بیچاره زن
ایرانی
نماینده جانشین خدا در زمین
نتوانست برای دختر خودش در این دنیا و آن دنیا ( به دلیل خودکشی بر اساس
گفته های ملای معظم !!! ) خوشی و سعادت ارمغان دهد .
حال این ملا خرفت گه نمایندگی
جانشین خدا را در زمین یدک می کشد چگونه برای سایر مردم می تواند سعادت
دنیوی و اوخروی دهد آگاهیم که اینها فقط برای امرار معاش است و لاغیر زیرا
که همین خودکشی نشانه ساده از نحوست این نظام و ملایان می باشد ....
لیلا جعفری
تهرانی 18 مای 2004
خودکشی دختر ملا حسنی
اينكه زني خودش راكشته باشد.
اينكه مادري با داشتن چند فرزند توي يك روز پاييزي خود سوزي كرده باشد .
خبر عجيببي نيست.
مي توانيم يك روز كه توي اداره
نشسته ايم وروزنامه راورق مي زنيم توي صفحه حوادث خبرراببينيم.يا وقتي
ظرفهاي شام را شستيم, بخوانيمش و بگوييم بيچاره زن!
و آن قدر از اين خبرها شنيده
باشيم كه بدانيم شوهر زن شكاك بوده است , زن هم كه بدون اجازه شوهرش حق
ندارد از خانه بيرون برود,از نظر قانوني هم حق با مرد است پناهي نيست .
طلاق هم حق مرد است , پس منتفي
است . و زن زنداني شده است . يك سال دو سال ..... ده سال .....چه فرقي مي
كند.گاهي آدم به زندانش خو مي گيرد.
اما يك روز! نمي دانيم چرا ؟
يك روز كه شايد روز پاييزي
قشنگي هم هست بعد ازيك مهماني توي باغ يا يك دشت ديگر نمي خواهد به زندان
برگردد.همان جا ميان درختها كه برگهايشان زرد و نارنجي ميشود خودش را مي
سوزاند.اين ها را مي دانيم , بعد روزنامه را مي بنديم درختها توي تاريكي
فرو رفته اند
به زن فكر مي كنيم .اما فردا
فراموشش كرده ايم. ازاين خبرها زياد است .ما چيزهاي زيادي ديده ايم . منتظر
مي مانيم تا خبرهاي تازه اي بشنويم.از مردها وزنهاي ديگر.
مامردهايي را ديده ايم كه
ايستاده اند در يك جايگاه محكم . قانون با آنها ست و آنها قدرتمند ! با
قامتي برافراشته!
ما همسراني را ديده ايم كه روزي
پدرشده اند و جايگاه هاي محكمي كه فرو ريخته اند و اين بارديگرشاهد يك قامت
بر افراشته نبوده ا يم مردهايي را ديده ا يم شكسته ,فرو افتاده در كنار خاك
سرود گور دختري كه خسته بود.
اما من هميشه فكر مي كردم اين
"ما "كه مي گويم توي كوچه پس كوچه هاي شهر گم شده است واين چيزها قصه هاي
آدمهاي معمولي است.
همه آنها كه قو انين رامي
نويسند .
همه آنها كه با هر تغييري در
امور زنان مخالفند هيچوقت خبر خود سوزي زني را نخوانده اند. و برايش گريه
نكرده اند. شايد به همين خاطر اينبار خبر برايم عجيب بود .
ماجراي خود سوزي حميده حسني
دختر امام جمعه اروميه !
و بعد كسي كه ماجرا را نقل مي
كرد همان قصه هميشگي را گفت.
برايم فرقي نمي كرد راست مي گفت
يا قصه مي ساخت .من زني را مي ديدم از جنس خودم , از خون , گوشت, پوست و
احساس .پدري را مي ديدم شكسته و داغ ديده.
بعد با خودم گفتم كسي چه مي
داند شايد فردا نوبت من باشد يا نوبت او كه با هر تغييري مخالف است.
با خودم گفتم شا يد اينبار
مسئولي براي عرض تسليت يكبار هم كه شده خبر خودسوزي زني را بخواند وفكر كند
شايد بشود چيزهايي راعوض كرد.با خودم گفتم شايد هم نشودوبه به مادري فكر
كردم كه دريك روز پاييزي خودش را سوزانده است . با خودم گفتم:
بيچاره زن! |