|
اما پيش از پرداختن به اين موضوع ياد آور مي شوم كه دوران ما، دوران
دموكراسي، حقوق بشر وجامعه مدني است. لذا هيچ جامعه اي و به خصوص جامعه
ايران كه سابقه يكصد و چند ساله براي دستيابي به آزادي و مردم سالاري دارد
بي نياز از اين اصول نيست.
اكنون ملتها در جهان – وازجمله ملت ايران- با زبان، دين يا نژاد خاصي مشخص
نمي شوند بلكه در تعريف آنها، مقوله هاي پيشين نقش عمده اي دارند.
ملت ايران همانند بسياري از ملتهاي كره زمين، تك فرهنگ، تك زبان وتك مليت
نيست. ايران در تاريخ چند هزارساله خود همواره يك كشور كثير المله بوده
است. از اين رو قانون اساسي ج.ا.ا با علم به تنوع قومي در ايران بخشي از
حقوق فرهنگي و اقتصادي قوميتها يا خلقهاي ايران را مشخص كرده است كه
متاسفانه اين ظرفيتها – به دلايلي كه مي توانم ذكر كنم- تاكنون از قوه به
فعل در نيامده است
.
قانون اساسي ج.ا.ا درباره حقوق قوميتها و مليتهاي ايراني ورفع تبعيض
قومي از آنها گاهي با صراحت و گاهي به طور عام صحبت كرده
است.اينها
به نظر
من مكمل
يكديگرند.
.
ابتدا از اصول عام آغاز مي كنم كه عبارتند از:
اصل سوم (بند 7 و 8 و 9 ) ،
اصل نهم، اصل بيستم و اصل سي وهفتم.
و اصول خاص شامل اصل پانزدهم و اصل نوزدهم.
اصول
عام - خاص اينها در واقع اصول عامي هستند كه به خاص نيز دلالت دارند نظير
اصل بيستم و اصل بيست وششم واصل چهل و هشتم.
استنباط من از اين اصول چندگانه قانون اساسي اين است كه فعاليت احزاب قومي
مجاز ويا حداقل بلا مانع است.
علاوه بر آن در زمينه حقوق اقليتهاي قومي و ديني، نوعي عرف دموكراتيك در
سطح بين المللي وجود دارد كه در برخي از كشورها اين حقوق پيشرفته تر است
نظير سويس، كانادا، هند، پاكستان، آمريكا، انگلستان ولبنان؛ ودر برخي ديگر
در حال تحقق وتطور است نظير عراق، تركيه، افغانستان، الجزاير، مغرب
ومقدونيه.
به نظر مي رسد اگر اصول مردم سالاري و دموكراسي رعايت نشود وبه احزاب
خلقهاي ايران يا شاخه هاي قومي احزاب سراسري اجازه فعاليت داده نشود گرفتار
فعاليتهاي زيرزميني و مخفي خواهيم شد.
فعاليتها اگر آزاد باشد امكان پرسش وپاسخگويي احزاب و جمعيتهاي سياسي در
برابر ملت و دولت منتخب ملت وجود خواهد داشت.
ما در ايران از نظر تاريخي در كنار احزاب سراسري، احزاب قومي هم داشته
ايم. از انجمنهاي غيبي گرفته تا تجربه شيخ محمد خياباني و سپس احزاب قومي
دهه بيست در آذربايجان وكردستان و خوزستان.
اكنون نيز ، تا آنجا كه خبر دارم، شماري از احزاب خلقها و قوميتهاي نختلف
كشورمان – ازجمله عربها، تركها وكردها- از وزارت كشور تقاضاي مجوز فعاليت
سياسي كرده اند.
همان طور كه گفتم اعطاي اجازه فعاليت به احزاب خاص قوميتها مطابق متن قانون
اساسي است و منافاتي با آن ندارد و مي تواند به حل مسالمت آميز مساله ملي
در
|
|
احزاب قومى
و نطفه نئو فاشيسم در ايران
تهیه و تنظیم: خالد عباسی ربیخه
مقدمه
چندي پيش وزارت كشور از فعالان سياسي و فرهنگي خلق هاي ايران و شخصيت هاي
سياسي و دانشگاهي دعوت به عمل آورد تا در باره مساله قانوني يا غير قانوني
بودن فعاليت هاي احزاب قوميت ها و خلق هاي مختلف ايران گفتگو كنند.
