نگاهی به
ميثاق
شاهزاده رضا پهلوی با مردم
جمشيد اسدی
Assadi3000@yahoo.com
شاهزاده رضا پهلوی در روز چهارشنبه
دوم بهمن ماه 1381 خورشيدی، نوشته ای را بنام ميثاق با مردم به سطح
گسترده ای بويژه روی اينترنت منتشر ساختند. با توجه به اينکه امروز کشور در
بحران سياسی بي سابقه ای گرفتار آمده است، بررسی طرح های پيشنهادی برون شد
از بحران، اهميتی دو چندان دارد. من به همين دليل به بررسی و نقد طرح
ميثاق با مردم شاهزاده رضا پهلوی پرداختم.
از نظر من جميع نکات مطرح شده در اين ميثاق را مي توان حول سه محور اصلی
"درست"، "نادرست" و "مبهم" دسته بندی کرد. می کوشم که در اين گفتار هر سه
اين سه محور را به نوبت شرح و نقد کنم.
1.
درست،
اما ناکامل.
شاهزاده رضا پهلوی درنوشته نامبرده نکاتی را متذکر میشوند که بی هيچ ترديد
يا دست کم بي هيچ ترديدی از ديدگاه من، درست به نظر می رسند. آنجا که
شاهزاده بر:
§
اعدام ناجوانمردانه افسران و فرماندهان،
§
دستگيری و به زندان انداختن و کشتن بدون
محاکمه افراد ختمتگزار،
§
تهديد و خفقان زنان ايران و نيروهای
آزاديخواه غير مذهبی
انگشت مي گذارند، بی شک راست مي
گويند. اشاره شاهزاده به
§
انحصاری کردن دانشگاه ها، راديو، تلويزيون،
§
مصادره تدريجی مطبوعات،
§
ايجاد فضای ترس و وحشت در کوچه و خيابان،
§
پافشاری بر ادامه جنگ خانمانسوز 8 ساله و
به جای گذاردن صدها هزار کشته و زخمی و معلول و
ويرانی،
§
اخراج متخصصان و کارگزاران و سلب مسئوليت و
اختيار از دانايان و کارشناسان
و سپردن کارها بدست افراد ناوارد،
نيز درست و راست است. ذکر مصائب
:
§
ستمگری و زورگويي و خودسری قوه قضائيه،
§
بيکاری فزاينده،
§
ايجاد تعارض ها و دشمنی های مصنوعی با
خارجيان بخصوص با آمريکا و اسرائيل،
§
تروريست پروری و
§
بويژه وارد کردن صدمه های جبران ناپذير به دين اسلام،
دين اکثريت ايرانيان،
نيز بدون خطا و غرض از سوی ايشان
صورت گرفته است.
اما به نظر من
راست و درست تر از همه اينها،
جمع بندی شاهزاده رضا پهلوی از ايرادات مطرح شده است.
بدين عبارت که
§
جمهوری اسلامی، نه جمهوری است و نه اسلامی، در معنای
درست اين کلمات جمهوری اسلامی مظهر عينی نفی جمهوريت و اسلام، هر دو هست.
از آنجا که
هر دو اينها، از سوی مشاوران دور و نزديک، رسانه های رنگارنگ و به هر حال
محبان ايشان مورد سخيف ترين هتک
حرمت ها قرار گرفته اند،
احترام ايشان به جمهوريت و اسلام برای من بسيار احترام
برانگيز است. با وجود اين فکر مي کنم
انتقادات شاهزاده از جمهوری اسلامی، هرچند درست، اما
ناکامل اند. چه از انصاف
يا حتی صرف بررسی خردمندانه بدور است که کارنامه انقلاب را تنها به سياهه
ای از بدی ها و ناکامی ها تقليل دهيم. در عين حال از انصاف به دور است که
کل نظام را به يک چوب برانيم و چشم بر جناح های گوناگون آن فرو ببنديم و
عامدانه بر اصلاح طلبی فرزندان انقلاب پرده ساتر افکنيم. درست به دليل همين
بي انصافی يا ناتوانی ها در ارايه کارنامه بی غرض و منصفانه است که به نظر
من ايرادات و انتقادات شاهزاده، درست اما ناکامل اند.
