انجمن جهانی قلم با انتشار بیانیه ای در ارتباط با اعتراضات اخیر در ایران، سرکوب و کشتار شهروندان معترض توسط حاکمیت اسلامی ایران و همچنین شکنجه و زندانی کردن نویسندگان و روزنامه نگاران را به شدت محکوم و از سکوت رسانه های جهانی از جمله کشور استرالیا انتقاد کرده است. این انجمن با اشاره به سانسور خبری و قطعی اینترنت در جریان اعتراضات آبان ماه، نوشته است: “آن چه از دیده ها پنهان شده نباید از یادها پنهان بماند”
به گزارش خبرگزاری هرانا، نرگس محمدی، سخنگو و نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر نیز طی نامه ای از زندان اوین در خصوص اعتراضات مردمی آبان ماه، ضمن شرح مشاهدات خود از وضعیت دردناک دو نفر از بازداشت شدگان، از نحوه برخورد حاکمان ایران با اعتراضات مدنی انتقاد کرده و خواستار مجازات عاملان کشتار مردم در اعتراضات اخیر شده است.
وی در پایان نامه با اشاره به بی نتیجه بودن این سرکوب ها، میگوید “سرکوب هر اعتراضی در مقاطع مختلف تاریخ این سرزمین، بسترساز شکل گیری قدرتمندتر اعتراضات و حق خواهی های بعدی شده، بدیهی است شکل و دامنه اعتراضات آینده، مطابق با نوع مواجهه نظام با معترضان فعلی رقم خواهد خورد”.
متن کامل این نامه در ادامه میآید:
“حکومت مسئول کشتار بی رحمانه مردم و خشونت هاست، همه موظفیم در مقابل کشتار مردم توسط حکومت بایستیم.
جوانی تیر خورده و رنگ پریده روی صندلی بهداری اوین افتاده است. ظاهرش نشان می دهد که خونریزی، عفونت و تورم غیر قابل تصور پا، او را از پای دراورده تا زندانبانان بند ۲۰۹ امنیت اوین او را از سلول انفرادی به بهداری اورده اند. او جوانی کم سن و سال است از اسلامشهر. جوانی از همان طبقه که قرار بود جمهوری اسلامی خادم شان باشد. وقتی به او گفتیم اصرار کن پایت معالجه شود وگرنه با این وضع قطع میشود گفت من که قرار است اعدام شوم چه فرقی دارد با پا یا بی پا. از روزی که بازداشت شده ام حتی بتادین هم روی زخمم نریخته اند.
دختری ۲۰ساله از زندان وزرا به بند زنان منتقل شد. چشمانش شدت اضطرابش را نشان می داد. سر راه از ماشین پیاده شده و به طرف عده ای که برای گرانی بنزین تجمع کرده بودند، رفته و بازداشت شده بود. حین بازجویی یا بهتر بگویم اعتراف گیری، مرد بازجو از موهایش گرفته و کشیده بود و فحش های رکیکی داده بود که رویش نمی شد تکرارکند. کمر بند دور کمرش را باز کرده و به میز و صندلی کوبیده بود تا دختر جوان ترسیده و هر چه میخواهد را به دوربین بگوید، نه یک بار بلکه چند بار. او که چون بسیاری از هم نسلانش موفق به تحصیل در دانشگاه نشده و به کار مشغول بود، به زندان قرچک و میان متهمان قتل و مواد مخدر و … منتقل شد.
صدها هموطن عزیزمان با شلیک مستقیم عوامل حکومت به خون غلطیدند. مادران و پدران کمر خم کردند و خانه ها به پرچم سیاه مزین شدند. قربانیان استبداد دوباره به قربانگاه برده شدند . ملتی به ستوه امده از فقر و تبعیض و فساد حکومت استبدادی به پای خاسته اند تا صدای پرخشم وبغض الودشان را به گوش مسئولان برسانند اما به جای شنیده شدن فریادشان به رگبار گلوله بسته شدند.
حکومت معترضان را فارغ از شکل اعتراضاتشان در سلسله اعتراضات اخیر، اغتشاشگر، اشوبگر و ارازل و اوباش نامیده و انها را جزء مردم ایران نمیداند. معترضان مردم ایران هستند اما نه از جنس حاکمان. مردمانی هستند رنج و گرسنگی کشیده، مردمانی تحقیر و سرکوب شده، مردمانی که به هر طریق ممکن برای نقد، اصلاح و اعتراض کوشیدند، سرکوب شدند و اکنون در کف خیابانها فریاد حق خواهی سر می دهند.
