به دنبال رشد قیمت مسکن در مناطق میانی و شمالی پایتخت آمارها و گزارشهای میدانی از افزایش نسبی معاملات در دو منطقه پرتراکم واقع در جنوب غرب و جنوب شرق تهران عمدتا با هدف خرید واحدهای زیر یک میلیارد تومان حکایت دارد؛ به طوری که منطقه ۱۵ از رتبه یازدهم در سال گذشته به رتبه ششم معاملات شهر تهران در سال جاری رسیده است.
حرکت بخشی از تقاضای مصرفی بازار مسکن شهر تهران که توان خرید در نقاط مرکزی و شمالی پایتخت را از داده به سمت دو منطقه جنوب غربی و جنوب شرقی تهران افزایش یافته است. در حال حاضر شاهد کاهش خرید و فروشهای سرمایهگذاری در نیمه شمالی تهران هستیم.
در این شرایط منطقه ۱۵ به عنوان کانون واحدهایی با قیمت مناسب که سال گذشته در رتبه یازدهم تقاضای خرید ملک در تهران قرار داشت هماکنون رتبه ششم را در این زمینه به خود اختصاص میدهد. منطقه ۱۰ نیز در جنوب غربی از جایگاه چهارم معاملات در خرداد ۱۳۹۹ به رتبه دوم در خرداد ۱۴۰۰ رسید و جایگاه مناطق ۲ و ۴ را از آن خود کرد.
آمار گویای آن است که با وجود رکود معاملاتی و کاهش ۵۳ درصدی خرید و فروش مسکن در تهران نسبت به خردادماه پارسال، افت معاملات در مناطق ۱۰ و ۱۵ به ترتیب ۴۰ و ۳۷.۵ درصد بوده است. به نظر میرسد با کاهش قیمتهای پیشنهادی اولین گروه از متقاضیان با این فرضیه که حباب قیمت در حال تخلیه شدن است اقدام به خرید میکنند. با وجود افت ۵ درصدی قیمتهای قطعی از اسفند پارسال تا اردیبهشت امسال، متوسط قیمت مسکن در منطقه ۱۰ به میزان ۳ درصد و منطقه ۱۵ بالغ بر ۱.۲ درصد افزایش پیدا کرد. نرخها در این دو منطقه از اسفند ۱۳۹۹ تا خرداد ۱۴۰۰ نیز به ترتیب ۴.۱ درصد و ۵.۸ درصد افزایش داشته است.
تجربه نشان میدهد هر زمان مجال رشد نسبی معاملات در بازار مسکن شهر تهران فراهم میشود نرخها روند صعودی به خود میگیرد. در مواقعی نیز با رکود تورمی مواجه میشود. اما طبیعتا به دلیل ماهیت سفتهبازانه، فشار تقاضا و کاهش ساخت و ساز در بازار مسکن، تورم ملکی با رونق معاملات شدت میگیرد.
زندگی اجباری در انبارهای بزرگ حاشیه تهران
شبیه صحرای محشر است انگار؛ یک کویر خشک و بیآب و علف. با ردیف کانتینرهای بزرگ آهنی که آرام و رام روی همدیگر سوارند؛ سبز، آبی، قرمز، زرشکی، طوسی؛ بیهیچ نور و بیهیچ روزنهای. اینجا نشانی از امید نیست و «طفلی به نام شادی، دیریست گم شدهست».
روزنامه همشهری نوشت: اینجا اندوه، فصل مشترک زندگیهایی است که به گل نشستهاند؛ نقطه آخر رابطههایی که طنابشان از هم گسسته و پوسیده است. شبیه زندان است اصلا؛ زندانی که سهمش از تابستان آفتاب تند و عریان و سوزان است و از زمستان سرما و باد و باران. اینجا انگار بهار ندارد و بهار و تابستانش هم غربت پاییز را به جانت سرریز میکند.
