نامه سرگشاده به هاشمی رفسنجاني
رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام جمهوری اسلامی
سید محسن
سمیعی
شايد تعجب
كنيد كه چنين نامهی سرگشادهای از يك شهروند ايرانی
فرار کرده از ظلم جور شما
بيك سايت اينترنتی در خارج كشور فرستاده میشود تا از آنجا خطاب به شما
منعكس شود. شمايی كه زمانی رييس جمهور كشور من بوديد و قاعدتا در يك كشور
مدعی دمكراسی دينی، من بعنوان يك شهروند بايد بتوانم راحت و
مستقيم و بدون واسطههای شخصی و اينترنتی با شما صحبت كنم و صحبت
بشنوم. ولی به دليل جفای روزگار(!) اتخاذ اين روش بر من تحميل شده است و
ناچار شدهام شيوهی غيرصميمی و نامآنوس صحبت از راه اينترنت و از
كانال
نا
مانوس
را انتخاب كنم. خودتان خوب میدانيد كه نگارش و چاپ اينگونه نامههای
غيرصميمانه ولی هشدار دهنده و هشيار كننده، در روزنامههايی به غير از
كيهان و رسالت و جمهوری اسلامی، موجب وخامت حال نويسنده و ناشر و
خانوادهها و همسايگانشان میشود. آن روزنامههای وزين و متين هم كه
اينگونه مطالب را منتشر نمیكنند يا اگر بكنند جای مقدمه و موخره، و مخاطب
و نويسندهی نامه را چنان ماهرانه عوض میكنند كه خودشان هم از مطلب آماده
شده برای چاپ سردرنمی آورند و دست آخر در جلسه هيئت تحريريه برياست آقای
حسين جناغی تصميم میگيرند كه بخاطر "مصالح نظام" هم كه شده از انتشار آن
خودداری كنند! (جلل الخالق چی گفتم؟!)
بنابراين
تصديق میفرماييد كه اين راه به قول آقای ناطق ، دوست گرامی شما، اصلحتر
بود.
اين نمك پرانیهای بالا راهم چون شنيدستم كه شما در ميان هملباسیهای اخمو
و عبوستان استثنائا به صفت شوخی و بذلهگويی متصف هستيد، قلمی كردم تا فتح
بابی باشد برای طرح يك سری مطالب جدی، كه میدانم هرآينه آنرا بخوانيد
ناراحت و دلخور خواهيد شد. اما گزيری نيست، چراكه خوردن داروی تلخ به از
فرورفتن به محاق سلخ است. بگذريم.
در
افكار عمومی داخل و خارج كه انصاف را هم چاشنی داوریهای خود میكنند ، شما
بعنوان يك مصلحت گرای با هوش شناخته شدهايد. بی دليل هم نيست كه رييس مجمع
تشخيص مصلحت نظام هستيد، كه هرچند مقامی انتسابی محسوب میشود ولی بخاطر
وجود شخص جنابعالی، و نه كس ديگر، در رآس آن از دومين مقام رسمی كشور كه
انتخابی است، قدرت و نفوذ بيشتری دارد. اين ديگر مثل روز روشن است! اصلا
بهتر است تعارف را كنار بگذارم و با پوزش
از
محضر ذوب شدگان در ولايت (بويژه آقای ناطق) بگويم كه شما به واقع و بی هيچ
ترديدی عمود خيمه اين نظام هستيد. چرا؟ چون شما از ابتدای پيروزی انقلاب
اسلامی عضو شورای انقلاب، نخستين روحانی پس از آيت الله خمينی بوديد كه
برصفحه تلويزيون ظاهر شديد و با مردم صحبت كرديد (با ظاهر نه چندان تيپيك
روحانيتان!)، حكم نخست وزيری مهندس بازرگان را بدستش داديد، وزير كشور
شديد، ٨ سال در بحبوحهی جنگ رييس مجلس بوديد و "در رآس امور"، ٨ سال رييس
جمهور بوديد، ٦ سال است كه در راس مهمترين نهاد سياستگزار نظام نشستهايد و
به نظر میرسد كه برای نهمين دورهی انتخابات رياست جمهوری خودرا آماده
میكنيد. (بنازم به اين انرژی ، اشتها وازهمه مهمتر... رو!)بنابراين،
باتوجه به نقش بی نظيرتان در شكل گيری، استمرار و احتمالا فرجام اين نظام
(اگر ترور و حذف نشويد)، شما موثرترين و موجهترين فرد اين نظام هستيد كه
میتواند مخاطب اين نامه باشد، بويژه اينكه- تآكيد ميكنم - شما شخصيتی
مصلحت گرا و تا حدی آينده نگر و توسعه گرا هستيد (حتا كتابی بنام شما
دربارهی اميركبير منتشر شده كه چنانچه براستی كار شما باشد، مثبتترين كار
زندگی تان بوده است!) و واقعيات خطير كنونی را بمراتب بيشتر از
آيتاللههای ديگر نظام تشخيص میدهيد. دست كم، به عنوان يك ايرانی خوشبين
اميدوارم كه چنين باشد.
