شجريان در كنار فردوسی و اخوان؛ چه جايی بشود طوس


قاسم خرمي

شجريان در كنار فردوسي و اخوان؛ چه جايي بشود طوس، چه وزني بگيرد زمين خراسان!

زماني كه ما چشم باز كرديم، شجريان از خراسان رفته بود و تبديل به اسطوره آواز ايران شده بود اما براي ما خراساني‌ها، همچنان مايه فخر و مباهات بود و طنين صداي او، به مقدار و اعتبار ما، مي افزود. اغلب مردم، صداهاي ضبط شده و يا فيلم و تصاوير اجراهاي او را شنيده اند و ديده اند كه حقيقتا براي همه شورآفرين و لذت بخش بود اما صحبت ها و محاورات روزه مره او، با آن شوخ طبعي ذاتي و ته لهجه خراساني اش، براي ما حلاوتي ديگر داشت. اوج كيف و غرور ما زماني بود كه شعر معروف استاد عماد خراسانی در آهنگ «عشق پيري» را با همان لهجه مشهدي خواند:
يَرَه گَه كارِ مو و تو دِرَه بالا مي گيرِه
ذره ذِره دِرَه عشقت تو دِلُم جا مي گيرِه
:روز اول به خودُم گُفتُم ايَم مثل بَقيِ
حالا كم كم مي بينُم كار دِرَه بالا مي گيرِه …
شايد اين آهنگ را خودِ من تا‌كنون بيش از صدبار گوش كرده باشم اما هنوز هم احساس مي كنم كه گوشه اي در آن است كه با گوش جان بايد دو باره شنيده و نوشيده شود. در اين سال‌هاي اخير كه ناكوك‌ترين سازها و ناموزون‌ترين صداها از خراسان به گوش مي‌رسيد، خيلي حالمان گرفته بود كه چرا سرزميني كه قرن‌ها پرستار فرهنگ و ادب ايران زمين بوده است اكنون بايد كانون تندخويي‌ها و زشت‌گويي‌ها باشد. با همه اينها، دلمان خوش بود كه بالاخره استاد محمدرضا شجريان از آنجا آمده است و براي كساني كه با پيشينه اين سرزمين آشنايند، درخواهند يافت كه صدا و سبكِ زيست او، به سلوك سياسي و اجتماعي خراسانيان نزديكتر است.

اكنون آن گنج رفته، دوباره به گنجينه طوس خراسان بازگشت و ميهمان و همنشين هميشگي فردوسي پاك زاد و مهدي اخوان ثالث شد. چه محفل صميمانه و همدلانه اي شكل بگيرد با حضور اين سه فرزانه اي كه عمري را مصروف اعتلاي ايران كردند و «گلبانگ سر بلندي» بر آسمان زدند. «آن شیران شرزه که با شب نزیستند/ رفتند وشهر خفته ندانست که کیستند». چه باري و وزن ديگري بگيرد بعد از اين، زمين طوس و ارض اقدس. صد افسوس كه فرصت ديدار و شنيدن صداي شجريان، از ما گرفته شد. بعد از اين دل ما براي او تنگ خواهد شد؛ براي مرام و آزادگي‌اش، براي صدا و صفايش و حتي براي همان سياست‌ورزي پخته و پوشيده‌اش. او به حق، فريادي بود در زمانه خاموش ما و اعتراضي بود در هنگامه سكوت ما. صدايي بود بغض آلود كه گويي قرن‌ها در گلوي ايرانيان گير كرده بود. اگر او نمي‌خواند «فرياد…آيا فرياد…» شايد ما خفه مي‌شديم. دريغا كه صداي ايران گرفت!
اكنون اما باز دلمان خوش است كه بعد از اين در سراي خداوندگار سخن، ميزبان او هستيم. اين فرصت خواهد كه در كنار آرامگاه او بنشينيم و درد دل كنيم و دو باره آواز او با شعر جانسوز وجاودان اخوان را زمزمه كنيم:
وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم؛ یادگار و دفتر و دیوان… وانچه دارد منظر و ایوان…
وای! آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب؛ مهربان همسایگانم از پی امداد
سوزدم این آتشِ بیدادگر بنیاد ؛ می‌کنم فریاد… ای فریاد…
روحشان شاد