چهارصد هزار دانش آموز تبلت و گوشی هوشمند ندارند
مدیرکل آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان با اشاره به آمار 141 هزار دانش آموز بازمانده و ترک تحصیلی در استان، کمبود نیروی انسانی، فضای آموزشی، مسائل فرهنگی، ازدواج و فقر را از عمدهترین دلایل ترک تحصیل اجباری دانش آموزان استان عنوان کرد.
به گزارش ایلنا، حمیدرضا رخشانی به علت ترک تحصیل دانش آموزان در استان سیستان و بلوچستان اشاره کرد و افزود: استان در شرایط متفاوتی با سایر مناطق کشور قرار دارد. در بسیاری از مناطق سیستان و بلوچستان مسائل فرهنگی باعث ترک تحصیل دانش آموزان می شود. وقتی دختران به سن قانونی می رسند موضوع ازدواج آنها به میان میآید که مجبور به ترک تحصیل میشوند. بیشتر آنها در دوره متوسطه اول ترک تحصیل میکنند و در متوسطه دوم آمار ترک تحصیل این دانش آموزان افزایش مییابد.
عده ای از دانش آموزان پسر نیز به دلیل فقر و کسب درآمد برای خانواده ناگزیر به ترک تحصیل می شوند. برخی خانوادهها نیز به خاطر کلاسهای مختلط و مسائل فرهنگی اجازه تحصیل به دختران را نمی دهند.وی اضافه کرد: بخش از ترک تحصیل ها نیز به دلیل عدم حضور معلم زن در کلاس های درس است. به همین دلیل دختران در کلاس درس حضور نمی یابند. تعدادی نیز به دلیل انتخاب رشته ریاضی فیزیک ترک تحصیل می کنند چرا که دبیر تخصصی برای این رشته در برخی از مناطق استان وجود ندارد. به همین دلیل آن دسته از دانش آموزانی که علاقمند به رشته ریاضی فیزیک هستند و می خواهند در این رشته ادامه تحصیل دهند ترک تحصیل می کنند.
آمار ترک تحصیلی مان به این دلیل در مناطق مرزی بالاتر است چرا که خدمات رفاهی در این مناطق کمتر بوده و اکثر معلمان برای استخدام این مناطق را انتخاب نمیکنند. حتی معلمان بومی نیز بعد از یکی دو سال خدمت متقاضی انتقال به شهرهای مرکزی می شوند.مدیرکل آموزش و پرورش استان سیستان و بلوچستان بیان کرد: در تمامی استان در بحث فضای آموزشی و نیروی انسانی با مشکل مواجهیم و در بسیاری از مناطق مجبوریم کلاسها را مختلط برگزار کنیم و اینکه بخواهیم کلاس های درسی جداگانه برای دانش آموزان دختر و پسرمان برگزار کنیم تقریبا غیر ممکن است.
تن فروشی در 10 سالگی، برای 5 هزار تومان
رعنا حالا در خانه علم جمعیت امام علی زندگی میکند و کارهای ساختمان را انجام میدهد، او میگوید:«الان خواهرم مشکلی دارد که نمیتوانم بگذارم خانه بماند، بزرگترین خواستهام این است که او را پیش خودم بیاورم.» دو تا از خواهرهایش در بهزیستی زندگی میکنند اما خواهر 13 ساله دیگرش را از بهزیستی بیرون کردهاند. او ابا دارد از مشکل خواهرش بگوید، اما روایت مددکاران از فاطمه که در8 سالگی تجربه تجاوز صاحبِ کارگاهی چوببری را از سر گذرانده، روشن است.
مسعود، یکی از مددکاران این خانواده چنین روایت میکند:«پدر خانواده حتی قرص تقویتی میخورد که شبها به بچههایش تعرض کند. بچهها از او میترسیدند و به آدمهای دیگر راحت اعتماد کردند. فاطمه در 8 سالگی برای مدتی هر روز به بهانه بستنی و… به کارگاه چوب بری کشیده میشد و آنجا مورد تجاوز قرار میگرفت. کار به جایی رسید که او به این وضعیت عادت کرد. 10 سالش بیشتر نبود اما حتی بلال فروش و کلهپز محل نیز به او دست درازی کرده بودند و با دریافتهای 2 هزار تومانی و 5 هزار تومانی، این کار هر روزش شده بود.» مسعود درباره وضعیتی که به آن اعتیاد جنسی میگویند، ادامه میدهد:«کار به جایی رسید که خودش آمد پیش ما و گفت از این وضعیت خسته شدم، از خودم بدم میآید.
