اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
ولي فروش نرفتن آدامس ها و چسب هايش آنقدر كلافه اش كرده بود كه ديگر نه اميدي به تحكم خويش داشت و نه رمقي كه به عابران التماس كند. بر سرعت قدم هايش افزود. كفش هايش اذيتش مي كرد ولي همچنان مي رفت. مطمئن بودم كه اميدي تازه است كه چنين تواني به او بخشيده. به چهارراه رسيد. چراغ قرمز بود و اطمينان داشت كه به اين زودي ها سبز نمي شود به سوي يكي از دوستانش دويد، دستمال و افشانه او را گرفت و شروع به تميز كردن شيشه جلوي اتومبيلي كرد كه فقط مي دانست بايد صاحب پولداري داشته باشد. راننده سرش را از پنجره بيرون آورد و گفت: بچه تميز نكن، از پول خبري نيست. ولي او توجهي نكرد و به كار خود ادامه داد. وقتي كه به خيال خودش شيشه تميز شد از راننده درخواست پول كرد اما خبري از پول نبود. خونسردي راننده در قبال خدمتي كه به او كرده بود برايش آزاردهنده مي نمود و او نيز در پاسخ به واكنش راننده شروع به كثيف كردن ولك انداختن شيشه كرد و خوشحال بود كه حداقل توانسته تلافي كند. در اين هنگام چراغ سبز شد. راننده شيشه شور خودرو را به كار انداخت و حاصل انتقام كودكانه او را به يكباره محو كرد و به راه خود ادامه داد. دخترك هم كه آن روز را با همه دردهايش فراموش نمي كرد خود را به پياده رو رساند و در هياهوي بي امان ماشين ها غريبانه گريست. آرام آرام. يكي از پديده هاي آزاردهنده شهري ظهور و حضور روزافزون كودكان خياباني است. كودكاني با حداقل بهره وري از امكانات معيشتي، تحصيلي و بهداشتي كه هر روزه ساعات زيادي را بدون هدف در خيابان هايي كه از هر نظر سلامت و امنيت آنها را تهديد مي كند پرسه مي زنند و به دنبال كسب درآمد و ارضاي گروهي از كارفرمايان غيرقانوني در پوشش هاي گوناگون تشكيل گروه هايي از كودكان خياباني را داده اند كه در سه رده عمده قرار مي گيرند: ۱ _ كودكان متكدي كه در بيشتر موارد با بهره گيري از نقايص جسماني شان به عنوان منابع مناسبي براي كسب درآمد در مي آيند. ۲ _ كودكان دستفروش كه عمده آن چيزي را كه مي فروشند، اجناس ساده اي را تشكيل مي دهد كه مسلماً از فروش آنها سود زيادي نصيبشان نمي شود. ۳ _ كودكان بزهكار كه در قالب هاي مختلف، به عنوان پديده هاي بارز ناهنجاري و بزهكاري اجتماعي در جامعه نمود مي يابند. كه معمولاً دو گروه قبل زمينه را براي پيدايش گروه سوم فراهم مي كنند. حضور كودكان مهاجر داخلي و خارجي نيز به عنوان معضلي مطرح مي شود كه تاكنون اقدام موثري براي سامان دهي به آن صورت نگرفته، به گونه اي كه تقريباً جامعه به اكثر كودكان خياباني به چشم مهاجر خارجي مي نگرد كه در كنار تصورات قالبي و نگرش هاي سطحي انگيزه كمك به اين گروه را كم رنگ مي سازد. نبود آمار مشخص و معيني كه بتوان طبق آن برنامه روشني ارائه نمود نيز از جمله عللي است كه روند حمايت از اين قشر را با مشكل روبه رو مي كند. همچنين تداخل سازمان هاي گوناگون همواره اين مشكل را پيش مي آورد كه مبارزه با چنين روند اسف باري در قلمرو وظايف كدام نهاد و سازمان است و در شرايطي كه گروهي از كودكان در خانواده هاي قانوني خود امنيت ندارند، چگونه مي توان به بهبود وضعيت كودكاني چشم اميد داشت كه عملاً در خانواده اي قانوني زندگي نمي كنند و هيچ نهادي نيز به طور مشخص مسئوليت تأمين نيازهاي آنها را برعهده نمي گيرد. |
