بخش
اول
ماموريت
ثابت هند
۱۳۵۸
وقتی
در نيمه دوم سال ۱۳۵۶ همراه ده نفر از همدورههای خود پس از شرکت در
کنکور ورودی وزارتامورخارجه و ديدن دورههای خاصّ در دانشکده سياسی و
دفتر مطالعات سياسی و بينالمللی که آنموقع تحت تصدیّ مرحوم محمود فروغی
اداره ميشد و انجام مصاحبهها و آزمونهای پزشکی و روانی از ميان هزاران
شرکتکننده ليسانسيه و فوق ليسانس و بالاتر در رشتههای حقوق، سياسی، و
اقتصاد وارد کادر سياسی شدم، هرگز تصوّر نمیکردم که چند ماه بعد همه اين
زحمات با هجوم چهرههای بيگانه و در رأس قرار گرفتن اشخاص بيسواد يا کم
سواد بعنوان مديرکل و رؤسای ادارات سياسی بهدر خواهد رفت. وزارت امور
خارجه يکی از منضبطترين وزارتخانهها و نهادهای حکومت سلطنتی بود. در
حاليکه تعداد کارکنان برخی از وزارتخانهها به بيش از ده هزار نفر و
بيشتر ميرسيد (وزارت آموزش و پرورش) وزارت امورخارجه دارای کمترين تعداد
کارمند ولی واجد بيشترين تعداد متخصّص و کارکنان ليسانسيه به بالا بود.
کلّ کادر خدمات اداری سياسی کنسولی و فرهنگی وزارت خارجه در آنموقع حدود
۱۸۰۰ نفر بود که تنها ۸۰۰ نفر از آنان شاغل در کادر سياسی بودند و هر يک
از ديپلماتها پس از يک توقف دوساله يا کمتر و گاه بيشتر در مرکز عازم
مأموريت ثابت خارج از کشور میشدند، مابقی کارکنان، شاغل در کادر خدمات و
اداری و مالی بودند که ميانگين تحصيل آنان نيز بيشتر از فوق ديپلم بود و
حتّی مستخدمين ادارات نيز حداقّل سواد ممکن يعنی سيکل و بالاتر را
داشتند. وقتی بعد از شهريورماه ۱۳۵۷ مثل در همه وزارتخانهها تشکلهای
زيرزمينی و سپس آشکار تحت عنوان جامعه کارکنان مبارز بوجود آمد، در وزارت
خارجه نيز تعداد ۳۳ نفر که بعداً اسامی آنها علنی شد «جامعه کارکنان
مبارز» تشکيل دادند که برخی از ديپلماتهای کارکشته و مجرّب زمان شاه،
آنرا رهبری میکردند.
مشاهده
برخی رؤسای ادارات و مديران کلّ همچون دکتر کاظمی مدير کلّ دفتر حقوقی
وزارتخارجه زمان شاه که به سليم النفسی حُُُسن شهرت داشت در اولين
راهپيمائی که جامعه مزبور با همآهنگی و همکاری جامعه کارکنان مبارز ساير
وزارتخانهها ترتيب آنرا داده بود، موجب گرديد وزارتخارجه نيز باصطلاح
در مسير انقلاب قرار گرفته و در تحرکات بعدی تعداد بيشتری از کارکنان در
آن شرکت نمايند.
بعد
از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ گرچه اداره وزارتخارجه بعهده دکتر کريم سنجابی از
همکاران سابق زندهياد دکتر مصدّق افتاده بود و ايشان از يک تيم نسبتاً
تحصيلکرده و مجرّب با شرکت برخی از مديران سابق وزارتخارجه برای اداره
وزارتخارجه برخوردار بود ليکن برخی حرکات ايذايی از ناحيه آخوندها مانع
ادامه روال عادی کارهای روزمره يا برنامهريزی برای آينده ميشد. از جمله
حمله مسلحانه ۲۰۰ نفره محمد منتظری فرزند آيتالله منتظری به وزارتخارجه
بمنظور پاکسازی وزارتخارجه از عناصر قديمی و تداوم دخالتهای ناروا از
مراکز قدرتی که بتدريج بوجود میآمدند و عمدتاً توسط برخی آخوندهای با
نفوذ رهبری ميگرديدند باعث شد اولين وزير خارجه بعد از انقلاب خيلی زود
استعفا داده و جای خود را به دکتر يزدی و سپس صادق قطبزاده بدهد
در
آخرين روزهای وزارت دکتر يزدی، يکی از رهبران جامعه کارکنان مبارز بنام
دکتر ايرج نقيبی بعنوان اولين سرکنسول رژيم جمهوری اسلامی در بمبئی (هند)
منصوب شد و اينجانب را که از اعضاء جامعه مزبور بودم بعنوان دبير سوم و
مسئول امور دانشجويان نمايندگی فوق به بمبئی برد. من در ۱۱ ديماه ۱۳۵۸
باتفاق خانواده وارد بمبئی شدم.