او را بهزیستی بردیم، اما آنجا هم به خاطر مشکلات روان شناختی زیادی که برایش پیش آمده بود، اذیت میکرد و بعد از دو ماه خودشان او را به خانه برگرداندند. یکی از وقتهایی که پدرشان میخواست بچهها را اذیت کند، دخترها با آجر به سر او زدند. ما با پلیس تماس گرفتیم، گفتند ساعت 12 شب حکم ورود به منزل نداریم و مجبور شدیم با کمپهای ترک اعتیاد تماس بگیریم.» بعد از آن، دو ماه طول میکشد تا مددکارها بتوانند به کمک وکیل، با جرم پرداخت نکردن نفقه و کودک آزاری که خود پدر به آن اعتراف کرده بود، حدود دو سال مرد معتاد را به زندان بیندازند. مددکار این خانواده میگوید: «حالا نیز دوران حبسش تمام و آزاد شده است. اما در این مدت، مادر خانواده هم دیگر از همه چیز عبور کرد و آنقدر وضعیت شان با فقر همراه بود که خانه را به پاتوقی برای کارهای خودش تبدیل کرد.»
چهره فاطمه با وجود قامت کوتاهش، شباهتی به دخترکان نوجوان ندارد، کم حرف است و در نگاهش تشویش زنان رنج کشیده و میانسال میگذرد. زندگی در محله ای فقیرنشین، تنها کودکی و نوجوانی را از او دریغ نکرده است؛ درد روایت هر روز بچههایی است که روزها و شب هایشان را با فاصله نیم ساعتی از پایتخت در محلههای فراموش شده میگذرانند و در هیاهوهای رسانهای نیز جایی ندارند. زندگی در اوضاع بد اقتصادی کار را به جایی رسانده است که معضلات اجتماعی به روندعادی زندگی بچهها تبدیل شده است. پسربچهای ۷ ساله میگوید:«اینجا پسر بزرگها با ما کاری میکنند که ما همان کارها را با دخترهای کوچکتر میکنیم.»
روایتی تکاندهنده از کودکان زبالهگرد افغاانی در کرج
خبرگزاری هرانا -چند دقیقهای که در محل بازیافت زباله میایستی، سینهات به خس خس میافتد. آنقدر زنبور و پشه و مگس توی هوا هست که اگرچند لحظهای غافل شوی، وارد دهانت میشود. ساعت ۸ صبح، کمی بالاتر از میدان والفجر کرج درست در مرکز شهر، در یکی از مراکز بازیافت زباله هستیم. نرگس صحرانورد، فعال حقوق کودکان همراهیمان میکند. مهمترین دغدغه این روزهای او، رسیدگی به وضعیت بهداشتی و سلامت این کودکان است.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایران، ۷۰ مرد که ۳۰ نفرشان زیر ۱۸ سال سن دارند، همین جا زبالههایی را که جمع کردهاند به پیمانکار تحویل میدهند و مزد میگیرند. گفتهاند ساعت ۸ صبح اینجا باشیم تا بچهها را که با گاری دستیهایشان از کاسبی اول صبح برمیگردند، ببینیم. اینجا فقط محل کارشان نیست که محل زندگیشان هم هست. در میان زبالهها برای خودشان آلونکهایی ساختهاند و زندگی میکنند.
صبغتالله ۱۲ و عبدالله ۱۷ ساله را مقابل سولهشان میبینم. چند دقیقهای است از کاسبی برگشتهاند و میخواهند چایی بنوشند و دوباره راهی شوند. هر دو مثل اغلب ساکنان اینجا اهل هرات افغانستانند.
صبغتالله ساعت ۵ صبح از خواب بلند شده و رفته کاسبی: «قاچاقی آمدیم ایران. روزی ۳۰-۲۰ هزار تومان مزد میگیرم اما مزدمان را به خودمان نمیدهند، میفرستند برای خانواده.»
