عصر ایران؛ لیلا قیومی- قرارومدار گفتوگویمان سه ماه پیش در واتساپ گذاشته شد؛ درست یک روز قبل از آنکه کابل به دست طالبها افتاده باشد، و بارقههایی از امید در سرزمین افغانها به چشم میخورد: «فردا شب، با شما حتماً گپ میزنم.»
پانزده ساعت بعد از نوشتن این جمله، سقوط کابل نهتنها ورق زندگی «فاطمه»، روزنامهنگار افغانستانی، که تقدیر تکتک مردم این کشور را برگرداند و آنها را به آوارگانی هراسان و «بی سرنوشت» تبدیل کرد.
پسازآن تا مدتها دیگر خبری از «فاطمه» نشد؛ بهغیراز یک پیغام چندثانیهای، کوتاه و باعجله وتوام با نگرانی: «طالبها کابل را گرفتند. من نمیتوانم در این مصاحبه شرکت کنم.»
از آخرین پیام تا اولین تماس آنلاین با او سه ماه گذشت؛ روزها و شبهایی پُر از دلهره و واهمه که فاطمه دربارهاش میگوید: «باور نمیکنم؛ انگار دارم خواب میبینُم!»
در آخرین «شام» از اولین فصلِ «خزان»، ساعت 8 و 45 دقیقه بهوقت کابل، «فاطمه،» با صدایی تنیده به غم و اندوه از فرسنگها آنطرفتر از ایران، به گپ نشست و از مصائب روزنامهنگاری و زنان روزنامهنگار افغانستانی گفت؛ روزنامهنگارانی که حضور طالبها عرصه را بر آنها تنگ کرده و رسانههایشان را از آنها گرفته است.
«فاطمه» که سالهاست مدیرمسئول نشریهای خاص زنان در کابل است، میگوید که طالبها انتشار تمام رسانههای چاپی را در افغانستان متوقف کردهاند و به روزنامهنگاران، اجازه فعالیت نمیدهند.
او که به دلایل امنیتی، تمایلی به ذکر مشخصات و نام نشریهاش در این سطور ندارد و میگوید که مدتهاست به درخواست هیچ رسانهای پاسخ نداده و پس از حضور طالبها تاکنون، اولین بار است که حاضر به مصاحبه میشود. او در این گفتوگو به چالشهای روزنامهنگاران زن در شرایط کنونی افغانستان پرداخته است.
*چند سال دارید و در کدامیک از شهرهای افغانستان زندگی میکنید؟
27 ساله هستم. دریکی از روستاهای دور ولایت دایکندی متولد شدم و تا 12 سالگی در آنجا زندگی کردم. سال 1385 به دلیل اینکه در ولایتهای افغانستان فرصت تحصیل و تعلیم بیشتری وجود داشت، همراه با خانواده از روستا به هرات کوچ و مدت 5 سال در آنجا زندگی کردم و به مکتب رفتم تا درسم را ادامه دهم. در سال 1392، یعنی وقتیکه خواهر و برادرم دانشگاه کابل قبول شدند، از هرات به کابل رفتم و آنجا ساکن شدم. درس خواندم و به دانشگاه رفتم.
*در دانشگاه چه رشتهای را انتخاب کردید؟
علوم سیاسی. همچنین در طی این سالها به ولایتهای مختلف افغانستان سفر کردم.
*انتخاب روزنامهنگاری با توجه به وضعیت افغانستان و همچنین سلطه باورهای مردسالارانه که بارها درباره آن شنیدهایم و خواندهایم، مثل راه رفتن بر روی لبه تیغ میماند. چه شد که خطر کردید و تصمیم گرفتید خلاف جهت آب شنا کنید؟
با شکست طالبان در سال 2001 و تشکیل حکومت موقت و حاکمیت نظام جمهوریت و سرازیر شدن کمکهای بینالمللی و همچنین حضور آمریکا در افغانستان، فرصتهای بسیار عالی برای عموم مردم و مخصوصاً زنان فراهم شد؛ بهطوریکه این کشور به بسیاری از کنوانسیونهای بینالمللی ملحق شد و خیلی از مسائلی که تا پیشازاین تابو به شمار میآمد را پذیرفت.
