با ولایت
فقیه هیچ گاه در ایران امنیت نخواهد بود
رضا میرزا علی مشرف
در جمعي
آشنا، گفتگو با دوستي كه از ايران آمده بود به قتل هاي زنجيره اي كشيد و
سرانجامي كه اين پرونده در دستگاه عدالت اسلامي يافته است. اينكه عليرغم
اطلاعيه در نوع خود كم نظير وزارت اطلاعات و امنيت جمهوري اسلامي كه
مسئوليت اين جنايات ددمنشانه را بعهده گرفت ، ترازوي عدالت اين نظام با
وجود نوسانات پر شتاب اوليه ، لحظه اي از هدف "مقدس" پنهان نگه داشتن ماهيت
واقعي آمرين اين جنايات غفلت نكرد. پرونده بارها دست بدست شد، و در اين دست
به دست شدن ها بجاي آنكه نوري بر حقيقت اين قتل ها پرتو افكند، تاريكي آشنا
در جمهوري اسلامي چيرگي خود را به اثبات رسانيد. بجاي اضافه شدن بر برگ
هائي كه ترازوي عدالت را در راستاي شناخت حقيقت سنگين كند، كفه حقيقت با گم
و گور شدن برگهاي بازجوئي از متهم رديف اول سبك تر و سبك تر گرديد. آن چنان
سبك كه انگاري حقيقتي در اين ماجرا نهفته نيست!
ادامه اين
حكايت را همه كم و بيش مي دانند. "حقيقتي" كه نياز دستگاه بود از بالا
سفارش داده شد. رهبر گفت كه؛ "قتلها بدست دشمنان خارجي نظام انجام پذيرفته
است". از آن پس دستگاه عدالت سنگ تمام گذارد كه ثابت كند؛ صهيونيست ها و
امپرياليست ها و همه ديگر دشمنان نظام اسلامي براي لكه دار ساختن اين چهره
الهي ، توطئه نابودي تعدادي از مخالفين بي خطر نظام را در دستور كار خود
قرار داده اند.
در اين ميان "فتيلهها" را چنان پائين آوردند كه واجبي خوراني متهم رديف
اول هم در پرده ابهام باقي بماند. راه مقابله با افكار عمومي به هيجان آمده
را از سوئي در پخش شايعه مجنوني برخي از متهمان و از سوي ديگر ارائه
داستانهاي جنسي سوپر پورنوگرافيك و دسته جمعي متهمان يافتند. اما از
آنجائيكه دسترسي به صهيونيسم و امپرياليسم و سنجاق كردن قتلها به آنان
ساده و آسان نبود، نمايشي بنام دادگاه براي محاكمه تني چند از مامورين اجرا
براه انداختند كه چنان فضاحت بار و مسخره بود كه خانواده هاي قربانيان
هوشمندانه از شركت در آن خودداري كردند و عطاي عدالت دستگاه قضائي جمهوري
اسلامي را به لقايش بخشيدند. اما حقيقي ترين بخش اين حكايت ، دستگيري وكيل
خانواده قتل هاي زنجيره اي گرديد. ناصر زرافشان كه ريسك پذيرش دفاع از
قربانيان اين جنايت را پذيرا شده بود، به اتهام افترا، تشويش اذهان عمومي ،
نگهداري اسلحه غير مجاز، افشا اسناد دولتي ، تبليغ عليه نظام و ... راهي
سياه چال گرديد.