سولهشان را نشانم میدهد؛ یک اتاق خیلی کوچک با ابتداییترین وسایل زندگی بدون در و پیکر.
– صبغتالله زمستانها اینجا چطور زندگی میکنید؟
– زندگی میکنیم دیگه. آتیش روشن میکنیم. چیکار کنیم دیگه؟
– دستشویی کجا میروید؟
– همین جا لای خاکها.
– سرویس بهداشتی ندارید؟
– نه.
– پدر و مادرتان میدانند زبالهگردی میکنید؟
– آره میدونند آشغال جمع میکنیم.
یک سوله سیمانی را که کمی با ما فاصله دارد، نشانم میدهد: «اونجا برای خودمون حموم درست کردیم.» هیچ آب لولهکشی در مرکز وجود ندارد. بچهها و بزرگترها از آن طرف میدان والفجر و از تانکر گوسفندفروشی با دبه برای خورد و خوراک و مختصری شستوشو آب میآورند.
عبدالله میگوید: «شهرداری پول میدهد ما اینجا زندگی کنیم. لباس هم داده. ببین!» راست میگوید. همه بچهها یک لباس فرم نارنجی و سیاه بر تن دارند. پشت لباس نوشته شده مجری طرح تفکیک از مبدأ.
نرگس صحرانورد همینطور که ما را همراهی میکند، از بچهها درباره وضعیت سلامتیشان هم میپرسد. سؤالاتی مثل اینکه «دکتر رفتی؟»، «دندونت چطوره؟»، «وقت دکترت رو از دست ندی؟»، «وقت گرفتن دوباره سخته؟»، «واکسنت رو زدی؟»
نرگس میگوید: «بچهها همهشان مریضند، بیشترشان سوء تغذیه دارند. دائم گلودرد، دنداندرد، دلدرد و سوء تغذیه. ۷ ماه است میآیم و میبرمشان دکتر. تو بگو کسی اینجا با بوی زباله و کنار این همه آشغال زندگی کند، سالم هم باقی میماند؟»
عبدالله میپرد توی حرفهایمان و خطاب به نرگس میگوید: «تازه موشها هم هستند. یادته زیر اون سوله مرده بودند؟ هفت هشت تا بودند، خیلی بوی بدی میدادند. آوردیمشون بیرون. شبها حمله میکنند.»
موشها یکی از تهدیدهای اصلی زندگی بچهها هستند. آن طورکه نرگس هم برایم تعریف میکند زیر یکی از آلونکها مرده بودند و بوی تعفنشان همه جا را برداشته بود و بچهها همه با هم دلدرد گرفته بودند. چند روزی هست موشها را از زیر سولهها درآوردهاند.
ربان ۱۰ ساله با آن جثه و قامت کوتاهش از راه میرسد. ساعت ۸ و نیم صبح است. بچهها نشانش میدهند و میگویند لبش را موش گاز گرفته. یک بار هم سگ بازویش را. وقتی گاریاش را هل میدهد، میبینی چطور زیر سنگینی بار خم شده؛ با آن صورت بچگانه معصومش. بالای لبش جای یک زخم کوچک هست.
– ربان، موش گازت گرفت؟ کی؟ شب بود یا روز؟
– شب خوابیده بودم دیدم یک چیزی گازم گرفت. واکسن زدم.
– کجا واکسن زدی؟
– حصارک.
– سگ چی؟
– شانهام رو گاز گرفت.
با کمک نرگس، واکسن هاری هم زده است. ربان و برادرش فرهاد را پدرش آورد به ایران و بعد برگشت افغانستان. فرهاد ۱۶ ساله حالا همه پشت و پناه ربان است. ربان ۵ برادر دیگر هم دارد که در افغانستان زندگی میکنند.
