ارتباط با ما

اشتراک لینک ها

درباره آزادگی

شماره جدید آزادگی 

بایگانی


 

مقالات

 
 

روز جهاني آزادي مطبوعات
و دردنامه ابراهيم نبوي در دفاع از سينا مطلبي

نسيم خاكسار

وقتي نامه ابراهيم نبوي، نويسنده و روزنامه نگار هموطنم را به رئيس جمهوراسلامي ايران مي خواندم وكلمه به كلمه جلو مي رفتم همان حسي را مي كردم كه هنگام خواندن رنجنامه فرج سركوهي داشتم. هردو آن ها با زباني صريح و بي هيچ پيرايه لفظي از درد وجودشان و از آنچه كه بر آن ها رفته چنان سخن مي گويند كه نامه آنان را به سندي تاريخي از آن چه بر روزنامه نگاران  در جامعه ما  رفته  و  مي رود تبديل كرده است. ابراهيم نبوي طنز نويسي پر قدرت  است. او مثل همه طنز نويس ها  از دردها. حقارت ها ، ستم هائي كه بر جان و تن انسان مي رود با زباني مي نويسد كه ستمگران، عاملان حقارت و دردهاي انساني گزيده  شوند و مردم ، ستمديدگان و تحقير شدگان بخندند. . همين خنده هاي كوتاه ، كه به دليل همان تحقيرها و ستم ها و خراشيده شدن جان و تن كمتر در گلويمان  قاه قاه مي شود، دريچه هائي است تا هوائي خوش به وجود ما راه يابد. ما را  اميدوار كند و نگذارد كه تيغ ستمكاره كه ناي و ني مان را خرد كرده است سايه اش روي فردا يمان بيفتد و آن را  نيز سياه كند. من طنز را چنين ديده ام. يعني طنز نويس در اوج احساس درد و رنج متوجه آن است كه دريچه بسته نشود. مي داند اگر دريچه بسته شود اين عاملان قدرتند كه قاه قاه خنده خواهند زد. طنز نويس با  طنزش ما را مي خنداند و براي قداره بندان كابوس مي سازد. طنز نويس ضمن نيش زدن به حكومت پرواي آن را ندارد كه آينه اي هم برابر همان كساني  كه در دفاع شان مي نويسد بگذارد تا لختي چهره خود. خودمان ، در آن بيفتد. اما فراموش نمي كند كه باز ما را بخنداند. او سلاحش خنده است،‌وقتي سلاحي كه در دست حكومت است همه گريه آور و رنجبار و كشنده است. طنز نويس روحيه مي دهد، كارش اميدزاست. به نوعي كارش شبيه كار پزشك است. پزشك با همه آن كه از ضعف بيمار مطلع است و حواسش است كه نقاط درد را پيدا كند و نشان دهد، به مريض هم روحيه مي دهد تا  بر  پاهاي خود بايستد و بتواند با بيماري  مقابله كند.  اما در اين نامه كه خوانده ام چهره طنز نويس ابراهيم نبوي پيدا نيست. در واقع حكومت جمهوري اسلامي طنز نويس ما را كشته است. صداي ابراهيم نبوي صدائي شكسته است. اعتراف مي كند كه مثل ديگر همكارانش آنقدر شجاع نبوده است كه در زندان بماند و نمي خواست هم بيكار بشود. بنا براين به جاي افشاي آن چه بر او رفته است ترجيح داده بود سكوت كند. حالا همين اعتراف به سكوت او، سكوتي كه او شجاعانه در نامه اش  از آن نوشته،   شده است تفي كه بر چهره عاملان سانسور و آفرينندگان وحشت  در جامعه پرتاب شده است.  او نامه اش را در دفاع از همكار مطبوعاتي اش سينا مطلبي نوشته است. او خواسته است كه از سينا مطلبي دفاع كند.  انگيزه و هدف اصلي نامه او همين است.  او وقتي نامه اش را مي نوشت خود را  فراموش كرده بود. دردها وتحقيرهائي را كه بر اورفته بود گذاشته بود در پستوهاي ذهن و دلش. او مي خواست فقط از سينا مطلبي بنويسد  و به مردم بگويد كه مي داند اكنون بر او در  بازداشتگاهاي غير قانوني، كه فرقي هم با قانوني هاي آن نداشته و ندارد، چه مي رود. مي خواست بگويد او را  مي خواهند به لجن بكشانند.  مي خواست بگويد از آنچه بر خودش رفته است اين ها را  مي داند.  و همين حس شريف همدردي با همكار مطبوعاتي اش روزني باز مي كند به زخم ها و رنج هاي پنهان او  تا  شجاعانه از سكوتش بنويسد  و همين فريادي مي شود تا در روز جهاني آزادي مطبوعات جهانيان بدانند كه در ايران چه شلاق وحشتي  دور سر  روزنامه نويس، نويسنده. شاعر، سينماگر. منقد ادبي و هنري جامعه ما مي چرخد. شلاقي كه فرود مي آيد در همان خفاگاه هاي اداره اماكن و صد ها جاي ديگر تا  روح و جان زنده امثال نبوي ها را زخمي كند  يا بكشند .كاري كه با سيامك پور زند كردند.  دردنامه ابراهيم نبوي يك سند تاريخي است.  او مي گويد ترجيح داد زندان نباشد، بيكار نباشد، تا  بتواند حداقل نه از تمام حقيقت بلكه از آن حد از حقيقتي بنويسد كه دستگاه سانسور مجاز كرده  است يا به نقل از خودش از آنچه كه مي شود گفت.  حكومت اسلامي حالا چه جوابي دارد كه به اين حقيقت مجاز نوشته شده بدهد.  نويسنده چنين جمله اي كه حد و مرز هاي مجاز و غير مجاز را رعايت كرده  نبايد ديگر ترس و هراس دستگيري و بازجوئي و تحقير و به لجن كشيده شدن داشته باشد. اما متن مي گويد  باز هم ترس همه آن ها را دارد. و اين يعني استبداد براي سركوب مردمش حد و مرزي قائل نيست. نويسنده مي خواست از سكوتش بنويسد. اما متن،  زبان فريادش مي شود. حالا، ما همه آن خط هاي سكوت و پنهان بين جمله هاي او را كه بعد از آزاديش نوشته است مي خوانيم.  همه آن ها زيان باز كرده اند و دارند به ريش ستمگر مي خندند. اين كلمات نانوشته را ما همه در ذهن مي نويسيم و به سراسر جهان پخش مي كنيم. تمام علائم و  نشانه هاي آن ها در همان چند جمله كوتاهي هست كه ابراهيم نبوي از خودش نوشته و از فشارهائي كه روي او بوده  تا او را به لجن بكشانند. از عشق او به خاك  و از نگاهش به پايداري در برابر بيداد از دلشكستگي اش در  آن سال هاي رنج. در اين علائم و نشانه ها ما صداي  سينا مطلبي،‌ ناصر زرافشان، عليرضا جباري، اكبر گنجي و همه آناني را كه در دفاع از آزادي و حرمت گذاري به انسان، به كلمه  در زندان هاي جمهوري اسلامي ايران اند مي شنويم. و اين  هشداري است به  قاتلان روح و جسم آدمي  كه بدانند  ديوار بتوني سكوتي كه از ترس شنيدن صداها دور آن ها بالا  مي برند دير يا زود فرو مي ريزد.  

 

 

 

برگشت