جمهوری اسلامی در ١٢فروردين ١٣٥٨ رسما و با رای قاطع و بی نظير مردم ايران
كه ٩٨ درصد اعلام شد، بوجود آمد. (همين جا بگويم كه من خوشبختانه از جملهی
آن ٢ درصد بودم كه رای ندادم و دست كم از اين نظر وجدانم راحت است!).
بنابراين شما و نظام ٩٨درصدی شما ، رسما از ابتدای سال ١٣٥٨ وعملا از
نيمهی دوم سال ١٣٦٠ كليهی قدرتهای اقتصادی، قانونی، قضائی، امنيتی،
نظامی، آموزشی را در اختيار گرفتيد. در همان سال ٥٨ كه كشور دستخوش نا
آرامیهای معمول همهی انقلابها بود، دانشجويان طرفدار آيت الله خميني-
وبالطبع شما- به سفارت آمريكا هجوم بردند وكارمندان وديپلماتهای آنرا به
گروگان گرفتند، آنها را جاسوس خواندند و ٤٤٤ روز دراسارت نگاه داشتند. و از
همان ابتدای كار مردم و كشور ايران را با آمريكا و بقيهی جهان درانداختند.
خودتان خوب میدانيد كه با اين كار چهرهی موجه و نسبتا مقبول انقلاب
اسلامی و اصولا نام ايران عزيز را در افكار عمومی جهان و بويژه غرب، مخدوش
كردند، بطوريكه هنوز هم بابت آن رفتار نابخردانه ، كشور ومردم ايران تاوان
میپردازد و جالب است كه آقايان گروگانگير هنوز هم از كارشان دفاع ميكنند و
بعد هم به زندان میروند! بااينحال، نظام شما كماكان از پشتيبانی مردم
ايران
برخوردار بود و انتخاباتی كه در بحبوحه جنگ و بموقع برگزار میشد، بر
واقعيت حمايت اكثريت مردم از نظام گواهی میدادند.
جنگ به پايان
خود نزديك میشد و اين شما بوديد كه آيت الله را متقاعد كرديد كه جام مصلحت
را برغم تلخی بسيار بنوشد و جنگ را پايان دهد. در اينجا يك امتياز مثبت
برای شما منظور شد. اما همان موقع در زندانهای نظام دسته دسته جوانهای اين
كشوررا كه به هردليل دستگير، محاكمه و زندانی شده بودند و دورهی حبس خودرا
سپری میكردند، اعدام كردند، سوزاندند و بطور گمنام دفن كردند. تا كی
گورهای جمعی اين بيگناهان كه در اسارت و ناجوانمردانه به شهادت رسيدند، كشف
شود و... بی ترديد شما در جريان اين كشتار بيرحمانه و سبعانه قرار داشتيد و
هيچكاری برای جلوگيری از آن نكرديد. خودتان بگوئيد چند امتياز منفی به
حسابتان منظور شود؟!
اما چند سال
بعد، شما در مقام رئيس جمهور ايران اسلامی، گفته میشود كه كارمثبتی كرديد
و جلوی هملباسیهای تندروتان را گرفتيد تا ايران مجروح از جنگ و سركوب را
به درون آتش جنگ بيرحمانه و خونين آمريكا با صدام يزيد كافر نكشانند. اگر
به واقع و حضرت عباسی، چنين كرديد آفرين بر ميهندوستی شما باد!