زنان توانستند به جایگاههایی مثل وکالت، وزارت و معاونت ریاست جمهوری راه پیدا کنند. یا کاندید ریاست جمهوری شوند؛ درحالیکه تا پیشازاین، به دلیل تفکر سنتی حاکم در افغانستان ظرفیت پذیرش اینهمه آزادی برای زنان دشوار بود.
با فشار جامعه مدنی نظام جمهوریت در افغانستان با تمام کموکاستیها و چالشهایی که داشت توانست این موارد را بپذیرد و فرصتی فراهم کند تا زنان در آن به فعالیت بپردازند؛ فرصتی بسیار خوب، البته نه بهاندازهای که مجالش بود. در چنین وضعیتی بهعنوان یک زن جوان که تا سطح 8 مکتب را خوانده، ولی اتفاقات روزگار اجازه ادامه تحصیل را به او نداده و به جبر مجبور به ترک مکتب شده، تصمیم گرفتم مبارزه با باورهای مردسالارانه و حقوقی که زنان از آن محروم بودند را شروع کنم.
این مبارزه را از خانه خودم آغاز کردم؛ گاهی با جبر و گاهی با رضایت خانواده. برای همین هم به ولایتهای مختلف افغانستان سفر کردم و یک سری از تابوهایی که برای زنان وجود داشت را شکستم؛ مثلاً اولین دختری در فامیل بودم که نام و عکس خودش را در فیسبوک ثبت کرد یا با نهادهای فرهنگی ارتباط برقرار کرد و مشغول به کار شد.
تجربه بسیار وحشتناکی از کار کردن در یک محیط مردانه و سنتی داشتم. وقتی به ولایتها سفر میکردم و پای صحبت زنان مینشستم، آنها از ازدواجهای اجباری یا محرومیتهایی که در ولایتها برای عموم زنان وجود داشت، سخن میگفتند؛ از زنان تاجیک و پشتون گرفته تا هزارهها. زنانی با هر مذهب و پوشش مختلف که در جغرافیای افغانستان زندگی میکردند.
همه این زنها از حقوق شهروندی محروم بودند و وضعیت مشترکی داشتند. وقتی به کابل برگشتم، یک نهاد فرهنگی تأسیس کردم. آرزو داشتم که زنان آگاهتر شوند. دلم میخواست دریکی از کلینیکهای زنانه بهعنوان داوطلب مشغول به کار شوم.
از کابل که برگشتم، هرازگاهی قصهها و خاطرات خودم را مینوشتم. در کنار این فعالیتها علوم سیاسی را انتخاب کردم تا بتوانم در هر سمتی که قرار میگیرم، برای زنان افغانستان چه در یک روستای کوچک چه در ولایتهای بزرگ کار بکنم. خاطراتم را که مینوشتم به این فکر میکردم شاید هزاران زن دیگر در این کشور زندگی میکنند که رسانهها وضعیت آنها را بازتاب نمیدهند و واقعیتهای زندگی آنها را سانسور میکنند.
متأسفانه به دلیل عدم شناخت و باور درست نسبت به تأثیرگذاری مطبوعات از سوی مسئولان، هیچگونه بهرهبرداری جامع و کاملی در افغانستان از رسانهها نمیشود. زنان نمیتوانند درباره مسائلی که در این کشور تابو به شمار میآید، سخن بگویند و در امور مختلف، مشارکت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داشته باشند. در خانه و محل کار چالشهای زیادی دارند. پس به فکر این افتادم تا فرصتی ایجاد کنم که همه زنان بتوانند در آن حرف بزنند.
*در چه سالی اقدام به راهاندازی نشریه کردید؟
باانگیزههایی که به آن اشاره کردم در خزان سال 1398 نشریهای ویژه زنان راه انداختم و در کابل آن را توزیع کردم.
*از زمانی که مجله را منتشر کردید و اتفاقاً سن کمی هم داشتهاید تا آلان، مجبور به تحمل چه سختیهایی شدید؟
در محیط سنتی و مردسالار افغانستان که آدمها مخالف راهاندازی جریانهای مختلف فرهنگی و اجتماعی هستند، ایجاد یک نشریه آزاد و مستقل بسیار دشوار است. من و همکارانم سختیهای زیادی را برای انتشار این مجله به جان خریدیم، زیرا عملکرد و تأثیرگذاری فوقالعادهای را بهجای گذاشت.