2.
نادرست و قابل تاسف.
شاهزاده رضا پهلوی در همان ميثاق که ذکرش رفت،
نکات ديگری را نيز مطرح مي کنند که به نظر من از حقيقت بسيار دورند.
مثلا با توجه به سلطنت پدر خود يادآور مي شوند که
§
آنهايي که خواستار آزادی و مشارکت سياسی و
دستيابی به حقوقی بودند که در قانون اساسی ايران برای اعمال حاکميت به آنان
تعلق داشت، بسيار به پيروزی نزديک شده بودند.
شاهزاده برای اين
ادعا چه نشانه اي ارايه مي
دهند؟
آيا واقعا در اواخر سلطنت اعليحضرت
محمد رضا پهلوی، به
قانون اساسی نزديک تر شده بوديم؟
فراموش کرده اند که حزب رستاخيز در
سال 1353، چهار سال قبل از انقلاب تشکيل شد و اين حزب واحد، تصريح داشت که
هر کس موافق نيست، پاسپورتش را بگيرد و از ايران برود؟
آيا اينطور نيست که در سال 1973،
6 سال قبل از انقلاب اعليحضرت
در مصاحبه ای با اوريانا فالاچی گفته بودند که "... نه انکار نمی کنم،
... که از جهاتی
مستبد هستم، اما ببينيد، برای آنکه اصلاحاتی بوجود آيد راهی جز استبداد
نيست و من مجبور بودم آنگونه که بايد عمل کنم"؟
آيا حقيقت اين نيست که در همان سال ها بروشنی می گويند که "... روشنفکران
آدم های مهملی
هستند"؟ اشاره ايست به خاطرات
علم، از نزديکان اعليحضرت،
که در عين حال از قول شاه اضافه
مي کند
" روشنفکران فکر می کنند کی هستند، يک مشت بی کاره بزدل
که انتقاداتشان صرفا به دعوت ما صورت گرفته است".
من فکر نمي کنم که با چنين شواهد و
خاطراتی بتوانيم بگوئيم که ما در زمان سلطنت محمد رضا پهلوی به احقاق حقوق
در قانون اساسی نزديک شده بوديم. شاهزاده رضا پهلوی
مي افزايند :
§
جنبش آزاديخواهانه بازيچه دست گروهی از
ملايان عوام فريب به رهبری قرار گرفت که سال های سال منتظر فرصت بودند تا
باورهای دينی مردم
را دست آويزی برای سو استفاده از احساسات و نا خشنودی
توده ها از برخی امور قرار دهند.
اين حقيقت ماجرا نيست. چرا چنين
شد؟ آيا حقيقت اين نيست که به خواست و اراده شخص محمد رضا شاه، امکان
هرگونه توسل به قانون اساسی از ميان رفته بود؟ آيا حقيقت اين نيست کسانی که
مي خواستند حکومت را معطوف به قانون اساسی کنند، يا در زندان و يا در زير
فشار بودند؟ آيا حقيقت اين نيست که سياست سرسختانه محمد رضا شاه،
متاسفانه راهی جز
تحول به
خشونت باقی نگذاشته بود؟
شاهزاده رضا پهلوی
در عين حال با يادآوری از پدرشان
اشاره مي کنند :
§
در آن روزهای سخت و بحرانی بشدت دل مشغول
آينده ايران و تلاش برای حفظ قانون اساسی و دست آوردهای مشروطيت بود.
اما حقيقتا آيا محمرضا شاه در
دوران سلطنت خود پاسدار راستين
قانون اساسی و مشروطيت بود؟ آيا اينطور نبود که باز
هم به استناد خاطره
سه شنبه 14 تير1977 علم،
اعليحضرت به روشنی
گفته بودند "دمکراسی
چقدر برای برخی کشورها نامناسب است". البته
اشاره ايشان به ترکيه
بود، در جايي ديگر به
صراحت به ايران نيز اشاره مي کنند. ازين رو
فکر نمی کنم که ايشان
دل در گرو پاسداری از قانون اساسی داشتند. به باور شاهزاده، محمد رضا شاه
پهلوی
§
بجای اقدامات سرکوبگرانه دامنه دار در نطق
راديويی خطاب به مردم گفت من صدای انقلاب شما را شنيدم. او از نخبگان سياسی
کشور خواست که با وی به گفتگو بنشينند.