دوست ما نظري ديگر داشت. او كه از پس چند ماه زندان از تند رفتنهاي اوليه
اصلاح طلبان شاكي است ، مورد تقابل "حقيقت با آزادي" در ايران و ناگزيري
جامعه در انتخاب يكي از اين دو را پيش كشيد. و هنگامي كه به گيج سري ما در
هضم اين تقابل پي برد، در محكم كردن پايه هاي برهان و شايد شليك آخرين تير
استدلال به مصاحبه مفصل ابراهيم نبوي با عباس عبدي اشاره كرد كه بصورت كتاب
و با عنو ان "حقيقت يا آزادي" به چاپ رسيده است. گويا در آن گفتگو عباس
عبدي مطرح كرده است ، كه در مورد قتلهاي زنجيرهاي اشتباهي كه روزنامه
نگاران و روشنفكران سياسي كردند اين بوده است كه تلاش خود را براي كشف
حقيقت اين قتلها و شناسائي آمرين واقعي متمركز كردند. آنان خواستند كه نام
و هويت فتوا دهندگان را براي جامعه روشن كنند. در حاليكه با توجه ساختار
قدرت در جمهوري اسلامي بايد مي دانستند كه با پافشاري براي روشن شدن حقيقت
اين قتلها، هم روند حقوقي پرونده به بن بست كشانيده مي شود و هم موجبات
قطب بندي غليظ سياسي در كشور فراهم مي آمد. اين قطببندي غيرضروري در عمل
نيروهاي تاريكانديش را كه با روشن شدن حقيقت هستي شان به مخاطره مي افتاد
به تحركهاي غيرقابل پيشبيني ميكشاند. در حاليكه كشف حقيقت اين قتل ها و
شناسائي قاتلين كمكي به مشكلي كه كشور ما با آن مواجه است نمي كند. مسئله
كليدي در اين ماجرا نه هويت قاتلين بلكه بوجود آوردن شرايطي است كه تكرار
چنين جناياتي امكان ناپذير گردد. حقيقت قتلها مهم نيست ، بلكه حقيقت آزادي
را بايستي دريافت. با استقرار آزادي جامعه در برابر جناياتي از اين دست و
تجاوز جنايتكاران واقعي به جان انسانها بيمه مي شود.
پيام نهفته در سخنان اين دوست روشن بود؛ حال كه دولت و نظام قتل هاي زنجيره
اي را محكوم كردهاند و حتا برخي از جراحي اين غده سرطاني سخن گفتهاند،
ديگر مته زيادي به خشخاش چرا؟! بازخواني چند باره پرونده قتل ها تا كي و
براي چي!؟ به ميان كشاندن پاي "عاليجناب خاكستري" گره گشائي از مشكل نيست ،
افزودن گرهها بر آن است. بدتر از آن سراغ "عاليجناب سرخپوش" كه بروي ، هم
مانع جراحي موفقيت آميز غده سرطاني شده اي و هم "آزادي" را در قمار حقيقت
به باخت كشانده اي. پيام اين دوست غير مستقيم حاوي اين نكته بود ؛ كه كساني
در ايران با دنبال كردن پرونده قتل هاي معروف به زنجيره اي و دويدن از پي
حقيقت "قهرمان" بازي در آوردند. در حالي كه جامعه ما به قهرمان نياز ندارد.
صخره اين
استدلالها با اشاره به اين واقعييت كه ديگر ماجراي قتلهاي زنجيره اي
تكرار نگرديده است ، مقاومتر ميشد. در اين باور دنبال "حقيقت" قتلها
رفتن اشتباه بوده است. جستجوي حقيقت تندروي بود. حقيقت قتلها نه هيچگاه
روشن مي شود و نه كمكي مي كند. هدف بايست رسيدن به آزادي باشد. براي اينكه
در آزادي ديگر قتلي از اين دست ، پيش نمي آيد. آزادي را بايد دريافت.
نيازي به هوش
فراوان نيست تا انسان دريابد، اين بازي زباني با مفاهيم و اين تقابل ساختگي
، نه ذاتي اين مفاهيم بلكه محصول شرائط برزخي است كه دولت ديني در ايران
بوجود آورده است. والا در دنيائي كه روشنگري را با دست يابي به خرد سياسي و
اجتماعي پشت سر گذارده ، مشكل مي توان كسي را پيدا كرد كه ناهمخواني حقيقت
و آزادي را جدي بگيرد. در واقع آزادي با حقيقت ناهمخوان نيست ، بلكه دولت
ديني با هردوي اين مفاهيم ناسازگار است. نه آزادي را بر مي تابد و نه
حقيقتي در كارش برقرار است. وعده هايش در هر دوي اين موردها دروغي بزرگ بيش
نبوده است.
