سرباز معلم: از همان ابتدا معلوم بود اتوبوس مشکل دارد



ترمزدستی‌ اتوبوس کار نمی‌کرد….راننده به یک‌باره گفت ترمز بریده و دیگر کار نمی‌کند

سرباز معلم شدند تا هم در لباس نظامی به وطن خدمت کنند و هم در کسوت معلمی، غافل از اینکه ارابه مرگ قرار است، جان آن‌ها را در جاده‌های بی‌رحم بگیرد.

به گزارش ایلنا، ساعت ۸ صبح دوم تیرماه تمامی سربازان معلم استان سیستان و بلوچستان قرار است، برای گذراندن دوره‌ آموزشی به یگان‌های خود اعزام شوند. مثل همیشه سربازان با لباس سبز نظامی در حیاط محوطه سازمان نظام وظیفه تجمع کرده‌اند و بعد از مشخص شدن یگان‌هایشان به سمت اتوبوس‌هایی می‌روند که قرار است با آن عازم محل خدمت شوند. اتوبوس‌ها یک به یک راهی می‌شوند، اما ساعت حدود ۱۰ صبح است و هنوز یک اتوبوس حرکت نکرده، بعد از مدتی معطلی بالاخره اتوبوس با حضور مامور سازمان نظام وظیفه و سربازانی که می‌روند تا معلم شوند به مقصد پاسگاه ولیعصر واقع در شهر آباده از توابع استان فارس حرکت می‌کند.

اتوبوس در طول مسیر چندین بار به دلیل مشکلات مختلف متوقف می‌شود، گاهی این توقف‌ها طولانی می‌شود، هنوز مدتی از مسیر نگذشته که کولر اتوبوس کار نمی‌کند و این موضوع باعث اعتراض سربازان می‌شود، اما اتوبوس همچنان به مسیر خود ادامه می‌دهد، در ایست بازرسی مهریز حدود دو ساعتی برای بازرسی اتوبوس را نگه می‌دارند. پس از بازرسی کامل، ارابه مرگ دوباره به مسیر خود ادامه می‌دهد؛ پس از ادای فریضه نماز صبح دوباره اتوبوس به مسیر خود ادامه می‌دهد، حوالی ساعت ۶ صبح است و هنوز برخی از سربازان خواب هستند، اما سرعت زیاد اتوبوس و حرکات عجیب و غریب آن در پیچ‌های جاده باعث می‌شود تا سربازان بیدار شوند، صدای فریادهای راننده شنیده می‌شود؛ «ترمز بریده نمی‌توانم کاری بکنم» راننده تمام تلاش خود را می‌کند تا اتوبوس را به مسیر ورودی شهر هدایت کند، اما تلاش‌های وی برای کاهش سرعت اتوبوس بی‌ثمر است و بعد از طی مسافتی با سرعت حدود ۱۳۰ کیلومتر، اتوبوس از مسیر خود منحرف شده و به سمت راننده واژگون می‌شود، مدتی روی زمین کشیده می‌شود و بعد از برخورد با گاردریل‌ها با یک تریلی که در آنجا متوقف شده بود، برخورد کرده و در نهایت متوقف می‌شود.

عبدالرحمان دلیری جوان ۲۶ ساله اهل بم پشت سراوان مانند بسیاری از ساکنان مناطق صعب‌العبور بلوچستان، راه‌ها و مسافت‌های زیادی را با پای پیاده طی کرده بود تا بتواند درسش را بخواند. او سختی‌های فراوانی را متحمل شده بود تا مهر امسال سرکلاس دانش‌آموزان حاضر شود؛ فکرش را هم نمی‌کرد، این آخرین سفر او باشد و در روزی که برای تحقق آرزویش می‌رود در یک حادثه تلخ جان خود را از دست بدهد.