اين کل حقيقت نيست! آيا تا پيش از
بپاخيزی های سال 56 و 57، محمد رضا شاه به خواست مردم پی نبرده بود و صدای
خواست هايشان را نشنينده بود؟
او از چه زمانی و به چه دليل به
فکر صحبت با نخبگان کشور افتاد و به يادش آورد
که مردم نيز صدايی دارند؟
آيا حقيقت اين نيست که محمد رضا
شاه با رفتار خود به مردم اين طور فهمانده بود که تنها در اثر زور و
بپاخيزی و فشار است که صدای آنها را خواهد شنيد؟ آيا اين حقيقت ماجرا نيست؟
يادآوری اين نکات
از سوی من از سز کينه توزی نيست و حتی به صراحت
بگويم که کارنامه محمد رضا شاه پهلوی را يکسره سياه نمی دانم و سرشار از
نکات مثبت در اينجا يا آنجا مي دانم. اما با نهايت
تامل و انصاف، بايد گفت اين کارنامه به لحاظ
سياسی و بويژه از ديدگاه دمکراسی، کارنامه ای بسيار ضعيف و ناتوان
است. منتهی آنچه گذشت، گذشت،
امروز نبايد ما ايرانيان بر اشکالات و ايرادات و کينه ها تمرکز کنيم،
بلکه مي بايستي توان و انرژی خود را صرف
برون شد و راه حل کنيم. از همين رو فکر مي کنم شاهزاده رضا پهلوی ميان دو
صندلی نشسته اند. شاهزاده نه روی آن دارند که با شهامت از قانون شکنی های
زمان پدر بگويند و اگر نگويند هرگز
دمکراتي سلحشور نخواهند
بود و نه قصد آن دارند
که به روشنی اعلام کنند راه حلشان
برای ايران فردا نه دمکراسی،
که نوعي ديکتاتوری منور
است. شاهزاده بايد به روشنی بگويند که چه شد که انقلاب شد؟ شاهزاده برای آن
که مردم، کسانی که لابد طرف
ميثاق ايشانند، به سخنان
دمکراسی و آزادی ايشان اعتماد داشته باشند، بايد بگويند که دمکراسی در
ديدگاه ايشان چيست و از چنين منظری چگونه
به کارنامه پدر خود نظر مي
افکنند. تفاوت در
اينجا روشن خواهد شد. آيا اين نيست که در زمان محمد رضا شاه پهلوی هر نخست
وزير خدمتگذار و وفادار، اما مستقل و ايران دوست بيش از سلطنت دوست، در حصر
و رنج و فشار بود؟ نه فقط مصدق کبير، بلکه به شهادت "گفتگوهای من با شاه"،
خاطرات محرمانه امير اسدالله علم، او حتی قوام السلطنه و امينی را هم بر
نمی تافت. در نتيجه به نظر من برای اينکه اين ميثاق، ميثاقی استوار باشد،
بايد شاهزاده رضا پهلوی به درستی بگويند که ديدگاه ايشان از دموکراسی چه
تفاوتی با شخص پدرشان دارد. تا زماني که به درستی از قانون شکنی ها و
ديکتاتوری ها و استبدادها و بی اعتنايي های
اعليجضرت
به قانون اساسی انتقاد نفرمايند، هيچگاه نمی توان دلسوزی ايشان و حتی
تصريح ايشان در مورد
وفاداری به دمکراسی را، وفاداری و اعتقادی راستين دانست. اگر اين انتقادات
از گذشته صورت نگيرد، هر گفته ای در مورد دمکراسی در سطح گفته باقی
خواهد ماند.
3.
ميثاق مبهم.
