فیلم؛ نان قرضی در اهواز: نانواهای شهر می‌ گویند



داستان فروش نان قرضی را پس از بوشهر، بندرعباس، قزوین، سیستان و بلوچستان، استان لرستان، بروجرد و خرم‌آباد حالا در اهواز بشنوید (فیلم زیر). محرومینی که پول تأمین نان شب‌شان را ندارند و با خریدن نسیه نان روز می‌گذرانند.

نانواهای شهر اهواز از افرادی می‌گویند که کارت یارانه‌هایشان را گرو می‌گذارند تا بتوانند نان ببرند. آدم هایی که به‌معنای واقعی کلمه «نان شب» ندارند. آ‌دم‌هایی که واقعاً با پول یارانه‌ها، با همان مقدار اندک که دارند زندگی می‌کنند. از آدمهایی که تجسم واقعی «فقر مطلق» اند.

این است رهاورد حکومت سیاه آخوندها برای محرومین جامعه که در شرایط انتشار ویروس کرونا صدایشان هم به جایی نمی‌رسد.

دستمان به نان خالی هم نمی‌رسد
شكم‌هايي كه گرسنه‌تر مي‌شوند

بقال محل ما، يك دفتر نسيه براي خرده بدهي‌هاي مشتريان آشنا دارد؛ دو هفته قبل، صفحات دفتر را ورق مي‌زد و همين‌طور كه با انگشت سبابه، روي ستون اسامي مي‌گشت، مي‌گفت كه تا اوايل سال، نسيه‌برها، كارگران ساختماني بودند و سرايدارهاي مجتمع‌هاي مسكوني و راننده‌هاي پيك موتوري، ولي از آن به بعد، كارمندها و معلم‌ها و راننده‌هاي تاكسي تلفني محل هم آمده‌اند براي خريد قسطي، براي قسط‌بندي بدهي‌هاي كوچك؛ 18 هزار تومان، 75 هزار تومان، 37 هزار تومان.

در ادامه گزارش روزنامه اعتماد آمده است: بقال محله انگشتش روي سه تا ضربدر مي‌ايستد. سه تا ضربدر و بدون نام، برخلاف بقيه كه اسم و شماره تلفن‌شان را نوشته؛ خانم …. آقاي ….. بقال مي‌گويد اين ضربدرها، آدم‌هايي هستند كه پيش از اين، كاسب‌هاي خوشنامي بودند ولي در روزگار گره خوردن تورم و تحريم و گراني و كرونا، ورشكست شدند و‌ دار و ندارشان را فروختند براي تسويه طلب‌هاي مردم و حالا اواخر وقت و در خلوتي مغازه، مي‌آيند و نسيه مي‌برند و پول قند و چاي و برنج و شكر را قسطي مي‌دهند.

مي‌گويد اين آدم‌هاي ضربدري، تا چند ماه قبل، هفته‌اي يك بار مي‌آمدند و قيمت هيچ جنسي را نمي‌پرسيدند و طوري خريد مي‌كردند كه وقت رفتن، دو تا كيسه بزرگ از ريز و درشت ضروري و غير ضروري خارجي، دست خودشان بود و دو تا كيسه بزرگ هم دست شاگرد مغازه كه تا صندوق عقب ماشين‌شان مي‌برد و به اندازه يك روزمزد، انعام مي‌گرفت.

روي يكي از ضربدر‌ها انگشت مي‌گذارد و مي‌گويد: «اين، عتيقه‌فروش بود، اول تابستان، خانه‌اش را فروخت كه يك خانه بزرگ‌تر بخرد. دو ماه معطل كرد كه كدام منطقه و با چه متراژ و طبقه چند بخرد كه آخر شهريور، روز قبل از امضاي قولنامه، فروشنده، معامله را به‌هم زد و همان شب، پول همان خانه‌اي كه اين بنده خدا فروخته بود، فقط به اندازه يك رهن كامل ارزش داشت. صبح فردايش، مرد بدبخت روي پله‌هاي مغازه ما نشسته بود و فقط توي سرش مي‌زد و گريه مي‌كرد و مي‌گفت حاصل 30 سال جان كندن را يك شبه باخته. حالا هر 10 روز يك بار تلفن مي‌زند و مي‌گويد مجيد جان، ارزان‌ترين برنج و روغن و چاي و پنير و مايع ظرفشويي، از هر كدام يك كيلو و يك بطري و يك بسته و يك قوطي كنار بگذار، شب، بچه‌ها را مي‌فرستم ببرند.»

بقال محل ما، صفحات آخر همان دفتر نسيه را از آخر به اول ورق مي‌زند تا مي‌رسد به صفحه‌اي كه 3 رديف شماره تلفن در آن نوشته؛ هر رديف، 15 شماره تلفن. بقال مي‌گويد صاحبان اين شماره‌ها، كساني هستند كه تا اوايل سال، هر ماه مي‌آمدند و بي‌خبر و بي‌نشان، بدهي افراد مستمند و فقير را تسويه مي‌كردند. روي 2 رديف و يك نيمه، روي 40 شماره تلفن خط كشيده و مي‌گويد كه از آن جمع شماره تلفن‌ها، فقط همين 5 نفر مانده‌اند.