*تهدید هم میشدید؟
بله، عکسها و تیترهای نیمرخ را در فضای مجازی که نشر میدادم، بسیار تهدید میشدم؛ ضمن اینکه مشکلات اقتصادی نیز سد راهمان بودند. موضوعات و سوژههایی که در این مجله به آن میپرداختیم، با واکنش منفی افراد روبهرو میشد.
به خاطر همین برای نشر آن با دردسرهای زیادی روبهرو و مدام در فضای مجازی تهدید میشدم. اما من به آن توجهی نمیکردم.
آزادانه سفر میکردم. به موضوعات مختلف میپرداختم و عکسها و تیترهای نشریه را در فیسبوک منتشر میکردم؛ موضوعی که برای بسیاری از افغانها قابلقبول نبود؛ اما من و همکارانم دنبال چیزی فراتر از باورهای مردسالارانه بودیم؛ به دنبال ایجاد جامعهای که در آن جنسیت و قومیت و بسیاری از تبعیضها علیه زنان مطرح نباشد و به آدمها بر اساس کرامت انسانی رفتار شود.
جامعهای که همه کارکردها و عملکردهای آن تا زمانی که دیگران را تهدید نمیکند، محترم شمرده شود. در چنین فضایی، دنبال کردن این باورها و رویکردها بسیار سخت بود. انتشار این مجله با مشکلات اقتصادی زیادی همراه بود؛ ضمن اینکه حضور طالبها در هفتههای اخیر نیز بر این سختیها افزود.
سال گذشته و زمانی که قرنطینه شکسته شد، در کابل دفتر کلانتری گرفتم و گروه مجله را وسیعتر کردم. سیستم مالی و اداری منظم شد و صفحه فیسبوک برایش راه انداختم. خیلیها میگفتند تو با وضعیتی که داری، خیلی راحت میتوانی به کشورهای دیگر سفر کنی، ولی من به آنها میگفتم که مجله راه نیانداختهام که فقط خودم در امنیت باشم.
بسیاری از رفتارهایی که در جامعه افغانستان با زنان صورت میگیرد، اصلاً برای من قابلقبول نیست. من با انتشار این مجله قصد بازتاب وضعیت زنان و همچنین تابو زدایی را داشتم؛ زنانی که خیلیهایشان تمایل دارند در عرصههای مختلف جامعه حضورداشته باشند.
*آخرین شماره مجله چه زمانی منتشر شد و بعدازآن چه اتفاقی افتاد؟
آخرین شمارهای که مجله منتشر شد، روز شنبه 23 مردادماه بود. برای تیتر یک آن نیز «من نام دیگر آوارگی هستم» را برگزیدیم که گزارشی از یک زن حامله آواره بود.
این زن براثر حمله طالبها در گوشه خیابان رهاشده و طفل خود را هم آنجا به دنیا آورده بود. همکارانم با این زن گفتوگو کردند و عکسش را هم در مجله منتشر کردیم.
روز یکشنبه با همکارانم در رابطه با انتشار نسخه بعدی مجله جلسه داشتیم و موضوع گزارشها و تحریرها را روی تخته نوشته بودیم که طالبان کابل را به تصرف خود درآورند.
پسازاین، انتشار همه نشریات چاپی در کابل متوقف شد و در حال حاضر فقط بخش آنلاین مجله فعال است. همه ما در دو سه روز اول، جرئت بیرون آمدن از خانه را نداشتیم.
شرایط بسیار وحشتناکی بود. حس میکردم مچاله شدم و یک نفر دارد با کارد تمام بدن من را زخم میزند. بعد از سه چهار روز که مطمئن شدیم، طالبها با تفنگ حمله نمیکنند و آدمها را در خیابان نمیکشند،
دوباره بخش آنلاین هفتهنامه را راهاندازی کردیم. برای طالبهایی که در طول سالها در دشت و بیابان زندگی کردهاند و مردم را آزار دادهاند و حالا یکباره به شهر آمدهاند، دیدن چیزهایی مثل ساختمانهای بزرگ و رسانهها و… خیلی شوکآور بود.
اما ما، بعد از سه روز دوباره بخش آنلاین را راه انداختیم و به پوشش روایتهای زنان از رفتن به میدانهای هوایی، مشکلات، چالشها، ترسها و وحشتی که حضور طالبها برای آنها ایجاد کرده است، پرداختیم، البته تصمیمات طالبها را پوشش ندادیم.
