اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات |
|
قرار مي گيرد. و اما فصل مميزه ي مليت و قوميت بعضا حتي در داخل جريان هويت خواهي قومي هم محل مناقشه است مثلا ملت يا قوم؛ آيا اين جريان ملي يا قومي هست؟ فارغ از تمام راههاي ارزشي و نرماتيك كاملا يك نگاه(descreptive) يا توصيف گرايانه هيچگاه براي ما به عنوان قوم يا ملت فضاي مثبت يا منفي يا ارزشي ندارد. معمولا ملت را جايي استفاده مي كنيم كه داراي يك دولت ملي نشسته اي باشد قوم يا ملت فضاي مثبت يا منفي يا ارزشي ندارد. معمولا ملت را جايي استفاده مي كنيم كه داراي يك دولت ملي نشسته اي باشد؛ داراي يك حاكميتي باشد حتي اگر همان ملتي كه داراي حاكميت هست بدون حاكميت ملي بود ؛ بدون دولت بود طبعا به صورت يك قوم تعريف مي شود و معمولا هم جريانات ناسيوناليستي را يا براي برپايي دولت- ملتها و يا براي حفظ و بسط ملت سازي در نظر مي گيريم. و عموما از طرف هويت حاكم چه به صورت هويت سياسي ؛ چه به صورت هويت فرهنگي تبليغ مي شود.در مواقعي ناسيوناليسم قومي (ethno-nationalhsm) يا بهتر است بگوييم هويت خواهي قومي معمولا از طرف اقوامي كه حاكم نيستند؛ فرهنگي كه حاكم نيست؛ هويتي كه حاكم نيست پيگيري مي شود. در مقابل هويت حاكم به عنوان يك واكنش در برابر تضييع حقوق فرهنگي آنها در مورد مولفه هاي ٱن مي توان گفت كه اين مولفه ها متفاوت هستند ؛ در همه جا يكسان نيستند. در بحث (ethnicity) ممكن است در يك جايي حول يك مذهب مشترك؛ تبار و نژاد ( نه صرفا به معناي بيولوژيكي و زيست شناختي آن)بلكه به عنوان مساله نژادي بحث شود و برخي جاها عمدتا به صورت بحث زباني مطرح است. همه اينها ميتوانند در كنار هم يا به تنهايي وجود داشته باشند فرظا براي قوم كرد در ايران بحث مذهب و زبان هر دو در حقيقت عناصر هويت قومي هستند منتها در مورد تركها و عربهاي ايران معمولا بحث زباني و تباري مطرح است تا بحث مذهبي . چون هر دو متعلق به مذهب اكثريت ايران يعني شيعه هستند. بحث مذهب به هيچ وجه ؛ وجه مميزه و مشخصه ي قومي مطرح نمي شود. به همين خاطر هيچ نگاه نرماتيوي ندارم نسبت به دوستاني كه بحث و حركت را حركتي ملي تلقي مي كنند با اين شرايط شايد دال ما متفاوت باشد اما مدلول ما يكسان باشد. اما اين كه در دنيا وجود دارد يا نه؛ و اساسا چه نيازي به آن هست؟ جناب آقاي دكتر خديو اشاره كردند به پروسه ي ملت سازي و شروع ملت سازي پس از پيمان صلح وستفالي در قرن 17 ميلادي شروع شد بعد از استقرار اين دوره و طي اين دوره شايد بتوان گفت يكي از ارزش هاي دوران مدرن بود كه دولت- ملتها اهميت فوق العاده اي پيدا كردند و حتي انديشمندان هم فقط در استقرار چنين دولت- ملتهايي كه اين هم بيشتر بر اساس حقوق اكثريت ملي بود و حتي انديشمندان بسياري هم كه خود معتقد به انديشه هاي دموكراتيك بودند در جهت استقرار دولت- ملت ها از بين بردن حقوق اقليت ها را هم مجاز مي شمردند. ما چنين چيزي را در كشورهاي غربي هم شاهد بوديم كشوري مثل فرانسه كه نماد دموكراسي و به عنوان مهد دموكراسي خواهي هنوز هم مساله ي قومي خودش را با كاتالون ها و باسك ها و غيره حل نكرده است. يعني دموكراسي (nation stat) نتوانسته است مساله ي تفاوتهاي قومي را پوشش دهد. منتها در ساير كشورها بايد گفت كه اوج خيزش هاي قومي و بحث نظري مسايل قومي دهه ي 80 است يا در همين دو دهه ي اخير؛ به همين دليل ادبيات انترناسيوناليستي از ادبيات هاي بسيار فقير و كم حجم است و شايد شما هنوز واژه ي (ethnocity) را در ديكشنري هاي عمومي پيدا نكنيد. منتها از دهه ي 1980 به عنوان بحثي كه بسيازي از كشورها را به طور عيني درگير خود كردو بسياري از انديشمندان را به صورت ذهني و علمي آكادميك مشغول خود ساخت مطرح شد. بعد از فروپاشي بلوك شرق شايد در خلا ايدئولوژيك