اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
را می رساند، مطمئن باش شماها دستتان به پرچم کردستان نمی رسد تا به آن بی احترامی کنید روزی فرا خواهد رسید که در همین ساختمان که من را محاکمه می کنید به اهتزاز در خواهد آمد. «و در ادامه گفت» پرچم کردستان را به ملامصطفی بارزانی سپرده ام و بر شانه او از این کوه به آن کوه و از این شهر به آن شهر و از این منطقه به آن منطقه ای دیگر برده شده تا روزی در بلندیهای کردستان افراشته شود و مطمئن باشید این روز فرا خواهد رسید. این بار سرهنگ از قاضی محمد خواست هر چند این مطلب خارج از برنامه دادگاه است ولی مقداری در باره خصوصیات ملا مصطفی باررزانی صحبت کند. و عقیده خودش را در باره او آنطور که بوده و هست آنرا بیان کند. قاضی محمد گفت: از ملا مطفی بارزانی بگذرید. چون تو خودت گفتی ملا مصطفی بیابانی است و خارج از برنامه دادگاه است. ولی سرهنگ مجدداٌ از او خواست... قاضی محمد گفت اگر بطور کامل بحث خصوصیات ملا مصطفی را بکنیم شاید بگویی که طرفدار او و دوستی و حس کردانه، مرا فراگرفته. سرهنگ عطایی قسم خورد که من به راستگویی تو شک ندارم و هر چه می گویی مطمئن هستم از ته قلب آن را بیان می کنی. این بار قاضی محمد گفت: من نمی توانم همه خصوصیات بارزانی را برای شما بگویم و شما هرگز نمی توانید بارزانی را بطور کامل بشناسید، اگر من هم بگویم هرگز آن را پسند نمی کنید که دشمنتان را با اینهمه خصوصیات عالی بشناسید و در ردیف دشمنی شما باشد. دادستان به او گفت به اندازه طاقت خودت ملا مصطفی بارزانی را به ما بشناسان. قاضی دوباره پا فشاری کرد که از این بحث بگذرند و گفت نه من و نه کسی دیگر نمی توانیم بارزانی را بشناسیم. ولی دادستان دوباره از او خواست تا از بارزانی صحبت کند. قاضی گفت خیلی خوب ولی تنها در چند جمله می توانم بگویم ملامصطفی بارزانی، آنچه از مردانگی و کرامت و شرافت و انسانیت و غیرت و شجاعت و نبرد و سخاوت و شهامت در تاریخ مردانی بزرگ آنها را دارا باشند، ملا مصطفی هم آن را داراست، آنچه مسلمانان صدر اسلام از باور و ملیت داشته اند بارزانی هم همه آنها را داشته است چنانچه سعدی می گوید: «هر آنچه خوبان همه دارند, او به تنها دارد» (آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری) حال دوست دارید باور کنید و اگر هم دوست ندارید باور نکنید. هیئت دادگاه از تعریف قاضی متعجب شدند، مشخص بود قاضی این سخنان را از ته قلب می گفت و عقیده داشت و شک و گمان در آن نبود زیرا این سخنان را نه بخاطر ملا مصطفی می گفت تا او دلخوش باشد و نه بخاطر هیئت دادگاه، سرهنگ عطایی گفت: اینهمه عصبانیت شما از جناب سرهنگ نیکوزاده چه بود؟ چون ما شنیده ایم در این منطقه کسی به اندازه شما آرام نیست قاضی گفت من این حق را به کسی نمی دهم که به ملتم اهانت کند و من در حال حاضر بخاطر همین ملت حکم اعدام برایم صادر شده، چرا حاضر باشم هر اهانت هر بی سرو پا و نامردی را قبول کنم. و من تنها مقابله به مثل جواب او را دادم نه زیادتر، این کار خداست که باید هر بی سر و پایی و نامردی اهانت به ملت کرد کند این لیاقت و آگاهی شما نیست، از طرفی من چه چیزی را خواسته ام تا قبول هر اهانت و بی حرمتی را بکنم چنانچه شیخ سعدی می گوید: « هر آنکس دست از جان بشوید هر آنچه در دل دارد بگوید » اگر من این عمل را بد نمی دانستم بیشتر در دل داشتم که به او بگویم. دوباره سؤال شد: آیا در حالی که با هم تماس داشتید , ملامصطفی چیزی را به شما سپرد و چه نقشه ای برای آزادی تو داشت؟ در جواب قاضی گفت: تا قبل از زندانی شدنم ملامصطفی خیلی اسرار کرد با او بروم و به بیگناهی خودم دل خوش نکنم. ملا مصطفی تصویر حقیقی شما عجم ها را برایم کشید و مرا حالی کرد که شماها « عجم ها » چطور و چی هستید.