فلاسفه در
مورد حقيقت فراوان نوشتهاند. هنوز هم كماكان ميتوان در اينباره كه ايا
براستي حقيقت بازي زبان و بيان است و تاويلهاي گوناگون حقايق گوناگون مي
آفرينند، يا اينكه حقيقت چيزي است موجود در بيرون از ذهن انسان ، و آدمي با
شناخت هستي و واقعييت هاي خارج از ذهن به حقايق نزديك شود بحث و گفتگو كرد.
ميتوان نظرات كساني را كه تاويلها را حقايق ميدانند پذيرفت و يا برعكس به
باوري نزديك شد كه شناخت را چيزي جز نزديكي به واقعيت دروني پديدهها نمي
داند و تاويلها را نه خود حقايق كه بيان شناخت مي شمارد و در تكرار تجربه
به كنه حقيقي پديده ها و حادثات نزديك مي گردد.
اما
اگر از جدلهاي زيبا و انديشهپرور فلاسفه به دنياي واقع بازگرديم و
رويدادها و سرنوشت انسانها را چنانچه كه هستند بدون لفاظيهاي حرفهاي
روشنفكرنمايانه در نظر گيريم ، پاسخها سادهتر جلوه خواهند كرد. به سادگي
حقيقتي كه تنها با مشاهده شرائط سياسي ايران به چشم مي خورد. عمادالدين
باقي و اكبر گنجي دو روزنامهنگار شجاع و ناصر زرافشان وكيل خانواده هاي
مقتولين هزينه پي جوئي حقيقت قتل ها را مدتهاست كه در گوشه زندانها و سلول
هاي انفرادي مي پردازند. و از آنجا كه اكبر گنجي در رابطه با ترادژي
دموكراسي در ايران مسئله "كميته حقيقت ياب" را پيشنهاد كرد، اهمييت كنكاش
در مورد اين گونه از نگاه به حقيقت ، كه در واقع چيزي جز مصلحت گردانندگان
نظام اسلامي نيست ، بيشتر مي گردد. چرا كه در برخوردهائي از اين گونه
مفاهيم جايگاه انتخابها و تاكتيك هاي سياسي را تعيين نمي كنند، بلكه
انتخاب هاي سياسي تكليف مفاهيم را روشن مي كنند.
در اين
مصلحتسنجي ادعا ميشود كه با موضع گيري وزارت اطلاعات در باره عوامل خود
سر و با حساسيتي كه خاتمي و ديگر سران اصلاحطلب در باره اين پرونده از خود
نشان دادند و حلقه فشار را به حدي رساندند كه ولي فقيه اين نظام هم قتلها
را محكوم كرد، شرائط سياسي ايران چنان رقم خورده است كه ديگر جناياتي از
اين قبيل تكرار نخواهد شد.
دلايل بسيار
زيادي وجود دارند كه چنين خوش بيني هائي در جمهوري اسلامي را نقش بر آب مي
كنند. اما حتا اگر اين پيش بيني مقرون به حقيقت نيز باشد، دليلي قانع كننده
براي فراموشي حقيقت جنايات در جمهوري اسلامي نيست. ٢٤ سال از استقرار
جمهوري اسلامي در ايران مي گذرد. در اين ٢٤ سال كشور ما شاهد كمييت و
كيفيتي از كشتار و قتل دگرانديشان بوده است كه با كمتر دوره تاريخي ديگر در
تاريخ اين كشور قابل قياس مي باشد.
