پروانه یکی از دختران افغانی است که با عمیقتر شدنِ بحران انسانی به فروش میرود. گرسنگی، بسیاری از خانوادهها را مجبور کرده است تا تصمیمهای سختی بگیرند، بهخصوص که زمستان بیرحم نیز نزدیک میشود.
خانوادهها به خبرنگار سیانان اجازه دادهاند تا به کودکان دسترسی پیدا کند و چهرههای آنها را نشان دهد، زیرا آنها میگویند به تنهایی قادر به تغییر این روش نیستند.
محمدنعیم ناظم، فعال حقوق بشری در بادغیس، میگوید: «هر روز بر تعداد خانوادههایی که کودکان خود را میفروشند، افزوده میشود.»
او میافزاید: «کمبود غذا، کمبود کار [وجود دارد]، خانوادهها احساس میکنند مجبور به انجام چنین کاری هستند.»
عبدل مالک، پدرِ پروانه، شبها نمیتواند بخوابد. او قبل از فروش دخترش به سیانان گفته بود که «احساس گناه، شرم و نگرانی او را شکسته است.»
او تلاش کرد تا دخترش را نفروشد. او به مرکزِ استان و به شهر قلعهناو رفت، اما نتوانست شغلی پیدا کند؛ حتی از خویشاوندانش «پول زیادی» قرض گرفت و همسرش در اردوگاههای دیگر برای تأمین غذا به تکدیگری روی آورد.
اما او نهایتاً احساس کرد اگر میخواهد خانوادهاش را سیر کند، هیچ چاره دیگری جز این ندارد.
او به سیانان گفته است: «ما یک خانواده ۸ نفری هستیم. مجبورم اعضای خانواده را بفروشم تا بقیه زنده بمانند.»
پولی که از فروش پروانه به دست میآید فقط میتواند خانواده را تا چند ماه تأمین کند و آنوقت مالک باید چاره دیگری بیاندیشد.
پروانه میگوید امیدوار بود بتواند نظر خانوادهاش را تغییر دهد. او آرزو داشت که معلم شود و نمیخواست دست از تحصیل بکشد. اما التماسهای او بیهوده بود. در روز ۲۵اکتبر، قربان، خریدارِ پروانه، به خانه آنها آمد و ۲۰۰۰۰۰افغانی (معادل ۲۲۰۰ دلار) در غالب چند رأس گوسفند، زمین و مقداری پول نقد به پدر پروانه داد.
قربان میگوید: «پروانه ارزان بود و پدرش خیلی فقیر بود و به پول نیاز داشت. او در خانه من کار خواهد کرد. من او را کتک نمیزنم و مانند سایر اعضای خانوادهام از او مراقبت میکنم. من با او مهربان خواهم بود.»
پروانه لباس سیاه پوشید و حلقهای از گل به گردنش انداختهاند، او در حال هقهق کردن چهرهاش را با دست میپوشاند و پدر گریانش به قربان میگوید: «این عروس توست. لطفاً از او مراقبت کن. اکنون تو مسئول او هستی، لطفاً او را کتک نزن.»