اینجا یکی از انبارهای بزرگ حاشیه تهران است؛ جایی دورتر از هیاهو، دورتر از ازدحام و دورتر از جنب و جوش زندگی. سراسر دالان است و هر دالان پر است از کانتینرهای رنگ به رنگ آهنی که اسباب و اثاثیه زندگیهای در هم شکسته و شغلهای ناتمام را در دل خود جای دادهاند. هر کانتینر قصه و رازی مگو دارد و اشکها و لبخندهای پنهانی در خود جا داده است.اینجا زمان از حرکت ایستاده است و زندگیها در نقطه ثابتی روی هم تلنبار شدهاند. فقیر و غنی همسایه دیوار به دیوار همدیگرند و زبان مشترک تمام آنها بیپناهی، درماندگی و آوارگی است.
پرده اول؛ خانهبه دوشان
ساعت دهونیم صبح است. انبار خلوت است و نگهبان جوان و خوابآلود و گرمازده جلوی یکی از دالانها نشسته و غریبههایی که ماییم را میپاید. محوطه ساکت است، باد گرم وزیدن گرفته است و شاخههای جوان چنارهای کهنه، تن به بازی باد و آفتاب سپردهاند.داوود حسنی مرد میانسالی است که ۷ سالی میشود که در این انبار کار میکند. جانش پر است از قصههای دور و دراز زندگیهای مختلف؛ قصه زندگی زنان و مردان پیر و جوانی که بخت یارشان نبوده و روزی سر از اینجا درآوردهاند.
کلاه حصیری سر گذاشته، با صورتی آفتابسوخته و چشمانی قرمز، با دوچرخهاش در این زمین خشک و بیآب و علف، دالان به دالان میگردد و از انبارها سرکشی میکند. یا کلید در قفل در خانههای آهنی میچرخاند و به زندگیهای تازهای که به اینجا رسیدهاند، خوشآمد میگوید؛ «بیش از ۸۰ درصد کسانی که میآیند، زندگیهایشان به مشکل خورده. ۵ تا ۱۰ درصدشان هم کسانی هستند که میخواهند مهاجرت کنند و برای همین وسایلشان را به انبار میسپارند. چند درصد کم باقیمانده هم از اینجا بهعنوان انبار تجاری برای کار و کاسبیهایشان استفاده میکنند. آن ۹۰، ۸۰ درصد هم مردم گرفتاریاند که یا طلاق گرفتهاند، یا خانه ندارند، یا صاحبخانه جوابشان کرده است.»
اینجا، روی دیگر روزگار کرونا هم هست؛ وعدهگاه کسبوکارهای شکست خورده؛ رستورانها، کافهها، آرایشگاهها، باشگاهها و سایر مشاغلی که کرونا کمرشان را شکسته است. اینجا جایی برای انبار کردن تهمانده وسایل و سرمایه کاسبانی است که تا یک سال پیش خوابش را هم نمیدیدند که یک روز، چیزی به نام کرونا از گرد راه برسد و مثل طاعون سالیان دور، به زندگیشان بزند. داوود حسنی در مورد آنها میگوید: «از وقتی کرونا آمد، خیلی از باشگاههای ورزشی، قصابیها و رستورانها مجبور شدند کارشان را جمع کنند و لوازمشان را به اینجا بیاورند».
اندوه دیگر این که بهگفته آقا داوود، سهم زنها از این جعبههای بزرگ آهنی بیش از مردان است؛ «زنهای مراجعهکننده، اغلبشان طلاق گرفتهاند و جهیزیهشان را برای انبار کردن میآورند و خودشان برمیگردند خانه پدر و مادرشان. بعضی از زوجها هم هستند که به مشکل مسکن خوردهاند و زن و شوهر با هم لوازمشان را میآورند. تعدادی از آنها بعد از مدتی طلاق میگیرند و به ما مراجعه میکنند و اینجا جر و بحثشان میشود که اثاثیه سهم کدامشان است. ما هم براساس آنچه در قرارداد نوشته شده، وسایل را فقط به کسی که نامش در قرارداد نوشته شده میتوانیم تحویل دهیم. مواردی هم داشتیم که مرد مراجعه میکند و قرارداد را به نام خودش مینویسد که اگر روزی با همسرش به اختلاف خوردند و زنش برای بردن وسایل مراجعه کرد، دستش به جایی بند نباشد و نتواند وسایل را ببرد».