یکی از سربازان حاضر در اتوبوس درباره جزییات این حادثه به خبرنگار ایلنا می‌گوید: «روز دوم تیرماه ساعت ۸ صبح به حوزه نظام وظیفه رفتیم و کارهای اعزام انجام شد و سوار اتوبوس شدیم، اما حدود ساعت ۱۰ و نیم الی ۱۱ بعد از یک ساعت معطلی اتوبوس ما حرکت کرد، ظاهرا اتوبوس از همان جا مشکل داشت. ما آخرین اتوبوسی بودیم که از ترمینال خارج شدیم. در طول مسیر هر جایی که نگه می‌داشت به دلیل اینکه اتوبوس ترمز دستی نداشت، شاگرد اتوبوس می‌رفت، سنگ جلوی چرخ‌ها می گذاشت تا مانع حرکت آن شود.»

راننده به یک‌باره گفت ترمز بریده و دیگر کار نمی‌کند

هنوز تعدادی از بچه‌ها خواب بودند که یک مرتبه صدای راننده آمد که می‌گفت ترمز بریده و ترمز کار نمی‌کند. نمی‌دانم چه مشکلی هم پیش آمده بود که دنده‌ها هم کار نمی‌کرد و نمی‌توانست از دنده هم استفاده کند. سرعت اتوبوس لحظه به لحظه بیشتر می‌شد، قبل از اینکه به ورودی شهر برسیم، چهار الی پنج پیچ بود که آنها را به زحمت رد کرد؛ خدا رحم کرد که در آن پیچ‌ها واژگون نشد.

وی ادامه می‌دهد: «مدتی از حرکت نگذشته بود که کولر خاموش شد و دیگر کار نکرد. اتوبوس قدیمی بود و وضعیت خیلی خوب نداشت. برخی از بچه‌ها به مسئولی که همراه ما بود، تذکر دادند. نیمه‌های شب به ایست بازرسی مهریز رسیدیم و حدود ۲ ساعت معطل شدیم. اتوبوس را بردند، روی چاله و همه بخش‌های اتوبوس را باز و بازرسی کردند.»

این سرباز معلم خاطرنشان می‌کند: «بعد از نماز صبح دوباره حرکت کردیم، هنوز تعدادی از بچه‌ها خواب بودند که یک مرتبه صدای راننده آمد که می گفت، ترمز بریده و ترمز کار نمی‌کند. نمی‌دانم چه مشکلی هم پیش آمده بود که دنده‌ها هم کار نمی‌کرد و نمی‌توانست از دنده هم استفاده کند. سرعت اتوبوس لحظه به لحظه بیشتر می‌شد، قبل از اینکه به ورودی شهر برسیم، چهار الی پنج پیچ بود که آنها را به زحمت رد کرد؛ خدا رحم کرد که در آن پیچ‌ها واژگون نشد. وقتی وارد ورودی شهر شدیم نتوانست اتوبوس را کنترل کند و چپ کردیم.»

وی که در این حادثه از ناحیه پا، سر و دست مصدوم شده‌است، خاطرنشان می‌کند: «درباره پرداخت هزینه‌ها هنوز چیزی به ما اعلام نشده است. مسئولان یگانی که قرار بود برای آموزشی به آنجا برویم به بیمارستان آمده‌اند و درباره وضعیت ما و خدماتی که در بیمارستان به ما ارائه می‌شود، پرس جو کردند. پای چپم باید عمل شود و فعلا معلوم نیست که چه زمانی از بیمارستان مرخص می‌شوم.»