در اين ميزگرد كه روز پنجشنبه هجدهم مهرماه 1381 در ساختمان شماره 2 وزارت
كشور تشكيل شد يوسف عزيزي بني طرف از عربهاي خوزستان، دکتر جواد هيئت از
تركهاي آذربايجان، دکتر نقيب زاده استاد دانشكده حقوق دانشگاه تهران، دکتر
احمد رضائي از مؤسسه مطالعات ملي و دکتر نصرالله حجازي مديركل دفتر مطالعات
و تحقيقات سياسي وزارت كشور شركت داشتند.
سعيد حجاريان، محسن آرمين، حميد احمدي، و دکتر عبدالله رمضان زاده (از سوي
كردها) نيز قرار بود در اين ميزگرد شركت كنند كه حضور نيافتند.
در مجموع بني طرف و هيئت و رضايي در موافقت با فعاليت سياسي احزاب قومي يا
احزاب خاص قوميتها وخلقهاي ايران صحبت كردند اما نقيب زاده مخالف اين امر
بود وآن را مقدمه تجزيه ايران مي دانست. ديدگاه وزارت كشور كه توسط حجازي
ابراز شد نيز – از جنبه نظري – تلويحا موافق چنين فعاليتهايي براي احزاب
قومي تركها،كردها،عربها و.. بود.
فعالان قوميتها گرچه طي 23 سال گذشته از تعلل و اهمال مستمر دولت در اجراي
كامل اصول 15 و 19 قانون اساسي خبر داشتند اما براي آگاه سازي مسؤلان ونيز
توده هاي مردم ايران در اين ميز گرد شركت كردند و سخنان خودرا به سمع
ديگران رساندند.
در اينجا سخنان كامل يوسف عزيزي بني طرف را كه طي چند نوبت در اين ميزگرد
ايراد شده است مي آوريم.
قانون اساسي و فعاليت احزاب قومي
قبل از هر چيز بگويم كه من اصطلاح ”احزاب قوم گرا“ را كه در دعوتنامه وزارت
كشور آمده است چندان نمي پسندم و اصطلاح ”احزاب قومي“ را ترجيح مي دهم زيرا
از نظر لغوي حزب قوم گرا – بر وزن ملي گرا- بدان معناست كه ايديولوژي اين
حزب، ناسيوناليسم قومي است و گرايشهايش صرفا منحصر به قوم خاصي است. گرچه
اين امر اشكالي ندارد اما در بين مليتها ممكن است احزابي باشند كه قوم گرا
نباشند وليبرال، دموكرات، جهان وطن يا مثلا چيزي غير ناسيوناليستي باشند
اما فقط در ميان قوميتها فعاليت كنند. همان طور كه در عرصه سراسري كشور نيز
همه حزبها ملي گرا نيستند. لذا پيشنهاد مي كنم از اصطلاح ”احزاب قومي“ به
جاي ”احزاب قوم گرا“ استفاده كنيم.
من ابتدا مساله قانوني بودن فعاليت احزاب قوميتها را از ديدگاه قانون
اساسي جمهوري اسلامي ايران بررسي مي كنم وسپس به توضيح ساير مسايل مي
پردازم.