یاد یکی از همین زندگیها میکند: «همسر یکی از همین مردان با هزار بدبختی و از طریق باربری آدرس ما را پیدا کرده و کار به شکایت کشیده بود، بعد از مدتی حکم قاضی مبنی بر شکستن قفل انبار را گرفته و آورده بود. ما هم مجبور بودیم تماس بگیریم شوهرش هم بیاید. دوباره اینجا بحثشان بالا گرفت، اما چون زن حکم دادگاه داشت، ما براساس قانون وسایل را به او تحویل دادیم».
انبارهایی داریم که پر هستند از وسایل نویی که زوجهای جوان با هزار امید و لبخند آنها را خریدهاند، اما عمر لبخندشان کوتاه بوده و روزهای وصال حتی تا موعد مراسم ازدواج هم دوام نیاورده است و یکراست از خانه پدر و مادر راهی انبارهای آهنی شدهاند. اما روزگار به قدری با برخی نامهربان است و چرخ فلک تا جایی دستشان را بسته است که به قول آقا داوود، حتی پول قفل ۵۰هزار تومانی که باید برای کانتینرشان بگیرند را هم ندارند؛ «اینقدر دست بعضیها خالی است. حتی مواردی داشتیم که طرف پول کامیونی که اسبابش را آورده بود هم نداشت بدهد و ماشین لباسشوییاش را به باربری گرو سپرد تا بعدا پولی دستش بیاید و برود حساب کند و لباسشویی را پس بگیرد.»
پرده دوم؛ از یاد رفتهها
اینجا شبیه فیلمهای بیصدای روی پرده است. صداها و خاطرهها و یادها در اتاقکهای آهنین در بندند و خدا میداند اگر روزی در تمام کانتینرها باز شوند، چه قیامتی خواهد شد. محزونترین اتاقکهای آهنی، آنهایی هستند که سالهاست هیچ کلیدی در قفل آنها نچرخیده، هیچ نوری روی وسایل تلنبار شده نتابیده و سالهاست کسی به آنها سر نزده است و بهتدریج یک زندگی برای همیشه در آنها ته کشیده و تمامشده است. کانتینرهایی که یا صاحبانشان از دنیا رفتهاند، یا خودشان هم مانند اسباب و وسایلشان دربندند و سالهاست به دلایل مختلف که معمولا مالی است، در زندان بهسرمیبرند. بعضی وقتها هم مالک وسایل پشت کرده به یک عمر زندگی و دیگر میلی برای جان بخشیدن به آنچه زمانی برایش معنا داشت، ندارد.
آقا داوود میگوید: «بعضیها وسایلشان را میآورند و بعد برای همیشه میروند. البته عدهای از آنها بعد از سالها برمیگردند، اغلبشان هم زندان بودهاند. در قرارداد نوشته شده است بعد از موعد قرارداد که اغلب یکماهه است، ما میتوانیم قفل را بشکنیم و وسایل را خارج کنیم. با این حال، ما چند سال هم صبر میکنیم. گاهی بعضیها تا ۱۰ میلیون تومان هم به ما بدهکار میشوند و ما مدام پیگیرشان میشویم که بیایند انبار را تخلیه کنند. وقتی دیگر از آمدنشان ناامید شویم، وسایلشان را میگذاریم روی سقف کانتینر، چون جای دیگری نداریم. البته تمام مدارک و پیامکهای پیگیری را هم در پروندهشان ثبت میکنیم که اگر احیانا روزی برگشتند و مدعی شدند، تمام مستندات را به آنها نشان دهیم».