در ٨ سال
دوران رياست جمهوری خود، شما و كارگزارانتان سازندگی میكرديد و دوستان
محافظه كار فتوای قتل برای نويسندگان و شاعران درداخل و رهبران و فعالان
مخالف نظام درخارج صادر میكردند. البته مستحضريد كه اين فقرهی مستحسنه
يادگار گرامی ايت الله خمينی است كه با صدور فتوای قتل سلمان رشدی هم
ميراثی گرانقدر برای شاگردان و پيروان خود گذاشت ، هم ايران و ايرانی را
درسراسر جهان سربلند و با اعتبار ساخت و هم نويسندهی مرتد را ميلياردر
كرد! به هرحال برادران ايمانی وضو میگرفتند و آدم میكشتند و شما البته سد
و نيروگاه و كارخانه میساختيد كه اين كار شما جای تقدير دارد، چون به قول
تودهایهای سابق "نيروهای مولدهی جامعه را رشد میداديد". اما در مورد
قتل ناصبیها، شما چيزی به روی خود نمیآورديد. به اعضای كابينه تان هم
گفته بوديد فقط به امور اجرائی وكارخود بپردازند وامورسياسی را به شما محول
كنند. نتيجه اين شد كه شما به "سياسی كاري" ادامه داديد و كار به آنجا رسيد
كه در ٢ خرداد ١٣٧٦ جمعيتی بيسابقه بر سرحوزههای رای آمدند و به دوست شما
و ياور رهبر يك نه بزرگ گفتند. البته شما چند روز پيش ازانتخابات و در نماز
جمعه يكبار ديگر نقشی مثبت ايفا كرديد و ضمن رد هرگونه امكان تقلب در
انتخابات، همهی مردم و حتا مخالفان نظام را به نام نامی ايران دعوت به
شركت در انتخابات كرديد و با اين كار رغبت مردم را در انتخابات برانگيختيد.
البته هدف شما بالا بردن مشروعيت نظام بود كه درآن مقطع سخت به آن نياز
داشتيد. ولی به هرحال اين حركت شما درآن برهه مثبت بود.
پس ازدوم
خرداد، شما كماكان در جبههی مردم و اصلاحات باقی مانديد، تا اينكه
شاخصترين مدير دوران سازندگی شما يعنی آقای كرباسچی را دوستان عبوس و
خشمگين از شكست شان به بند كشيدند و آبروی او – و به طريق اولا شما - را
بردند، وی را به رشوه خواری و رانت خواری و هزار خواری ديگر متهم و محكوم
كردند، و با او (كه به هر حال آبروی نظام درعرصهی سازندگی و عنصری فعال و
مدير بود) چنان رفتاری شد كه پس از يكسال حبس با پا در ميانی شما و البته
درخواست عفو برای گناه ناكرده از رهبر، آزاد شد ولی سياست را طلاق داد و
مثل مهندس موسوی سابق به دنبال كار خود رفت.
شما يكباردرنماز جمعه سعی كرديد از او – و در واقع از خود - دفاع كنيد ولی
با واكنش تند انصار حزب الله روبرو شديد و چند روز بعد هم نمايندهی وقت
دماوند وفيروزكوه - رسولی نژاد - شما و خانواده تان را به افشای اسناد و
مدارك سو استفادههای كلان مالی تهديد كرد. از آن برهه ببعد، شما كاملا به
جناح مخالف اصلاحات پيوستيد و در ميان شگفتی همهی معترفان به مصلحت گرائی
و تيزهوشی تان(ازقبيل آقای احسان نراقی) همچنان در اين جناح مرتجع باقی
مانديد، و چنين مینمايد كه قصد داريد با آنها رهسپار ورطهی هلاكت شويد.
واقعا، از شما بعيد است كه با اين همه شور پراگماتيسم و بهرهی هوشی بالا
در دام عملهی جهل و حمق افتاده باشيد.
در اين ٦ سالی
كه خاتمی (با رای اكثريت قاطع مردم، تائيد شورای نگهبان و تنفيذ رهبر) رئيس
جمهور بوده است و شما رئيس مجمع... و دراين ٤ سالی كه اكثريت مجلس در دست
اصلاح طلبان قرار داشته است، طرحها و لوايح حساسی پس از دست به دست شدن بين
مجلس و شورای نگهبان به زير دست شما آمدند، با وجود اينكه ميدانستيد همهی
آنها بر روی شان مهر تآئيد مردم خورده و نمايندگانی آنها را تصويب كردهاند
كه خود پيشتر از صافی شورای نگهبان گذشته وبعد انتخاب شدهاند، ازكمك به
تائيد نهائی آنها خودداری كرده وبه سود شورای نگهبان موضع گيری كرديد. يا
آنها را به بايگانی مجمع (بخوانيد زباله دانی تاريخ!) سپرديد تاخاك بخورند
و نمايندگان و رئيس جمهور و مردم هم در عوض خون دل بخورند كه پس تكليف
اصلاحات و توسعه سياسی و جامعه مدنی چه شد؟
از وقايع دوران رياست جمهوری خاتمی مثل قتلهای زنجيره ای، سركوب گستردهی
دانشجويان، ترور حجاريان(كه زمانی گفته بود شما مثل زيردريائی عمل ميكنيد!)
