به گزارش ایسنا، در هر خانوادهی ایرانی یک نفر پیدا میشود که به دسیسه مشغول است و حاضر است حتی عمر و هستی خود یا دیگران را تباه کند، تا چیزی را تلافی کرده باشد. خشونتطلبی، توطئهگری، انتقامجویی، خلافکاری، مصیبتزدگی، درماندگی و البته آدمکشی، نزد ایرانیان و خانوادههای ایرانی، امری رایج است!این، تصویری است که سریالها و فیلمهای ایرانی روایت میکنند و این پرسش را بهوجود میآورند که آیا واقعاً اینگونه است و ما در چنین وحشتکدهی هولناکی زندگی میکنیم؟در همین روزهای ماه مبارک رمضان کافی است که به مجموعههای مناسبتی تلویزیون نگاهی بیاندازید؛ مثلاً همین سریال «برادر جان» یا «دلدار». چه چیزی در آنها مشهود است و بیشتر جریان دارد؟ همان عبارتها و توصیفهایی که در جملههای بالا آمده است؛ قتل، دسیسه، جرم و انتقام؛ آنهم در لحظههایی که با نواهای ملکوتی موقع اذان مغرب، آرامش میگیریم و رواست که این آرامش، درونی شود و حس خوب روزهداری را با لذت فطری، تقویت کند؛ اما با این سریالها، چه چیز بهجایش مینشیند؟
این وضعیت البته تنها مجموعههای تلویزیونی را شامل نمیشود. نگاهی به فیلمهای جشنوارهی فیلم فجر در چند دورهی گذشته نیز نشان میدهد که برای کارگردانان ایرانی، اکنون درام کلاً بر مبنای «قتل» شکل میگیرد. درنتیجه، حتی کارگردانان توانمند سینما و تلویزیون ما هم مخصوصاً وقتی قرار است سریالی را برای تلویزیون کارگردانی کنند و پولی بهدست آورند، یا بهخاطر سفارش کارفرما و آنچه از آنها خواسته میشود، یا بهدلیل سادهتر بودن کار، کلاً درام را حول یک یا چند قتل شکل میدهند. مخصوصاً که در مجموعههای تلویزیونی، از این رهگذر، شخصیتهای بد داستان را به شکل افراطی هم میتوان بسط داد؛ تا به وجه درام کار کمک شود. همچنین این نوع شکلدهی با این سوگیری انجام میشود که قاعدتاً قرار است در قسمت پایانی کار که در پایان ماه رمضان یا دههی محرم قرار است پخش شود، شخصیتهای بد داستان را میتوانیم متنبه کنیم؛ تا بعد بتوانیم مدعی شویم، معنویت را از این طریق تبلیغ و تشویق کردهایم.
با این وصفها، دو حالت بیشتر نمیتوان متصور بود:
– یکی اینکه تلویزیون و سینمای جمهوری اسلامی ایران، راوی واقعیت است و مردم کشور متمدن ما، تا این حد قاتل و دسیسهگر هستند!
این فرض که قطعاً باطل است و میتوان گفت، چنین روایتگرانی، دستکم، راویان صادقی نیستند.
– دیگر اینکه تلویزیون و سینمای جمهوری اسلامی ایران، مشوق مردم به قتل، دسیسه و انواع و اقسام خلاف است.
در این صورت میتوان پرسید، «نفوذ» دقیقاً چه معنایی دارد؟ آیا نفوذ فرهنگی و اجتماعی دقیقاً در پی یک فعل و انفعال فیزیکی یا عینی برآمده از خارج شکل میگیرد؟ یا «نفوذ» میتواند آن نتیجهای باشد که الزاماً بر اساس یک فعل و انفعال فیزیکی یا عینی برآمده از خارج شکل نگرفته است؟
آیا نفوذِ در خود، توسط خویش، ممکن است یا بیمعناست؟
دستآخر اینکه اگر یک شخصیت سیاسی که در نوشتههای همگان، به وقار، متانت و هوشمندی شهره بوده است، درنهایت، دستش به جنایت قتل آلوده میشود، میتواند محصول همان جامعهای باشد که آنقدر در تلویزیون و سینمایش قتل بهتکرار نشان داده شده است که دیگر به امری بدیهی تبدیل شده؟
حال، آیا میتوانیم از این بهراسیم که در نتیجهی تکراری که قتل انسانها را به امری بدیهی و رایج تبدیل کرده است، هر کدام از ما آحاد جامعه، ممکن است حالا دیگر مستعد قاتل شدن باشیم؟
پاسخ و تدبیر مدیریت فرهنگی و اجتماعی کشور برای چنین دغدغهای، چیست؟