اطلاعیه و پیامها | لینک ها | بایگانی |
شماره جدید |
مدنی) و مفهوم "آلمانی" (اتنيکی و فرهنگی) آن میباشد. جالب است که در ايران تاکنون 1) به دليل ساختار تبعيضآميز سياسی و مدنی که در آن به نسبت بخش عظيمی از مردم غيرفارس و حتی غيرشيعهی ايران وجود داشته و نيز 2) به سبب بافت متنوع ملی و اتنيکی و زبانی آن (وجود کُرد و آذری و عرب و ترکمن و بلوچ و ...) هيچکدام از اين دو مفهوم مصداق و عينيت نداشتهاند. به عقيدهی من نمیتوانسته هم مصداق و عينيت داشته باشند، چرا که اولاً "ملت" به مفهومی که ما امروز آن را درک میکنيم پديدهای نو و حاصل مدرنيته است و به بعد از انقلاب کبير فرانسه برمیگردد و سپس در دوران مشروطيت به ايران وارد گرديد و تازه مشکلات ما از آن هنگام آغاز شد. به ويژه "ملت مدنی" ـ به علت اينکه ساخته و پرداختهی مهندسی اجتماعی و سياسی است ـ احتمالاً تاکنون در تاريخ بشريت در جوامع چندبافتی کمتر وجود خارجی داشته است، يعنی مجموعهای از انسانها با شرايط حقوقی و حقيقی کاملاً برابر صرف نظر از تعلق قومی، زبانی، دينی، مذهبی و فرهنگی آنها. اينکه در فردای جامعهی ايران چه رخ خواهد داد و چنانچه يک نظام دمکراتيک و فدرال ـ آنطور که آرزوی قلبی من و شما است ـ برقرار گردد، ما نام آن را چه میناميم، نمیدانم و از نظر من اين نامگذاری آنقدرها هم اهميت ندارد. تا آن هنگام من واژهی جامعه و کشور ايران را به جای "ملت ايران" را ترجيح میدهم. من تعريف "ملت" ارنست رنان فرانسوی را زيبا و فکورانه میدانم. وی به درستی از تاريخ و زبان و فرهنگ مشترک سخن نمیگويد، بلکه از تعلق روحی و روانی و از همهپرسی هرروزه سخن میگويد. شرط تعلق به يک "ملت" از نظر من داشتن تابعيت دولتی نيست، حتی برخورداری از دولت هم نيست، زبان هم نيست، بلکه دلبستگی عاطفیای است که در مجموعهای از انسانها به نسبت همديگر بوجود میآيد. حال اگر اين دلبستگی در من در آن روز پيدا شد، خود را جزوی از "ملت ايران" محسوب مینمايم، در غيراينصورت شهروندی از آن مملکت خواهم بود. اما حقيقت امر اين است که احتمال آن را زياد نمیبينم. در نامهی اخيرتان ايراد گرفتهايد که من "ملت" را بر اساس زبان تعريف کردهام و فرمودهايد که چنانچه توضيحی را ضروری میدانم جهت روشنگری بيشتر به مطلب بيافزايم. بسيار خوب، اما چنين نيست؛ من ملت را بر اساس نه بر اساس زبان، که بر پايهی ارادهی مشترک (تعلق روحی ـ روانی و همهپرسی) تعريف کردهام (و در همين نوشته چندين بار به آن اشاره کردهام). اتفاقاً در ايران است که تاکنون مهمترين ستون از چهار ستون از "ملیگرايی" يا "مليت ايرانی" همين زبان (آن هم تنها زبان فارسی) بوده است. سه مؤلفهی ديگر تابعيت ("تابعيت نظام شاهنشاهی ايران"، "تابعيت نظام جمهوری اسلامی ايران") و مذهب شيعه و "تاريخ مشترک" بودهاند. (من حتی مدعی هستم که يکی ديگر از ستونهای "ملت ايران" در شرايط کنونی مرديت نيز است، چرا که در "ملت" و "امت" آنها بطور حقيقی و حقوقی زن جايی ندارد.) يقين دارم که قريب هشتاد درصد همهی آن سياسيون و جامعهشناسان و روشنفکران فارسزبان ايرانی که در خصوص اجزا و عناصر "ملت ايران" مورد پرسش قرار گيرند، زبان فارسی و شيعه و "تاريخ مشترک" و حدود ده ـ پانزده درصدی بطور مستقيم يا تلويحی تابعيت را نام خواهند برد. اين قرائت از "ملت ايران" که ترجمان آن نظامی سياسی اکنون و پيشين