از آنجا كه مبناي عمده بحثهاي اين سمينار – كه البته قرار بود كارگاه باشد-
قانون اساسي ج.ا.ا است لذا نقطه عزيمت ما در باره احزاب قوميتها يا مليتهاي
ايران امروز، طبيعتا همين قانون اساسي است.
|
|
|
|
و
ادبي مي دهند – البته گاهي هم نمي دهند واذيت مي كنند- وشب شعر و
نمايشگاه هاي هنري مي گذارند و حتا در مناسبتهاي انتخاباتي ميتينگ برگزار
مي كنند و امر به جايي رسيده كه مي توانند حزب سياسي تشكيل دهند يا نهادهاي
فرهنگي عربي را در اهواز وساير شهرهاي عرب نشين ايجاد كنند يا وقتي مي
بينند مي تواند در عرصه فرهنگ قوميشان نفس بكشند و حاكميت با آنها همكاري
مي كند، چشمها ديگر متوجه خارج مرزها نمي شود و ديگر كسي محلي به صدام
وامثال صدام و رسانه هاي آن سوي مرز نمي گذارد. چرا؟ چون حس مي كند كه
اينجا يك حاكميتي هست كه به بخشي ولو اندك از مطالباتش
پاسخ مي دهد. در
نتيجه هر كاري بكند در داخل مي كند.
در دهه بيست عربهاي خوزستان حزبي به نام حزب سعادت داشتند كه توسط شيخ
عبدالله پسر شيخ خزعل در اهواز تشكيل شد. وي قصد داشت بين عربها فعاليت
سياسي انجام دهد. شايد بتوان اين حزب را با ساير احزاب قومي كه در آن دوره
در كردستان وآذربايجان تاسيس شدند، مقايسه كرد. دكتر رضايي امروز در
صحبتهايشان به اين حزب اشاره نكردند. حزب سعادت حتا با اتحاديه عشايري قوام
السلطنه هم متحد شد ودر واقع گرايشهاي عشايري داشت با فرم قومي عربي.
بعد از سال 1332 كه مصدق بركنار و سركوب شاهنشاهي، همه نيروها واحزاب سياسي
و قومي را در برگرفت فكر مبارزه مسلحانه به تدريج رواج يافت؛ كه البته در
اواسط دهه چهل شكل عيني به خود گرفت.
عربهاي خوزستان و روشنفكرانشان در آن برهه به گفتمان ناسيوناليستي روي
آوردند. برخي به عراق و پاره اي به مصر و سوريه وفلسطين رفتند. البته در آن
زمان جنبش ناسيونالستي و ضد استعماري عبدالناصر در اوج خود بود ونه تنها
عربهاي خوزستان بلكه بسياري از نيروهاي مبارز ايراني نطير نهضت آزادي و آية
الله طالقاني ونواب صفوي نيز به اين سو روي آوردند. گروه هاي ياد شده اغلب
استقلال خواه بودند. البته برخي از اينها در اين اواخر يعني پيش از از
پيروزي انقلاب از ايده استقلال خواهي دست كشيدند واز عراق به سوريه رفتند و
پس از انقلاب به ميهنشان باز گشتند تا در داخل فعاليت بكنند. اما ديري
نپاييد كه بين حاكميت و گروه هاي قومي سوء تفاهم ايجاد شد وحاكميت - حتا در
حد اصول قانون اساسي- به مطالبات مردم جواب نداد والبته برخي از گروه هاي
قومي هم اشتباهاتي كردند وقضيه به خشونت كشيده شد.
در دوره رياست جمهوري آقاي رفسنجاني فعاليت برخي از گروه هاي قومي بين درون
وبيرون نوسان داشت تا اين كه دوم خرداد 76 پيش آمد واغلب گروه هاي قومي عرب
كار خودرا در درون ودر خوزستان متمركز كردند وبا جريان اصلاح طلب همنوا
شدند. من اين را قاطعانه مي گويم كه دست كم 70-80 درصد گروه هاي روشنفكري و
گروه هاي مرجع روشنفكري عرب خوزستان با اصلاحات همگام شدند يا از قضيه
استقلال خواهي دست كشيدند.
دنباله دارد
|
|
ايران كمك كند. مساله اي كه از انقلاب مشروطيت تاكنون بخشي از انقلاب
رهايي بخش مردمان ايران و كوشش آنان براي تثبيت دموكراسي در اين كشور بوده
است. يا حداقل مي تواند از پتانسيل خطرآفرين آن بكاهد.