نگاهی به وضعيت کودکان خيابانی : مکانی برای گريستن تنظیم : اقدس جوادپور آرام آرام از ميان انبوه جمعيت عبور كرد و وارد اتوبوس شد. با چشماني پراميد به مسافران خيره ماند. نگاهش لبريز از خواهش و انتظار بود. گونه هاي سرخش حكايت از آن داشت كه از نبرد با سرما گريخته. با دستاني كه چون كويري خشك هزار چين و چروك را به آغوش كشيده روسري اش را گره زده و دسته اي از خرمنزار زيباي موهايش را كه در تلالو آفتاب مي درخشيد زير آن پنهان كرد. لباس گرمي به تن نداشت و سردش بود، با اين حال سعي مي كرد تا از خود ضعف نشان ندهد. كمر شلوارش را بالا كشيد، گويي شلوار برايش بزرگ بود، پاچه هاي تاخورده آن كه اين گونه گواهي مي دادند. آستين هاي آويزان روپوشش نيز نشان مي داد كه هرگز اين لباس نه براي او دوخته شده و نه انتخابي در خريدش داشته. جعبه كوچكي را كه در زيربغل داشت در دست گرفت و با صدايي كه معلوم بود مي خواهد چه روايتي را فرياد كند، شروع كرد: خانم آدامس و چسب دارم. به سراغ هر صندلي اي مي رفت و از مسافران ملتمسانه مي خواست كه از او چيزي بخرند. •خانم چسب بخريد ديگه.- نه نمي خوام.• احتياج مي شه ها.- نه مي گم نمي خوام. سعي داشت از كنار مسافريني كه ايستاده بودند عبور كند و خود را به انتهاي اتوبوس برساند. مسافران هم كه تمايل نداشتند به او برخورد كنند با نگاهي كه سرشار از آزردگي بود، حرارت چشمان پرفروغش را مي گرفتنند و با ردكردن درخواست هايش همه اميدي را كه مي شد در آن دو درياچه روشن ديد به دست فنا مي سپردند. اتوبوس در ايستگاه توقف كرد، پسركي سوار شد. گويي برادرش بود، براي او دست تكان داد. پسرك شروع به زدن دف كرد معلوم بود كه از دف زني فقط تاپ تاپ صدايش را مي شناخت، با صدايي كه غرور نوشكفته مردانه را در ذهن تداعي مي كرد اشعاري را مي خواند كه با لهجه شيرينش فضاي قشنگي به آن محيط خسته كننده بخشيده بود و وقتي يك آلبوم گلچين شده از خواننده هاي مختلف را دست و پا شكسته تقديم حاضران در جمع كرد، دف را برگرداند و به سوي مسافرين حركت كرد. دستان مردانه اش را دراز كرده بود، كَرَمتان را شكر. چيز زيادي عايدش نشده بود و داشت با غم خود كنار مي آمد كه ناگهان يكي از مسافران بدون هيچ علتي فرياد زد: مواظب كيف هاتون باشيد. فضاي زيبايي كه تا چند لحظه پيش بر اتوبوس حكمفرما بود، يكباره حالت تهديدآميزي به خود گرفت و هر مسافري به طور ناخودآگاه اين اخطار را جدي فرض كرد. نگاه خواهر و برادري كه ديگر تبديل به مظنونين يك انديشه تاريك شده بودند در هم گره خورد. سنگيني بار زندگي آنقدر بودكه شانه هاي كوچكشان را آزار دهد و كمرشان را خم كند و حالا نيز بايد به چيزي محكوم مي شدند كه از نگاه مسافرين برداشت مي شد و به آنها تفهيم اتهام مي كرد. ولي چه مي توانستند بكنند ساقه نازك پيچك تكيه گاه مي خواهد «خدايا خود تكيه گاهشان باش.» اتوبوس به پايان راه رسيد، هر دو پياده شدند، دخترك از برادرش جدا شد، با او هم مسير بودم، گويي از تعقيبش لذت مي بردم و كشف آرزوهايش ذهنم را تسخير كرده بود. حركاتش مردانه جلوه مي كرد انگار فهميده بود تحكم راز موفقيت در زندگي اوست. |