آرزویم یک زندگی آرام بود
ایرنا: کودک همسری گاهی با عواقب سنگینی همراه می شود. دخترانی که در سن کم پای سفره عقد مینشینند، در واقع به شروع سال ها درد و رنج بله میگویند. شوهر نه حکم حامی را دارد نه نان آور و از همین جا است که زنجیره مشکلات پی در پی هم بر سر دخترک آوار میشود. مثل سارا. زنی که سه بار ازدواج کرد. در خرابه ها دو فرزندش را به دنیا آورد. یکی از پسرانش را ربودند و حالا یک بهبودیافته است.
سارا بچه دروازه غار است. چهار خواهر و یک برادر دارد. خانواده مادری سارا مصرف کننده و همیشه بساط تریاک در خانه شان آماده بود. دخترک قصه ما از همان کودکی به جای مشق زندگی با الفبای مصرف مواد مخدر آشنا شد. روزگار سارا در خانه پدری به همین شکل می گذشت که چهاردهمین بهار زندگی اش از راه رسید. برای سارا خواستگار پیدا شد. مردی که 15 سال از دخترک بزرگتر و وی نیز مصرف کننده تریاک بود.
چشم باز کردم پای بساط بودم
زن جوان روبرویم نشسته. چهره سبزه ای دارد و سختی های زندگی چینی شده و بر گوشه ای از صورت سارا جا خوش کرده است.
38 سال دارد اما به زنی 50 ساله می ماند. بر اثر مصرف مواد حالت لب و گونه هایش تغییر کرده، زیر چشم هایش گود افتاده و صورتی لاغر دارد اما مدت هاست که از زمان ترک اعتیادش در جمعیت طلوع بی نشان ها می گذرد. با این حال هنوز آثار درماندگی مصرف مواد، خماری و کارتن خوابی در چهره او مشهود است. دست پسرکی هفت ساله را گرفته و هرازگاهی قربان صدقه اش می رود. می گوید: همین بچه باعث شد ترک کنم. نمی خواستم مثل بچه های دیگرم دربه دری بکشد.
سارا نمی داند قصه زندگی اش را از کجا شروع کند. از تجربه کودک همسری اش یا زندگی در خرابه ها و تولد فرزندش در یک خانه خرابه. «من از ازدواج سردرنمی آوردم. چشم باز کردم پای سفره عقد نشسته بودم. حتی شوهرم را هم به درستی نمی شناختم و از زندگی زناشویی چیزی نمی دانستم». از سارا می پرسم چرا راضی به این ازدواج شدی که ادامه می دهد: نمی دانم. شاید چون نان خور اضافه بودم و خانواه ام می خواست مرا از سرش باز کند. اما خواهرهای دیگرم هم در همین سن و سال شوهر رفتند. محیط خانه ما تنش داشت. اذیت می شدیم.
سارا اما نمی دانست همسرش نیز مصرف کننده است. این را زمانی فهمید که دیگر دیر شده بود. آنقدر دیر که وقتی به خود آمد، دید نه تنها بساط تریاک همسر و دوستانش را فراهم می کند بلکه خودش هم پای بساط می نشست. «نمی دانستم چه کار می کنم. فکر می کردم چون همسرم انجام می دهد کار خوبی است و رفتارهای او را تقلید می کردم». در این مدت از میان فرزندان خانواده فقط سارا و یکی دیگر از خواهرهایش مواد مصرف می کردند. این درحالی بود که بعدها خواهر سارا ترک کرد ولی او به مصرف ادامه داد.