من لازم مي بينم اشاره اي به صحبتهاي آقاي حجازي بكنم كه گفتند
آذربايجانيها و كردها طي سالهاي گذشته در باره تدريس زبانهايشان نامه هايي
به آقاي خاتمي نوشتند و نامي از عربها نبردند كه ناكنون در اين زمينه
چندين نامه به مسؤلان و از جمله به آقاي خاتمي نوشته اند كه آخرينشان نامه
اي است با امضاي 770 تن از نويسندگان، فرهيختگان، نمايندگان مجلس،
روشنفكران و دانشجويان . اين نامه را عربها، تركها، كردهاو تركمنها امضا
كرده اند كه حدود يك سال ونيم پيش يعني در ارديبهشت سال 1380 به دفتر ايشان
ارسال شد. بايد بگويم كه بيش از 500 امضاي اين نامه مربوط به عربهاي
خوزستان است.
عربهاي خوزستان در گذشته و حال
من فكر مي كنم بخشي از مشكلاتي را كه آقاي نقيب زاده درباره قوميتها و
تشكيل احزاب سياسي خاصشان گفتند ناشي از دو گانگي حاكميت در ايران است و
اين نافي تدوين يك قانون يا يك آيين نامه يا چيزي از اين قبيل نيست. چون
بهر حال اين امر مي تواند مبناي فعاليت سياسي براي بيش از پنجاه در صد از
مردمان ايران باشد ونبايد به سادگي از اين قضيه گذشت.
ببينيد من يك مثال خيلي ملموس در زمينه باز شدن فضاي سياسي ايران و تاثير
آن روي زندگي سياسي وفرهنگي قوميتها عرض مي كنم. پس از پيروزي انقلاب بهمن
57 ما شاهد يك رشته برخوردهاي خشونت آميز از طرفين حاكميت و برخي گروه هاي
قومي در تركمن صحرا، خوزستان و كردستان بوديم. در مورد استان خوزستان كه به
هر حال حوزه فعاليتهاي پژوهشي من است و آن را خوب مي شناسم لازم مي دانم
مقايسه اي بكنم بين حوادث سالهاي 58 و 59 شمسي و اكنون . ببينيد در آن
هنگام چقدر لوله نفت براثر آن برخوردها منفجر شد و چه ميزان از اعمال
خشونت آميز انجام گرديد؟ حال نمي دانم آيا بايد حاكميت را مقصر بدانيم كه
تازه به قدرت رسيده بود وتجربه نداشت و شناخت نداشت يا گروه ها يا طرف ثالث
را؟ به هرحال اين وضع را مقايسه بكنيد با دوره پس از سال 1376 كه آقاي
خاتمي توسط مردم به رياست جمهوري انتخاب شد وفضا باز شد وديگر ما به ندرت
شاهد چنين اتفاقاتي در خوزستان هستيم.
آيا اين سؤال را از خود كره ايم كه علت اين تحول چيست؟ من فكر مي كنم دليلش
فقط اين است كه با آمدن آقاي خاتمي فضا قدري باز شد . البته آقاي خاتمي هم
با قدرت ما آمد زيرا قدرت ايشان ناشي از قدرت تود ه هاي مردم ايران اعم از
فارس، عرب، كرد، ترك و ديگر قوميتها وخلقهاست. چرا ؟ به دليل اين كه اگر در
سال 58 چند روشنفكر عرب مي خواستند مثلا شب شعري بگذارند به آنها مي گفتند
شما عامل عراق هستيد يا شما تجزيه طلب هستيد. مي گفتند آقا ما مي خواهيم
شعر بخوانيم، مي خواهيم فولكلورمان را عرضه كنيم، ادبياتمان را رشد بدهيم.
اما متاسفانه آن برخورد را كردند كه عاقبت به آن درگيريها و برخوردهاي
خرمشهر كشيد. من مي خواهم بگويم كه بازشدن فضاي سياسي و دموكراتيزه شدن
جامعه ايران فضاي خشونت آميز را تلطيف مي كند. اكنون وقتي شهروند عرب مي
بيند كه استانداري يا اداره ارشاد به او اجازه تجمع فرهنگي
|
|
|