اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
يکی از جنبههاي »جهانیشدن« که اهميت بسزايي برای آموزگاران دارد، مهاجرت دمافزون انسانها از کشوری به کشور ديگر ميباشد. اين تحرک و جابجايي علل مختلف دارد: آرزوی دستيابی به شرايط اقتصادی و اجتماعی بهتر، نياز کشورهای صنعتی به نيروی کار به دليل نرخ پايين زاد و ولد، جريان ادامهدار پناهندگی بعنوان عواقب تنشهای گروهی و سرکوب گروهی توسط گروهی ديگر يا فجايع طبيعی. انتگراسيون (ادغام) اقتصادی در داخل اتحاديهی اروپا نيز باعث رشد جابجايي و مهاجرت نيروهای کار و خانوادههای آنها در داخل کشورهای عضو اين اتحاديه شده است. اين واقعيت که امروزه سفر بين کشورهای متعددی سريع و بدون مانع صورت ميگيرد، اين سير و تحرک را تسهيل بخشيده است. يکی از عواقب و توابع اين تحرک پيدايش تنوع زبانی، فرهنگی، »نژادی« و دينی در داخل مدارس کشورهای مهاجرپذير ميباشد. برای نمونه در شهر تورنتوی کانادا 58 درصد کودکان کودکستانها از خانوادههايي ميآيند که زبان ارتباطی آنها انگليسی استاندارد آموزشی نيست. مدارس اروپايي و آمريکای شمالی سالهاست که با اين پديده روبرو هستند، با اين وجود، اين مسئله يکی از مسائل مناقشهبرانگيز مانده است و از لحاظ سياست آموزشی تفاوتهای بزرگی بين کشورهای مورد بحث و حتی در داخل خود اين کشورها به چشم ميخورند. گروهای نئوفاشيستی در تعدادی زيادی از اين کشورها نسبت به مهاجرين و گروههای برخوردار از فرهنگهای ديگر مبلّغ يک سياست آشکار راسيستی هستند. بخشی از احزاب و گروههای سياسی ديگر سمتگيری معتدلتری به نسبت نئوفاشيستها دارند و در جستجوی راههای هستند، تا »مشکل« اجتماعاتِ (Communities) مختلف و انتگراسيون آنها را در مدرسه و جامعه حل کنند. اما آنها هنوز وجود اجتماعات مختلف را به عنوان يک »مشکل« تعريف و تبيين ميکنند و قائل به اين هستند که اين اجتماعات و اقليتهای فرهنگی جامعه فوايد اندکی برای اجتماع اکثريت دارند. آنها نگران به مخاطره افتادن هويت اجتماع اکثريت از طريق تنوع زبانی، فرهنگی، »نژادی« و دينی ميباشند. به همين خاطر آنها از آن سياست آموزشی پيروی ميکنند که »مشکل« را ناپديد سازد. اگر گروههای نئوفاسيستی، تبعيد و کوچ اجباری مهاجرين و يا دستکم طرد و راندن آنها را از ميانهی جامعه طلب ميکنند (برای نمونه به صورت جادادن مهاجرين در مدارس و مناطق مسکونی جداگانه)، گروههای دمکراتتر خواهان آسيميلاسيون (حل) آنها را در جامعهی موجود هستند. درحاليکه همين آسيميلاسيون نيز از خيلی جهات با سياست منفکسازی نئوفاشيستها شباهت دارد، چون هر دو سياست »مشکل« را ميخواهند ناپديد سازند. هر دوی اين شرايط باعث اين ميگردند که گروههای از لحاظ فرهنگی ديگر نه در جلو چشمان ظاهر شوند و نه در مورد آنها و از آنها چيزی شنيده شود. آن سياست آموزشی که هدف آسيميلاسيون و انحلال فرهنگی اين اجتماعات را دنبال ميکند، دانشآموزان را در امر حفظ زبان مادری خودشان مأيوس و دلسرد ميسازد. اگر دانشآموز برعکس اين روند و جو بخواهد فرهنگ و زبان خود را نگه دارد، چون کسی قلمداد ميگردد که قابليت و توانايي کمتری دارد تا با فرهنگ جامعهی اكثريت احساس يگانگی کند و زبان رسمی کشور ميزبان را فراگيرد. هر چند امروزه دانشآموزان اگر در