تا
آنروز شاهد نفوذ تدريجی برخی عوامل گروههای فشار آخوندها به وزارت خارجه
بودم. اولاً تعداد زيادی از کارکنان سازمان انرژی اتمی که منحّل گرديده
بود بطور يکجا وارد وزارت خارجه شدند، ثانيا برخی عوامل قطبزاده رئيس
سابق صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران (راديو تلويزيون ملّیايران) و
وزير خارجه وقت در آخرين روزهای اعزام به بمبئی از صدا و سيما به وزارت
خارجه منتقل شدند از جمله شخصی بنام خليلی که دايی قطبزاده و بازنشسته
يکی ديگر از وزارتخانهها و آدم کم سوادی بود بعنوان مدير کل اداری و
کارگزينی منصوب گرديده در کمال بيرحمی شروع به تصفيه، پاکسازی و اخراج و
تنزّل رتبه و مقام کارکنان قديمی نموده در اندک مدتی بعنوان سفير عازم
يکی از کشورهای اروپايی گرديد. از جمله افراد ديگری که زمان قطبزاده
وارد وزارتخارجه شد شخصی بنام کمال خرازی يکی از کارکنان خبرگزاری پارس
بود که بعنوان مدير کل سياسی اروپا و آمريکا منصوب گرديد.
از
طرف ديگر تعداد ۶۰۰ نفر از ديپلماتهای زمان شاه يا بازنشسته يا اخراج و
يا به کشورهای ديگر پناهنده شدند. در بمبئی اولين سرکنسول اعزامی بعد از
انقلاب بيش از چند ماهی دوم نيآورده بمرکز احضار و سپس بازنشسته گرديد.
سرکنسول بعدی نيز که برادر و داماد مرحوم طالقانی بنام کمالالدين مخلصی
بود در زمان تصدّی چند ماهه رجائی بعنوان سرپرست وزارت خارجه به مرکز فرا
خوانده شد و مسئوليت نمايندگی بمدت شش ماه به من واگذار گرديد. اين شش
ماه آبستن حوادث بسيار مهمّی در مملکت و بالاخص در وزارت خارجه بود که
همچون طوفان بلا همه چيز را منهدم و زيررو مینمود.
حاکمان
جديد به اين وزارت و ارتش ايران حسّاسيت زيادی نشان میدادند در نتيجه
بزرگترين صدمات را باين دو ارگان وارد ساختند. مديريت وزارتخارجه بعد از
جبهه ملّی و نهضت آزادی بدست فالانژها و حزبالهیها افتاده و قانون
استخدام و اساسنامه وزارتخارجه که در نوع خود از پيشرفتهترين
اساسنامهها و مبتنی بر مديريت نو و خلاّق بود جای خود را به آنارشی و
فاشيسم داده بود. در اندک مدّتی انقلابيون اولّيه جای خود را به
فرصتطلبان بعدی که با کارکنان قديمی و اصلاً با همه ملّت ايران بعنوان
فاتحان عليه يک قدم شکست خورده و زيردست رفتار میکردند هر وزيری عوض
میشد بدنبالش کارکنان وابسته بهوی نيز وزارتخارجه را ترک مینمودند و
گروه ديگری با سلايق و نقطه نظرهای شخصی بدون ملحوظ داشتن مصالح ملّی
کشور مصدر امور ميشدند. اشکال سفارت آمريکا نقطه عطفی بود برای شکست کامل
انقلاب و آغاز دوران جديدی که اختناق طولانی و بسيار خشن ديکتاتوری مذهبی
را در پی داشت. فرزندان انقلاب همچون انقلاب کبير فرانسه بدست همان عوامل
و اشخاصی از بين رفتند که بخاطرشان انقلاب کرده بودند. جنگ نيز بعنوان يک
وديعه آسمانی برای حاکمان جديد وسيله و ابزار مطمئنی شد که سلطه خود را
تحکيم نموده و حاکميت خود را دائمی و هر نوع صدا و حرکت آزاديخواهی و
دموکراسی را به اين بهانه در نطفه خفه نمايند. هر روز دستورات و
بخشنامههای خشن و تندی از مرکز در برخورد با ايرانيان مقيم هند و يا
دانشجويان و نيز نحوه برخورد با محافل و مجامع خارجی ميرسيد. از جمله: در
محافل امپرياليستی (منظور ديپلماتيک) حتیالمقدور شرکت نکنيد و اگر مجبور
به شرکت شديد با نمايندگان شياطين بزرگ و کوچک دست ندهيد، حرف نزنيد
مذاکره و ملاقات نکنيد. شئونات اسلامی را رعايت کنيد. کراوات نزنيد. ريش
بگذاريد. نماز را در هر حال و مقامی بگذاريد نماز شما در اينگونه مجامع
يک حرکت انقلابی و سياسی است. بين ايرانيها در خارج اختلاف بياندازيد.