سقف بعضی از کانتینرها پر است از اسباب و وسایلی که روزگاری زندگی در آنها جریان داشت. وسایلی که حالا از یاد رفتهاند و تابستانها همنشین آفتاب سوزانند و زمستانها محصور باد و باران و سرما. انبوه کتابهایی که شاید روزی چراغ خانهای بودند و حالا زیر حجم گسترده باد و باران و آفتاب خمیر شدهاند. با این همه، هنوز هم میشود نام جلد یک آیین دادرسی مدنی را بر جلد کالینگور یکی از آنها دید. وسایل دیگری هم هستند؛ ماشین لباسشویی رها شده در گوشهای، یخچال سفید رنگ، تختخوابی که دیگر زهوارش دررفته و چوبش به نک و نال افتاده است. توپ بازی، صندلی آرایشگری، چمدان و انبوه لباسهای رنگارنگ که روزگاری تنی در آنها نفس میکشید، مبلمان و موکتهای خاک خورده که اندوه و فراموشی با بندبند تار و پودشان گره خورده است و آینهای بزرگ و قدی که حجم این اندوه بزرگ را در دلش جا داده است.
پرده سوم؛ چند خردهروایت
یک. صلات ظهر است، گرما بیداد میکند و هرم آفتاب کانیترهای آهنی را بغل کرده است. کامیونی میپیچد توی یکی از دالانها و قرار است تلی از خاطره در یکی از کانتیرها فرود بیاید. اینجا زندگیها زندانی میشوند. زمان از حرکت میایستد و خدا میداند عقربههای ساعت یک زندگی دوباره کی به حرکت درخواهد آمد.مرد میانسالی صاحب بار است. خوش برخورد است و میگوید کانتینر را بهصورت تجاری اجاره کرده است، اما از حال و هوای انبارها بیخبر نیست؛ «شنیدم که خیلی از زوجهای جوان دیگر قادر به پرداخت اجاره خانه نیستند، وسایلشان را میآورند اینجا و دوباره برمیگردند خانه پدر و مادرشان. فکر میکنم در ۲ سال گذشته که تهیه مسکن بحرانی شده، کارایی این انبارها بیشتر شده است».
دو. زن جوان دیگری از راه میرسد، گرمازده و پریشان است، کلیدش را در قفل میچرخاند و دنبال وسیلهای میگردد. به گرد و خاک نشسته روی مبلها دست میکشد، نگاهش را از روی تل خاطرهها میدزدد و سریع در را میبندد. حال و حوصله ندارد و با اکراه چند دقیقهای همکلام میشود؛ «سال ۹۵ وسایلمان را آوردیم. قبلش خانهمان ۸۰ متری بود. اما بد آوردیم و مجبور شدیم یک خانه ۴۰ متری اجاره کنیم اما خیلی از وسایل در خانه کوچک جدید جا نمیشد. این شد که فقط وسایل ضروری را بردیم و مابقی را آوردیم اینجا؛ تخت، تردمیل، مبل و خیلی چیزهای دیگر را. فکر میکردیم ۶ ماهه مشکلمان حل میشود. اما نشد، حالا نزدیک ۵ سال است که وسایلمان اینجا مانده و هربار که چیزی احتیاج داشته باشم این همه راه میآیم و آن را میبرم.»
سه. مریم زن ۴۰ ساله دیگری است که وسایلش چند سال میشود که در انبار مانده. به وضوح غمگین است و بعد از این همه سال، هنوز حرف زدن از ماجرای اجاره کانتینر آتش به جانش میزند؛ «خیلی از زنها بعد از جدایی جایی ندارند، برمیگردند خانه پدر و مادرشان و مجبور میشوند جایی برای وسایلشان پیدا کنند. من هم بعد از طلاق برگشتم خانه پدر و مادرم. آنها هم مستأجر بودند. در حیاط خلوت خانهشان بعضی از کارتنهایم را گذاشتم و مبل و کمدهایم را هم گذاشتم توی حیاط. اما یک روز صاحبخانه آمد و وسایلم را دید و فهمید من و دو بچهام هم با پدر و مادرم زندگی میکنیم. اول اجاره خانه را دو برابر کرد و بعد هم گفت کلا تخلیه کنید.»
