اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
رضا شیخالسلامی شده است. محمود علیزاده طباطبایی به شرق گفته بود: «زير سوال بردن تحصيل مهدي در آكسفورد توسط يك آقاي دكتر ايراني كه در اين دانشگاه استاد است انجام شده...آن آقاي دكتر قبل از اينكه مهدي به آكسفورد برود به آقاي هاشمي پيشنهاد داده بود تا يك كاري با محوريت او براي ارتباط آكسفورد و دانشگاه آزاد انجام شود...هاشمي بزرگ؛ گفته بود كه ما بياييم دانشگاه آزاد و دانشگاه آكسفورد را جوينت كنيم...آقاي هاشمي هم استقبال كرد و اين درخواست را براي آقاي جاسبي فرستاد. آقاي جاسبي هم بررسي كرده و گفته بود كه اين آقا ميگويد بياييم يك جوينت راهاندازي كنيم و نهايتا از جوينتش يك سمينار بيرون ميآيد و براي اين سمينار رقمي بالاي ۴۰۰-۳۰۰ ميليون تومان پول ميخواهد كه نميتوانيم چنين پولي بدهيم. سر همين قضيه اين آقا با مهدي چپ افتاد...شروع كرد عليه مهدي مصاحبهكردن و حرفزدن كه تحصيلش در آكسفورد را زير سوال ببرد...آن آقاي دكتر ايراني ميگويد مهدي دانشجوي آكسفورد نيست. مهدي هم آنجا جواب داده كه من دانشجوي آكسفورد هستم، اين هم استاد راهنمايم است.. از طرف ديگر درسش تمام شده و تمام واحدهاي حضورياش را گذرانده. رسالهاش را انتخاب كرده و مورد تصويب قرار گرفته و بخش عمدهاي از رسالهاش را نوشته است.»علیزاده همچنین گفته بود که مهدی ساکن لندن است. روز گذشته دکتر شیخالسلامی همزمان پاسخی را به روزنامه شرق و نیز سایت فرارو ارسال کرد. گفته میشود روزنامه شرق بعد از مشاهده جوابیه در سایت فرارو از درج پاسخ به گفتههای محمود علیزاده طبطبایی خودداری کرده است. این در حالی است که مطابق قانون مطبوعات، انتظار میرفت روزنامه شرق بدون در نظر گرفتن این مساله پاسخ مورد نظر را درج کند. دکتر شیخالاسلامی در پاسخ خود به ادعاهای محمود علیزاده طباطبایی مینویسد: «به اطلاعشان می رسانم که دانشگاه آکسفورد در لندن نیست در شهر آکسفورد است کما اینکه دانشگاه تبریز در تهران نیست. لندن پایتخت انگلستان است. اگر موکل شما در لندن زندگی می کند، آنطور که می فرمایید، مقرر دیگری از مقررات آکسفورد نقض شده. ایشان نباید از پانزده مایلی مرکز آکسفورد خارج باشد. آقای بهرمانی نمی تواند "واحدهای" دوره دکتری را تمام کرده باشد. دانشگاه آکسفورد بر خلاف دانشگاه آزاد واحدی نیست. حتی در دانشگاههای درجه دو آمریکا برای دوره دکتری واحد اهمیتی ندارد. به هر صورت چنین چیزی وجود ندارد که ایشان آن را تکمیل کرده باشند.» دکتر شیخالسلامی در مورد «جوینت» کردن ادعا شده از سوی علیزاده طباطبایی مینویسد: «در تابستان ۱۳۸۷ رئیس واحدی از دانشگاه آزاد با من تماس گرفت و خواهش کرد که به مدیریت من گروه علوم اجتماعی در واحد آکسفورد تشکیل شود. به ایشان گفتم که با توجه به وجود دانشگاه کهن آکسفورد در همسایگی، چنین گروهی جائی نخواهد داشت و جائی نخواهد گرفت. به ایشان عرض کردم که بهتر است و برای ایران پرمایه تر که مرکز کوچکی از یک مدیر و یک دستیار برپا شود... رئیس واحد که ظاهرا با جناب آقای رفسنجانی دوست بود از من خواهش کرد که جناب آقای رفسنجانی را ببینم و برای ایشان توضیح دهم. من تقاضای دیدار ایشان را نکردم. تقاضای دیدار هیچ رجل سیاسی را نکردهام. ...