شاهزاده اين نوشته را به عنوان ميثاق با مردم
نام نهادند، اما ميثاق تا آنجا که من مي دانم، عهد و پيمان است. اين عهد و
پيمان را ايشان به چه عنوانی و بر سر چه بسته اند؟
در مورد اين پرسش ها ابهام بسياری
موجود است.
آيا اين عهد و پيمان را بعنوان مبارز سياسی،
بعنوان مشاور، بعنوان
رهبر، بعنوان پادشاه،
بعنوان شاهزاده يا
بعنوان يک ايرانی پيشنهاد کرده اند؟
مفاد اين ميثاق چيست؟ چه پيمانی با مردم بسته اند؟ آنچه را من در اين ميثاق
خوانده ام، يک مقدار درد دل است، درد دل های تحسين برانگيز، اما
فقط دردل! مي گويند.
§
در آن ايام سخت و بحرانی من جوانی بودم که مانند بسياری
ديگر از جوانان ميهن برای ادامه و تکميل تحصيلاتم در خارج از کشور بسر می
بردم. بسيار خوب، و
§
من با مشاهده اين اوضاع و واکنش سرنوشت ساز پدرم از
همان روزها با خود عهد کردم که در روی آوردن به ملت و گفتگوی مدام با شما
مردم، لحظه ای درنگ نکنم...
آيا اين يک عهد شخصی است؟
يا عهدی از
سوی يک بازيگر سياسی، يک پادشاه، يک شاهزاده، يک
مشاور؟ به چه عنوان؟ از زمان دانشجويی،
برای چنين عهدی که به نظر من يک عهد شخصی است، به طور
عمومی و سياسی چه کرده ايد ؟ اين ميثاق، اگر ميثاق است و اگر با مردم است،
بايد تبلور اجتماعی داشته باشد. تبلور اجتماعی ميثاق چه بوده است؟ در جای
ديگری مي فرمايند:
§
من به آن عهدی که در آن روزهای تاريک با خود بسته بودم
در تمامی اين سال های پر مشقت و رنج برای مردم کشورم، تا به امروز وفادار
مانده ام.
تبلور اين وفاداری در کجاست؟ تکرار
مي کنم، به چه عنوان به مردم پيشنهاد ميثاق مي دهيد
و با ايشان ميثاق خواهيد
بست؟ اصل بر برائت است.
می فرمائيد وفادار به چنين ارزشهايی بوديد.
می پذيريم
و عکس آن نخواهيم گفت. اما تبلور اين وفاداری چه بوده است؟ چه کرده ايد؟ در
جای ديگری مي فرمايند:
§
امر سياست تنها به لزوم جدايی دين از دولت
ختم نمی شود، مي فرمايند
§
به باور من حاکميت سياسی در جامعه خواستگاهی
جز مردم و رای آزادانه مردم نمی شناسد
§
فارسی از ارکان وحدت هويت ملی ما بعنوان يک
کشور واحد است، اما هيچ چيز نبايد مانع آن باشد که همه اقوام و ساکنان
مناطق متفاوت کشور واحد ما ايران بتوانند به زبان های محلی خود بخوانند و
بنويسند.
خوب، اين خرف ها بسيار درست است،
اما اينها ميثاق نيستند.
هر کس مي تواند در مورد اين ارزش ها صحبت کند و آن
ها را برای ايران آرزو
کند، بدون آن که احتياجي
به ميثاق باشد.
اين سه نکته ای بود که در ميثاق
با مردم، شاهزاده رضا پهلوی به نظر من رسيد.
و اما
نکته آخر. شاهزاده رضا
پهلوی، نه شهامت آن دارند که بطور مستقيم، وارد کارزار سياسی شوند و
مسئوليت به عهده گيرند. نه دل
آن دارند که از اصل و نسب و امکانات اين اصل و نسب، بگذرند. از همين جاست
که همچون بيست و چند سال گذشته، صحبت های ايشان، درست و نادرست
را به هم
مي آميزد، اما هميشه مبهم
باقي مي ماند.
فرانسه، فوريه 2003
|