معاون استاندار بوشهر از خودکشی یک نوجوان دیگر در این استان در کمتر از یک هفته خبر داد و این موضوع را نگرانکننده خواند. این نوجوان ۱۵ ساله به دلیل فقر و زندانی بودن پدرش ترک تحصیل کرده و به کار در یک سنگفروشی مشغول بود.
معاون استاندار گفت که خانواده این نوجوان ساکن کنگان به دلیل حبس پدر با محکومیت قتل عمد، از فقر اقتصادی و آسیبهای اجتماعی رنج میبردند.
همچنین صبح امروز یک جوان ۲۱ ساله در شهرستان جم خودکشی کرد. گفته شده این جوان در یکی از باغ تالارهای پذیرایی جم خود را حلق آویز کرده است. این سومین خودکشی طی دو هفته اخیر در جنوب استان بوشهر است.
چند روز پیش از او محمد موسویزاده، دانشآموز ۱۱ ساله نیز در بندر دیر خودکشی کرده بود. یکشنبه ۲۰ مهر رسانهها از خودکشی این نوجوان به دلیل “نداشتن گوشی همراه” برای استفاده از شبکه آنلاین آموزش و پرورش (شاد) خبر داده بودند.
خودکشی او موضوع فقر و تبعیض در دسترسی به امکانات آموزشی در جمهوری اسلامی را بار دیگر در شبکههای اجتماعی داغ کرده بود.
خودکشی محمد موسویزاده، دانشآموز ۱۱سالهٔ اهل دیر در جنوب بوشهر، غمانگیزترین و تأثربارترین خبری است که در هفتهٔ سوم مهر۹۹ در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. خودکشی بهخاطر یک موبایل. وقتی به تصویر معصوم و کودکانهٔ او خیره میشویم، چشمانش به اندازه یک کتاب نانوشته با ما حرف میزند.
به نوشته روزنامه همدلی، این اولین بار نیست که فقر و نداری کودکان سرزمین ثروتمند ایران را بهسمت خودکشی و مرگ خودخواسته سوق میدهد. فروردین همین امسال بود که زینب دختر بچه ۱۱ساله ایلامی بهخاطر فقر و نداشتن لباس عید خود را حلقآویز کرد و به زندگیاش پایان داد، در حالی که آخرین آرزویش خرید یک دست لباس نو برای نوروز بود. وقتی زینب ابتداییترین نیازش را غیرقابل تحقق دید مرگ را ترجیح داد درست مثل محمد!
معلم محمد در رثای او دلنوشتهای را منتشر کرده است که با خواندنش آتش میگیریم و به فکر فرومیرویم:
«خسته بودم، به خودم گفتم دیگه از تدریس غیرحضوری بدترم داریم؟ روزگار از این سختترم هست؟ داشتم عکسای فعالیهای بچهها رو توی گروه (شاد)، از بین پیامها و ویسها جدا میکردم که باهاشون کلیپ بسازم. همینطور که گروه رو زیر و رو میکردم، به پیام سید محمد رسیدم که نوشته بود اجازه گوشی من خرابه، اجازه گوشی من عکس نمیگیره، فیلم ارسال نمیکنه… دیروز آقای مدیر بهم زنگ زد و گفت سید محمد از دنیا رفته. و من الآن نشستم پای گروه بدون تدریس، بدون تکلیف… از این به بعد کی وسط تدریس ریاضی بپره و بگه من گوشیم خرابه کی بعد از ویسای روخوانی فارسی بچهها بگه من نمیتونم ویس بذارم کی بعد از کنفرانسای مطالعات بچهها بگه خانم معلم عزیزم من چطوری فیلم ارسال کنم الآن کی و چطوری منو آروم کنه الآن میفهمم که روزگار از این سختترم هست. سختتر از نداشتن گوشی، نداشتن صاحب گوشیه».