نرگس صحرانورد میگوید: «این بچهها واقعا بیپناهند. این بچهها را همه جور خطری تهدید میکند؛ هر چیزی که فکرش را بکنی از بیماری و تجاوز گرفته تا خطر مرگ. مگر میشود مسئولان شهر کرج ندانند که در این سولهها و مراکز چه میگذرد؟
گزارش تکاندهنده از تجاوز به کودکان کار
مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران اعلام کرد که در سه ماهی که طرح حمایت از کودکان بدسرپرست اجرایی شد،٤٤٠٠ نفر کودک و بزرگسال از ٢٢ منطقه تهران جذب شدهاند. او گفت: “از این تعداد٤٠٠ نفر کودک هستند. متاسفانه از ٤٠٠ تایی که مددکاران بهزیستی با آنها صحبت کردهاند، به نزدیک به ٩٠ درصدشان تعرض شده است.”
رضا قدیمی در گفت و گوی کوتاهی با «شهروند» در پاسخ به این سئوال که اخیرا آماری از تجاوز به کودکان کار اعلام کردهاید که پیش از این گفته نشده بود. اینکه ٩٠درصد از کودکان کار مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند، آیا این عدد را براساس مطالعه و تحقیق ویژهای اعلام کردید؟ جامعه آماریتان چه بوده؟ گفت:
بله تحقیق شده. در طول اقداماتی که انجام شد، با این مسأله مواجه شدیم که تعداد بچههای زیر ١٥سال سر چهارراهها روزبهروز رو به افزایش است. وضع بسیار اسفباری است، برای این کودکان که در گرمای تابستان و سرمای زمستان سختی میکشند. متاسفانه از ٤٠٠تایی که مددکاران بهزیستی با آنها صحبت کردهاند، به نزدیک ٩٠درصدشان تعرض شده است.
تجاوز به دختران معلول در پرورشگاه
پرورشگاه قرار بوده پناهگاهی باشد برای کودکانی که خانواده آنها را نپذیرفته یا خود به پای خود از آزار نزدیکان گریختهاند تا در فضایی امن بزرگ شوند اما بزرگ شدن پایان تلخی زندگی همه آنها نیست.
به گزارش مهر، ث. دختر ۳۰ سالهای است که همچون آتنا و بنیتا در دم یا طی چند ساعت تشنگی و گرسنگی به آغوش مرگ نرفته است. او چند سالی است که در یکی از مراکز نگهداری از معلولان عقب مانده ذهنی وابسته به سازمان بهزیستی زندگی میکند. او در یک خانواده بدسرپرست و آسیبدیده به دنیا آمده و بزرگ شدهاست اما زندگی در این مرکز که چند سال متوالی به عنوان بهترین مرکز بهزیستی معرفی شده هم نتوانسته آرامش و دوری از آزار و اذیت را برای او فراهم کند.
یکی از مددکاران این مرکز که نخواسته نامش فاش شود از آزار و اذیت جنسی یکی از نیروهای تاسیساتی این مرکز به این دختر آن هم به دفعات متعدد پرده برداشته است اما به گفته این مددکار، پس از احراز این موضوع برای مدیر مرکز، هیچ اقدامی برای دفاع از این دختر انجام نشده و حتی قرار است برای حل و فصل ماجرا او به مرکز دیگری منتقل شود.
این مددکار در ادامه صحبتهایش تاکید میکند که ث. به تنهایی قربانی اهداف شوم این تاسیساتی نبوده و پیش از این، دو دختر دیگر نیز طعمه هوسرانی این فرد شده بودند و پس از اطلاع مدیر مرکز از ماجرا به مراکز دیگری منتقل شدهاند.
این کارمند تاسیساتی با قرداد حجمی یا شرکتی برای این مرکز کار میکرده و پس از روشن شدن ماجرای تعرض او به یکی از مددجویان، با ورود بهموقع و برخورد جدی بازرسی سازمان بهزیستی از کار بیکار میشود اما با این ادعای مدیر مرکز که نیروی تاسیساتی دیگری در اختیار ندارد بار دیگر به کار فراخوانده شده است.
نکته تلخ داستان اما اینجاست که فرد متعرض خود نیز پدر یک کودک عقبمانده ذهنی است. براساس قانون این دختر باید برای انجام مراحل قضایی و مجازات این مرد به پزشکی قانونی معرفی شود، کاری که مدیر این مرکز از آن خودداری میکند.