فکر میکنم که طالبها هم هضم تغییر و تحولاتی که در این 20 سال اخیر اتفاق افتاده است را ندارند. آنها سواد و دانش و فهم کنترل و مدیریت این چیزها را ندارند و کارهای کلانتر اجازه پرداختن به رسانهها را به آنها نمیدهد.
آنها هنوز وارد این فاز نشدهاند که دانه به دانه وبسایتها و صفحات مجازی را چک کنند و نسبت به آنها عملکرد منفی نشان دهند. البته من مطمئن هستم که آنها حتماً فرصت پیدا میکنند و فضای آنلاین رسانهها را هم تحت مدیریت خود قرار میدهند. آنها حتماً به سراغ ما هم میآیند؛ این ترس بزرگی است که در دل من و همکارانم رخنه کرده است.
*شما بدون داشتن تجربه روزنامهنگاری یا تحصیل در این رشته، وارد این شغل شدید. آیا از فعالیتهای اجتماعی و رسانهای هراسی نداشتید؟
من به دانشگاه نرفتهام و ژورنالیسم نخواندهام؛ اما بهعنوان مدیرمسئول و صاحبامتیاز یک نشریه، تلاش کردم تیمی را برای خودم داشته باشم و امکاناتی را در اختیار آنها قرار دهم و برای خود شریک بسازم تا وضعیت کشورمان را بازتاب بدهیم. در این سالها دشواریهای زیادی داشتیم؛ اما در کنار آن موفقیتهای بسیاری را هم به دست آوردیم.
*علیرغم وضعیت نا به سامان و آینده نامعلوم در این کشور، شما برخلاف برخی از روزنامهنگاران و فعالان اجتماعی و فرهنگی دیگر، همچنان در افغانستان ماندهاید و به فعالیتهای رسانهای و اجتماعی خود ادامه میدهید. آیا نگران نیستید؟
بههرحال نگرانی و ترس وجود دارد. در سالهای اخیر به دلیل وضیعت افغانستان، ازلحاظ روحی و روانی فشارهای بسیار زیادی را تحمل کردم؛ بهویژه فاجعههایی که در کابل رخ میداد و روح و روانم را بسیار آزار میداد.
این فشار و اضطرابها آنقدر زیاد بودند که شبهنگام که میخوابیدم، امیدی به زنده ماندن و دیدن فردا نداشتم؛ چراکه ممکن بود وقتی در نشریه جمع میشدیم به ما چاقو بزنند یا حملات انتحاری اتفاق بیفتد.
اما حالا طالبها را در کوچه و خیابان کابل با همان پوشش همیشگی میبینم و این واقعاً وحشتناک و غیرقابلپذیرش است. به آنها نگاه میکنم و اصلاً باورم نمیشود آنها به همهجا نفوذ کردهاند. فکر میکنم دارم خواب میبینم.
درست است که میترسم، اما تلاش میکنم بر این ترسها غلبه کنی؛ هرچند که من وانمود نمیکنم که در کابل هستم. همه فکر میکنند من به بیرون از افغانستان رفتهام و از خارج فعالیتهایم را ادامه میدهم. من بیشتر ازآنچه یک روزنامهنگار باشم، راوی وضعیت زنان افغان هستم.
*روزنامهنگاران افغانستانی با این وضعیت چگونه کنار آمدند؟ آیا آنها تصمیم به ماندن دارند یا اینکه کشور را ترک کردهاند؟
فرار اشرف غنی از کابل، برایمان قابل پیشبینی نبود. ما تا قبل از روز یکشنبه با خیال راحت به دفترمان میرفتیم و تصور نمیکردیم چنین فاجعه وحشتناکی رخ دهد. خیلیهایمان تصور نمیکردیم که کابل، حداقل تا یک سال دیگر سقوط کند.
اما باوجوداین تصورات، یکدفعه هرجومرج به پا شد و تعدادی از دوستانمان به میدان هوایی کابل رفتند و آنجا نیز ناگهان سروصدا به پا شد. زیرا گفته بودند، کسانی که پاسپورت دارند یا ندارند، همه میتوانند به خارج از کشور بروند و در آنجا مشغول به کار بشوند.
این شایعه باعث شد تا افرادی که ازنظر تفکر نیز با طالبان مشکلی نداشتند، از فرصت استفاده کنند و خودشان را به میدان هوایی کابل برسانند.
درست است که یک تعداد آدم از افغانستان درآمدند، ولی این موضوع و هرجومرجها باعث مرگ عدهای دیگر شد.
