اسلام دستاویزی برای سرکوب
سعید رسولی
مى پرسم علت باقى ماندن حكومتى
چنين چه بوده؟
و مى بينم جواب در شكل گيرى اين
اعجوبه نهفته است. تغذيه اى مداوم ميان سه سنگ بنايش: فلسفه، هدف و
وسيله اش.
يعنى ميان دين مدارانى كه عصارة
مبارزه را بر دين نهادند، بازيگرانى كه با تقية توجيه وسيله توسط هدف زير
عباى اسلام عزيز خزيدند و هدفى كه با كوته نظرى گروه اول و وسوسة گروه دوم
به نابودى ايران و ايرانى نشانه رفته است.
دشمن ما ابدا خارجى نيست؛ دشمن
ما جهل و متكلم وحده شدن جماعتى است كه زبان مردم را در حلقوم خفه مى كنند
و ملت را نادان تصور مى كنند براى خودشان مى برند و مى دوزند و قبايى چهل
تكه را در بهت و نا باورى بر تن مردم مى كنند و اينگونه ايام مى گذرانند.
ايامى كه با تولد و سپرى شدن سالهاى جوانان ايران زمين در گير است. جوانانى
كه نه حكومت و نه زبانداران نگاهبان چنين اعجوبه اى را در سطح بر آورده
كنندگان نيازشان نمى دانند، و گام را به درستى بلندتر از اين جماعت برداشته
اند.
روزى كه احزاب قديم به تغذيه از قدرت جديد پرداختند ماهيت خويش را آشكارا
به نمايش ما مردم نهادند.
تغذية اى كه به پا داشت چنين
اعجوبه اى جنايتكار انجاميد. جامة ريا را كسى جز ايشان بر قامت قيام خمينى
نيانداخت.
نهضت آزادى و توده ايهاى هر هرى
مذهب نقش خود را بجا بازى نموده و با تبليغ توجيه وسيله براى هدف و گور پدر
مردم گويان صداها را خفه كردند.آخر مگر تعدادى آخوند امكان علم كردن چنين
دستگاه عريض و طويل سانسور و شكنجه و بدتر از همه لوت هر واقعيتى چون روز
روشن را داشتند؟
آنها كار خودشان را ساليان سال
به انجام رسانيده بودند محيطى مقلد پرور كه با پيشرفت روزگار به سلاح عقيده
نيز مزين گردد و در صحنة جهانى حاكمى گردد ولى امر مسلمين. تب ايجاد حكومت
اسلامى به تنهايى امكان پذير نمى بود اگر چماقداران و نظرية بسيج بيست
ميليونى به كمك نمى شتافتند. نه اين افراد معدود نه عقل اين كار را داشتند
و نه در مقابل جماعت همراهشان تاب ايستادگى چه در تفتيش عقايد از يك قماش
اند اما ظاهر متفاوت. وقتى علم آموخته اى چون بازرگان در اثبات خدايش به
فرمول رياضى استناد مى كند و رفقاى اسب درشگه وار نيرو قوايشان را در
دستگاههاى امنيتى و جرايد اين نوچة تازه تزريق كرده مى نمايند است كه عجيب
الخلقه اى با نام حكومت جمهورى اسلامى ظهور مى نمايد. چماقدارانى كه با
فرمان امام عزيز و بى فرمان اين عروسك! خيمه شب بازيشان به آتش زدن دفاتر
جرايد، غصب خانه ها، شكنجه و اعدامها پرداختند و سرانجام با بالا رفتن از
ديوار سفارت آمريكا و تسخير لانة جاسوسى اشان محيط جاسوس زده راه انداختند
و مهر تاييد حضور انور جن شناسشان را بر انقلابيون و انقلاب خواهان
كوباندند اين بيست و پنج سال برنامه و هدفى نداشته اند جز با جريانات
هماهنگ كردن خودشان و بقا به منظور هدف والاى كينه اشان با مردم ايران.
محيط آلودة وجودشان را چنان رنگ
تقلبى پاشيدند كه ديگر تنابنده اى مقاوم يافت مى نشود مگر از نوع توليدى
خودشان و اين شد وضع ما كه مى بينيم. امروز پس از سالها ريشه دوانيدن اين
زالو صفتان مرگ جوانان را مى بينى. اصلا اين قار قار كلاغان براى نابودى
همين جوانان بلند گشت و ضحاك زمان روزى در لباس اسلام نابش روزى با تبليغ
شربت شهادتش و نهى از منكرش شلاق مرگ را كوبيد و كوبيد.
حكايت ما حكايت نوزادى است كه در تاريكى اين چنين زاده شد. دالانى كه سالها
تلاش متحجران مذهبى بر ژرفناى آن افزوده وخفاشان مساط بر آنى كه بر هر حركت
و جنبشى را با زهر نيش خويش مى آلاايند. دالانى به دور از دنياى آزاد و
فرزندانى حيرت زدة اين محيط وحشت كه بى پناهى خويش را تا عمق استخوانشان حس
مى كنند. حاكمانى كه سالهاست به مبارزه با اصل انسانى برخاسته اند همه
چيزشان تقلبى و هر كلامى چون از صافى عقيدتى شان مى گذرد در دل نا نشين.