همزمان
ارز دانشجويان قطع شده بتدريج قدرت واقعی بدست انجمنهای اسلامی ميافتاد
که هر روز در اقصی نقاط هند توسط دانشجويان ايرانی تشکيل ميگرديد. حتی در
برخی نقاط دورافتاده تعداد اندکی دانشجو، انجمن اسلامی تشکيل داده و
ساير دانشجويان را در انزوا قرارداده مشکلات زيادی برای آنها بوجود
ميآوردند.
طبق
روال معمول در نمايندگی هر ششماه يکبار آمار وقايع اربعه (شامل تولد،
ازدواج، طلاق، فوت) در خصوص ايرانيان مقيم بمرکز گزارش ميشد، يکباره
متوجه شدم آمار تلفات ايرانيان مقيم نسبت به ششماهه قبل چند برابر افزايش
يافته و اغلب اين تلفات بصورت تصادف مُشرف به موت و مسائلی از اين قبيل
بوده است. آيا دانشجويان انجمناسلامی مخالفين خود را باين طريق از بين
میبردند؟ آيا اين تصادفات و قتلها عمدی بود؟ اينها و هزاران سئوال از
اين قبيل مسائلی بود که حتی انديشه بدانها نيز مخيلّه آدمی را دچار
پريشانی مینمود، بعدها حوادث مشابهی بمراتب بيشتر و عميقتر در
مأموريتهای بعدیام در خارج از کشور رخ داد و اين شک را تبديل به يقين
نمود که اکثريت قريب به اتفاق اين حوادث تعمّدی بوده و رژيم با اين کار
بتدريج مخالفين خود را در خارج بخصوص در کشورهای همسايه قبل از رسيدن پای
آنها به کشورهای پيشرفته ريشهکن و سر به نيست مینمايد. در کشورهای
اروپايی اگر تروری انجام ميشد قدرت رسانههای گروهی مانع از پنهانکاری
آنان میشد و رژيم رسوا میگرديد، امّا درکشورهايی چون هند، پاکستان،
افغانستان و ترکيه که ايرانيان مقيم يا پناهنده و مهاجر زيادی بعد از
انقلاب تجمّع نموده بودند انبوهی از انسانهای بیپناه به امان خدا رها
شده و تا دو سه سال اوّل انقلاب هيچ احدی يا سازمانی مسئوليت حفاظت از
آنها را بعهده نداشت در نتيجه در فقدان رسانههای گروهی مستقل و قدرتمند
درين کشورها رژيم و عواملش با گستاخی بيشتری مخالفين خود را حذف
مینمودند.
پیبردن
به اين حقايق يا حداقل شککردن درين مورد باعث گرديد ادامه همکاری با اين
رژيم را گناهی نابخشودنی فرض نموده به فکر جدايی ازين رژيم و پيوستن به
ساير آزادگان در سرتاسر گيتی بيافتم. در حال تدارک مقدمات اين مسئله بودم
که سرکنسول جديد با حکم کتبی وارد کنسولگری شده خود را معرفی نمود. وقتی
از وی سئوال کردم که چرا تلگراف نزديد تا مراسم استقبال رسمی بعمل آيد
گفت، حاجآقا (منظور آقای سيدعلی خامنهايی) رهبر حزب جمهوری اسلامی و
صاحب امتياز و مدير مسئول روزنامه جمهوری اسلامی فرمودند بیخبر وارد شوم
و اندکی در مورد کارکنان تحقيق کنم من سه روز اينجا هستم و از نزديک شاهد
کثرت مراجعه دانشجويان و ساير ايرانيان مقيم و رتق و فتق مسال توسط شما
بودم در نتيجه شما ازين به بعد معاون بنده در نمايندگی هستيد. ضمنا مجوّز
ارز دانشجويی را بعنوان آغاز يک همکاری خوب با دانشجويان انجمن اسلامی با
خود آوردهام و مشکل مراجعه دانشجويان ازين پس منتفی است. البته بزعم اين
گفته مشکلات دانشجويان غير عضو انجمنهای اسلامی کماکان ادامه يافته و چه
بسا مضاعف گرديد و مجوّز فوق باعث گرديد دفاتر انجمنهای اسلامی به
مراکز تفتيش عقايد و انگيزاسيون عليه ساير دانشجويان مبدل شود و من شاهد
رنج و عذاب دائم و گرفتاريهای مالی و تحصيلی اين قشر از دانشجويان بودم
امّا هيچ فريادی به جائی نرسيد، و تازه کاشف بعمل آمد که سرکنسول جديد
عضو حزب مزبور و از افراد نزديک به خامنهای بوده و اين قرابت و نزديکی
باعث گرديد وی بعدها سفير ايران در سريلانکا و سپس ونزوئلا شود و پس از
