دست عدالت روزی گلوی خامنه ای را خواهد فشرد


منشه امیر

مردم ایران، این بار براندازی شخص خامنه ای را هدف گرفته اند

اگر بر این گمان هستند که ملت ایران همانند مردم کره شمالی است که رژیم می تواند برای همیشه آنان را سرکوب شده و مطیع و گرسنه و بیمار نگاه دارد، سخت به اشتباه دچار هستند.

نه مردم ایران خوی اطاعت کورکورانه دارند و نه سرزمین باستانی ایران با فرهنگ پربار آن، سرزمینی همانند کره شمالی است که بتوان مردم آن را برای همیشه، به زیر بار استبداد و استکبار کشاند.

ایرانیان، نخستین ملت خاورمیانه بودند که انقلاب مشروطیت را به راه انداختند، و آن هنگامی بود که در دیگر کشورهای خاورمیانه، فرمانروایان خود کامه، آن چه را می خواستند عملی می کردند.

ممکن است تا این جا، برد از آن حکومت بوده است. ظاهرا خیزش مردمی سرکوب شده، و بازداشت های همگانی ادامه دارد و رژیم می کوشد ریشه خیزش بعدی را بخشکاند.

در چند هفته اخیر، هزاران تن را در سراسر ایران بازداشت کرده اند:

یکی را به جرم حمایت از رژیم پادشاهی،

دیگری را به جرم دفاع از مشروطیت،

و سومی را به خاطر اعتراض به سرکوب

و چهارمی را به علت آن که نان برای سیر کردن شکم خانواده اش ندارد به تظاهرات پیوسته،

و دیگری را به جرم اعتراض به گرانی معیشت، و همین گونه تا به آخر.

زندان هایشان آنقدر پر شده که به زنجیرکشیدگان را در دستشویی می خوابانند.

ولی آیا می تواند هشتاد و چند میلیون نفر مردم ایران را به غل و زنجیر کشاند؟

درست است که ادعا کردند تظاهرکنندگان عوامل دستور گرفته از اسرائیل و آمریکا و دیگران بودند، ولی آیا این ادعای بی اساس می تواند نابخردی و ناتوانی آنان در اداره کردن مملکت را لاپوشانی کند؟

علت ظاهری خیزشِ این بار مردم ایران، سه برابر کردن نرخ بنزین بود.

ولی این خشم نهفته سالیان دراز بود که در این فرصت و از این روزنه منفجر شد.

مردم از رژیم دل خونینی دارند.

به چشم می بینند که هیچیک از دست اندرکاران ارشد حکومت، از شیوه مدیریت کشوری بویی نبرده اند.

نرخ بنزین را به طور ناگهانی سه برابر کردند، بی آن که همه زوایای آن را به خوبی سنجیده و پیامدهایش را ارزیابی کرده باشند.

در این تصمیم گیری، هیچ کارشناس اقتصاد را شرکت ندادند.

تصمیم گیرندگان، سه آخوند و یک بچه آخوند بودند: علی خامنه ای، حسن روحانی و آخوند ابراهیم رئیسی، و در کنار آن ها بچه آخوندی به نام علی لاریجانی.

بعد هم روحانی با تمسخر و بی شرمی ادعا می کند که تا بامداد روز جمعه، روحش خبردار نبود که گران کردن بنزین چه هنگام عملی خواهد شد.

نمونه دیگر نابخردی سران رژیم در رسیدگی به امور، رفتار آنان نسبت به اعتراض های مردمی و شیوه رسیدگی به آن بود.

حتی یک بار اعتراف نکردند که مردم حق داشته اند به این شیوه مملکتداری و رسیدگی به بحران اقتصادی اعتراض کنند.

از روز نخست، خامنه ای خیزش مردمی را به “اشرار” نسبت داد و به سپاه پاسداران فهامند که باید تا آن جا که می تواند بکشد و نگذارد که غائله گسترش یابد، زیرا ممکن است پایه های رژیم را فرو ریزد.

