همه خانوادههای این مردان و دیگر روستاییان بارها تا دل حادثه رفتهاند و جستوجو کردهاند. کارمان از همان ٢٩ دیماه همین بود. همه روستا به تکاپو افتادهاند، خبری نبود تا امروز دوشنبه که اجساد یکی یکی پیدا شدند.
به گزارش شهروند، از بهمن مرگ نصیبشان شد اما کوه جسدشان را پس نمیداد. حالا نام آن ٥ مرد با مرز گره خورده همان ٥ مرد روستای کوران. همان مردانی که ٧ صبح ٢٧ دیماه به کوه زدند تا با کولههای پر برگردند، اما برنگشتند. آوار بهمن امان نداد و دفنشان کرد. از آن بهمن بیرحم ٨ روز گذشته بود که تن جامانده یاور، متین، بیلن، فرات یا اولایی در ارتفاعات پوشيده از برف پیدا شد. حالا روستاییان کوران و خانوادههایشان در غم این ٥ مرد عزادارند.
جستوجوها در این ٨ روز براي پیدا كردن اين كولبران بينتيجه بود تا اینکه پیکر بی جانشان یکی یکی پیدا شد.بهمن در روستای دریشک در خاک ترکیه آوار شد روی سر مردان روستای کوران. جایی در ٨ کیلومتری مرز ایران و ترکیه. از همان شبی که بهمن، مردان نامآشنا را در خود غرق کرد روستاییان دست روی دست نگذاشتند و رفتند. رفتند تا کوه، تا دامنهاش به همان جهنم سفید، اما برف بود و برف هست. ارتفاع برف بیش از تصور است اما روستاییان کوران در این روزها دل به کوران کوهستان برفی دادهاند تا ردی از ٥ مرد کولبر پیدا کنند، اما نه نشانی یافتهاند نه ردی. این جستوجوها به دلیل شرایط برفی و پرخطر منطقه با ممانعت هنگ مرزی ترکیه هم روبهرو بود.
غمواندوه چشمان خانواده قربانیان را به اسارت گرفته است. چشمان چشم انتظار مادران و پدران، نگاه تلخومبهوت زنان و چشمان بیفروغ کودکان این مردان در انتظار روزنه امیدی هستند. بارها مسیر پرپیچوخم کوهستان را خسته و بیرمق پیمودهاند اما اثری نیافتهاند.
«مینا احمدی » همان عصر ٢٩ دی ماه بود که فهمید «بیلن» در برف گیر افتاده و جانش را به برف داده است؛ دو روز پس از همان صبح خداحافظی. خبر بهمن را دیگر همگروهیهایش به روستا آوردند. همانها که جان سالم بهدر برده بودند. از همان غروب غمانگیز دوشنبه همه برای نجات رفتند. حالا مادر مانده است با کالین و کایلن دو و چهار سالهاش. دختران چشمروشن کرد روستا که بیپدری را تاب نمیآورند. اشک پشت اشک. مادر صدایش آرام است کوتاه و سخت سخن میگوید. اندوه اما بزرگترین قسمت صدایش است.او میگوید: «١٥ ساله بودم که ازدواج کردم. زندگی ناخوشی داشتیم. بیلن از حیوانات مراقبت میکرد اما هزینهها زیاد است. ساعت ٧ صبح بود که بیلن رفت. کوران بود و برف اما رفت. دو روز بعد در روستا خبر بهمن پیچید. همسفرانش آمدند اما از بیلن و ٤ روستایی دیگر خبری نبود. دخترانم مرتب سراغ پدرشان را میگیرند. ماندهام چه بگویم. زندگیمان سخت بود سختتر شد.