مددکار این مرکز ادامه میدهد: مدیر این مرکز که به تازگی ارتقا یافته و برای جلوگیری از بدنامی مرکزش میخواهد موضوع را در خفا حل و فصل کند دختر را برای معاینه به جای پزشکی قانونی به مطب یکی از متخصصان بیماریهای زنان فرستاد، با این حال این متخصص نیز اعلام کرده که برای اثبات تعرض، این دختر باید به پزشکی قانونی برود، موضوعی که مدیر این مرکز همچنان علاقهای به اجرای آن ندارد.
حتی او برای این که صورت مساله را پاک کند از روانشناس مرکز خواسته است تا گواهی صادر کند که براساس آن این دختر به دلیل داشتن عقب ماندگی ذهنی توهم داشته و صحبتهایش واقعی نیست؛ پیشنهادی که روانشناس مرکز از انجام آن خودداری کرده است. این در حالی است که به گفته این مددکار ث. تنها ۲۰ درصد معلولیت ذهنی دارد و به راحتی میتواند یک زندگی را با حمایتهای دور اداره کند و صحبتهای او خلاف واقع نیست.
«تنبیه بدنی نه! اذیت!»
بازرسی سازمان بهزیستی به محض اینکه از ماجرا مطلع شده از مسئولان مرکز خواسته که هرچه سریعتر گزارش پزشکی قانونی را ارسال کنند، با این حال مدیر مرکز همچنان از این کار جلوگیری میکند و مصمم است صورت مساله را پاک کند.
اگرچه سازمان بهزیستی با جدیت تمام انواع مراقبتهای لازم را در دستور کار دارد اما متأسفانه اخبار مشابهی از مراکز دیگر هم به گوش میرسد. در یکی از مراکز نگهداری معلولان ذهنی که دختران ۳۰ تا ۳۵ ساله هم در بینشان هست، علیرغم تذکرات مکرر سازمان بهزیستی، دختر جوانی که میگوید خانواده ندارد و مجهولالهویه است و چون جایی برای رفتن ندارد اینجا مانده، اعتراف می کند که یکی از مسئولان مرکز و دو نفر از پرسنل آنها را «اذیت» میکنند. در پاسخ به این پرسش که «چطور اذیتی» تنها میگوید: «وسایلی که خیرین برای ما میآورند به ما نمیدهند. بعد برای اینکه آنها را بگیریم شرطهایی برای ما میگذارند.»
وقتی از او میپرسم بچهها شرطها را اغلب قبول میکنند یا نه میگوید: دختران معلول ذهنی و جسمی، مثل هر آدم دیگری نیازهایی دارند. طبیعی است که خیلی از پیشنهادها را سریع قبول کنند.
کسانی که به نحوی از این مرکز بیرون آمدهاند هم روایت مشابهی دارند. ش. کودک ۱۲ سالهای که به فروش مواد مخدر مشغول است، در پاسخ به اینکه چرا در مراکز نگهداری نمیماند میگوید: «اذیت میکنند.» و وقتی از او میپرسی: «یعنی چهجور اذیتی؟ تنبیه بدنی؟» پاسخ میدهد: «تنبیه بدنی نه. اذیت…»
یکی هم زیاد است
مدیرکل پیشین اداره کودکان بی سرپرست و رئیس کنونی مؤسسه خیریه فرهاد که در زمینه زنان بیسرپرست مبتلا به سرطان فعالیت میکند در پاسخ به اینکه این اتفاقات چه اندازه صحت دارد و به چه میزان رخ میدهد میگوید: فرض کنید مثلا هزار مرکز داریم و در هر مرکزی ۲۰نفر ممکن است همکاری کنند. اگر خدای نکرده یک درصد از این ۲۰ هزار نفر مشکل داشته باشند چون جامعه آماری ما بالاست به تعداد زیادی میرسیم.
نبیالله عشقی ثانی تأکید میکند: البته این استدلال که ۱۰ هزار بچه را نگه میداریم و دو تا بچه ما این طور شده پذیرفتنی نیست. یکی هم زیاد است. یک مرکز نمی تواند بگوید مواظب ۶۰ نفر بودم و یکی از دستم رفت چون نسبت به همه مسئولیت دارد.