سپاه پاسداران و نیروهای بسیج با افتخار گفتند که دو روز پس از دریافت دستور تیراندازی از جانب رهبر، توانستند آشوب را فرو نشانند.

هنوز نمی دانیم که در این دو روز چند صد نفر را کشتند و چند هزار نفر را زخمی ساختند و چند ده هزار نفر را به زندان انداختند.

ولی جزئیات ابعاد جنایاتی که مرتکب شده اند، به تدریج آشکار می شود و در ردیف شنیع ترین جنایات جنگی قرار می گیرد.

رژیم ایران، با این کشتارها نشان داد که دشمن اصلی، از دیدگاه آن، خود آحاد ملت ایران است.

خودشان اعلام کردند که در یک جنگ جهانی پیروز شده اند.

ارتش های جهان که در این نبرد شرکت کردند، همانا جوانان ایران، دانشگاهیان ایران، بیکاران ایران و گرسنگان ایران بودند.

این ها هستند که رژیم آنان را “دشمن” می خواند و در ماهشهر با تانک و آتشبار سنگین به مصافشان می رود.

بعد هم می گویند که حاضرند به خانواده های قربانیان دیه بپرداند و فردی که به دستور حکومت به دلجویی از چند خانواده داغدار رفته است، تایید می کند که اکثر جانباختگان به حزبی یا گروهی تعلق نداشتند، بلکه گرسنگان و سرکوب شدگان یعنی همان مستضعفین بوده اند.

ولی این اعتراف ها مانع آن نمی شود که ادعا کنند که اکثر جانباختگان به دست خود معترضین و نه توسط نیروهای بسیجی و سپاه و جنایتکاران دیگر رژیم کشته شده اند.

گفتند که شماری از شکارچیان را به اتهام شلیک به سوی مردم گرفته اند.

ادعا کردند که برخی از جانباختگان توسط چاقو و قمه به قتل رسیده اند و از پشت سر هدف قرار گرفته اند.

اگر هیچ فردی را نیروهای مسلح رژیم، و به دستور مستقیم خود خامنه ای نکشته، پس چگونه است که حاضرند به برخی خانواده ها دیه بپردازند و یک فرد حکومتی را برای دلجویی از آنان به خانه ها می فرستند؟

حتی در دروغ گفتن هم بسیار ناشیانه عمل می کنند.

تلاش بسیار کرده و می کنند که ریشه های اعتراض را بخشکانند، زیرا فردا اگر دوباره شعله ور شود، سراسر رژیم را به آتش خواهد کشید.

ولی چگونه می توانند به این هدف برسند؟

ایا معجزه ای خواهد شد و خزانه آن ها دوباره پر از پول خواهد گردید؟

ایا آنقدر تجربه خواهند اندوخت که بتوانند اقتصاد بیمار ایران را بدون تکیه بر درآمد نفت اداره کنند؟

اکنون، تنها سخن از صادرات نفت نیست که به صفر نزدیک می شود.

حتی صادرات کالا نیز با مشکلات غلبه ناپذیر بانکی روبروست و وارداتشان نیز دشوار شده و در حدی که نمی توانند حقوق معوقه مربیان ورزشی خارجی را بپردازند.

جامعه شناسان و آشنایان به امور سیاسی ارزیابی می کنند که در آینده ای نه چندان دور، ممکن است امواج گرسنگان، همانند سیلی خروشان به پایه های حکومت هجوم آورد و آن را بشوید و با خود ببرد.

آیا رژیم خواهد توانست در برابر آن بیایستد – حتی اگر ده هزار نفر را بکشد و صد هزار نفر را بازداشت کند؟

ایا می توانند همه ملت ایران را به قتل برسانند و یا به زندان اندازند؟

در این موج از خیزش همگانی، یک واقعیت دیگر نیز پدیدار شد، که بیش از هرچه چیز دیگر، شخص علی خامنه ای و سپاه پاسداران را به شدت نگران کرده است.