مریم از حال و هوای آن روزها میگوید؛ از مصیبتی که به قول خودش آوار شده بود سرش؛ «وسایلم زیاد بود و در عین حال نمیتوانستم برای خودم خانهای اجاره کنم. با پدر و مادرم رفتیم یک خانه دیگر و حالا یک سالونیم است که وسایلم را آوردهایم اینجا. اما دلم میخواهد بتوانم خانهای برای خودم اجاره کنم و دوباره وسایلم را از انبار بیرون بیاورم و بچینم در خانه خودم.»
مریم دو بچه دارد و بعد از جدایی حضانت آنها را گرفته است؛ «دخترم ۱۶ ساله و پسرم ۵ ساله است». بعد از یک سال و نیم که میخواهد از روز اجاره انبار حرف بزند، دوباره منقلب میشود؛ «خیلی حالم بد بود. حس میکردم دارم قبر میخرم؛ یک قبر آهنی». به اینجای قصه که میرسد، اشک راهش را باز میکند و بریده بریده حرف میزند؛ «خیلی سال بود که ازدواج کرده بودم. به وسایلم وابسته بودم و انگار یه تکه از وجود خودم را داشتم توی این قفسهها جا میگذاشتم. دعا کنید خدا یک راهی جلوی پایم بگذارد، پولی دستم بیاید و بتوانم از این وضع بیرون بیایم.»
مریم بعد از جدایی در یک آرایشگاه مشغول شده، شینیونکار بوده اما کرونا که هجوم آورده کارش تعطیل شده و حالا فروشنده یک شیرینیفروشی است. با پول فروشندگی هم که نمیشود به راحتی پول پسانداز کرد. در این یکسالوخوردهای خیلیها به او گفتهاند که وسایلش را بفروشد، اما میگوید: «وسایل را بفروشم، با این گرانیها مگر میتوانم دوباره چیزی بخرم؟!» راست میگوید.
چهار. زن دیگری در دفتر مدیریت نشسته و بهنظر میرسد معطل حساب و کتاب است. ۵ سال است که وسایلش را به انبار منتقل کرده است. ظاهر آراستهای دارد و قصهاش خیلی متفاوتتر از غالب آدمهای گرفتار اینجاست؛ «در دبی زندگی میکردیم. بعد خانهای در اسپانیا خریدیم و وسایلمان را برداشتیم و قرار بود برویم اسپانیا. اما شرکتی که در دبی از طریق آن خانه جدید را خریده بودیم کلاهبردار از آب درآمد و ۶۰ هزار دلارمان را خورد. چند ماه وسایلمان را آوردیم ایران، نمیدانستیم چه کار کنیم و در نهایت از سال ۹۵ آوردیمشان اینجا.»
ناخودآگاه میگویم پس شما وضعتان خیلی بهتر از سایر مراجعان اینجاست. ناراحت میشود؛ «عزیزم ۶۰ هزار دلارم را خورده و بردهاند. بیشتر از ۶-۵ سال است که درگیر شکایتم، جای دیگری هم نمیتوانم بگیرم. چون خانه ایرانمان را فروخته و پول خانه اسپانیا را جور کرده بودیم. چند سال است که روی هواییم. خانهای که آن موقع ۶۰۰ میلیون فروختیم حالا شش میلیارد شده است! میگویی وضعم خوب است؟!»
پرده چهارم؛ هجوم کرونا، اندوه مسکن
اینجا تنها یکی از دهها انبار حاشیه تهران است و با این حال، به قول لیلا محمدی، مدیر انبار، ۹۹ درصد کانتینرهای آن پر است. در دو، سه سال گذشته که قیمت مسکن و هجوم کرونا دمار از روزگار خیلیها درآورده است، انبارها بیشتر از سالهای گذشته رونق گرفته و علاوه بر حاشیه حتی در برخی از مناطق شهر هم پیشروی کرده است.
