Politisch, Kulturell, Sozial
Januar
2011 Nr. 192
سرزمین من
ساکنان جان به لب، سرزمینم را دوست دارم ساکنانی , با تن های زخمی و دست و
پاهای بسته، سال هاست که غول های انسان نما که زمین می خورند و دریا می نوشند
سلاح به دست به سرزمین افکار و اندیشه ها یورش برده, خون های مردمان را ریخته و
اموالشان را غارت کرده اند. به بهای خون مردم حاکمیت الهی و
با بهای ان مقام و منصب خریدند و به غارت گری پرداختند.
غول های خون آشام نان زندگی را پایمال کردند.
آئین ها و بدعت ها به وجود اوردند.
مساجدی بنا کردند که در محرابش شیطان می رقصد.
آنها برهنگی خود را با لباسی از جنس شیطان پوشاندند. و تشنگی خود را با خون تن
مردمان سیراب. و با دسترنج ناتوان تر از خود سخاوتمندانه به جهان گشایی
پرداختند.
غول های خون آشام درختان را قطع کردند و از آنها کاغذها ساختند و روزنامه هایی
را اوردند تا بی چیزی خود را بر انها ثبت کنند. و آنها با افسانه نجات بشریت,
نه فقط سرزمین ما را که جهان را ویران ساختند.
افسانه نجات بشریت چیست؟
آیا در گرسنگی مردمان و سیری انهاست؟
آیا در کلبه های گرسنگانی است که به لقمه ای از ان غذا محتاجند که ملایان ظرف
پر ان را در مقابل رفقای چینی, ونزوئلائی , لبنانی و... می گذارند ؟
و آیا در خریدن روستائیانی است که درپشت شعارهای طنز گونه آنها, هیچی و پوچی
خود را بپوشانند ؟
انها را دعوت میکنند تا از قابیل تندیس بسازند
و
برای افتخار نداشته شان شعار ستایش سر دهند.
و به راستی این کدامین وظیفه نجات بشریت است ؟
و اکنون از سرزمینم چیزی جز ویرانه باقی نمانده , ویرانه ای با مردمانی ریشه در
اعماق خاک سرخ که در میان ان حجم تهی به انتظار ایستاده اند.
اگرچه قوانین پوسیده جامعه بشری, نخ نماتر از این است که به حمایت از حقوق بشر
در ایران بپردازد و اگر چه جامعه بشری ناتوان تر از ان است که زندانهای پر از
زندانی و سرزمین پر از مزار ما را ببیند, اما هنوز انقدر توان داریم که بستیزیم
وعروس مرگ را تماشا کنیم.
ما بودیم , ما هستیم و ما تا اخر خواهیم بود.
خ. سوری
|