اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
حقير سنجاق نمود. لذا به عنوان يک مخالف که به جای تملق گويی، نظر مخالفش را بيان داشته، از شما توقع حداقلی از صبر و تحمل و از نيروهايتان توقع حداقلی از جوانمردی را دارم. همينجا خواهش می کنم به مأموران تحت امر بفرماييد دست از آزار و شکنجه و بازداشت فعالان و تحليل گران و روزنامه نگاران و وبلاگ نويسها و مردمی که در اين اعتراضات دستگير شده اند، بردارند و بيش از اين، به سوی پروژه «نخ نمای» اعتراف گيری يا نادم سازی نروند. هر کسی گذارش به زندانهای شما افتاده باشد يا بيفتد، چنان «مهرورزی» می بيند که به هر چيزی(!) اعتراف خواهد کرد. دنيا که آن اعترافها و دشمن سازيهای نهادهای امنيتی نظام را باور نکرده و نمی کند. مردم هم اگر با ديدگاه حضرتعالی «هماهنگ» نباشند، «شأنی» ندارند تا نيازی به قانع شدن آنها باشد. و از ديدگاه نيروهای تحت امر شما «جواب هر سئوال مردم» را می شود با «گلوله» داد.اما آيا به عاقبت و مسئوليت اين جنايات که با اذن شما و مسئوليت جنابعالی صورت می گيرند، انديشه کرده ايد؟ مگر اين مردم چه می خواستند جز دانستن «سرنوشت» رأيی که داده بودند؟ چرا حق انسانی و شهروندی آنها را حتی در ظاهر هم مورد احترام قرار نداديد و اجازه داديد آنان را «مشتی خس و خاشاک» بخوانند؟ و مردم را به خاک و خون بکشند؟ ای کاش «عنصر خيرخواهی» را از لابلای نامه اين شهروند درجه دويتان(!) دريابيد و به حال پدران و مادران و بازماندگان کشته شدگان «ناشمرده و مخفی کرده» اين روزها همچون ندا، و ساير کشته شدگان مانند زهرا بنی يعقوب، اميدرضاميرصيافی، حسين حشمت ساران، زهرا کاظمی و بسياری ديگر فکر کنيد که بی هيچ جرمی، جان آنها را ظالمانه گرفتند و اين همه جنايات را با عنوان دفاع از «شأن ولايت» جنابعالی و با مسئوليت انسانی و دينی شما انجام داده و می دهند. نيورهای تحت امر شما از «خط قرمز» ناموس مردم يعنی «رأی» و «جان فرزندانشان» عبور کردند، انتظار نداشته باشيد خانواده ميليونی «ندا» از «خطوط قرمز» متعددی که برای مردم ترسيم کرده بوديد، عبور نکنند. هر چند هنوز اين مردم، فقط بدنبال سرنوشت رأی خود هستند و نه تغيير دادن شما يا خدای نکرده سرنگونی نظام. مردم فقط نمی خواهند ، فرد دروغگو و فريبکاری همچون احمدی نژاد «نماد» اين نظام باشد.اين حق طبيعی آنهاست. اما در کمال حيرت اين حق مردم ناديده گرفته شد و «رأی مردم» پيش پای احمدی نژاد قربانی شد! مشفقانه می گويم اجازه ندهيد بعد از «جمهوريت» که پيش پای احمدی نژاد و يارانش قربانی شد، خدای نکرده هزينه های سنگين تری هم قربانی اين کوتوله های سياسی شود. معتمدان شما بايد مخالفان اين خيانت بزرگ را به «واحد ميليونها نفر» محاسبه کنند و به جنابعالی گزارش بدهند، نه اينکه ميليونها مردمی را که شبها بر پشت بامها «الله اکبر» می گويند، «مُشتی خس و خاشاک» و اراذل و اوباش بخوانند و آنها را «حشره»هايی فرض کنند که می توانند با هلی کوپترها بر سرشان اسيد يا گازهای شيميايی بپاشند و از «حق خواهی» منصرفشان نمايند! اگر تاب تحمّل شهروندان دگرانديش يا مخالف را نداريد، لطف کنيد لطفا" «گذرنامه های ما را بدهيد!» تا از اين