محمدی به همشهری میگوید: «معمولا مراجعانمان در فصل تابستان بیشترند. اما در ۲ سال گذشته، کل سال متقاضی داشتیم و به وضوح مشخص است که کرونا صددرصد بر وضعیت زندگی مردم تأثیر گذاشته است. علت مهم دیگر گرانی مسکن است. اینجا همه جور آدمی پیدا میشود؛ هم زوجهای جوان داریم و هم زندگیهای ۳۰ ساله. اغلبشان هم بهدلیل مشکلاتی که در تهیه مسکن دارند، طلاق میگیرند و وسایلشان را به اینجا میآورند».
گرانی این روزها کمر خیلیها را خم کرده و هزینههای بالای اجارهخانه هم آب پاکی را روی دستشان ریخته است. کسانی هستند که حتی از پس اجاره ماهانه همین کانتینرها که ۵۰۰ هزار تومان است، برنمیآیند؛ «خیلیها همین ۵۰۰ هزار تومان را هم نمیتوانند پرداخت کنند. گرچه ما پس از موعد قرارداد میتوانیم کانتینرها را تخلیه کنیم اما معمولا این کار را نمیکنیم. مشتریهایی داریم که از سال ۹۷ تا الان اجاره پرداخت نکردهاند ولی باز هم ملاحظه شرایطشان را کردهایم اما بعضیها اصلا مراجعه نمیکنند و ما ناچاریم انبارشان را تخلیه کنیم».
محمدی هم از جنگ و جدالها میگوید، از روزهای پرآشوبی که سکوت دالانها را درهممیشکند؛ «مدام شاهد جدال و درگیری خانوادهها هستیم. یا طرف کار ندارد و از سر ناچاری آمده، یا مرد بهخاطر بدهی در زندان است و زنش قدرت پرداخت اجارهخانه را ندارد. اینجا خیلی غمانگیز است. از ۹۹ درصد مراجعان ما شاید تنها ۹ درصدشان از قشر مرفه باشند. آنها هم یا کارمندان وزارت امور خارجه هستند که برای زندگی به خارج از کشور میروند یا کسانی هستند که بهصورت موقتی قصد خروج از کشور را دارند و وسایلشان را پیش ما میگذارند. البته در سالهای اخیر یکی،دو مورد زن و شوهرهایی را هم داشتیم که در آستانه طلاق وسایلشان را آوردند اینجا، اما بعد از مدتی با هم برگشتند و وسایلشان را بردند و دوباره زندگیشان را از سر گرفتند.»
محمدی میگوید که بیشتر انبارها با وسایل خانه پر شده است، اما در یک سال گذشته بهدلیل شیوع کرونا، خیلی از رستوراندارها هم آمدهاند؛ «حتی چون قیمت اجناس روزبهروز تغییر میکند، عدهای هم هستند که پیشاپیش برای فرزندانشان خورد خورد جهیزیه میخرند و اینجا انبار میکنند تا روزی که موعد ازدواجشان مهیا شود. بعضی از مراجعانمان هم مسکن مهری هستند. برای مدتی وسایلشان را آوردهاند اینجا و خودشان رفتهاند خانه پدر و مادر یا اقوامشان و منتظرند خانههایشان آماده شود. چون دیگر توان پرداخت اجارهخانه ندارند. فکر نکنید ماجرایشان برای مثلا یک سال پیش است، نه از سال ۹۰، ۹۱ منتظرند تا خانههایشان را تحویل بگیرند!»
ظهر پنجشنبه اواخر خرداد است. تک و توک مراجعان رفتهاند و تنها رقابت باد و آفتاب است در این زمین خشک و بیآب و علف؛ رقابتی تماشایی اما بیتماشاچی، که تماشاچیانش سالهاست در قفسههای بزرگ و سنگین و آهنین با بغضی فروخورده در بند و خفتهاند.
صنعت ساختمان در حال نابودی است
مهندس بهرام گودرزی در گفت و گو با «بهار نیوز» ضمن انتقاد از روند موجود در صنعت ساختمان درایران گفت: یکی از مسائل قابل توجه در حوزه مسکن صنعت ساختمانسازی است. من به عنوان یک فعال صنعت ساختمان به جرات میگویم که صنعت ساختمان در ایران در حال به قهقرا رفتن است و باید مسئولین فکری به حال این صنعت بکنند.