انتصاب خامنهای به رياست جمهوری و سپس مقام رهبری و ولايت فقيه، به
عنوان رئيس دفتر و مشاور روابط خارجی خامنهای منصوب گردد. سرکنسول ياد
شده که علی صالحی منشادی نام داشت؛ يکی از پاسداران شرکت کننده در عمليات
طبس بوده و در عمليات مزبور که توسط آمريکا برای آزادی گروگانهای خود در
سفارت آمريکا در تهران تدارک ديده شده بود به علت حوادث طبيعی ناشی از
باد و طوفان کويری شکست خورد و عدهايی از پاسداران انقلاب اسلامی که بعد
از خاتمه عمليات به محل اعزام شده بودند بعدا هر کدام بعنوان سرکنسول و
سفير و ديپلمات به خارج از کشور اعزام شدند وی يک ديپلمه يزدی بود که قبل
از انقلاب درين شهر و در يک دفتر طلاق و ازدواج (محضر) ميرزا بنويس بود و
خط خوبی داشت و اين حالت را نيز در تمام طول مأموريت خود حفظ نموده و
گزارشات نمايندگی را بجای اينکه تايپ شود با خطّی خوش رونويسی میکرد و
باسم خود به تهران ارسال میداشت. وی شرکت در محافل ديپلماتيک را بعهده
اينجانب که بزبان انگليسی آشنا بودم گذاشته بود. بموجب يکی از دروسی که
قبل از انقلاب در دفتر مطالعات سياسی و بينالمللی زمان شاه آموخته بودم
صورت ملاقاتها و مذاکرات خود با ديپلماتهای خارجی را در پی شرکت در
محافل و مجامع ديپلماتيک و ميهمانیها به رئيس نمايندگی کتبا گزارش نموده
و برخی مطالب مهّم و فوری را بصورت محرمانه بمرکز مخابره مینمودم
(آنموقع کارشناسان سياسی بامور رمز و محرمانه نيز آشنا بودند و کشف رمز
يا مخابره تلکس و تلگراف بمرکز و بالعکس توسط آنان انجام میگرفت و برخی
از نمايندگيهای مهّم مأمور رمز جداگانه داشتند) سرکنسول جديد معمولاً اين
گزارشات را بنام خود بمرکز ارسال يا مخابره مینمود.
يکی
از دلمشغولیهای ديپلماتها در محافل ديپلماتيک آنروزها تعجّب
ديپلماتهای غربی از تندادن ايران به درخواست هند مبنی بر لغو قرارداد
معادن سنگ آهن و پولاد کودورموخ (Kodormakh) و لغو قرارداد پالايشگاه
مدرس در مقابل آن بود. اصولاً زمان شاه هنديها که به روابط ايران و
پاکستان و ترکيه در چهارچوب اکو Eco (نوعی بازار مشترک بين سه کشور)
حسّاس بودند حاضر شده بودند با دادن امتيازهای فوقنظر مقامات ايران را
برای توسعه روابط با هند جلب کنند. اين قراردادها تقريبا يک جانبه و به
نفع ايران بود و ايران در مقابل استخراج معادن سنگآهن و فولاد کودورموخ
هند به احداث پالايشگاه مدرس کمک نموده و موّاد نفتی اين پالايشگاه را با
صدور نفت به هند تأمين ميکرد. اين يک سرمايهگذاری بسيار خوبی بود که
بعداً در پی وقوع جنگ ايران و عراق میتوانست بسيار به نفع ايران تمام
شود و آنهمه تانک و خودروی نظامی بخاطر کمبود سوخت يا بموقع نرسيدن آن
زمينگير نشده و منهدم نگردند. ولی آخوندها بدون توجه به منافع ملّی
ايران صرفاً به اين خاطر که معامله با هندوهای بتپرست و کافر حرام است،
اين قراردادها را لغو کردند و مطبوعات هندی نمیتوانستند خوشحالی و جشن و
سرور خود را از اين بابت مخفی نمايند.
مأمور
رمزی که در زمان تصدی سرکنسول پاسدار به بمبئی اعزام شد باعتراف خود قبلا
هندوانهفروش ميدانشوش بوده و به آخوندی که ملاّ و پيشنماز مسجد محل بود
بنام شيخ محسنی اژهايی هندوانههای خوب ميفروخته، بعد از انقلاب آخوند
مزبور بعنوان مسئول پاکسازی و گزينش وارد وزارتخارجه شده و بستگان و
آشنايان خود از جمله هندوانهفروش ياد شده را وارد وزارتخارجه نمود.
ادامه در صفحه بعد