علی دائی؛ روایت شاهد نجات کودک-همسر از اعدام

مژگان کاوسی؛ روایت شاهد نجات کودک همسر از اعدام به همت ورزشکار نیکوکار

خبرگزاری هرانا – مژگان کاوسی، زندانی سیاسی محبوس در زندان کچوئی کرج، طی نامه ای روایت خود از رهایی یک زندانی کودک همسر از اعدام در پی رضایت اولیای دم نوشته است.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مژگان کاوسی، زندانی سیاسی محبوس در زندان کچوئی کرج، طی نامه ای از این زندان رهایی یک زندانی زن از اعدام در پی گذشت اولیای دم و تعیین مبلغ دیه را روایت کرده است.

متن این نامه، که جهت انتشار به دست هرانا رسیده است، در ادامه می آید:
“بازگشته از مرگ

«در عفو لذتی است که در انتقام نیست»

خوشحالم که به زندان آمده­ ام تا انسان­ ها، روابط و احساساتشان را از دریچه روشن­تری ببینم و به درک «انسان» و به عمق آن نزدیک­تر شوم.

خوشحالم که به زندان عمومی تبعید شدم تا با کسانی زندگی کنم که جامعه و قانون آنان ­را «مجرم» و «خلافکار» می­داند تا «انسان» را از زوایای مختلف ببینم، دریابم و آسیب­ های اجتماعی را عمیقاً لمس کنم.

خوشحالم که امروز در «اینجا» بودم؛ در «بند نسوان زندان کچوئی» تا یکی از ناب­ترین و بی­نظیرترین صحنه­ های انسانی را نظاره­ گر باشم.

چهارشنبه ۱۷ آذرماه روزی­ بود که سمانه، دختری که در ۱۹ سالگی و از روی عشق جرم همسرش را گردن گرفت، زندانی قصاصی پس از ۱۷ سال تحمل حبس، به زندگی بازگشت و همه­ ی ما را خوشحال کرد.

از دو روز قبل، دوشنبه عصر که خبر آمد علی دائی عزیز و گروه همراهش در آخرین تلاش­ها، با شاکیان پرونده در حال نشست و مذاکره­ اند، مجرمانِ در این لحظه به خدا نزدیک­تر از همه، در تب و تاب، دست به دعا به جماعت و ضجه­های یاعلی و یاالله لحظات معنوی و به یاد ماندنی­ را آفریدند.

سه­ شنبه صبح و با این خبر که تا ساعاتی دیگر سمانه را به انفرادی می برند، «بزن بهادرها» و اصطلاحاً «اراذل» بند از سمانه خواستند که او را مورد ضرب و شتم قرار دهند تا در سحرگاهِ پیش­رو به علت جراحت، موقتاً از قصاص رهایی یابد؛ اما عقلا به دو دلیل مخالفت ورزیدند. یکی اینکه با این کار احساسات اولیاء دم جریحه­ دارتر و احتمال رضایت کمتر می شود؛ دوم اینکه قانون در این باره تغییر کرده، ایجاد جراحت باعث توقف حکم نمی­گردد؛ بلکه بعد از رسیدگی­ های پزشکی حکم اجرا می­شود؛ نهایتاً عقلا پیروز … دوباره صدای دعاهای دسته جمعی پیچیده در فضا… می­دانستیم که گروهی همچنان امیدوارانه در پی جلب رضایت­اند و من هم در دل از «داوود فریادرس» می خواستم تا این اتفاق خوب بیفتد: «هانا یا داود»، «ئامان».

چند دقیقه قبل از رفتن سمانه به انفرادی، سمانه پیامی صوتی­ منتشر کرد و با پوزش از اولیاء دم از آنها خواست تا وی را ببخشند. شب پرهراس ما فرا رسید. حال­ ها خراب و دست­ ها به دعا، لحظه­ ها پر التهاب و دیر گذر، جماعتی در برابر منزل اولیاء دم خواهان بخشش … نیمه شب خبر بردن سمانه برای اجرای حکم و دیگر سکوت، التهاب و دعا، امید به آخرین لحظه … کشیدن چهارپایه …

وقت آمار صبح علامت سوال بر چهره ­ها، در چشم ­ها، و در آخر سوال بر لب­ها … اجرا، توقف یا رضایت؟ خدایا یک خبر خوب … نفس ­ها حبس در سینه ها… توقف! خبر توقف حکم خوشحالمان کرد … امید، شکر!

یک ساعت بعد صدای فریادها و جیغ ­های ناگهانی فضا را شکافت … قلبمان را شکافت … نکند که خبر توقف دروغ بوده و حکم اجرا شده؟ فریاد، فریاد و فریاد … خدایا شکر … سمانه رهاست … بخشش مشروط اولیاء دم … سپاس!