«16 سالم شده بود. دو سال از زندگی مشترکم می گذشت. باردار بودم و برای طلاق درخواست دادم. دیگر تحمل زندگی با همسرم را نداشتم. مدام درگیر می شدیم و عمرمان پای بساط مواد می گذشت. همسرم کار نمی کرد و دارو ندارمان را از دست داده بودیم. می خواستم فرزندم را نجات دهم اما نشد. پس از تولد فرزندم وی را به زور از من گرفتند». به اینجا می رسد گریه امانش را می برد. سارا حتی فرصت نکرد به پسر نوزادش شیر بدهد. «پسرم هم مرا ندیده. شاید فقط یک عکس از من دیده باشد. تاکنون با یکدیگر رودرو نشده ایم و فقط چندباری تلفنی با هم صحبت کردیم. پسرم هم مصرف کننده شده. خیلی سعی کردم او را هم مثل خودم به اینجا بیاورم و ترکش بدهم اما زیر بار نمی رود. پسرم شیشه و حشیش مصرف می کند». اینها را می گوید سکوت سنگینی میان گفت و گویمان حاکم می شود. بار دیگر اشک های سارا بر پهنای گونه اش سرازیر می شود. آه بلندی می کشد و زیرلب می گوید: اِی خدا.
پسرم را دزدیدند
پس از جدایی، سارا روزهای تلخ تری را تجربه کرد. خانواده پناهش نداد و آواره خیابان ها شد. آنقدر درد خماری می کشید که به هوای مصرف مواد سر از هر خانه درمی آورد. در همین اوضاع بود که با دومین مرد زندگی اش آشنا شد. تفاهم سارا و همسرش شاید اینبار مصرف مواد بود. در این مورد زن و شوهر هوای یکدیگر را داشتند و مواد سارا جور می شد. به حرف راحت است اما زندگی در خانه خرابه ها که پاتوق مصرف کنندگان مواد و کارتن خواب ها بود، برای سارا و خیلی از زنانی که مثل او آواره این خرابه ها شده بودند، برای هر کسی دور از ذهن و شاید غیرقابل باور است.
«اما واقعیت داشت. من جایی برای خواب نداشتم. گرسنه بودم و به اجبار تن به این ازدواج دادم. چون کاری از دستم ساخته نبود». سارا از همسر دومش باردار و در همان پاتوق مصرف، فرزندش متولد شد اما پس از چند روز وقتی چشم باز کرد تا فرزندش را در آغوش بگیرد و به او شیر بدهد متوجه شد نوزاد سرجایش نیست. سارا با بغض سنگینی می گوید: مواد می زدم و خمار می شدم. در همین وضعیت شاید وی را دزدیده با فروخته بودند، نمی دانم اما هرچقدر به همسرم التماس کردم او را برگرداند حرف نمی زد. اسمش علی بود. هنوز هم به دنبالش هستم. پس از ترک رفتم شکایت کردم و پرونده ای برایش تشکیل دادم. فقط یک عکس از دوران نوزادی اش دارم و سندی دیگر در دستم نیست که بتوانم ردی از او پیدا کنم.
آرزویم یک زندگی آرام بود
همین موضوع باعث جدایی سارا از همسر دومش شد. زیرا می دانست او نیز در گم شدن فرزندشان مقصر است. «هر روز به پاتوق ها سرک می کشیدم، پارک ها را می گشتم تا شاید ردی از پسرم پیدا کنم اما اثری از او نبود». در این میان در یکی از پاتوق های مصرف مواد مردی میانسال متوجه دلنگرانی و ماجرای زندگی سارا و کودک گم شده اش شد. «به من گفت کمکم می کند که پسرم را پیدا کنم. آن مرد هم مثل خودم مصرف کننده و کارتن خواب بود و کمی که از آشنایی مان گذشت با هم ازدواج کردیم».
سارا تعریف می کند که شاید اگر خانواده اش از وی حمایت می کردند و تنهایش نمی گذاشتند مجبور نبود به این ازدواج های اجباری تن بدهد. «تنها و درمانده بودم. نانی برای سیر کردن شکمم نداشتم و درد مصرف و خماری هم لحظه ای رهایم نمی کرد. شما جای من بودید چه کار می کردید؟ مگر من دلم می خواست 14 سالگی زن مردی تریاکی شوم؟ من هم دوست داشتم مثل خیلی از دختران دیگر زندگی آرامی کنار خانواده ام داشته باشم. درس بخوانم. دانشگاه بروم اما همین چیزهای عادی برای مردم، برای خیلی از ما آرزو است. آرزوهای دست نیافتنی».