آقای مهندسی که پیدا بود در فعالیت های عمرانی با خانواده رفسنجانی همکاری دارد (و او را ندیده بودم و بعد هم ندیدم) مرا به کاخ مرمر برد. دست جناب آقای رفسنجانی را بوسید و مودبانه به کناری نشست. تمام برنامه را برای جناب آقای رفسنجانی توضیح دادم. یک ساعت صحبت کردیم. ایشان از من خواستند که شخصی به نام میرزاده که رئیس دفتر دانشگاه آزاد بود را ببینم. او را هم دیدم و برنامه را شرح دادم. آقای جاسبی را ندیدم. ایشان تقاضای ملاقات نکرده بودند و من هم برنامه بازگشت به انگلستان داشتم و وقت هم نداشتم. بعد از دو هفته ای رئیس واحد آکسفورد به منزل من در آکسفورد آمد و خواهش کرد که نامه ای برای جناب آقای رفسنجانی بنویسم. گفتم نخواهم نوشت. نه اینکه به رئیس جمهور سابق کشورم احترام نمی گذارم بلکه بخاطر آن که هرچه لازم بود گفتم. تکرار مکررات اسباب خستگی است و من کسی نیستم که اصرار داشته باشم...دیگر داستان را دنبال نکردم تا اینکه بعدها به من گفت که "حاج آقا به علت نزدیکی که با بعضی از شاهزادگان و شیوخ دارند گویا صلاح را در ایجاد چنین مرکزی و در رابطه با شخص خودشان نمی بینند." گفتم متاسفم. موضوع را کاملا کنار گذاشتم. تا اینکه آقای بهرمانی به آکسفورد آمد و من مجبور شدم اظهارنامه ی قانونی صادر کنم. چند روز پس از نشر اظهارنامه در اردیبهشت ۱۳۸۹(۱۳۹۰) برای سه هفته به ایران رفتم... ماجرای مرکز خلیج فارس که هدف آن حفظ منافع ملی بود به صورت زشتی پس از سه سال به سراغ من آمد. شخصی در ایران در اردیبهشت ۱۳۹۰ تقاضای دیدار فوری من را کرد. گفت که آقایان یاسر هاشمی و میرزاده به او گفته اند که من هشدار جدی دهد که "ما می دانیم شیخ الاسلامی تهران است. اگر مهدی را رها نکند ما خواهیم گفت که او از ما پول خواسته و چون ندادیم او بر علیه مهدی اقدام کرده.»
مرگ بر... و منافع ... میترا کفایت حقیقی درس اول: ما يک کشور بزرگ بوديم، روسيه ارتش قوي داشت، دولت ايران ببو بود. در جنگ هاي ايران و روس بخش وسيعي از ايران سابق تبديل شد به روسيه فعلي. به همين دليل ما سه شعار مهم را سي سال مي دهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل. درس دوم: انقلاب مشروطه اتفاق افتاد، مشروطه خواهان که به آنها افتخار مي کنيم، به سفارت انگليس پناهنده شدند، کلنل روس مجلس ملت و کشور را به توپ بست. روس ها پادشاه ديکتاتور را پناه دادند. در تمام مدت انقلاب مشروطه روس ها مخالف مشروطه و انگليس ها طرفدار مشروطه بودند، به همين دليل ما هم مشروطه را دوست داريم، هم شعار مي دهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل. درس سوم: کمونيست ها در روسيه سرکار آمدند، آنها تمام قراردادهاي ظالمانه با ايران را مي خواستند لغو کنند، اما نکردند. در عوض تصميم گرفتند جمهوري گيلان را ايجاد کنند تا به جاي اين که کمونيست هاي گيلان که فرق کمونيسم با ازون برون را نمي دانستند و پيشنمازشان رهبر حزب کمونيست شان هم بود، بروند به روسيه، روسيه بيايد به گيلان. در نتيجه ميرزا کوچک خان مستقيما بوسيله روس ها کشته شد، سرش را هم فرستادند براي رضا شاه. به همين دليل ما سالهاست شعار مي دهيم: مرگ بر انگليس، مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسرائيل. درس چهارم: رضا شاه ديکتاتور بزرگي بود و همه را کشت، مثلا 53 نفر از اعضاي حزب کمونيست را دستگير کرد و يکي |
|