دلى كه هنوز در اين قعر نكبت حى و حاضر است و در
سينة تنگ به پناه خزيده و چه متجاوزانه بر آن مى تازند. اميد را مى
ميرانند. درد نا آشنايانى كه ملت را احمق تصور كرده و هر بار به طريقى مى
كشندت طورى كه بگويى بد است بدتر نيايد. تمثيل حقيقى عكس العمل مردمانى
محتاط و نا اميد. با هر بدى مى سازند و اگر هم دست آخر دمى بركشند اينكه بد
است بدتر نيايد. غافل از دامى كه هر آن بزرگتر و حجيم تر زير پايشان
گسترانيده اند. و در اين محيط زندگى در محدودة تولد و مرگ در جريان است.
جوانه هايى كه از قعر اين دالان سر كشيده اند اما در هر نيم قدمى متصرفان
انديشه خيز برداشته اند مگر اين جوانه را تصاحب كنند يا نابودش. غاصبانى كه
سالهاست با گريم آبى بر چهره مردة خويش زده اند و عجبا كه به اين نقش ادامه
مى دهند شايد چون بقاى خويش را در آن مى بينند. اسارت خويش را مى خواهند بر
دوش جوانه ها نهند غافل از رهايى خويش از اسارت. تقليد و تعبد را سنت كرده
اند و سدهاى مقابل آزادگى را ضخيم تر. غافل از اينكه جوانه با نگاه به پاى
در اسارتش قد بر مى افرازد و ز هر چه رنگ تعلق پذيرد گريزان است. همتش به
خود رسيدن است و بس. نه خدايى خشمناك و خون تشنه و نه معجزه اى در دست تبر
زن از حركت بازش نمى دارد چون راه ديگرى نيست جز مرگ و نابودى.صحنه ها را
ناظر است و بازى مزوران را به تلخى مى نگرد: دستان در حلقة نازگرفتار نموده
شان را نشان مى دهند انگار اين بيست و پنج سال دردمندان و روشنفكران اين
جامعه فريادى نداشته اند جز همين ندا كه امروزه از جماعت دويست و هشتاد و
سه نفرة الحاقى به احزابى چون نهضت آزادي، توده و جبهه ملى سر مى زند. از
يكطرف هرهرى مذهبى چون شريعتمداريهاى تنور سوزانى ملت را آماده تر مى
نمايند و از طرفى اين جماعت داربست صفت سعى در دلال و واسطه سازى براى صداى
ملت شده اند. در اين بزنگاه اين دو جماعت باز ورق كشتار و سوار شدن بر گردة
مردم را بر ميز خود بنا نموده مى كوبند و با فرض احمق تصور كردن ملت به شوق
قدرت و متكلم وحده بودن خويش شتابانند. آقايان و خانمكها سعى در پنهان كردن
خواستة واقعى مردم داشته غافل از اينكه خواست آزادى خواسته اى واضح و آشكار
است لزومى به عبور از صافى اعتبار يا وكالت ايشان نداشته و در محيطى كه
آزادى نيست ادعاى حزب و سخنگوى سياسى ورطه اى است براى دلسرد كردن و آرزو
تصور كردن دست يابى به حق و آزادى واقعى.
گفتيم آزادى كرديدش اسلامى گفتيم رهايى گذاشتيدش نهضت آزادى گفتيم رفراندوم
كوبيديدش حذف ولى فقيه فرياد اتحاد برخاست كرديدش براى اين روز و اتحادى
خودى براى لوث كردن متحد شدن مخالفان واقعى. گفتيم جوانان رخنه ها كرديد و
تلاشها مى كنيد براى سر به راه آوردن جوانه اى كه از شعار گريزان است. غولى
داريد مى سازيد كه اگر به خود نياييم سالها زمان مى برد تا دل به نابودى اش
خوش كنيم. با استفاده از كلمات و واژه هاى امروزين چنان لعابى بر روى جهل
حاكم مى زنيد كه امان از چنين شب تيره اى. بيچاره ولى فقيه اش را يك شبه مى
توان از صفحة روزگار محو كرد اما با اعجوبه هايى چون ابراهيم يزديها و
حاكمان و قاتلان واقعى چه كنيم.
اين بار هر چند به تلخى نظاره گر هر ترفند شماييم مى گوييم احتياج به قيم و
وكيل نيست. ايرانى انديشة آزاد مى خواهد و خودش سخنگوى خودش است. براى اين
تولد و رساندن صدايش از سد شما مى گذرد. با شناخت از افسون بقاى شما كه
سوغات نكبت و عقب ماندگى را جايگزين سالهاى زندگى بهترنموديد اين جوانه
گامى بلندتر از قامت شما بايست بردارد...... |