وی تصریح میکند: البته باید پیشینه این افراد را هم در نظر بگیریم. من بچه ای را داشتم که توسط پدرش مورد آزار جنسی قرار می گرفت و ناپدری با او رابطه مکرر داشته و عمو و دیگران هم از او سوء استفاده میکردند. چنین فردی فرق می کند با کسی که در یک خانواده سالم اجتماعی زندگی می کند.
عشقی میگوید: البته باید از تلاشهای شبانهروزی کارکنان خانههای کودکان و نوجوانان که یکی از مشکلترین مسئولیتهای مراقبتی و تربیتی ما را بر عهده دارند، سپاسگزاری کرد. سختترین کار در بهزیستی اداره کردن مراکز مراقبت است و سخت ترین کار مراقبت از بچه هایی است که خانواده ای ندارند. این اتفاقات می افتد و مسئولان هم شرعا هم قانونا مکلفند همه دقت ها را به عمل بیاورند، بچه ها را آموزش بدهند، به مربیان و کارکنان هم آموزش بدهند و به طور مستمر و پیوسته باید مراقب آنها باشند.
مدیرکل پیشین اداره کودکان بی سرپرست درباره مراقبتهای لازم برای پیشگیری از اتفاقاتی همچون تعرض به ث. میگوید: بسیاری از آزارهای جنسی در جامعه ما متاسفانه ابتدا از بستگان شروع شده است. حال مرکزی داریم برای بچههایی که از نظر ذهنی و جسمی دچار معلولیت هستند. برای مثال فردی را داریم که ضریب هوشی معادل کودک هفت ساله را دارد.
چنین فردی که شرایط جسمی دختر بالغ را دارد اصلا تشخیص نمی دهد و تصورش بازی است. اما طرف دیگر ممکن است بخواهد سوء استفاده کند.
عشقی تصریح میکند: مسلما در مرحله اول انتخاب کارکنان کنترل ها باید مستمرا اتفاق بیفتد و نظارت بر عملکرد کارکنان باید سالانه و حتی ۶ ماه یک بار باشد. باید منظم کلاس های آموزشی گذاشته شود و این مراقبت کردن چیزی نیست که یک بار انجام بدهید و تمام بشود.
وی در تأیید این اتفاق میگوید: مطالعات نشان می دهد آسیبها اغلب توسط افرادی همچون نگهبان، باغبان، خدمه، تمیزکار و مسئول تأسیسات رخ میدهد. افرادی که خودشان هم از تحصیلات پایین تری برخوردار هستند و خودشان هم ارتباطات منظم اجتماعی ندارد و بالاخره تمایلات ممکن است آنها را تشجیع کند یا شرایط مساعدی پیش بیاید که به سمت یکی از این بچه ها گرایش پیدا کند و خدای ناکرده اتفاقات بدی بیفتد.
خانه بخت دختران پرورشگاهی سیاه است
آزار و اذیت داخل مرکز پایان تلخیهای زندگی این دختران نیست. م. که اکنون چند سال است از مرکز بیرون آمده میگوید: وقتی از مرکز بیرون آمدیم، برای چند نفرمان خانه گرفتند تا بعد که ازدواج کردیم به خانه و زندگی خودمان برویم. مدتها گذشت و سرانجام مجبور شدیم باور کنیم که کسی با شرایط ما با ما ازدواج نمیکند. هر ۵ نفری که با هم بودیم روابط دوستانهای داشتیم، اما موفق به ازدواج نشدیم.
ادعای م. در فعالیتهای پژوهشی هم تأیید شده است. در یک پژوهش سه ساله روی دخترانی که از مراکز بیرون آمدهاند همه دخترانی که در پرورشگاه بزرگ شده بودند و بعد ازدواج کرده بودند ازدواجشان به طلاق منتهی شد و آنها که بچهدار شده بودند شرایطشان سختتر هم میشد.
در بخشی از گفتگوهای نقل شده در این پژوهش آمده که یکی از دلایل نگاه منفی این دختران به مردان بوده است: اغلب دختران با توجه به آنکه از مراکز بیرون نمیآمدند با مردی مراوده نداشتند. مرد را موجود بیرحمی مثل پدرشان که آنها را رها کرده میدیدند و اگر هم او را به یاد نداشتند تنها مردی که میدیدند پیرمرد بداخلاق و زمختی بود که باغچهها را آب میداد. به همین دلیل از مردان بیزار بودند و بعد از ازدواج هم روش برخورد با شوهر را نمیدانستند.