مدیراملاک «کوثر» همچنین افزود: ساختمانسازی در سالهای گذشته یک کار حرفهای و مطابق با استانداردهای موجود بود اما اکنون به دلیل ورود افراد غیر حرفهای و نبودصاحب فن، این بخش شرایط بحرانی پیدا کرده است. متاسفانه افرادی وارد صنعت ساختمان شدهاند که هیچ تخصصی در این زمینه ندارند. مهندسینی که تحصیلات دارند اما تجربه کافی ندارند و یا افرادی که تخصصشان اصولا ساختمان نیست! این روند سبب شده که ساختمانها کیفیت و کمیت خود را از دست بدهند. به عنوان مثال ساختمانی با قدمت 90 سال در مقابل تمام حوادث طبیعی و غیر طبیعی هنوز پابرجاست اما ساختمان دیگری که چند سال از ساخت آن میگذرد با چند ریشتر زلزله و یا یک تکانه فرو میریزد.
این کارشناس املاک سپس در پایان تاکید کرد: به دلیل زد و بندهای غیر حرفهای و نادرست در صنعت ساختمان و ساخت و سازهای غیراصولی متاسفانه دود این روند نادرست به چشم مصرف کننده میرود. به طور کلی سخن گفتن از صنعت ساختمان مثنوی هفتاد من است که باید حتما برای آن چارهای اندیشیده شود.
تهران مگر کجاست؟ کدامین بهشت روی زمین؟!
مسعود رفیعی طالقانی/روزنامه نگار: درست در روزی که رییسجمهوری در اظهاراتی بهت برانگیز، از پاسداری از معیشت مردم تا روز آخر عمر دولتش سخن گفته، در خبرها میخوانیم که متوسط قیمت مسکن در تهران به متری 27 میلیون و چهارصد تومان رسیده است و دقیقا معلوم نیست رییسجمهور دارد از کدام معیشت پاسداری میکند؟! فقط کافیست به یک قلم از سبد معیشت خانوار در تهران نگاه کنیم که «مسکن» نام دارد و آنوقت باقی اش را بگذاریم برای خودشان!
همین ابتدا بگذارید از مناظرههای ریاست جمهوری 92 وام بگیریم و بپرسیم مسکن در کدام تهران؟ تهران 4 درصدیها یا تهران 96 درصدیها؟!
در تهران 96 درصدیها، شاید این قیمتها کمی و فقط کمی به واقعیت نزدیک باشد، اما در تهران 4 درصدی ها، قیمتها تا متری 100 میلیون تومان و بیشتر از این حرفها هم رسیده است. بستگی دارد سرمایه دار و سرمایه خوار چه کسی باشد و ملک، کجای آن بالا بلندیهای تهران؟! بله، در این پایتختِ آهن و مازوت، دو زندگی در جریان است که یکی نامش «زندگی» است و آن دیگری، نامش «مرگ تدریجی میلیونها زیست- رویا» ست! اینها سیاه نمایی نیست؛ زیرا دیگر، سیاه نمایی هم در این بازار مکاره، از معنای خود تهی شده است؛ آخر سیاهی هم حدودی دارد و آنچه در این آشفته بازار میبینیم، جایی فراتر از حدود سیاهی است.