امروز، نه فقط مردم علی خامنه ای را فردی نالایق و حکومت ولایت فقیه را استبداد سیاه می دانند، بلکه در داخل حکومت نیز انتقادهای نسبتا آشکاری علیه عملکرد علی خامنه ای شنیده می شود و او را مقصر اصلی در نگون بخت شدن ملت ایران می دانند.

برای خنثی کردن این انتقادهاست که همه آخوندهای حکومتی را بسیج کرده اند که مرتبا از خامنه ای مجیز بگویند.

فردی که از رتبه حجت الاسلام، یک شبه به مقام آیت الله ارتقاء یافت و بعد او را امام خطاب کردند و اکنون ادعا می کنند که کلام خداوند از زبان او جاری می شود، از دیدگاه بسیاری از مردم ایران و حتی افراد حکومتی، فردی بی تجربه و ناآگاه تلقی می گردد که همه اختیارات حکومتی را در دست خود قبضه کرده و بازیچه دست سپاه پاسداران شده و حاضر نیست به واقعیات ایران و جهان نگاهی درست بیاندازد و تصمیماتی عاقلانه بگیرد.

خامنه ای، در مقام ولی مطلقه فقیه، بی آن که حاضر باشد به نهادی و یا مردمی حساب پس دهد، و یا مورد سنجش قرار گیرد، در سمتی که آن را مادام العمر می دانند، سرمنشاء نگون بختی های مردم ایران به شمار می آید.

خشت اولی که خامنه ای کج نهاد، ادامه ستیز با ایالات متحده و شعار مرگ بر آمریکا بود.

خامنه ای آن خرد را نداشت که درک کند اشغال سفارت آمریکا در شرایط انقلابی صورت گرفت و گر چه بسیار اشتباه و مصیبت بار بود، ولی در مجموع به تثبیت رژیم خمینی کمک کرد.

ولی خمینی مرد و انقلاب تمام شد و از آن پس می بایست رژیم به عقلانیت سیاسی بازگردد و برای نوسازی ایران و در راه تامین رفاه مردم، با همه کشورهای دنیا مناسبات دوستانه برقرار سازد.

خامنه ای حتی امروز، چهل و یک سال پس از به قدرت رسیدن آخوندهایی که خود را انقلابی می نامیدند، هنوز واژه دشمن را کنار نگذاشته و مرتبا مانند لنین و استالین شعارهای انقلابی سر می دهد.

خامنه ای است که هرگونه مذاکره با آمریکا را همچنان مردود می داند و حاضر نیست برنامه های اتمی و موشکی را کنار گذارد.

خامنه ای است که دست سپاهیان را باز گذشته و آن ها را آتش به اختیار کرده، تا هر شماری از مردمان را که بخواهند بکشند و یا به زندان اندازند.

خامنه ای است که حتی یک نهاد فرمایشی مانند مجلس شورای اسلامی را به یک دستمال کهنه پوسیده مبدل ساخته که باید به دور انداخته شود.

آخوند علم الهدی اکنون علنا و صریحا می گوید که مجلس دروازه حکومت است و سپاه پاسداران اختیار دارد هرکس را که می خواهد وارد کند و از ورود هرکس که نمی خواهد جلوگیری کند.

این ها را مردم ایران خوب می دانند و خوب می شنوند و خوب مشاهده می کنند.

و خامنه ای می داند که مردم می دانند و به همین سبب نیز بود که دستور تیراندازی صادر کرد و ایرانی کشت و دستش را به خون بیگناهان، یک بار دیگر اغشته کرد.

ولی همانگونه که با گذشت بیش از سی سال، یکی از دادیاران کشتار زندانیان سیاسی، پس از ورود به سوئد بازداشت و زندانی شد، سران حکومت و شخص علی خامنه ای بدانند و آگاه باشند که دست عدالت دراز است و بالاخره روزی گلوی آنان را نیز خواهد فشرد.