آب و خاک برويم! اما يقين داشته باشيد در آن صورت حکومت کردن بر يک کشور بدون وجود ميليونها شهروندش، حکومت لذتبخشی نخواهد بود و بدانيد: «چنين که پرده دار به شمشير ميزند همه را کسی مقيم حريم حرم نخواهد ماند.» بابک داد روزنامه نگار و نويسنده ۳ تير ۱۳۸۸ توجه: ترجمه اين مطب به زبانهای مختلفی که تسلط داريد و ارسال آن برای رسانه های معتبر و مقامات کشورهای مختلف محل زندگيتان، باعث «شنيده شدن» صدای مردم ما به جهان خواهد بود. هر ايرانی يک «رسانه» و يک «سفير» است. اين يادمان باشد از بنیاد بگویم یا ندا؟(*) لاله حسین پور چشمان ندا همراه من است هرجا می روم، به هر جا می نگرم، چشمان هنوز زنده ندا با من است. این دو چشم را که در آخرین لحظه حیاتش با ناباوری به جهان می نگرد، با خود نگاه می دارم. آن را از دست نمی دهم. نسل ما و نسل های جوان تر و نسل های آینده به این چشمان احتیاج دارند. می خواهم از بنیاد بگویم، اما نگاه ندا کوهی شده و بر قلبم سنگینی می کند. با نفس تنگ شده، از بنیاد می گویم. از سه روزی که هر بار بعد از شنیدن یک جمله از سخنران ، می بایست ذهن فراری را در حال پرواز به سوی ایران و لغزیدن میان جمعیت در خیابان های تهران، از این سر به آن سر و در نهایت رسیدن به بالای سر ندا و دیدن چشم هایش، مجددا بر روی صندلی های سالن سخنرانی بر می گرداندیم و جمله بعدی را به جمله اول متصل می کردیم و تلاش می کردیم تا مضمون را به شرایط ربط دهیم و احساس خارج از زمان و مکان بودن را از خود دور کنیم.
سه روزی که با یک گوش صحبت ها را می شنیدیم و با گوش دیگر اخبار را و برای اثبات هم گامی مان با مردم مان که به ویژه در دوران به خیابان ریختن ها، چه عزیز می شوند و چه نزدیک، تو گوئی یک خون در بدن همه مان جاری ست، همان خونی که از دهان و بینی ندایم سرازیر میشود و برای این که فریاد بزنیم که ما با شمائیم، ما، شمائیم، به خیابان رفتیم و تا می توانستیم فریاد زدیم و به هر چه ترور در کشورمان، نه گفتیم و به هر چه قتل و اعدام در کشورمان، نه گفتیم و به هر چه توانستیم، نه گفتیم. گویا بعد از سی سال هنوز باید فقط نه بگوئیم و از آری گفتن هراس داریم. گویا باز می خواهیم آن قدر نه بگوییم تا کسی بیاید و در یک جمله مثلا بپرسد جمهوری اسلامی، آری یا نه و بعد ما بگوئیم، آری. آیا هنوز برای یک شعار اثباتی بالغ نشده ایم؟ بنیاد که توانست جمعی بیشتر از 500 نفر را در تظاهرات جمع کند، می توانست بسیاری از شعارهای جنبش زنان را فریاد بزند و آغازی باشد برای ایجاد صف مستقل زنان، در هر حرکتی که از این پس در پیش است. به خاطر آوریم شعار بحث بعد از مرگ شاه را در روزهای قبل از انقلاب بهمن. سی سال لعنت فرستادیم بر آن شعار. بیایید از اشتباهات مان بیاموزیم. این سی سال را دیگر نمی توان تغییر داد. حتی یک لحظه اش را نیز نمی توان عوض کرد، اما حال و آینده در اراده توان بالفعل و بالقوه ماست. بیایید صف خود را در کنار دیگران، اما مستقل از دیگران تشکیل دهیم و مطالبات مشترک و اخص خودمان را فریاد بزنیم. از همین لحظه! (*) بنیاد پژوهش های زنان ایران که از 19 تا 21 ژوئن 2009 بیستمین کنفرانس خود را در هانوفر- آلمان برگزار کرد. |