در اين ميان
پرسش اصلي اين نيست كه جنايات سياسي كه در نظام اسلامي به وقوع پيوسته
تكرار خواهد شد يا نه؟! پاسخ اين پرسش آسان است. كشتار دگرانديشان وجهي
جداناپذير از حقيقت جمهوري اسلامي است. قتلهاي زنجيرهاي اولين رشته از
جنايتها نبوده است. اينان در هر دوره با توجه به حساسيتهاي سياسي روز دست
به كشتار زده اند. قتل عام مخالفين سياسي در سالهاي ٦٠ و ٦١ فصل اول رمان
بلند جنايت در نظام ديني ايران بود. در فصل هاي بعدي اين رمان مي توان
تابستان سال ٦٧ را بخاطر اورد كه در مدت كوتاه سه ماهه هزاران زنداني اسير
و دست بسته را كشتار كردند. كسي از اصلاح طلبان كنوني هنوز هم جرئت پي جوئي
حقيقت آن تابستان سياه را نداشته است. از آن پس كشتاري به آن ابعاد در
جمهوري اسلامي پيش نيامده است. اما تكرار نشدن قتل عامي در آن ابعاد به
مفهوم پايان دگرانديش كشي در اين نظام نيست. در اين جا فرم و صورت و تا
حدودي ابعاد تغيير يافته اند، اما محتوا دست نخورده باقي است. كافي است
اتوبوس نويسندگان را كه قرار بود به قعر دره سقوط كند، بياد آوريم.
پرسش اصلي اين
است كه چرا حاكمين در اين نظام ناگزير از دست يازي به اين گونه جنايات بوده
اند. در اين ميان حقيقت فراتر از نام و نشان آمرين اصلي اين قبيل جنايات مي
باشد. حقيقت جستجو در تاريكي هاي باورها و ايدئولوژي هائي است كه براي
دارندگانش ارتكاب جنايت را به امري ناگزير تبديل مي كند. براي بازماندگان
قربانيان نام و نشان كساني كه فتواي قتلها را دادهاند بسي اهمييت دارد.
براي جامعه ما هم شناسائي هويت واقعي قاتلين حائز اهمييت غير قابل چشم پوشي
مي باشد. اما براي روشنگران در اين سرزمين علاوه بر اهميتي كه هويت دستور
دهندگان دارد، انگيزه قتلها و روشنائي افكندن بر ماهيت نظامي كه براي بقا
خود را ناگزير ازخاموش سازي انديشههاي غير مي يابد، اهميت والاتري دارد.
حقيقتي كه در اينجا جسته مي شود، شناخت ماهيت نظامي است كه بنام و به
نمايندگي از خدا بر انسانها حكومت ميكند. كساني كه براي آزادي ، حقيقت
جنايات را قرباني مي كنند، فراموش كردهاند كه آزادي فردي و اجتماعي و
مهمتر از همه آزادي سياسي تنها و تنها در نظام هاي دموكراسي دست يافتني
ميباشد. حاكميت هائي كه منابع مشروطيت خود را در سرچشمه هائي جز راي و
انتخاب انسانها مي پندارند، هيچگاه تن به آزادي نخواهند داد. آزادي نه در
ايران بلكه در هيچ كشور و جامعه اي به بها قرباني كردن حقيقت استوار نمي
شود. آزادي با حقيقت كشي سازگار نيست ، بر عكس آفريينده حقيقت است. در اين
ميان حقيقت در حالي كه عمومي و اجتماعي هست ، فردي هم هست. بنابراين هيچ كس
و باهيچ توجيهي حق ندارد كه افراد را از تكاپو براي كشف حقيقتي كه تاثير
بلاواسطه در زندگي شخصي آنان بجاي گذارده باز دارد. براي كساني كه
عزيزانشان بدست دژخيمان جمهوري اسلامي كشتار شده اند، جستجوي حقيقت و
دادخواهي از اين جنايات اجتناب ناپذير است. "دادنامه" خانواده فروهرها،
پوينده و مختاري تلاشي بزرگ و ستودني در اين راستاست كه بدرستي حمايت همه
وجدانهاي آزاده را پشت خود دارد.
