ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

شب بعد وقتی نامم را از بلندگوی بند ۳ اوین خواندند که با تمام وسایل آماده‌ی خروج از بند باشم، برایم روشن شد که به هر تقدیر از آن جمع باید کنده شوم. هرچند نه می‌دانستم به کجا می‌روم و اصلآ قضیه از چه قرار است و نه می‌توانستم به راحتی از آن همه گل‌های در حصار و یاران با وفا جدا شوم. در راهروی بند، بچه‌ها با عجله به صف شدند. تک تک آن‌ها را در آغوش گرفتم و بوسیدم. از آغوش تک تک آن‌ها به سختی کنده می‌شدم. به راستی از کدامیک باید خداحافظی می‌کردم؟

بعدها فهمیدم که پس از تلاش‌ها و دوندگی‌های مستمر و خستگی ناپذیر خانواده‌ام و ملاقات‌هایی که با مقامات قضایی داشتند و البته سفارشات خاصی که شده بود، نهایتاً بعد از حدود هفت سال، به دلیل یک موضوع خاص پزشکی که از سال ۶۲ وارد پرونده ام شده بود، حکم خروج موقت من از طرف دادستانی صادر می‌شود، با این عنوان که مدت کوتاه باقی مانده‌ی زندانم را به صورت مرخصی اضطراری طی کنم تا بعداً در مورد صدور حکم آزادیم تصیم گرفته شود.

البته پیچیدگی قضیه به این خاطر بود که حکم آزادی موقت روی پرونده بود ولی "حداد" دادیار زندان و همینطور نماینده‌ی وزارت اطلاعات در زندان مخالف این امر بودند، ضمن این که حداقل شرط آزادی، انجام مصاحبه یا نوشتن انزجارنامه بود که من زیر بار نرفته بودم. بهرحال وقتی این حکم جدید به زندان می‌رسد، "حسین زاده" مسئول اوین که همیشه تأکید می‌کرد هیچ کس از سالن ۳ پایش به بیرون نخواهد رسید، ظاهراً برای به کرسی نشاندن حرف خودش، مرا ابتدا از سالن ۳ به سلولهای انفرادی ۳۱۱ فرستاد و بعد هم به سالن ۲ منتقل کرد تا از آن جا حکم مرخصی من از زندان به اجرا گذاشته شود. وقتی موقتآ به انفرادی ۳۱۱ منتقل شدم پس از لحظاتی سکوت، صدای ناله ای از سلول بغلی توجه ام را جلب کرد. مدتی بعد، از صحبتهای پاسداران شیفت شب متوجه شدم که آن زندانی بی پناه، "فرزانه عمویی" بود که در سالهای ۶۲ - ۶۳ درشکنجه گاه ضد انسانی "واحد مسکونی" در قزلحصار، بر اثر شکنجه های هولناک چندین ماهه، دچار شکست عصبی و روانپریشی کامل شده بود و از آن پس دیگر هیچ کنترلی روی رفتار خود نداشت وحتی فرزند خردسالش را هم نمی شناخت. با این وجود مسئولین زندان برای زجرکش کردن خودش و تحقیر و تنبیه بقیه زندانیان بند، هنوز او را با آن شرایط دردناک سالها در زندان نگه داشته بودند.... البته مدتی بود که خبری از او نداشتیم و فکر میکردیم لابد بخاطر اعتراضاتی که قبلا برای بهبود وضعیت او کرده بودیم او را به بیرون زندان فرستاده اند. غافل از اینکه با آن حال وخیم همچنان در انفرادی بود... آنشب از صحبتهای عبوری پاسداران متوجه شدم که فرزانه حدود چهل روز بوده که غدای چندانی نمی خورده و به موجودی رنجور و ناتوان در گوشه سلول تبدیل شده بود...

بالاخره در شب عید فطر با چشمانی اشکبار و سرنوشتی نامعلوم، درب فولادی و دیوارهای قطور اوین را پشت سر گذاشتم و دو هفته بعد، در نیمه خرداد سال شصت و هفت، در یک شرایط خاص و استثنایی از کشور خارج شدم و از آن جهنم مجسم بیرون جستم...

بهار۹۱ :  ایران زیباترین وطن -  کمدی و تراژدی جمهوری اسلامی

بهار ۹۱ را در حالی سپری میکنیم که ایران زمین این زیباترین وطن، در عطش و اشتیاق "آزادی" این رویای نیمه تمامِ سه نسل، همچنان میسوزد. بخصوص برای نسل ما که خاطرات تلخ و خونین سرکوب دهه سیاه شصت و البته کوله بار گرانبار تجربیات خوب و بد مبارزه با فاشیسم مذهبی را نیز بر دوش میکشد. ضمن اینکه بعد از سه دهه جنایت، با حسرت و حرمان بسیار، شاهد به ناکامی کشاندن "جنبش سبز" و قیام پرشکوه نسل جدید و جوان کشور در سال ۸۸ توسط همانانی بودیم که "همه با هم" در دوران طلایی امام راحل، بقول خودشان نسل ما را "تمام کش" کردند.