این سرباز می‌گوید: «من و رفیقم در صندلی ردیف دوم نشسته بودیم، روبروی ما نیز یکی از سربازان که در این حادثه فوت شده و یکی از رفقایش نشسته بودند. مسئول نظام وظیفه و شاگرد اتوبوس هم روی صندلی جلویی نشسته بودند. موقعی که اتوبوس واژگون شد، شاگرد راننده اول تلاش می‌کرد تا کمربند راننده را باز کند. زمانی که اتوبوس به سمت راننده چپ شده بود من به شیشه خوردم، رفیقم روی من افتاد و بعد از آن شاگرد راننده که قصد داشت به عقب اتوبوس برود، روی ما افتاده بود. بعد آن یکی از سربازان و رفیقش هر دو روی ما و روی شاگرد راننده افتاده بودند. فکر می‌کنم حدود ده دقیقه‌ای در همان حالت داد می‌زدم که کسی به کمکم بیاید، اما کسی صدای ما را نمی شنید. آن سرباز و شاگرد اتوبوس که روی ما افتاده بودند همان لحظات اولیه فوت شده بودند. رفیقم هم زخمی شده بود.»وی تاکید می‌کند: «اتوبوس اصلا کمربند نداشت. فقط صندلی راننده کمربند داشت. ما همان جا که می‌خواستیم، حرکت کنیم گفتیم که این اتوبوس کمربند ندارد، حتی گفتیم اگر در راه چک کنند، مشکل ایجاد می شود، اما گفتند نه در راه کسی را چک نمی‌کنند.»

امیدوارم تلاش‌های ما برای سرباز معلمی از بین نرود

امیدواریم اینطور نباشد که تمام زحمات ما برای اینکه بتوانیم سرباز معلم شویم از بین برود. ما کلی برنامه ریزی کردیم و برای سرباز معلمی اقدام کردیم و نمی‌خواستیم که سرباز معمولی شویم. البته از یگان که آمده بودند به ما گفتند که نگران نباشیم، اما ما می‌خواهیم که این موضوع فقط در حد حرف نباشد و بعد با مشکل مواجه نشویم و سرباز معلمی را از دست ندهیم.

این سرباز با بیان اینکه یکی از رفقایش از ناحیه سر مصدوم شده و بیش از ۱۰۰ بخیه به سر او زده‌اند، می‌گوید: «گردن رفیقم آسیب دیده و چند مهره از کمرش نیز با مشکل مواجه شده است، یکی از بچه‌ها هم که اینجا در بیمارستان با ما است انگشتانش را از دست داده است.»

وی با تاکید بر اینکه امیدوارم به فکر سربازانی که در این حادثه بودند باشند، می‌گوید: «امیدواریم اینطور نباشد که تمام زحمات ما برای اینکه بتوانیم سرباز معلم شویم از بین برود. ما کلی برنامه ریزی کردیم و برای سرباز معلمی اقدام کردیم و نمی‌خواستیم که سرباز معمولی شویم. البته از یگان که آمده بودند به ما گفتند که نگران نباشیم، اما ما می‌خواهیم که این موضوع فقط در حد حرف نباشد و بعد با مشکل مواجه نشویم و سرباز معلمی را از دست ندهیم.»

از همان ابتدا معلوم بود اتوبوس مشکل دارد

از همان ابتدا معلوم بود اتوبوس مشکل دارد اما ما مجبور شدیم سوار شویم. اتوبوس قدیمی بود و مشکل فنی داشت و ما هم اعتراض کردیم اما کسی توجه نکرد، در طول مسیر هم راننده چندین بار اتوبوس را نگه داشت یا تسمه پاره کرد یا کولرش خاموش شد و دیگر روشن نشد.

سرباز دیگری که در این حادثه حضور داشته، درباره روز حادثه اینطور می‌گوید: «از همان ابتدا معلوم بود، اتوبوس مشکل دارد اما ما مجبور شدیم سوار شویم. اتوبوس قدیمی بود و مشکل فنی داشت و ما هم اعتراض کردیم اما کسی توجه نکرد، در طول مسیر هم چندین بار راننده اتوبوس را نگه داشت یا تسمه پاره کرد یا کولرش خاموش شد و دیگر روشن نشد.»

وی ادامه می‌دهد: «زمان حادثه حدود ساعت ۶ صبح بود و بچه‌ها تقریبا خواب بودند، اتوبوس حرکات وحشتناکی داشت، آنقدر شدید بود که راننده‌ای که در بخش خوابگاه خوابیده بود، بیدار شد و به جلوی ماشین رفت، همه بچه‌ها بیدار شدند، راننده‌ای که در حال رانندگی بود، به او گفت اتوبوس ترمز بریده است، راننده اصلی آمد کنار من نشست و گفت ترمز نداریم.»