روشنفكراني در
ايران تحت تاثير فضاي سياسي اصلاح طلبي جناح هاي درون حاكميت تلاش دارند كه
"مصلحت" را حقيقت بنامند. مضحك تر از آن مصلحت را مترادف دموكراسي مي
پندارند. اما مصلحت در هيچ جامعه اي مترادف حقيقت نيست ، بر عكس در شرائط
سياسي ايران مصلحت ، دروغ را جانشين حقيقت مي كند. مصلحت اينست كه تندروي
نكنيم. مصلحت اين است كه دنبال حقايقي كه خوشايند حاكمين نيست ، نباشيم.
مصلحت اينست كه براي رسيدن به آزادي! حقايق را مصلوب ، منكوب و مخدوش كنيم.
اما براستي آزادي كه با مصلوب كردن حقيقت بدست آيد، واقعاي آزادي است و
ارزش جنگيدن دارد؟ اصلاي آزادي براي چيست و چرا مي خواهيم آزاد باشيم؟ اگر
حتا نمي خواهيم و يا نمي توانيم در تاويل پديده ها و در شناخت آنچه كه بر
ما مي رود، از آن استفاده كنيم. در مورد قتل هاي زنجيره اي بررسي حقوقي جرم
همه حقيقت را تشكيل نمي دهد، همانطور كه شناسائي مجرم ، آزادي به ارمغان
نمي آورد. در دادگاه افكار عمومي مجرمين واقعي اين جنايات شناسائي و محكوم
شده اند. مجازات قاتلين و آمرين هم هر چند كه بسيار مهم است ، اما در شرائط
ويژه جامعه ما نه دغدغه اصلي افكار عمومي مي باشد و نه الويت در دادخواهي
بازماندگان قربانيان دارد.
اما حقايق
روشنگرانه در دادگاه افكار عمومي بدست نمي آيد. اين وظيفه روشنفكران و
روشنگران جامعه است. آزادي براي روشنگر ، آزادي در بيان و ارائه تاويل هاي
گوناگون از حقيقت آن ايدئولوژي است كه مجرمين را با انگيزه هاي قوي به
ارتكاب جنايت برمي انگيزد. حقيقت اگر در اين مورد شناختني باشد، كه هست ،
براي مجازات مجرم نيست. براي شناخت خمير مايه اي است كه جرم را واقعيت مي
بخشد و قاتلين را از جامعه اي طلبكار مي سازد.
مصلحت روز
براي عدهاي شايد در فراموشي حقيقت جريان يابد. براي جامعه اما مصلحتي
بالاتر از تلاش براي دستيابي و يا حداقل نزديكي به حقيقت وجود ندارد. پازل
نزديكي به حقيقت در زمينه هاي متنوع و گوناگوني چيده مي شود. اكبر گنجي ،
عماالدين باقي ، ناصر زرافشان ، كتاب ها، روزنامه ها و ... هاشم آغاجري به
انحطاط دين و در آن رابطه به انحطاط ناگزير جامعه مي پردازد. انحطاطي كه
ناگزير به جنايت مي انجامد. اينان هر يك تلاشي براي نزديكي به حقيقت هستند.
حقيقتي كه ابژكتيو است. كه بر جان و مال مردم حكم مي راند. حقيقتي كه در
سنت و تاريخ جامعه جاي گرفته است. آزادي با كالبد شكافي اين سنت و تاريخي
كه اين سنت بوجود آورده است ، بدست خواهد آمد. نه با صلاح ديد حاكماني كه
از روشنائي حقيقت وحشتزده هستند.
جامعهاي كه
حقيقت دين ، ايدئولوژي ، سنت و تاريخ خود را پي نجويد و اينهمه را به
روشنائي تفسير و تاويل نكشاند، به آزادي دست نخواهد يافت. جامعه اي كه
حقايق را پي جوئي نكند، سراب آزادي را مي بيند. سراب ، توهمي ذهني بيش
نيست. ساخته و پرداخته باور ناتوان ، درمانده و نالان ذهني است كه براي
مصالحي چند از حقيقت گريزان است.
