سرزمین دجال بزرگ است من که روسپی نیستم ولی اگر هم بودم مریم مجدلیه نیستم ولی اگر هم بودم شما مسیح نیستید که ببخشید آه! نه! نه! نمی خواهم که ببخشید کیستید که ببخشید؟ مگر من چه کردم که ببخشید؟ گناهی نکرده ام هیچ گناهی وجود ندارد شما نیز گناه نمی کنید پس، سنگ بزنید از حسرت عشقی که ندارید، سنگ بزنید در حسرت هم آغوشی های دردناکتان سنگ بزنید از وحشت نگاه همیشه نفرت همخوابهاتان سنگ بزنید و من می پذیرم با آغوشی که آن را بستید و در خاک کردید اما هنوز این آغوش باز است می پذیرم سنگ های حسودان را هر سنگ یک خبر است یک قدم نزدیک تر است به دیاری که آنجا نیستید به خاک به مادرم، زمین *** هیولاییم که از آن می ترسید؟ نه! فرشته اییم که آرزویش داشتید! همین است که مرا بستید؟ آری! همین است که مرا بستید بزنید! سنگ بزنید! دیگر درد نمی کشم چنان کرخت شده ام که دیگر درد نمی کشم خون بالا می آوردم خندیدید اکنون دیگر درد نمی کشم پس من می خندم ترسیدید؟ خشمگینید؟ بیشتر سنگ می زنید تنم را متلاشی کردید تا اثر انگشتان عشق را پاک کنید؟ *** هیولاییم که از آن می ترسید؟ نه! فرشته اییم که آرزویش داشتید همین است که مرا بستید؟ آری! همین است که مرا بستید و در خاک فرو کردید؟ نه! شما در خاک فرو نکردید این خاک مادرم است مرا در آغوش کشیده است و گریه می کند از ناسپاسی شما مردمان از خیانتتان به آن آه! شما بَدان شما گمراهان این خاک مادرم است مرا در آغوش کشیده است مرا با خود خواهد برد سنگ بزنید هر سنگ یک خبر است یک قدم نزدیک تر است به دیاری که آنجا نیستید به خاک به مادرم، زمین به خاک آری! به خاک می روم در خاک ریشه می گیرم اینجا شما گلبرگ هایم پاره کردید در خاک ریشه می گیرم گلی خواهم شد سرخِ سرخ از خونم، که آن را ریختید خواهم روئید زیبا تر از همیشه و بویی به خود خواهم گرفت خوش تر از همیشه هر که از اینجا گذشت مرا دید مرا بوئید عاشق شود و عشق بروزد و عشق بازی کند عشق بازی کند با کسی که اروس او را محرم کرده نه مردان دین فروش آه! ای شما نامحرمان ای شما عشق ترسان شنیدید؟ ترسیدید؟ فهمیدید؟ راز هر که سنگسار می کنید به خیالتان به جهنم می فرستید؟ نه نه نه این راز ما ست بدانید گلی می شویم عاشق می کنیم هزاران سال است که عشق بازان را سنگ می زنید کسی ترسید؟ آنان که ما را دیدند و بو کردند عشق می ورزند عشق بازی می کنند شما سنگ بزنید سنگسار کنید آنها گل می شوند این است که عاشقان و عشق بازان می مانند اکنون شما بروید کار کارناوال مرگتان به پایان رسید بروید می خواهم در آغوش مادرم بیاسایم
در اين جهان
در اين جهان لا يتناهي، آيا، به بيگناهي ماهي، بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را از تنگناي سينه بر آرم ! گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو، اين قلب بر جهنده، آه، اين هنوز زنده لرزنده، اينجا، كنار تابه ! در كام تان گواراست ؛ حرفي دگر ندارم فریدون مشیری
پدر
غصه نخور بابا جون اگر می گم اسیریم اگر می گم دیگر ما از زندگیمون سیریم غصه نخور بابا جون قصه ما درازه اندازه ی یه دنیاست کوچکتر از یه رازه غصه نخور با با جون فدای قلب نازت فدای اون نفس همیشه پر نیازت
غصه نخور بابا جون دنیا ارزش شو نداره از دل تو می دونم هیچکی خبر نداره
غصه نخور بابا جون سختی هنوز زیاده هنوزم این حوالی خانه غم سواره
غصه نخور بابایی تو هنوزم باحالی ولی بزار بگم من خسته ام از بی اعتنایی
غصه نخور با با جون قراره مهتاب بشه بادیدن چشم تو طنازت بی خواب بشه
غصه نخور با با جون اگه همو ندیدیم اگه یه روزی ما هم به سر خط رسیدیم
غصه نخور با با جون گذشته ها گذشته است از حالا بگو برامون خیلی وقته دل منتظر نشسته است
غصه نخور بابا جون لبخند بزن همیشه بگو زندگی کشکه بی خیال برگ وریشه
غصه نخور بابا جون تو اخر مرامی اما قدر تورو ندونست آن دنیای خیالی
غصه نخور بابایی من تا آخرش می مونم با تو و باخیالت کلی آواز می خوانم
غصه نخور بابا جون دوریت برام عذاب خنده رو ازم گرفته ببین چشمام خیس آب غصه نخور بابا جون برگشت دارن هنوزم آن روزهای طلایی
غصه نخور بابا جون دلواپسیم زیاده اما اگه بدونی تو هم میشی آواره
غصه نخور با با جون غصه نخور با با جون ................
