احمد زیدآبادی، تحلیلگر مسائل سیاسی در یادداشتی نوشت: پس از سفر حسین امیرعبدالهیان به مقر سازمان ملل، فضای بینالمللی شاهد تغییر محسوسی علیه ایران است. اگرچه مشخص نیست بین آقای امیرعبدالهیان و طرفهای مذاکرهاش در نیویورک دقیقاً چه مسائلی رد و بدل شده است، اما ظاهراً کشورهای مقابل، نه فقط از سخنان و وعدههای او دلگرم نشدهاند، بلکه نسبت به نیات واقعی دولت جدید ایران سطحی از نگرانی و سرخوردگی از خود نشان میدهند.
نتیجه این ماجرا، تحرک تازهای از سوی قدرتهای جهانی و متحدان منطقهای آنها برای تشدید فشارها علیه جمهوری اسلامی است که به تدریج در حال نمایان شدن است. موضعگیریهای به نسبت شدید رهبران برخی کشورها در مورد عدم همکاری لازم بین ایران و آژانس بینالمللی انرژی اتمی در کنار آنچه در مرزهای ایران بخصوص در مرزهای شمال غربی به صورتی مرموز در جریان است، همه گواهی از ظهور اراده تازهای برای اعمال فشار سنگین علیه جمهوری اسلامی است.
نفتالی بنت نخست وزیر اسرائیل پنهان نکرده است که استراتژی کشورش در برابر جمهوری اسلامی “مرگ با هزار ضربه چاقوست”. منظور از این عبارت این است که اسرائیل به جای یک جنگ فراگیر و تمام عیار با ایران، برنامهاش این است که با کمک متحدان جهانی و منطقهای خود، ایران را با ضربات محدود اما بیشمار زخمی و دچار مرگ تدریجی کند.
این نوع برنامهها معمولاً چندان عیان و سرراست عملی نمیشود و با انواع عملیات فریب و جاسوسی و نفوذ و گمراهسازی و توطئه همراه است. بدبختانه بسیاری از کشورهای منطقه هم سودی برای مشارکت خود در این ماجرا میبینند و هر کدام با شیوه خاص خود در آن سهیم میشوند.
راه مقابله با این برنامه و خنثیسازی آن، رجزخوانیهای هر روزه نیست، بلکه نیاز به بازاندیشی عمیق دارد. متأسفانه جمهوری اسلامی در غیابِ متحدان منطقهای وفادار و روراست، نقطه اتکای سیاست خارجی خود را بر گروههای نیابتی و جمعیتهای شیعی از یک سو و نزدیکی به روسیه و چین از سوی دیگر قرار داده است.
گروههای نیابتی گر چه اهرم فشار به حساب میآیند اما امکانات یک دولت مستقر را ندارند و به همین جهت از توانایی محدودی آن هم صرفاً برای تهدیدِ طرف مقابل برخوردارند. روسیه و چین هم بیش از آنکه نگران سرنوشت ایران و مدافع سیاستهای آن باشند، در پی حفظ منافع خود از طریق تعامل و چانهزنی با دیگر قدرتهای جهانی و منطقهای هستند و در شرایط بحرانی نفعی در اتحاد نزدیک با ایران برای خود نمیبینند.
با چنین وضعیتی، سیاستهای جاری نیازمند بازنگری کامل است، اما روندهای گذشته برای محافل بخصوصی، منافعی را رقم زده است که کار بازنگری را با مشکل روبرو میکنند و حتی اجازه طرح نظری آن را در سطح جامعه نمیدهند. برخی محافل اصطلاحاً دانشگاهی هم بدبختانه در این داستان به اندازه خود سهیماند. آنها با ادعای واقعگرایی و کمک به قدرت دفاعی و استقلال کشور اما در واقع، به دلیل پارهای بدفهمیها از شرایط داخلی و بینالمللی و یا بعضاً با انگیزه منافع محدود شخصی، مدافع و مشوق برنامهها و سیاستهایی میشوند که راه آنها را برای ارائه مشورت به نهادهای تصمیمگیر میگشاید. مشورت آنها اما به جای آنکه نگاه تصمیمگیران را نسبت به شرایط کشور روشن کند، تنها ادبیات تئوریک ناقصی را برای پیشبرد سیاستهای گذشته در اختیار آنان میگذارد و عملاً سبب گمراهیشان میشود.
درهر صورت برای عبور از وضعیتی که روز به روز بغرنجتر میشود، کشور نیازمند یک گفتگوی صریح درباره رویکردهای کلان جاری در سطح ملی بین صاحب نظران است که شرط نخست آن نیز گذشتن از منافع شخصی و گروهی و جناحی به قصد کمک به حفظ کشور است.