ايران است، 1. نه شامل غيرفارسزبانان ايران (آذری، کُرد، بلوچ، عرب، ترکمن، ارمنی، ...) میشود، 2. نه شامل غيرشيعيان ايران (سنیها، غيرمذهبیها، مارکسيستها، هومانيستها، ارامنه، يهوديان، ايزديها، ...) میشود، 3. نه شامل آنانی میشود که اين تاريخ جعلی و ساختگی شاهنشاهی و حکومت اسلامی به آنها مربوط نمیگردد، تاريخی که در بهترين حالت متعلق به حکومتگران و سرکوبگران بوده و جنبشهای سياسی و اجتماعیای که در مرکز اتفاق نيافتادهاند و متعلق به مليتهای غيرفارسی ايران میباشند را بازتاب نمیدهد)، 4. نه شامل آنانی میشود که تابعيت مثلاً کنونی "جمهوری اسلامی ايران" را ندارند و کلاً با نظام سياسی شاهنشاهی يا حکومت اسلامی و يا با هر دو مشکل دارند (و اين همهی مبارزين ايرانی و به ويژه جنبشهای ملی مناطق مختلف ايران را دربرمیگيرد). لذا کسانی که در چنين تعريفی نگنجند را نمیتوان جزو "ملت ايران" محسوب نمود. اين را ما نمیگوئيم، بلکه خود آنانی میگويند که "دولت ـ ملت" ايران را بر اساس اين دکترين بنا کردهاند و يا از آن دفاع میکنند. برخی بليهانه و تهديدآميز میگويند که "ملت ايران تجزيهناپذير است"، در حاليکه تجزيهی واقعی مردم ايران را آنان با تعريف سدهی نوزدهمی از مقولهی "ملت" و "ملت ايران" صورت دادهاند. البته پنج الی ده درصدی از سياسيون ايرانی هستند که در جناح چپ ايرانی قرار دارند و چنين تعريف شووينيستی، انحلالطلبانه و تبعيضگرايانه از "ملت" ارائه نمیدهند، اما با اين وصف به شيوهی پارادوکسيکال باز ترمنولوژی "ملت ايران" را بکار میبرند!! البته برخی از آنها به درستی میگويند که نظام سياسی آينده را بر اساس چنين تعريفی بنا نمیکنند، بلکه بر اساس تبيينی دمکراتيک و مدنی از ملت، تبيينی که بر اساس حقوق شهروندی کاملاً برابر برای همهی آحاد ايران بنا شده باشد. ما هم میگوئيم در تلاش برای ايجاد چنين جامعهای با شما همرهيم. اما لطفاً تا آن هنگام مفاهيم را بر اساس واقعيات غيرقابل انکار کنونی تعريف کنيم، نه بر اساس آنچه که قرار است در آينده روی دهد. (اين توضيح را پس از ارسال مطلب به دوست پرسشگرم و دريافت پيامی به شرح فوق از ايشان به متن اضافه نمودم.)
چگونه میتوان برای ساختن در چنين گوناگونی حضور داشت و عاطفه به آن نداشت؟ اگر در جستجوی همبستگی حقيقی ميان خلقهای ايران هستيم، نمیبايست در تکرار اين همه بار تفاوتها پافشاری کنيم، بی آنکه يگانگی را هم معادل اين گفتمان سازيم. مگر کُرد ايرانی نبود و نيست؟ مگر قاسملو نمیگفت به هيچ کس اين حق را نمیدهد که خود را ايرانیتر از ما بداند؟ مفهوم اين سخن چيست؟ جان کلام را گفتيد. بحث بر سر اين است که آيا ما کُردها بالاخره کردستانی هستيم يا ايرانی. محتملاً هم افتراق و حساسيتها از همين جا آغاز میگردند. صراحتاً بگويم که من نسبت به ايران عاطفه دارم، اما نه ايران شاهی و نه ايران شيخی. من فرهنگ آن را بخشاً از آن خود و فرهنگ خود را از آن آن میدانم. نوروز تنها برجستهترين آن است. بارها تکرار کردهام و باز تکرار میکنم: به هزار و يک رشته ما به ايران وصل هستيم. و خوب هم است که چنين است. ايران از نظر من نه خانهای است که رضاشاه ميرپنج و پسرش ساختند و نه آنی که فرزندان خلف و خطاکارتر آنها پس از انقلاب 57 برايمان تدارک ديدند. از نظر من ايران بسيار فراتر از آنچه هست که ما امروز ايران میدانيم و میناميم؛ |