و... و نقش و موضع احتمالی شما له يا عليه آنها در میگذرم و به رويداد
تاريخی و بيسابقهی حملات تروريستی ١١سپتامبر میرسم كه مناسبات پيشتر
متزلزل شدهی جهانی را دستخوش تغييرات ژرفی كرد. البته ريز اين جريان را
خود بهتر ازمن و ديگران میدانيد. همينقدر بگويم كه ظرف ٢سال دو رژيم مستبد
در همسايگی شرقی و غربی ما توسط آمريكا و متحدينش سرنگون شدند. دراين دو
سال دهها هزار بمب و موشك و گلوله دركنار دو گوش ما منفجر شد و شما آقايان
انگار هيچ نشنيديد، همچنان بر همان طبل پوسيده میكوبيد، هنوز هم همان
شعارها وهمان تهديدهای توخالی درجمع طرفداران و سرسپردگان ، و كرنش و كوتاه
آمدن و امتياز دادن درخفا راپيشه كردهايد. واقعا كه درود به روان پاك حافظ
رند و شيرين سخن كه هقتصد واندی سال پيش سرود:
واعظان كاين جلوه در محراب ومنبر میكنند / چون به خلوت میروند، آن
كارديگرمی كنند
انتخابات بواقع سرنوشت ساز مجلس هفتم در اسفند ٨٢ در راه است.
چشم برهم بزنيم رسيده هست و دماسنج جامعه و حكومت هم دركار. نتيجه انتخابات
شوراها بايد هشداری سهمگين برای نظام و بويژه شما، عمود خيمه نظام، بوده
باشد. میدانم داريد خودرا آمادهی دست كم شنيدن توصيهی ديگر آيت اللهها
برای ورود به عرصهی بی رونق انتخابات رياست جمهوری ١٣٨٤ ميكنيد. ولی پيش
از تصميم گيری نهائی لختی بينديشيد و انتخابات مجلس ششم را بياد بيآوريد،
كه آن مرتبه هم به توصيهی آقايان وارد صحنه شديد و با چه وضعی (پروژهی
آقاسی!) بيرون رفتيد. شايد به انتخاباتی با حضور حداقل رای دهنده
گان (٥-٧ميليون تن) فكر میكنيد و رقيبانی از نوع توكلی، جاسبی و زوارهای
و چند مهرهی سوخته ديگر! اما رژيم الهي- فكاهی شما سخت به بحران مشروعيت
دچار شده و ريزش نيرو سرتاپای نظام شتر- گاو - پلنگی شمارا گرفته است. به
فروردين ٥٨ تاخرداد ٧٦ و از خرداد ٧٦ تا اسفند ٨٢ و خرداد ٨٤ بنديشيد.
تاريخ آخرين را بامنظور نوشتم، چون تاريخی است كه بنظرمن ساعت شنی مهلت
بقای نظامی با ظاهر جمهوری و باطن ديكتاتوری مذهبی، پر میشود و ديگر دستی
نيست كه برآيد (مردم) و آنرا سروته كند! خودتان میدانيد كه فرصت اندك است
و مقصد بس بعيد. بيائيد و برای يكبار هم كه شده با خود و مردم يكرو باشيد.