مدارس زبان مادری خود را صحبت کنند، ديگر بطور فيزيکی مجازات نميشوند. اما پيام روشنی به آنها داده ميشود و آن اين است که آنها، چنانچه بخواهند از سوی آموزگاران و جامعه مورد قبول واقع شوند، بايد از فرهنگ و زبان خود روی برگردانند و با آن وداع کنند. اين نوع »حل مشکلِ« تنوع در مدارس و آموزشگاهها در بيشتر کشورهای اروپا و آمريکای شمالی هنوز غالب است. اين رويکرد متأسفانه ميتواند عواقب مخربی برای کودکان و خانوادههای آنها داشته باشد. اين، حق بچهها را برای برخور داری از يک آموزش مناسب جريحه دار و پيوند و ارتباط فرزندان و والدين را مختل ميسازد. هر آموزگار خردمند و باتجربه با اين نظر موافق خواهد بود که مدرسه بايد بچهها را بر پايهی تجارب و شناختهايي بسازد که خود بچهها تاکنون در زندگی کسب نمودهاند و با خود به کلاس ميآورند و رسالت مدرسه رشد و ارتقاء همين تواناييها و استعدادهای موجود بچهها است. چنانچه ما آگاهانه يا ناآگاهانه زبانهای بچهها را تخريب کنيم و مناسبات آنها را با والدينشان و پدربزرگان و مادربزرگانشان مختل نمائيم، در تضاد با هستهی واقعی و رسالت اصلی آموزش و پرورش عمل نمودهايم. ويران کردن زبان و فرهنگ در مدارس در عين حال برای جامعهی اکثريت هم سازنده نيست. در عصر چهانیشدن، جامعهای که از تواناييهای چندزبانی و چندفرهنگی برخوردار است، بهتر قادر است نقش اجتماعی و اقتصادی مهمی را در عرصهی بينالمللی ايفا کند. در عصری که ارتباطات بين فرهنگها در عاليترين درجهی تاريخ بشريت قرار دارند، هويتهای تمام جوامع رشد و نمو پيدا ميکنند [و از همديگر تأثير ميگيرند و تغيير مييابند]. هويتهای جوامع و گروههای قومی هيچگاه جامد و ايستا نبودهاند. توهم کودکانه است که تصور کنيم اين هويتها ميتوانند چون نمونههای ويترينی و نمايشی جامد و تغييرناپذير و تکرنگی و تکزبانی در موزهها برای نسلهای آينده حفظ و نگهداری شوند، آنهم در زمانی که سرعت تغييرات و فرآيندهای جهانشمول چنين بالا است. چالش و رسالتی که در برابر آموزگاران و سياستمداران نقشگزار قرار دارد عبارت از اين ميباشد که روند رشد هويت ملی را طوری سوق دهند که حقوق همهی شهروندان (از جمله بچههای مهاجر) مورد احترام قرار گيرد و استعدادها و تواناييهای فرهنگی، زبانی و اقتصادی هر ملت به بالاترين درجه، رشد و اعتلا داده شوند [و نه اگر استعداد و توانايي در اين زمينهها وجود داشت، آن را بکشند]. هدر دادن تواناييهای زبانی يک ملت از طريق دلسردکردن و نوميدساختن بچهها در امر آموزش و رشد زبانی مادريشان از نظر مصالح ملی صاف و ساده نابخردانه است. اين رويکرد علاوه بر اين زيرپاگذاشتن حقوق کودکان نيز ميباشد (مقايسه کنيد Skutnabb-Kangas، (2000) که دادهها و شناخت وسيعتری را در مورد سياست بينالمللی و کارکرد آن در ارتباط با زبان بعنوان يک حق بشری و انسانی بدست ميدهد). آموزش مناسب برای کلاسهای از لحاظ زبانی و فرهنگی ناهمگون چگونه بايد باشد؟ برای پاسخ به اين پرسش ابتدا بايد ديد که پژوهشهای انجام گرفته در مورد نقش زبان، به ويژه زبان مادری، در رشد تربيتی و آموزشی بچهها به چه نتايجی رسيده است. آنچه که ما در مورد فرآيند زبان مادری ميدانيم. تحقيقات انجام گرفته در ارتباط با اهميت زبان مادری برای رشد فردی و |