مدیرکل پیشین اداره کودکان بی سرپرست در این باره میگوید: کسانی که در این مراکز زندگی میکنند به دلایل مختلف شرایط متفاوتی داشتهاند. یکی یک سال اینجا بوده و دیگری ۲۰ سال. از سوی دیگر مربیها ۲۴ ساعته عوض میشوند و هرکدام ویژگی خودشان را دارند و این تفاوت ویژگی های این افراد هم روی این بچه ها اثر می گذارد.
عشقی تأکید میکند: بعضی از بچه ها قبل از اینکه وارد بهزیستی شوند توسط مادر پدر و بستگان شکنجه شدهاند یا حداقل تربیت خوبی نشده اند. وقتی ۱۵ نفر با شرایط بسیار متفاوت و ویژگی های آسیب پذیری کنار همدیگر زندگی می کنند خواه ناخواه روی هم اثرهای منفی می گذراند همچنان که اثر مثبت هم می گذارند.
وی درباره شریط ازدواج آنها نیز توضیح میدهد: الان یکی از چالش های بزرگ جامعه ما چیست؟ متاسفانه ازدواج بسیار پایین است تعداد بسیار زیادی دختر داریم که سن ازدواج را پشت سر گذاشته اند عدد میلیونی است و به ۳۰ سال رسیدهاند و هنوز با خانواده زندگی می کنند. وقتی دختری میخواهد ازدواج کند خانوادهای وجود دارد که از نظر اقتصادی، آموزش آداب اجتماعی و از دیگر ابعاد به عنوان حامی دختر خودش را نشان می دهد. اما در مراکز، این چگونه اتفاق می افتد؟ البته مدیران مرکز و مددکاران اجتماعی مداخله میکنند و قواعد و اصول را یادآوری می کنند ولی یادمان باشد هیچ روان شناس و کارکرد دیگر اداری نقش مادر را نمی تواند اجرا کند.
عشقی تصریح میکند: سؤال دیگری که پیش می آید این است که چه کسانی با این بچه ها ازدواج می کنند؟ مسلماً خیلی از آقایان به دلایل مختلف ممکن است تمایلی به ازدواج با یک دختر خانمی که در خانه کودکان زندگی کرده اند نداشته باشند اگر چه این دختران سالم و با محبت و زیبا هستند و اگرچه آداب را می دانند و تحت حمایت هستند.
وی ادامه میدهد: سرانجام آنکه پس از ازدواج هم اغلب دختران در برهههای مختلف از مشاوره و حمایت مادر و خانواده خود برخوردارند. با همه اینها تعداد طلاق هایمان فوق العاده زیاد است. آمار رسمی بالای ۲۵ درصد است و بسیاری از جدایی ها در دو سه سال اول رخ میدهد. پس اول باید واقعیت های موجود در جامعه را ببینیم بعد حق داریم از خانه کودکان و نوجوانان و کسی که در آنجا زندگی می کند چه میزان انتظار داشته باشیم که بتوانند زندگی خوب و پایداری داشته باشند.
به جرأت میتوان اکثریت قریب به اتفاق کارکنان مراکز وابسته به بهزیستی، از مدیران و مددکاران گرفته تا نیروهای اداری و خدماتی را از زمره کسانی دانست که عمر خود را برای خدمت به بیپناهترین مردمان این سرزمین گذراندهاند. کسانی که به جای شغل ساده و ثابت پشت میز با ارباب رجوع شیک و اتوکشیده، کار سخت و پرمسئولیت نگهداری از کسانی را برگزیدهاند که حتی خانوادهشان نیز از نگهداری آنها شانه خالی کردهاست. علیرغم این همه گاه رخدادهای کمشماری همچون سرگذشت ث. این کارنامه درخشان را لکهدار میکند و از این روست که اهمیت کنترل، بازرسی، دقت در فرایند انتخاب کارکنان و آموزش و مراقبت مستمر آنان دوچندان میشود.