بعد از سی و سه سال سیاه، منحنی جنایت و چپاول "جمهوری اسلامی" بی گمان در بالاترین مدار خود قرار گرفته است. ماشین کشتار کماکان بدون توقف در کار است. فعالین سیاسی در زندان همچنان شرایط سخت و طاقت فرسایی را تحمل میکنند. زندانیان مقاوم و برانداز، یا در صف اعدام هستند و یا بیمار و بدون حداقل امکانات، زجرکش میشوند... در زمینه اقتصادی واحد دزدی و غارت باندهای خودی و "برادران قاچاقچی"، دیگر هزار و صدهزار و میلیون نیست بلکه میلیارد میباشد آنهم نه به نرخ ریال یا تومان، بلکه با شاخص دلار و صد البته به قیمت شناور بازار!

در مملکتی که برخلاف تمام دنیای استکباری، "آزادترین" کشور جهان است و بجای گرانی مشکلش "ارزانی" میباشد، تهدید جدی نظام، موی زنان و دیش ماهواره و پارتی شبانه میشود، آنهم در جامعه ی با هفتاد درصد زیر خط فقر... از طرف دیگر در حالیکه حضرات مدعی اند در فن آوری هسته ی و فضایی "رکورد" زده اند و وارد کلوب ابرقدرتها شده اند، آنوقت میخ و پونز و تازیانه و تسبیح و سنگ قبر از چین کمونیست وارد میکنند.

در کمدی - تراژدی جمهوری اسلامی، دروغ و فریب و عوامفریبی کماکان حرف اول را میزند و دامنه آن همه بخشهای پیدا و پنهان این رژیم در داخل و خارج کشور را در برگرفته است. در دنیایی که حتی یک لقمه نان و یا یک جرعه آب، مجانی یافت نمیشود و هر چیزی بها و قیمت خاص خود را دارد به ناگاه کشف میشود که برای "آزادی" مردم ایران از چنگال این رژیم غدار و غارتگر باید راه مبارزه "بی هزینه" را برگزید. برهمین منوال مراسم بزرگداشت سالگرد حضور میلیونی مردم در "خیابانهای اعتراض" همچون مجالس ترحیم، در"سکوت پیاده روها" ختم به خیر میشود! وقتی قرار بر "حفظ نظام" باشد به توپ بستن مردم ترکمن و بمباران کردستان مجروح و قتل عام زندانیان سیاسی و کشتار مخالفین و قربانی کردن نوجوانان برای "مین روبی" در جبهه های جنگ و کهریزکی کردن جوانان و هزاران جنایت دیگر، نه تنها مجاز بلکه "اوجب واجبات" میشود. ولی اگر کسی در برابر ظلم و ستم این رژیم متجاور ایستادگی و مقاومت کند و از جان و مال و ناموس و عقیده خود دفاع کند خشونت طلب و تروریست و عامل بیگانه و البته مفسد فی الارض میشود...

در صحنه بین المللی نیز تجارت پرمنفعت "نفت و خون" همچنان برقرار است و سیاست ننگین مماشات "شیطان بزرگ" با ملایان شیاد هنوز رونق دارد. قدرتهای غربی بجای حمایت سیاسی و دیپلماتیک از جنبش رنگین کمان مردم و مقاومت سازمانیافته ایران، کماکان به مذاکرات بی حاصل و بی پایان با آخوندهای خدعه گر ادامه میدهند و فارغ از هر حرف و شعاری، آنچه اساسآ مطرح نیست وضعیت نقض فاحش حقوق بشر در ایران است و حتی برای خوشایند ملاهای غنی شده، رزمندگان آزادی و با سابقه ترین پناهندگان سیاسی ایران در "اشرف" را نیز با نامگذاری تروریستی و در "زندان آزادی" به بند میکشند...

*****

شکوفه های سرخ آزادی که در ابتدای بهار ۵۸ بر شاخسار درخت تنومند این کهن دیار روئیده بود در انتهای بهار ۶۰ و در ۳۰ خرداد با بیرحمی بیسابقه ای درو شدند و هفت سال بعد، بهار ۶۷ به آخرین بهار زندگی هزاران زندانی سیاسی دلاور و از جمله صدها تن از یاران و همبندان عزیز مجاهدم در بند زنان اوین، تبدیل گردید. آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد....

بعد از سی سال سیاه، در بهار ۸۸ با خروش نسل جدید و جوان کشور، این میهن کهنسال یکبار دیگر شاهد رویش جوانه های سبز امید بود ولی دریغ و صد دریغ... و حالا در واپسین روزهای بهار ۹۱ سوال خاصی که چه بسا بطور مشترک در فکر و ذکر سه نسل معاصر از مردم ایران، همچنان بدون پاسخ مانده است اینست که براستی "بهاران آزادی" این میهن کی و کجا و چگونه فرا خواهد رسید؟ البته تردیدی نیست که مردم دلیر و فداکار ایران زمین دارای بیشترین شایستگی و واقعآ سزاوار کسب پیروزی در این کارزار سی و سه ساله علیه حاکمیت جهل و جنون و جنایت، در جهت نیل به "آزادی" هستند و دیر یا زود دودمان ظلم و ستم را از این سرزمین خواهند زدود.

قبلی

ببرگشت

بعدی