این سرباز معلم با بیان اینکه سرعت اتوبوس بسیار زیاد بود، خاطرنشان می‌کند: «من پشت یخچال و وسط اتوبوس بودم، خیلی از صندلی‌ها کمربند نداشت، صندلی‌هایی هم که کمربند داشتند، خراب بوده و کار نمی‌کردند. تقریبا حدود ۳۰ کیلومتر بدون ترمز می‌رفتیم راننده مسیر را می‌شناخت و می‌گفت دو جاده بود که یکی از آن‌ها به پل می‌رسید و یکی هم به شهر وارد می‌شد؛ اگر به سمت پل می‌رفتیم همه ما می‌مردیم و خیلی خطرناک بود، راننده هم برای همین به سمت شهر می‌رود.»

رفیقم ۲۰ روز قبل ازدواج کرده بود و ….

رفیقم ۲۰ روز قبل ازدواج کرده بود، به من می‌گفت هنوز مهمانی عروسی‌اش را نگرفته، من هم به او گفتم تا ۴ سال بعد از ازدواج هم هنوز تازه دامادی و فرصت برای گرفتن مهمانی هست.وی با بیان اینکه اتوبوس در همان حین که ترمز نداشت پنچر هم شد، می‌گوید: وارد شهر که شدیم اتوبوس به سمت راننده واژگون شد. ماشین مسافتی را روی زمین لیز خورد، قبل از اینکه به گاردریل‌ها بخورد به تریلی که همان جا پارک شده بود، برخورد کرد و متوقف شد تعدادی از بچه‌ها در این شرایط گیر کردند و ۵ نفر هم همان جا درجا فوت شدند.»

او که ۲۵ سال دارد و مهندس شیمی است، می‌گوید: «رفیقم ۲۰ روز قبل ازدواج کرده بود، به من می‌گفت هنوز مهمانی عروسی‌اش را نگرفته، من هم به او گفتم تا ۴ سال بعد از ازدواج هم هنوز تازه دامادی فرصت برای گرفتن مهمانی هست. متاسفانه در این حادثه دستش قطع شده و به پوست آویزان بود و استخوانش بیرون زده بود و الان بیمارستان بستری است، سطح هوشیاری‌اش پایین است و می‌گویند، اگه سطح هوشیاری‌اش بالا نیاید نمی‌توانند عملش کنند.»

این سرباز معلم می‌گوید: «آن روز اولین روز آموزشی‌ ما بود. ساعت ۱۱ ظهر از زاهدان حرکت کردیم. در روز اعزام همه سرباز معلم‌های استان سیستان و بلوچستان را اعزام کرده بودند حدود ۱۰ الی ۱۲ اتوبوس بودیم که تعدادی از اتوبوس‌ها زمانی که ما تصادف کردیم، نزدیک مقصد بودند. من در این حادثه از ناحیه کتف دچار آسیب شدم. یکی از رفقایم کنار من بود و وقتی چپ کردیم من دیگر او را ندیدم و بعد متوجه شدم که از اتوبوس به بیرون پرت شده و فوت شده است.»

وی از تاخیر نیروهای امدادی گلایه می‌کند و می‌گوید: «چندین دقیقه طول کشید تا آمبولانس و پلیس به ما برسد. اولین کسانی که از ماشین پیاده شدند، من و پسرعمویم بودیم و شروع به بیرون آوردن بچه‌ها کردیم، چراکه فکر می‌کردیم ممکن است آتش بگیرد. تقریبا ۱۰ نفر را خارج کردیم. یکی از بچه‌‌ها زیر اتوبوس مانده بود و نمی‌توانستیم او را خارج کنیم. یکی از رفقایم هم انگشتانش را از دست داده بود»