گزارشی تکان دهنده از شمال شهر تهران
بنفشه سامگيس _روزنامه اعتماد: «وسط اتوبان چمران، رو به شمال که بایستی، تپههای اوین، آن تپههای بیانتها که انگار هیچوقت تمام نمیشود، شرق تا غرب نگاه آدم را پر میکند. وقتی هوای تهران، خوش است، کارتنخوابهای حاشیه اتوبان، سربرمیگردانند سمت شمال، چشم میدوزند به آن تپههای بیانتها. انحنای نرم تپههای خاکستری اوین روی شیب دامن آبی آسمان، کارتنخوابها را عاشق میکند، یاد روزهای خوب میافتند؛ روزهایی که تمامقد، در خدمت زندگی بودند. همین طور که محو زیبایی پیش چشمشان هستند، یکیشان پا میگذارد وسط اتوبان، با قدمهایی که سرعتش از شتاب دور چرخ ماشینها کمتر است، به عمد کمتر است. کارتنخوابها، همینطور محو اوج و فرود توازن رنگ و فرم هستند که جیغ ترمزی، از نفس افتادن لاستیک چرخهایی که شیارهایش از جوی خون گرم رنگ میگیرد، برشان میگرداند سمت اتوبان. نگاهشان را، همان نگاه ملتهب از عاشقی را به جنوب و شمال اتوبان میدوانند و لاشهای میبینند چند قدم دورتر. مچاله که بود در زنده بودنش، مچالهتر هم شد وقتی تصمیم گرفت مرگ را ممکن کند، روی آسفالت اتوبان؛ در محضر آسمان اوین….
حمید بچه ایلام بود؛ بچه مرز. صاحب کارگاه در و پنجرهسازی که کل کارگاه، هرویین شد و خرج خماری حمید و تمام. وقتی پدر و مادرش را کنج قبرستان خاک کرد، با ۶۵ هزار تومان پول؛ کل پولی که از فروش کارگاه باقی ماند، با همین کاپشن سورمهای که حالا هم دور خودش پیچیده و از هر درزش، لقمهای پنبه بیرون زده، گوشه نیمکت پشت سر راننده اتوبوس خط تهران خزید و خوابید تا وقتی شاگرد راننده، شانهاش را هل داد که «داداش رسیدیم.» سال ۹۰ بود.
۲ سال طول کشید تا حمید، پلهپله خودش را از کارتنخوابی پای دامن نماد تهران کشاند تا اتوبان شمال شهر و آنقدر برای صاحب پاتوقهای اتوبان امانتداری کرد و مشتری جور کرد که شد جاساز «ممد شاه»؛ صاحب نوبت ظهر پاتوق اتوبان. وقتی روی شیب منتهی به پاتوق، پاشنه پا را روی گل و خاک، سفت میکردیم، چوبدارها علامت دادند که «ممد شاه» هنوز نیامده. بچههای موبایل سنتر، سرنگ شماره ۲ و کیسه کوچک حاوی چند تکه نان لواش و تخممرغ و سیبزمینی پخته را کف دستهای حمید گذاشتند و حمید رو به من گفت: بدو!
..چهار ساله توی این پاتوقم. اینجا پاتوق فرهاد بود که گلوله خورد. مامورا زدنش. هیچ کسی نمیدونه من تزریق میکنم. یه شب درمیون باید بزنم. به پاهام میزنم، ولی دیشب دوباره روی دستام زدم. سه سال بود روی دستام نزده بودم. اصلا توی زندگیم مواد نکشیدم. همهاش تزریق بود. توی منطقه ما مواد کم میاومد. همه تزریقی بودن. منم شدم مث بقیه…
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
منوچهر شفایی
منوچهر شفایی بنیانگزار و عضو دائمی هیئت رئیسه کانون دفاع از حقوق بشر در ایران که در سال 2000 در شهر برمن آلمان ثبت شده است www.bashariyat.org
موسس و مدیر مسئول ماهنامه و سایت آزادگی از شال 2000
بنیانگزار شبکه مدافعین حقوق بشر در ایران از سال 2002
ورزشکار و شمشیربازی علاوه بر قهرمانی کشور از سالهای 1346 تا 1353 و مقام سومی آسیا 1973 مقام اولی تیمی و سومی انفرادی المپیک آسیائی 1974 و مقام سومی 1991 بازی های آسیایی
متولد تهران بزرگ شده خرمشهر و خوزستان لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه تهران
اینک مقیم و شهروند آلمان
• «من اعتقاد دارم به مجرد اینکه انسان بدنیا می آید حق حیات دارد، بدیهی است که این حقوق ذاتی و اولیه هر انسان است؛ چون می بیند و می شنوند، حق دیدن و شنیدن واقعیت ها را دارد؛ صحبت می کند پس حق نظر دادن و گفتگو دارد؛ فکر می کند، پس حق اندیشیدن و انتخاب رای دارد؛ چون راه می رود حق حرکت دارد، رشد می کند، حق تجلی دارد؛ حق فریاد، گریه و اعتراض دارد و ... اما متاسفانه صاحبان قدرت برای حفظ منافع خود این حقوق را از انسان ها گرفته و با قوانینی که مطابق میل خودشان است آن ها را محدود می کنند.»