نظريهی حكومت دينی و معطل كردن ٢٥ ساله مردم در عصر جديد برای آزمايش
تئوریهای عهد عتيق، راه بجائی نبرده و نمیبرد. تادير نشده و آتش زير
خاكستر اين جمعيت جوان ٥٠ - ٤٠ ميليونی
شعله ور نشده
و هرخشك و تری را با هم نسوزانده، دست بكار شويد و با زبان شيرين و گويا و
بذله گوی تان رفقای نادان و نابخرد را اندرز دهيد كه به قول شاملوی بزرگ
(كه میدانم قبولش نداشته و نداريد و اين افتخاری برای اوست!):
"دست از گمان بدارند و با مرگ نحس پنجه درنيفكنند، كه بودن به از نبودن
است.... "
آقای رفسنجانی! درست يا غلط، خوب يا بد، توطئه يا واقعيت، آئين
تشيع در چهارصد واندی سال پيش كمك كرد تا ملت- دولت ايران در مرزهای تقريبی
كنونی، يكهزار سال پس از سقوط دولت ساسانی شكل بگيرد. ازآن زمان ببعد، اين
آيين سياسي- مذهبی حضوری همه جانبه در زندگی اكثريت جامعهی ايرانی داشته
است و متوليان آن كه خود شما هم از جملهی ميراث داران آن هستيد مورد
احترام انبوه مردم ايران
بودهاند. آيا اكنون نيز چنين است؟ آيا خود شما و ديگر آيت اللهها در زمان
رژيم گذشته آزادی و آرامش بيشتر و دغدغهی كمتر نسبت به زمان كنونی
نداشتيد؟ آيا میتوانيد مثل همان هويدای بيچاره كه با پيكان شخصی و بدون
محافظ از خانه به محل كار میرفت، پا به خيابان بگذاريد؟ پس چه شد آن
محبوبيت بی
برويد و تمام
وقت تان را بجای هر كار ديگر به اين اختصاص دهيد كه زمينه را برای اجرای
داوطلبانه و بدون فشار طاقت فرسای خارجی (آمريكا و اروپا) و داخلی (مردم)
يك همه پرسی مجدد بر سر بودن يا نبودن جمهوری اسلامی، درست مثل فروردين ٥٨
، آماده كنيد. میدانم به اين پيشنهاد میخنديد. خب، بخنديد! تا میتوانيد
بخنديد! برای ديگر آيت اللهها نيز تعريف كنيد و با همهایهای بخنديد! ولی
بعد ازآن خندهی سير، لختی ديگر بينديشيد، به فردا بينديشيد و فرداها. به
پرشدن آن ساعت شنی جمهوری اسلامی تان بينديشيد و به دست غيبی كه بر نمیآيد
تا آنرا بگرداند؟!
اصلا از كجا
معلوم كه مردم دوباره به شما رای ندهند؟ چرا اينقدر میترسيد؟ شما كه
ميگفتيد و میگوئيد اكثريت مردم با نظام اسلامی هستند و مخالفين فقط كف روی
آب هستند! پس به قول خودتان بسم الله ، اين گوی و اين ميدان! اين كار را
بكنيد و با قاطعيت پيشقدم شويد و بر دهان ياوه گويانی ازنوع اين نگارنده -
اين بار واقعا و عملا - بكوبيد. اما بدانيد كه اگر اين كار را به موقع
انحام ندهيد(كه تجربه نشان داده است جمهوری اسلامی استاد بموقع انجام ندادن
كارهاست) ، همانطور كه گفتم نيروهای بسيار قدرتمندتر از نظام اسلامی شما
از داخل و خارج شما را با خفت مجبور به چنين كاری میكنند. باور كنيد
بروبرگرد ندارد!
مردم ايران بزرگوار و بخشندهاند، بويژه وقتی كه خود اذعان به اشتباه و
خطاهای - هرچند بزرگ- خود كنيد و ازقدرت كناره گيريد- البته با رای آنها.
شما
نه درمقام يك روحانی، بلكه يك ايرانی مصدركار، در مقابل تاريخ و مردم ايران
مسئوليد. چرا؟ چون شما و آن پيرتان مردم را با وعدهی برپائی نظام عدل و
قسط اسلامی ودفع ديكتاتوری و طاغوت، دعوت به شورش و مبارزه عليه رژيم پهلوی
كرديد و پس از ٢٥ سال اين كارنامه را بجا گذاشتيد: كاهش ٤٠ درصدی درآمد
سرانه درمقايسه باسال ١٣٥٦ ، افزايش ٢٠٠ درصدی جمعيت نسبت به همان سال ،
تورم چند هزار
درصدی
درمقايسه با سال٥٦ ، استقرار ديكتاتوری مذهبی تحت عنوان من درآوردی "ولايت
مطلقهی فقيه" و سركوب و قتل دگرانديشان. بيكاری رسما١٧ درصدی ولی عملا ٤٠
درصدی جوانان، مفتخر كردن كشور متمدن و با فرهنگ ايران به لقب شخيص پناهگاه
امن تروريسم، قاچاق و اخيرا پول شوئی و.... باز هم بگويم؟
در پايان به
اين پرسش سوزان نيز بينديشيد:
آيا بخاطر
حفظ نظام اسلامی حاضريد تماميت ارضی و آزادی و استقلال كشور را فدا كنيد؟
اميدوارم در
متقاعد ساختن دوستان تان موفق باشيد و مرا برای سرودن اين بحر طويل ببخشيد.
|