تعداد زیادی از روزنامهنگاران و خبرنگاران، فعالان حقوق بشر، زنان و آنهایی که در حوزه موسیقی و ورزش فعالیت میکردند و سایر آدمهای مهم در افغانستان باقی مانند و نتوانستند از این کشور خارج شدند. اما برخی از دوستانمان هم با وضیعت بسیار وحشتناکی از افغانستان برآمدند و به آلمان و آمریکا رفتند.
آلان تعداد زیادی از دوستان ما بیکار و بیبرنامه و بیطراوت با وضعیت بسیار بلاتکلیفی در کشور زندگی میکنند. اما بازهم تلاش میکنیم؛ چراکه ارزشهای خودمان را 180 درجه متفاوتتر از ارزشهای طالبان میدانیم.
آنها نمیتوانند ما را بپذیرند و ما هم آنها را نمیپذیریم، چون دو جریان موازی هستیم و هیچگاه نمیتوانیم به یک نقطه مشترک برسیم.
البته شاید روزی شرایط ما را مجبور کرد که از افغانستان بیرون برویم و از خارج از کشور به فعالیتهای خودمان ادامه دهیم و از مردم این سرزمین دفاع و حمایت کنیم.
*آیا باوجود جو حاکم بر افغانستان و چالشهای پیش روی روزنامهنگاران، هستند کسانی که همچنان تصمیم به حضور در این عرصه را داشته باشند؟ توصیه شما به آنها چیست؟
همه ما، مردم افغانستان (حالا ممکن است زودتر یا دیرتر) طعم دیکتاتوری را چشیدهایم و میدانند که نظام دیکتاتوری چه فاجعهای را برای ارزشهای انسانی به بار میآورد.
البته برای برخی از افرادی که به نرخ روز نان میخورند و تفکر آزاد ندارند و مستقل نیستند، این مسأله مشکلی ایجاد نمیکند؛ هرچند برخی از آنها نیز ممکن است روزنامهنگار باشند.
اما کسانی که در افغانستان بر ارزشها و باورهای انسانی خود ایستادهاند و برای حقوق شهروندی و آزادیهای اجتماعی و مدنی تلاش میکنند، در جغرافیای افغانستان، جایی وجود ندارد، چون اینگونه ارزشها برای طالبان قابلپذیرش نیست و آنها راهی بهجز کشتن و اعدام کردن فعالان اجتماعی و روزنامهنگاران و… ندارند.
از این لحاظ برای کسانی که در افغانستان واقعیتها را بیان میکنند و به بازنمایی شرایط کنونی مردم این کشور میپردازند، جایی وجود ندارد و آنها باید از این سرزمین خارج شوند؛ البته من به خودم حق نمیدهم که به کسی بگویم چه بکند.
اکنون فکر میکنم همه نشریات چاپی به همراه رادیو در افغانستان متوقفشده. برخی از رسانهها هم بهطور پنهان فعالیت میکنند.
*حضور طالبان برای شما و دیگر روزنامهنگاران زن، چه چالشهایی را ایجاد کرده است؟
عملاً برای آدمهای مستقل که به ارزشهای انسانی پایبند هستند، هیچ فرصتی در کشور افغانستان نهتنها وجود ندارد که همه چالش است. فکر میکنم عملاً کشور، سیاهچالهای است که تفکر نادرست در آن سقوط کرده. و حالا فرصت کار برای روزنامهنگاران و بازنمایی وضعیت و ارائه دیدگاههای مستقل وجود ندارد.
همهچیز در کشور افغانستان چالش است؛ همه امور اقتصادی و سیاسی و اجتماعی تقریباً فلج شدهاند. افراد دیگر انگیزهای برای کار ندارند. مردم نان خوردن ندارند. همه زنان از کار بیکار شدهاند و محدودیتهای زیادی برای مردم و روزنامهنگاران اعمالشده است.
*در شرایط کنونی و با توجه به حضور طالبها در این کشور، روزنامهنگاران در کدامیک از شهرهای افغانستان با خطرات و چالشهای بیشتری مواجه هستند؟
در تمام افغانستان وضعیت به یک صورت است و آلان فعالیت همه رسانهها با هر طرز فکری به دلیل ترس و وحشت و نداشتن نیرو و رویکرد متفاوت، متوقفشده است. حضور طالبها سراسر ترس و وحشت و نگرانی است.