سارا سومین فرزندش را باردار بود که خواهرش به سراغش آمد. «این خواهرم هم مواد مصرف می کرد اما وقتی به سراغم آمد متوجه شدم مدت ها است ترک کرده. زندگی آرامی را برای خودش ساخته بود و رضایت داشت. آدرس محلی که ترک کرده بود را به من داد و با التماس از من خواست که برای ترک به آنجا بروم».
زایمان در خانه خرابه
سارا هر روز خماری می کشید و پا به ماه بود. در همان درد خماری وحشت از این داشت که بعد از زایمان این فرزندش را هم از دست بدهد. «از دروغ های همسرم خسته شده بودم. به من قول داده بود که برای پیدا کردن پسرم کاری کند اما حمایتی نکرد. بدتر از آن مرا به خرابه ای پشت چهارراه سیروس برد تا زندگی کنیم. دیوارهای خرابه ریخته و تنها قسمت هایی از سقف آن باقی مانده بود. مرا آنجا رها می کرد و به دنبال مواد چند روز غیبش می زد. از تنهایی و وحشت خواب به چشمم نمی رفت.»
وقتی از سارا می پرسیدم شکمت را چطور سیر می کردی می گوید: همسایه ها که متوجه شده بودند باردارم دلشان می سوخت و غذا برایم می آوردند.
سارا فرزند سومش را نه در بیمارستان و به کمک قابله بلکه این بار خودش به تنهایی به دنیا آورد. با بغض و گریه می گوید: «کدام مادر فرزندش را در خرابه به دنیا می آورد؟ در تاریکی خانه خرابه با درد و رنج فرزندم را به تنهایی به دنیا آوردم و در آغوش گرفتم. می ترسیدم چشم باز کنم و او را هم نبینم.»
سارا دیگر از کارتن خوابی و خماری مواد خسته شده بودم. او وقتی به چشم دید خواهرش ترک کرده و زندگی خوبی برای خودش ساخته، پس از تولد سومین پسرش حسین او را در آغوش گرفت و برای ترک به انجمن طلوع بی نشان ها آمد. «حالا بیش از سه سال است که ترک کرده ام و لب به سیگار هم نمی زنم. همسرم را رها کردم و از او طلاق گرفتم. دیگر نمی خواهم ازدواج کنم. اینجا کارآفرینی می کنم و خرج خودم و پسرم را درمی آورم. می خواهم روی پای خودم بایستم و شاید یک روزی توانستم مستقل شوم».
زن جوان همچنان با خواهرش در ارتباط است و تنها دلگرمی های او بود که باعث شد سارا برای ترک قدم بردارد. «خواهرم خیلی دنبالم گشت تا مرا پیدا کند اما در نهایت موفق شد. چون او هم درد مرا می فهمید و به سراغم آمد. شاید اگر اعضای خانواده ام زودتر از این سراغم را می گرفتند هیچ وقت مجبور نبود تن به ازدواج های اشتباهی بدهم. حالا حس خوبی دارم و مثل افراد عادی زندگی می کنم. درست است که در این مرکز زندگی می کنم اما به آینده ام امیدوارم. آرزویم این است سرپناهی برای خودم مهیا کنم و پسرم را به جایگاه خوبی برسانم. دلم نمی خواهد حتی سراغ سیگار برود. از طرفی به دنبال پیدا کردن پسر دیگرم هستم و امیدوارم روزی پیدایش کنم».
سارا تنها قربانی مصرف مواد و شرایط نامساعد زندگی خانوادگی اش نیست بلکه ساراهای دیگر در سطح شهر، میان پرچین های بزرگراه ها، لابه لای درختان پارک ها یا خرابه ها و… بی سرپناه و با درد خماری مواد زندگی می کنند. شاید اگر دست یاری به سمتشان دراز شود از مردابی که داخل آن گرفتار شده اند بیرون بیایند و زندگی سالمی را از سر بگیرند.