ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

آزاده دواچي (معرفي شاعر )‏

آزاده دواچی متولد 22 بهمن 1358 مشهد، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه مشهد،  در حال حاضر دانشجوی ترم آخر فوق لیسا نس زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه پوترا مالزی .

سردبیرنشریه دانشجویی و کسب جایزه اول بهترین نشریه دانشجویی و عنوان سوم جشنواره شعردانشجویی در ایران.

"پروانه ای در راه است"  اولین مجموعه شعر او توسط نشر آهنگ قلم مشهد سال 1387 چاپ شده است.

انتشار اشعار او در نشريات هنري ادبي فرهنگي واينترنتي  صورت گرفتهدر زیر شعرهاي: جمله ای کم رنگ، معجزه، حوصله، اعتراض

 

جمله ای کم رنگ

 جمله ای کم رنگ ،

اتاقی سیاه،

و صندلی ساکت،

روی خوابهایم راه می روند

بیدارم نکنید،

من از دیدن این همه سر می هراسم

کجاست باد که رویم بخوابد

و خورشید،

که درچاله های تنم کزکند

روسریم هم ،اندازه مهتاب نیست

کسی نیست،

ومن عاشق مردی می شوم

که روی ایوان خانه مان حرف می زند 

معجزه

 شقیقه هایم،

 مرا به مبارزه طلبید

خدایم ،

بوی باروت می داد

مادرم

 روی ماسه های خزر؛ 

رستم و اسفندیا ر را که زایید؛

مرا به دزدان دریایی سپرد

و رفت

خلیج فارس،

با چرخشی در حرفهایش

 درمن سکوت کرد

 البرز و زاگرس،

روی اشکهایم متولد شدند

و مردند،

سرزمینم ویران شد و

معجز ه ای که در نگاهم بود

مرا به کابوسی سرد رساند،

تا من دیگر در دهان وطنم مزه نکنم

اعتراض

کلمات در پشت بامها
اعتراض در دهان نوزدان ،
با طعمی شیرین،
توای شکنجه عزیز!
چه قدر بوی خرداد گرفته ای
بوی تیرماهی که نزایید،
مادرم گلدانت را آبی ده،
قنداق تفنگی میهمانت است
با صدایی رسا از دور،
پدرم مزرعه ات را بپوشان ،
خانه ات را به تلخی سپار
داسهای سرد
درو می نشانند بر خرمنهای بلندت
تظاهرات در رودها،
می آیند و میروند
و در سقف خانه ام شهید می شوند
ای شب بی ستاره،
انتظار بکش،
برای ماهی که ترکت کند
ای روز قهوه ای،
خبر سبز را شنیده ای
که بیدا ر است و رها،
که حنجره اش را مالید به تنت
اذانها در گلدسته ها،
و خورشید در کف خانه،
ماشه ات را بکش
و کلمات را ببین
که رها از صورت شهرم بالا می روند
زنده ام ،
حتی الان که شلیکم کردی

روزی

میترا درویشیان

وقتی که سپیدی رفت و سیاهی رسید

تمامی شیشه های قلبم میلرزند

کاش میشد، در روز از سیاهی شب سخن گفت

از بیم تنهائی

از وحشت دیدن پاییز در بهار

از سکوت شب در شلوغی روز

اگر پاییز را بردارند

ساقه های درخت تنها نمی مانند

برگی زیر پا له نمیشود

از پشت شیشه های بخار گرفته چشمهایم به دور دستها نظر نمیاندازد

لبانم از سکوت دلگیر

دیدگانم از انتظار غمگین

میدانم، نه همراه بهار میآیی نه با پاییز

دیگر منتظرت نخواهم ماند

با صدای ضربه ای بر در یا تکه سنگی بر شیشه

تو رفته ای، آری باید باور کرد

به دور دستهای انتظار

اما، شاید، اگر روزی که شب نباشد

من خواهم آمد! با کوله باری از خاطره، همه را به تو خواهم داد

 

قبلی

ببرگشت

بعدی