حاکمان اعلام می کنند اعتراض حق مردم است. اما به یاد نمی اوریم اعتراض و حتی نقدی که به سرکوب توسط حکومت نیانجامیده باشد. حکومت نشان داده که مسالمت امیزترین اعتراض ها را تحمل نمی کند و حتی تظاهرات سکوت را با گلوله پاسخ می دهد.
رییس جمهور کشور، مردم معترض را که طی اقدامی مدنی ماشین هایشان را در خیابانها متوقف کرده اند، تهدید به تعقیب می کند و ابزار کنترل و دوربین و مانیتورینگ را به رخ ملت می کشد. از ایشان به عنوان حافظ حقوق ملت (نه حکومت) باید سوال کرد آیا ابزار و کنترلی بر ماشه های تفنگ هایی که به روی ملت آتش گشودند و یا کنترل و دوربینی در سلول های بندهای امنیت که تن مجروح جوانان ملت را به اسارت و شکنجه کشیده اند، در اختیار دارد؟
رییس قوه قضاییه معترضان را با اعمال مجازات سنیگین و برخورد قاطع تهدید می کند اما کلامی از تعقیب و مجازات عاملان شلیک مستقیم به مردم به میان نمی اورد. آیا تصور و باوری بر اجرای حق و عدالت در چنین سیستمی وجود دارد؟
کشتار مردم رنجور و خسته از سرکوب، انچنان وحشیانه و خشونت امیز است که با هیچ عذر و بهانه ای از سوی حکومت توجیه پذیر نیست و تنها یک درخواست میتوان داشت و آن مجازات عاملان کشتار مردم بی پناه است واین مساله باید به یک خواست عمومی تبدیل شود.
تاریخ مایه عبرت مستبدان نشده است. سرکوب هر اعتراضی در مقاطع مختلف تاریخ این سرزمین، بسترساز شکل گیری قدرتمندتر اعتراضات و حق خواهی های بعدی شده، بدیهی است شکل و دامنه اعتراضات آینده، مطابق با نوع مواجهه نظام با معترضان فعلی رقم خواهد خورد.
مشاهدات یک هموطن از دو بیمارستان
مشاهدات یک فعال کارگری از مراجعه به دو بیمارستان قائم و مدنی در روزهای اعتراض
در گزارشی از یک فعال کارگری ساکن کرج، وی مشاهدات خود را هنگامی که برای معالجه عارضه قلبی اورژانسی خود به دو بیمارستان در کرج در روزهای اعتراضات آبانماه مراجعه کرده نوشته است.
به گزارش ایران کارگر، این فعال کارگری روز شنبه ۲۴ آبان ۹۸ به دلیل عارضه ناگهانی قلبی، به نزدیکترین مرکز درمانی یعنی بیمارستان خصوصی قائم در بلوار دانشآموز مراجعه کرده بود تا مداوا شود. به علت حجم بالای مجروحان، بعد از ساعتها معطلی و عدم پذیرش، مجبور شده بود از آن جا برای درمان خود به بیمارستان دولتی مدنی مراجعه کند.
این فعال کارگری در ادامه نوشته است: «تا وقتی در بیمارستان بودم، از مرگ حداقل ۳۰ نفر از مجروحانی که به آنجا آوردند، خبردار شدم؛ اسامی را نمیدانم، ریسک نکردم بپرسم؛ اما به گواه کادر پزشکی بیمارستان، همه آنها گلوله خورده بودند؛ گلولههایی که پزشکان میگفتند در محل ورود و خروجشان جراحتهای عمیقی وجود دارد.
نکتهای که از چند نفر مختلف در کادر بیمارستان شنیدم، برای آنها دردناک بود؛ هر نفر یک تیر خورده است. کادر بیمارستان میگفتند، تیراندازی به تک به تک معترضان خیلی دقیق بوده است.»