بند به خروش آمد … شرایط مهم نیست؛ هرچه باشد! رضایت … انسانی دوباره زنده شد! «انسان» زنده ماند … بازار عذرخواهی ­ها و بخشش ­ها بین هم بندیان گرم … دلها بی­ کینه…

سمانه باز می­گردد … ساعت ده و نیم صبح … همه آماده … مجرمین، این زادگان اجتماع پر آسیب در استقبال … آمد … بر دوش هم بندیان … فریادها در اوج … اشک ها سرازیر … دست ها رو به آسمان … خنده ­ها بر لب … شکلات ­ها در صعود و نزول به هوا و زمین … دود اسفند به بالا … آهنگ طنین انداخته در فضا، با صدای چیره بر فریادها … اندام ها در رقص … دستمال سرچوپی در پرواز … سمانه آمد، اما با رنگی کبود، رو به سیاه … مرده ­ای که زنده شد … تجربه­ ی طناب بر گردن … و چهارپایه­ ای لرزان در زیر پا … هر لحظه می­توانست لحظه فرو افتادنش باشد.

نخستین سخن: طناب را دور گردنم انداختند … ولیِ دم چندبار خواست چهارپایه را بکشد … هر بار از او طلب بخشش کردند … بخشید!

شکر، چهار پایه نیفتاد … امیدها بر فراز … «انسان» هنوز زنده است … سمانه برخاست و عزم زندگی از نوعی دیگر … بی­ هراس طناب …

هیاهو فرونشست … بند، زندانی و زندان­بان … شاد اما آرام … پچ پچ ها و سوال ها:

– شرط؟… شرط؟…

– هزار سکه ظرف دو سال، آزادی پس از پرداخت تمامی سکه­ ها

– باشد، شکر … هزار سکه برای هزار نفر چیزی نیست: هر یک نفر، یک سکه

– نه، نه، کمتر می­شود … علی دائی پنج میلیاردش را پرداخته…

– دەس خۆش کاک عەلی

سمانه چند ساعتی است که بازگشته، به امید تحقق شرط و آزادی­ اش از زندان.

به امید لغو «اعدام» این قتل نفس قانونی

از طرف بند نسوان کچوئی: اولیاء دَم سپاس، علی دائی متشکریم.

پانوشت: جناب آقای علی دایی چک پنج میلیارد تومانی را پای چوبه دار امضا و تحویل اولیای دم نمودند.

خیرین حاضر در مکان اجرای حکم، ۳۰۰ سکه را فی المجلس تحویل اولیای دم نمودند.

اولیای دم اعلام کردند که تمام هزار سکه برای امور خیریه هزینه خواهد شد.

مژگان کاوسی/ زندان کچوئی کرج/ ۱۷ آذرماه ۱۴۰۰″

مژگان کاوسی، فرزند اکبر، محقق، مترجم و از باورمندان به آیین یارسان است. کتاب “انفال و سرگذشت تیمور، تنها بازمانده از گورهای جمعی زنان و کودکان انفال شده” در سال ۹۸ با ترجمه مژگان کاوسی در انتشارات توکلی تهران چاپ شده است.

مژگان کاوسی در تاریخ ۲۹ آبان ماه ۹۸، در جریان اعتراضات سراسری موسوم به “اعتراضات آبان ماه” توسط نیروهای امنیتی در منزل خود در نوشهر بازداشت و پس از سه هفته از بازداشتگاه یکی از نهادهای امنیتی در ساری به بند زنان زندان نوشهر منتقل شد. او نهایتا در تاریخ ۲۸ آذرماه ۹۸ با تودیع قرار وثیقه آزاد شد.

خانم کاوسی در مرحله بدوی توسط دادگاه انقلاب نوشهر از بابت اتهام “فعالیت تبلیغی علیه نظام” به شش ماه حبس تعزیری، به اتهام “عضویت در گروه‌های مخالف نظام” ۳۳ ماه حبس و برای اتهام “تحریک مردم جهت بر هم زدن نظم و امنیت کشور” به تحمل ۳۰ ماه حبس تعزیری محکوم شد. وی در مرحله تجدیدنظر و با اعتراض دادستان با افزایش میزان محکومیت مواجه شد. وی از بابت اتهام “فعالیت تبلیغی علیه نظام” به ۷ ماه و ۱۵ روز حبس و برای اتهام “تحریک مردم جهت بر هم زدن نظم و امنیت کشور” به ۳۶ ماه حبس تعزیری و به اتهام “عضویت در گروه‌های مخالف نظام” به ۳۳ ماه حبس محکوم شد. با استناد به ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی، مجازات اشد از بابت اتهام “تحریک مردم جهت بر هم زدن نظم و امنیت کشور” و ۳۶ ماه حبس تعزیری برای وی قابل اجرا است.

او در اردیبهشت ماه سال جاری جهت تحمل دوران محکومیت ۳۶ ماهه خود بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. خانم کاوسی هم اکنون دوران محکومیت خود را در زندان کچویی کرج سپری می‌کند.