مگر میشود در شهری که کارگرش در خوشبینانهترین حالت ماهی 2 و نیم میلیون تومان میگیرد و معلم اش و تکنیسن اش و پرستار بخش ویژه کرونایش و راننده تاکسی اش و مجری صدا و سیمایش و حتی مشاور املاکش و همین طور الی آخر… و مقامات، خودشان میگویند که خط فقر به ماهیانه 11 میلیون تومان رسیده، آپارتمان به مترِ متوسط 27 و 28 میلیون تومان برسد؟! مگر اینجا کجاست؟ خنده دار نیست که اینها را همه میدانیم و در عین حال باورمان هم نمیشود؟! مگر اینجا «بازل» است، مگر «لاس وگاس» است، مگر «ژنو» است یا «تورنتو» در جهانی توسعه یافته؟ اینجا مگر کدامین بهشت روی زمین است که زندگی در آن باید این قدر دست نیافتنی وترسناک شود؟! اینجا مگر همان تهرانی نیست که همه میخواهند از آن بگریزند اما چون راه فرار و مفری نیست، باز به درهای بسته اش میخورند و دوباره، خود را سرگردان در اقیانوس سیاهی و صدا و تلخی اش میبینند. شهری که هیچ چیز در ساخت و سازش، خوشایند یک ذهن آزاد و آزادی دوست نیست. پس چرا باید در چنین شهری، قیمت مسکن، آن هم در مناطق موسوم به پایین شهر، برسد به متری 20 میلیون و 30 میلیون و 40 میلیون؟!
چه نتیجهای از چنین وضعی باید بگیریم جز اینکه سوداگرها و حامیان گردن کلفت شان، حتی یک پایین شهر را هم برای بدبخت- بیچارهها نگذاشتهاند که بماند! آنها همه جا را بلعیدهاند و یک ملت را سرگردان رها کردهاند میان چنگال آرزوهایشان که حالا دیگر جز ابزاری برای فناشدن آدمها نیستند. اینجا جایی است که به راحتی آب خوردن، «مسکنِ ارزان» و «در دسترس همه» را که از اولیهترین نیازهای زندگی آدمهاست و نیز در زمره پررنگترین آرمانهای انقلاب اسلامی57، بدل کردهاند به کالایی سرمایهای که به واسطه آن، هم نظام عرضه و تقاضا بهم خورده و هم یک جامعه بی بضاعت، به تماشای «فرا تورم» ی استخوان خردکن نشسته است.
مردم از خود میپرسند مگر تهران جز مصیبت چه دارد؟ شاید آن روزگاری که میخواستیم تهران، پایتخت همه ایرانیانی باشد که دل در گرو ایران شان دارند، گذشته است. حالا تهران، تنها پایتخت مایه دارهایی است که با داد و ستد ملک و سوداگری و دست درازی به منابع و منافع ملی، فقط توبره خود را پر میکنند، آنهم بی پروای سرنوشت میلیونها زن و مرد و پیر و جوانی که خانه و سرپناه ندارند و بی سرپناه، کجا میتوانند دمی آسوده باشند؟!
می گویند بنابر گزارشهای آماری، در دی ماه گذشته متوسط قیمت هر متر مسکن در شهر تهران ۲۷ میلیون و ۳۹۰ هزار تومان بوده که نسبت به ماه قبل و ماه مشابه سال قبل بهترتیب 1. 8 و 98. 3 درصد افزایش دارد و بعد بلافاصله باید این آمار را بخوانیم که میگوید تعداد معاملات انجام شده در دی ماه سال ۱۳۹۹ معادل 3500 فقره بوده که نسبت به ماه مشابه سال قبل 67. 1 درصد کاهش را نشان میدهد. این آمارها تحلیل چندان خاصی نمیخواهند، چون همه چیز مشخص است. بازی را بازی گردانان خوب بلدند! آنها میخواستند دست همه از خانه دار شدن کوتاه شود و شد؛ چون قرار بود آنجا سرمایههای سوداگران، ارزش افزوده پیدا کند و با نوسانات قیمت دلار و باقی شاخصها دچار حضیض نشود.
این اما حضیض یک ملت است که به دست عدهای مفت خور رقم خورده است. آقای روحانی، دیگر خیلی دیر شده که شما بخواهید از معیشت مردم پاسداری کنید. مسکن که نخستین رکن یک معاش اجتماعی است، دیگر برای مردم کشور ما بدل به کابوسی تلخ شده و شما حتی نمیتوانید مردم را از این کابوس بیدار کنید تا شاید کمی کمتر عذاب بکشند.
خلاصه آنست که ماجرای مسکن در ایرانِ سالهای اخیر، قصهای است پر آب چشم…