قاضی محمد سیف قاضی صدر قاضی سرهنگ عطایی پرسید بگوئید این عکس حقیقی چه بود؟ قاضی گفت: حقیقتاٌ بارزانی شماها را از همه کس بهتر شناخته است ملامصطفی بارزانی به من گفت هیچ قومی و ملتی مانند عجم نیست, زمانی که صاحب قدر هست از او بی رحم تر و بی وجدان تر و ظالم تر نیست اما زمانی بی قدرت و زیر دست شدند کسی نمی تواند مانند عجم خود را مظلوم کند و آه و ناله و فغان کند, در حال قدرتمندی هر چه از دستش بر آید انجام می دهد و در حال زبونی و زیردستی به هر چیزی که او را نجات دهد متوسل می شود و می گوید, حال تو به این امید نباش که تو گناهی نکرده ای و عجم از تو بگذرد. سرهنگ عطایی پرسید: پشیمان نیستی که با او نرفتی؟ قاصی جواب داد: اگر خداوند متعال این شیوه مرگ را خود به هلاکت دادن حساب بکند هرگز پشیمان نیستم زیرا پیمان بسته ام با ملت زندگی کنم و بخاطر شان بمیرم. اگر من می رفتم افراد زیادی از مهاباد و ملت کرد را بجای من اعدام می کردید. حال خوشحالم که اولا، بدون گناهی کشته می شوم, دوم به عهد و پیمان خود وفا کردم, و امیدوارم نزد خداوند متعال رو سفید دنیا و قیامت باشم و نزد ملتم هم همینطور. سؤال: آیا وقتی در زندان بودی بارزانی هیچ نقشه ای برای آزادی تو داشت یا چیزی دیگر؟ قاضی جواب داد: بله بارزانی من را آگاه کرد که اگر بخواهم، او شبی تعدادی پیشمرگه خود را می فرستد و هر طور شده مرا از زندان آزاد می کند. ملا مصطفی مقصودش این بود که من زندانی و کشته نشوم. سؤال : چرا این کار را نکردید؟ جواب: خود من نخواستم. سؤال: چرا؟ و به چه علت نمی خواستید از اسارت رهایی یابید؟ جواب : به چند علت نمی خواستم. سرهنگ عطایی پرسید: این علتها چه بودند؟ قاضی گفت: بخاطر عهد و پیمانی بود که گفتم, دوم بخاطر اینکه از خونریزی جلوگیری کنم و خصوصاٌ بخاطر زنده ماندن من کشت و کشتار نشود. سرهنگ عطایی پرسید: راستی نگران خود بودید یا بارزانی ها و یا سربازان ما؟ قاضی جواب داد: نه والله نه نگران خودم بودم و نه نگران سربازان شما بلکه کردها و جوانان بارزانی بودم و گرنه من خود این راه برگزیده بودم و می دانستم که کشته می شوم و این آرزوی قلبی من است. سرهنگ عطایی: آیا می توانید بگویید که چرا اینقدر نگران بارزانیها هستید؟ قاضی محمد گفت: چون ملامصظفی و بارزانیها جای امید آینده ملت کرد هستند و من پرچم کردستان رابه آنها سپرده ام و آنها هم از آن محافظت می کنند تا روزی که در دست آنهاست نه آن پرچمی که سرهنگ نیکوزاده بر آن تف کرد و پا بر آن نهاد. امید به خدا دارم روزی فرا رسد و این پرچم به دست بازوان پرتوان بارزانی در این
|