طناز نعزی 1387.02.12
خدا
گفته هایش همه شیرین خنده هایش همه ذوق نگاهش همه اندوه و خیره مانده به جاده
پر غرور بر پس امواج ذهن می روم برفراز آسمان چشمها یم در انتظار از هیاهوی خیال می روم تا پای مرگ میدمم تا پای جون باز هم تو هستی ای خدا برفراز آسمان بی انتها طناز نعزی 1386.02.03
آزادی وطنشعری از زنده یاد اکبر محمدی
ا يا ا ي جو ا نا ن ا ير ا ن ز مين شكو فنده گلها ي ا ين سر ز مين
من آ ز ا د ه ، آ ن پهلو ا ن ا كبر م كه ر فته ست د ر را ه ا ير ا ن سر م
به ر ا ه شما گر كه سر د ا ده ا م به ر و ي شما چشم بگشا د ه ا م
" بنا م خد ا و ند جا ن آ فر ین حكيم سخن د ر ز با ن آ فر ين"
به نا م فر يد و ن و د ا را قسم به د ير و ز و ا مر و ز و فر د ا قسم
به ما ز ند ر ا ن ، شهر آ مل قسم كه بشگفت ا كبر ا ز آ ن گل قسم
به نا م آ و ر ا ن، مر ز با نا ن قسم به ر ستم به ز ا ل و نر يما ن قسم
به با بك به نا د ر به آ ر ش قسم به گفتا ر و منشو ر كو ر و ش قسم
به آ ن پر چم شير و خو ر شيد ما ن كه ما ند ست ز ا جد ا د و آ با ی ما ن
به فر د و سي و نظم شهنا مه ا ش عجم ز ند ه گر د يد ا ز چا مه ا ش
به مشر و طه و عز م ستا ر خا ن كه ر ا ند ا ز و طن خيل بيگا نگا ن
بمر د ا ن ا ند يشمند بصير به عز م بلند ا مير كبير
ر ضا شا ه شا هنشه پهلو ي كه بر ملك ما داد فر نو ي
به ا ند يشمند ا ن ا ير ا ن قسم به آريامهر آ ن شا ه شاها ن قسم
به مر د د ل آ گه مصد ق قسم كه د ر عزم خود بود صا د ق قسم
به آ نا ن كز ا ير ا ن سخن گفته ا ند كه د ر بستر خا ك و خو ن خفته ا ند
به فر د و سي و سعد ي و مو لو ي كه فر هنگ ما ن شد ا ز ا يشا ن قو ي
به ا ند يشمند ا ن و الا قسم به خيا م و بر ا بن سينا قسم
به خيل جو ا نا ن ميهن پر ست كه هر گز نبينند ر و ي شكست
به فر ما ن يز د ا ن عنا يت كنيد ا ز ا ند يشه من حما يت كند
نگير يد هر گز غبا ر ملا ل مبا د ا شو د خو نما ن پا يما ن
بيا ئيد و با خو يش يا ر ي كنيد نها ل و طن آ بيا ر ي كنيد
چر ا جو ن ز ما ن عصر آ با د يست كه هنگا مه بسط آ ز ا د ي ا ست
كه ا و تشنه عشق سر با ز ي ا ست علا جش فقط شو ق جا ن با ز ي ا ست
و طن از شما ميشود رو سپيد بغير از شما بر كه بندد اميد
چشم به راه
می دونی، نگاهت اون روز باز من و دیوونه تر کرد دل کوچیکمو دزدید از همه دنیا بدر کرد حالا این دل منه که می گیره همش بهونه این چشمای ماتمم هم پر از اشک شبونه یادت بهت می گفتم که روی بام آسمونها یکی هست همیشه خسته یه کسی که خیلی تنهاست می دونی راه من و تو ته کوچه ست زیر ناودون نه عزیزم اشتباه نیست اون منم همیشه حیرون میدونم چشم انتظاری مثل ابرها گله داری توی این شبهای خسته گریه هم کم میاری حالا تو ببین عزیزم این منم خسته ی خسته چشم به راهت تا قیامت یه جای دنیا نشسته طناز نعزی 1386.04.12
زخم شب مي شد كبود
زخم شب مي شد كبود.
مرز
گمشده
|