ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

«باختر امروز» و روزنامه «داد» چاپ تهران قرار داده بود. در بالا گزارش روزنامه داد را آوردم. بعلاوه اهالی ابرقو میدانستند که تمامی اهل ابرقو بدون استثناء، مسلمان هستند و حتا یک فرد بهائی در ابرقو زندگی نمی کرد، زیرا چندین سال قبل سه نفر بهائی را به فجیع ترین شکل کشته بودند که دیگر هیچ بهائی جرأت نمی کرد در ابرقو زندگی کند. پس چگونه می توان این جنایت را به بهائیان منتسب نمود؟

جواد صادقی بازپرس و فرمانده ژاندارمری یزد پس از عزل ژاندارم وظیفه شناس و نصب ژاندارم مزدور، و توطئه با اسفندیار خان سالاری و طرح و نقشه از پیش کشیده اسفندیار خان برای به دام انداختن بهائیان به اتهام قتل بهر حیله ای، دو باره عازم یزد می شوند و پرونده سازی را در اختیار استوار خاکپور می گذارند. ژاندارم خاکپور اکنون از طریق طراح توطئه میداند که »محمد نکوئی«، برادری به نام احمد دارد که بهائی است . در ایران معروف و مرسوم است و خانواده های فراوانی یافت می شوند که برخی از افراد خانواده آنان بهائی و برخی هم مسلمان هستند. در خانواده نکوئی هم این چنین بود. اما اگر چه احمد نکوئی بهائی، فرسنگها دور از ابرقو زندگی می کند. ولی برای پرونده سازان این مهم نیست. ژاندارم خاکپور اعلام مکند که محمد نکوئی، اثاثیه به سرقت رفته از منزل مقتولین را شبانه به منزل برادر خود، احمد نکوئی در«دهبید» برده و مجددا به ابرقو باز گشته است. این سوال که او صاحب اتومبیل نبوده، پس با چه وسیله ای در آن وقت شب، این مسافت ۳۰۰ کیلومتری را طی کرده و توانسته صبح زود در ابرقو حاضر باشد و اصولا چه نیازی به این عمل احمقانه داشته است، اصلا مهم نبود.

مهم این بود که بالاخره پای یک بهائی به این معرکه بازشود. اما اسفندیار خان که خود در مظان اتهام است در حالی که از لحاظ قضایی هیچ مسوولیتی در این مورد ندارد، کار و زندگی خود را رها کرده وبه «دهبید» می رود و به بازرسی خانه محقر احمد نکوئی مشغول می شود و از آنجا بدنبال احمد نکوئی به «قشلاق» می رود و چون متوجه می شود که احمد نکوئی در شیراز به سر می برد و در خانه اش هم چیزی نمی یابد، از همان جا به شیراز می رود تا وی را دستگیر کند. ولی احمد نکوئی در شب وقوع قتل در شیراز بوده و از یک هفته قبل در آنجا دست فروشی می کرده و دالان دار کاروانسرا و دیگر مسافرین نیز شهادت بر حضور بی وقفه او در شیراز می دهند. پس از آن که او موفق نمی شود از سروان ثریا ،رئیس کلانتری ۳ شیراز حکم جلب احمد نکوئی را بگیرد شتابان به یزد نزد همدست خود میرود و حکم جلب احمد نکوئی را از جواد صادقی بازپرس پرونده می گیرد و مجددا به شیراز رفته واحمد را جلب و به ابرقو برده و به خاکپور می سپارد. خاکپور هم او را به زندان یزد می فرستد.

علت قتل از نظر پرونده سازان

اما هنوز دو مانع عمده بر سر راه طراحان توطئه وجود داشت. اول اینکه هیچ بهائی در ابرقو ساکن نبود و دوم اینکه انگیزه قتل چه بوده است که البته برای پرونده سازان در گذشته و حال کار دشواری نمی بود. استوار خاکپور ابتدا سعی میکند برای حل مشکل اول، با اعمال دردناکترین شکنجه ها، «محمد شیروانی مسلمان»، یکی از زندانیان را مجبور کند که به بهائی بودن و ارتکاب قتل اقرار کند. اما او مسلمان است و در عقیده خود ثابت و پایدار.