براي بحران يك ايدئولوژي رقيب براي ليبرال دموكراسي و به عنوان چيزي كه بتواند اين خلا ايدئولوژيك در اين رقابت را پر كند اين نقش ايدئولوژيك را هم مي توانست پر كند. به همين جهت در دهه ي 90 اين مساله با رشد فزاينده اي روبرو بود. در تمام دنيا و در مناطق مختلف اطراف خودمان تمام مسايلي كه در اين سالها اتفاق افتاد اگر نتوان گفت كه مسايل قومي به عنوان يكي از پارامترهاي بسيار مهم دخيل در آن بود قطعا يكي از مسايل بود. حتي در فروپاشي شوروي سابق گرچه عنصر ايدئولوژيك در آن مسايل اقتصادي؛ فكري و مذهبي؛ همه ي اينها در آن دخيل بود و بر خلاف آنچه "فوكوياما" آن را پايان تاريخ ياد ميكند و اين را پايان منازعه ي ايدئولوژيك بشر ي مي داند و به عنوان نقطه پايان ايدئولوژي هاي رقيب براي ليبرال دموكراسي و رسيدن آن به قله و اوج تكامل ايدئولوژي بشري مي پندارد صرفا بحث ايدئولوژي نبود بحث مسايل قومي در فروپاشي شوروي يكي از پديده هاي بسيار جدي است كه كمتر به آن توجه شده است. شما مستحضر هستيد كه قبل از فروپاشي شوروي يكي از مسايلي كه ارزش بسيار عمده اي داشت و با خونريزي همراه بود بحث جريان باكو در آذربايجان بود كه خونريزي در آنجا شد و كشتار بسيار فجيعي در آنجا اتفاق افتاد و يا در جاهاي ديگر. و بلافاصله مي بينيد كه دولتهاي ملي كه عمدتا بر اساس بافت قومي شكل مي گيرد در آنجا شكل گرفته است. و اين مساله بحث بالكان ؛ مسايل مختلفي كه حوالي بالكان اتفاق مي افتد؛ هند؛ اندونزي؛ شرق دور؛ آفريقا؛ روآندا و عراق را تحت تاثير قرار مي دهد. در ايران هم اگر قبلا به صورت گروههاي خودآگاهانه ي قومي كمتر در منازعات سياسي درگير بوده الان خصوصا در دهه ي 70 خود را به صورت جدي نشان داده است. اين كه اين مساله قبلا بود يا وجود داشت اين عينيت غير قابل انكاري است وقتي ما مي بينيم كه ايران قبلا هم به عنوان يكي از "ممالك محروسه" بوده است و هميشه ايالتهاي آن مرزهاي قومي بوده اند.منتها شكل گيري هويت قومي چون يك پديده مدرن است متكي بر خود آگاهي قومي شكل گرفته است.اما مسايلي پيرامون آن وجود داشته است.ايران هم مانند ساير كشورها هم از طرف آنهايي كه تفكر راستيستي ونژادپرستي و شونيستي داشته اند هم از طرف آنهايي كه تفكرات ملي گرايانه و فارس گرايانه و قوم گرايانه داشته اند بلكه واقعا به صلاح مردم ايران بوده اند و كار كرده اند. امادر پروسه ملت سازي در كشورهايي كه در آنها اين هموژيناسيون و همگوني ايجاد شد حتي براي آنهايي كه غير مذهبي نيز بودند اين همگون سازيهاي قومي-زباني و مذهبي به عنوان مقومهاي دولت –ملت به اجرا درآمد.اگرچه اين عده با انديشه هاي خير خواهانه همراه بود اما اين كار سبب شد كه عده كثيري از مردم ايران را كه فاقد اكثريت مطلق قومي است (حدود دو سوم از مردم ايران را قوميتهاي غير فارس تشكيل مي دهند) را از حقوق فرهنگي-اجتماعي و مدني خود محروم كردندو از طرف ديگر اين مسائل را كه مي توانست بهتر و با هزينه كمتر اتفاق بيافتد در بسياري جاها به بحران تبديل نمود.اين مسئله بنا به رويدادهاي تاريخي در دوره اي كه پيش بيني شده بود و باذ آموزشهايي كه انجام گرفته بود حادث شد. مثلا حزب دموكرات آذربايجان –قضيه پيشه وري و... روي داد.اگر چه نمي توان منكر بحث روابط بين الملل و تاثير آنها در شكل گيري اين جنبش شد و از حمايتهاي شوروي چشم پوشيد اما مشكل قومي يكي از فاكتورهايي بود كه نشان داد پروسه ملت سازي با رويكرد قوم مدارانه و هوموژيناسيون قومي و زباني و مذهبي نتوانسته است كه موفق عمل كند. بعدها هم نه به اندازه آن بلكه به صورت بسيارگسترده تر شروع شد.از پايان دهه 60 و از پايان دهه 70 ميلادي به شكل جدي مسائل قومي خود را نشان داد.بعد از بحث دوم خرداد ميان خود حاكميتي ها يك نوع همزباني ايجاد شد و كه با
|