وی اضافه میکند: «من سالها است گرفتار مشکل قلبی و فشارخون هستم و بیمارستان قائم نزدیکترین مرکز درمانی سر راهم بود. روز شنبه برای درد شدیدی که داشتم، در مسیر برگشتن به خانه، از یک راننده تاکسی خواستم مرا به بیمارستان برساند. همین باعث شد به بیمارستان قائم بروم؛ جایی که محشر کبری برپا بود. تردد پرستارها و دکترها از اورژانس به بخش جراحی نشان میداد خیلی شلوغ است. در راهرو منتظر پذیرش بودم و ورود تعداد زیادی از مجروحانی که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند را به چشم دیدم و نجواهای همراهان و پرستارها و دکترها را میشنیدم.»
وی در ادامه با بیان اینکه، کسانی که میتوانستند هزینه بیمارستان خصوصی را بپردازند، مجروحان خود را به قائم برده بودند و اینکه اغلب مجروحان از مناطق اطراف کرج توسط خانوادهها یا همراهان به این بیمارستان منتقل میشدند، گفت: «حداقل تا وقتی که من آنجا بودم، بیشتر مراجعان از مارلیک، فردیس و گلشهر بودند. خیلی زخمی آوردند.
بیشترشان از روبهرو گلوله خورده بودند. فقط در یک مورد، نفر همراه یک بیمار را دیدم که شیون میکرد و میگفت با باتوم برقی به فرق سر بیمارش کوبیدهاند. آن بیمار هنوز زنده بوده که او را آنجا برده بودند؛ ولی براثر شدت ضربه، جان باخته بود.
تا وقتی من آنجا بودم، دو تن از مجروحان فوت شدند و صدای گریه و شیون خانوادهها رو به آسمان بلند بود. تقریبا تمام تختهای اورژانس غرق خون بودند.»
این فعال کارگری میگوید به دلیل تعداد زیاد مجروحان، بدون این که پذیرش شود، توسط کادر اورژانس یک معاینه سرپایی شده است و به او قرص زیرزبانی داده و گفته بودند بهتر است به یکی از بیمارستانهای دولتی که پرسنل بیشتری دارند، مراجعه کند که او میافزاید: «رفتم بیمارستان مدنی که متعلق به دانشگاه علوم پزشکی است. آنجا هم قیامت بود. بیشتر از ۷۰ نفر مجروح به چشم خودم دیدم. پرستارها میگفتند حداقل ۳۰ نفرشان نیاز به عمل دارند.»
ادعای ابلهانه شلیک بهمردم توسط تظاهرکنندگان ازسوی فرماندهان سپاه، زمینهسازی کشتار بیشتر -فیلم
به گفته این شاهد عینی، خیلی از این مجروحان با تیر ساچمهای مجروح شده بودند و وضعیت برخی از آنها خیلی وخیم بوده است. او در ادامه گفت: «خیلی وحشتناک بود. انگار آنها را از جنگ آورده بودند. به همه جای بدنشان شلیک شده بود؛ از ساق پا و زانو گرفته تا ران، ساعد، گردن و شکم. تعداد آنهایی که گلوله ساچمهای خورده بودند هم خیلی زیاد بود.
ولی من نمیتوانم دقیق بگویم چند نفر بودند. مرد چاقی را آورده بودند که هر دو زانوها و شاهرگش گلوله خورده بود. او را فورا بردند اتاق عمل؛ ولی زنده نماند. تا وقتی در این بیمارستان بودم، حداقل چهار نفر از مجروحان با این که کادر درمانی خیلی سریع رسیدگی میکردند، جان باختند.»
این فعال کارگری که خودش صاحب فرزندی نوجوان است، در حالیکه میگوید هیچ چیز جز از دست رفتن جوانها او را عذاب نداده و نمیدهد، ادامه میدهد: «در میانه این اتفاقها، در اخبار خواندم که فرزند یک کارگر هم کشته شده است؛ پسر جوان ۱۶ یا ۱۷ سالهای که طفل معصوم نه در اعتراضات بوده است و نه خانوادهاش آنجا بودهاند؛ به قصد رفتن به عروسی از خانه بیرون آمده بود.
در بیمارستان که بودم، پسری همسن و سال بچه خودم دیدم که گلوله جنگی به ران پایش خورده بود. پرستارها میگفتند از روز قبل تا آن لحظه این طفل معصوم چهار بار عمل شده است؛ بخش بزرگی از ماهیچه رانش از بین رفته بود. نام فامیلی او آرانپور بود. شاید از بین نرود؛ اما این پا دیگر برای این بچه پا نمیشود؟»