پس به حیله دیگری متوسل می شود و علی محمد، فرزند ۱۷ ساله محمد شیروانی مسلمان را، زیر شکنجه های سخت قرار میدهد. در نخست جوان بیگناه مسلمان را مدتی آویزان سقف زندان میکند. اما نتیجه نمی گیرد. پس او را شلاق می زند. باز هم نتیجه نمی گیرد. آنگاه او را داغ میکند و باز هم جوان مسلمان تحمل میکند و بالاخره او را در زمستان سرد عریان روی یخ می گذارد. علی محمد 17 ساله نگون بخت تحمل اینهمه شکنجه را نمی آورد و به هر آن چه استوار خاکپور می گوید اعتراف می کند: که سه تن از بهائیان اسفند آباد شبانه به ابرقو آمده و به همراهی پدرش، صغری و فرزندانش را به قتل رسانیده اند.

انگیزه قتل هم این بوده که هر وقت حجة الاسلام سید محمد قیومی در ابرقو روضه می خوانده، از بهائیان بد گوئی می کرده، صغری در میان جمعیت به بهائیان فحش می داده و ناسزا می گفته است. جالب توجه آنکه حجة الاسلام قیومی نیز پس از مشاوره و آشتی با اسفندیار خان، رگ غیرت مسلمانی اش تحریک شده و در سلک یاران اسفندیارخان در آمده و به این امر شهادت می دهد.

DrMossadeq.jpg

استوار خاکپور فورا به اسفند آباد می رود و سه تن از بهائیان آنجا را به جرم قتل دستگیر و به زندان یزد می فرستد اما از بد حادثه، شهود مسلمانی پیدا می شوند و شهادت می دهند که این سه تن، در شب قتل، در «بوانات»، که فرسنگها با ابرقو فاصله دارد بوده اند. بازپرس که ایراد اتهام را غیر ممکن می بیند به ناچار آنها را آزاد می کند.

در این میان فرماندار یزد «بنی آدم» که جانب انصاف را رعایت و اولین بار حقیقت ماجرا را اعلام نموده بود، با تحریکات اسفندیار خان و دوستانش در یزد و تهران، عزل و «احمد معاون زاده» رئیس دادگستری یزد که از هر حیث مورد اعتماد آنها بود کفیل فرمانداری می شود و به این ترتیب همه چیز در تحت کنترل توطئه گران در می آید. چون ایده قاتل شمردن بهائیان اسفند آباد، به شکست انجامید، برای جبران این شکست، به بهانه ای سست، حاج میرزا حسن شمس رئیس محفل اسفند آباد را متهم و به زندان یزد فرستادند و کم کم فکر در گیر کردن بهائیان یزد به این معرکه قوت گرفت و به این دست آویز که بین «شمس» و محفل یزد روابطی بوده است بالاخره، نه نفر از اعضای محفل یزد به دادسرا احضار می شوند و در نهایت، «جواد صادقی»، بازپرس یزد چهار نفر به نامهای محمد شیروانی مسلمان، محمد حسین نکوئی،احمد نکوئی و علی محمد شیروانی را به ارتکاب قتل متهم و یازده نفر یعنی حاجی میرزا حسن شمس و عباسعلی پورمهدی و نه نفر اعضای محفل روحانی یزد را بعنوان معاونین و محرکین قتل معرفی می نماید.

شگفت انگیز این است که در مقدمه کیفر خواست دادستان یزد اعلام میکند که سه نفر اسفند آبادی بهائی، تا کنون نا شناخته مانده اند، اما از عاملین قتل بوده اند. گویی همه بهائیان اسفند آباد چند نفر بوده اند که با وجود این که برای دادستان واضح و مدلل بوده که سه تن از قاتلین، اسفند آبادی بوده اند باز ایشان نتوانسته اند آنها را شناسایی کند، و کماکان این پرسش بدون جواب مانده است.

در این بین حکم جلب شخص بهائی دیگری به نام «جلال بینش» که بازرگانی علیل المزاج بود نیز صادر گردید. اتهام او این بود که نامه ای خطاب به حاج میرزا حسن شمس، مبنی بر اعلام وصول تنباکوی

 

قبلی

برگشت

بعدی