مصلحت جويان
از ما مي خواهند كه حقيقت را فراموش كنيم. وهمراه با قاتلين داربست هاي
آزادي را بر پا كنيم ، چرا كه قاتلين پذيرفته اند كه ديگر قتل نكنند. پرسش
اين است كه چرا آنان جنايت نكردن را پذيرفته اند؟ چون انديشه آزادي ، تنوع
و پلوراليسم را پذيرفته و نادرستي حكمراني بنام خدا در زمين را دريافته
اند؟ احكام فقهي نظير " ارتداد " را نقد كرده اند؟ يا اينكه ملاحظات براي
در سرير قدرت ماندن آنان را به اين نقطه كشانيده است ؟ مي دانيم كه مافياي
دين و دولت ، انديشه آزادي را تا كنون پذيرا نبوده است. بسيار خوب. چه كسي
اما تضمين مي كند كه اوضاع و شرائط اجتماعي همواره بر اين منوال باقي
بماند؟ چه كسي تضمين مي كند كه اوضاع سياسي چنان دگرگون نشود كه قاتلين
برمسند قدرت نشسته دوباره ناگزير از جنايت نباشند؟ در آنصورت ، كه بنوعي
تكرار حكايت تلخ كشتارها در جمهوري اسلامي در ٢٤ سال گذشته مي باشد، حكم
مصلحت چه خواهد بود. پي جوئي حقيقت يا محكوم كردن شرائط سياسي و دگرگوني
هاي آن كه كساني را ناگزير از عهد شكني مي كند؟!
نيچه كه حقيقت
را چنان متنوع مي ديد كه حتا مي گفت؛ "حقيقت ، حقيقت ندارد"، درباره منش
انساني حقيقت مي گويد:
قدرت هر روح
را با اين سنجه مي توان سنجيد كه تاب چه اندازه از "حقيقت" را دارد، و يا
به زباني روشن تر تا چه اندازه نياز دارد كه حقيقت آبكي ، بزك شده ، شيرين
شده و تيزي گرفته و دروغ آميز باشد." (فراسوي نيك و بد)
واقعيت ناگوار اينست كه برخي از روشنفكران ما با مشاهده سختي هاي پيكاري كه
پيش رو داريم ، با برآورد هزينه هائي كه در اين پيكار بايد پرداخت به دامان
حقيقت بزك شده ، آبكي و دروغين آويزان شده اند. تاب حقيقت عريان را ندارند.
حقيقت طنزي تلخ است. به تلخي و تاريكي سلولهاي انفرادي و دلهره روياروئي با
"بازجويان عزيز". تصادفي نيست كه در زمينه اين تفكر ايستادگي در برابر
جنايت و حقارتي كه روا مي دارند، ارزش والاي اخلاقي به حساب نمي آيد. بلكه
"قهرماني و قهرمان بازي" خوانده مي شود. و "قهرمان" را سمبل خشونت ، ضد
گفتمان ، مخالف زندگي و غير مدرن مي نامند. در اين ميان گويا مصلحت است كه
همه فراموش كنيم كه همه جوامع بشري در پشت سر گذاردن استبداد و رسيدن به
آزادي سمبل ها و قهرمانان خود را در آغوش گرفته اند. گرچه ارزش هاي اخلاقي
يا سياسي در هر دوره اي از تكامل و تحول جوامع تغيير مي كنند و چيزي ثابت و
جاوداني نيست ، اما در هر دوره اي كساني بودند كه شخصيتي برتر و استثنائي
در مقايسه با عموم اهالي داشتند و اينان محكي براي سنجش ديگران هستند.
آزادي كه با
فراموشي حقيقت و يا با حقيقت آبكي ، تيزي گرفته شده و دروغ آميز متولد شود،
آزادي بزك شده ، آبكي و دروغين است. سرابي بيش نيست. ارزش مبارزه و
جانفشاني ندارد. اين آزادي همانا لايق آن است كه "قهرماني" نداشته باشد. در
آن "آزادي" كه حقيقت را با خود ندارد، قهرمانان و اسطوره ها را به خاك مي
سپارند. و اين فصل غم انگيز و سرده رمان جنايت در جمهوري اسلامي است.
٣٠ دسامبر ٢٠٠٢
|