غرق شدن میراث تاریخی

تایس وست‌استاین

به عنوان تاریخ‌نگاری زاده‌ی آمستردام، در سه دهه‌ی گذشته راهنمای دانشجویان و سایر بازدیدکنندگان در میان کانال‌های هم‌مرکزی بوده‌ام که در کانون تاریخی شهر (متعلق به قرن هفدهم که اینک جزئی از میراث جهانی یونسکو است) قرار دارند. بخشی قدیمی آمستردام، با سقف‌های شیروانی، پل‌های قوسی و بناهای مجلل شهرداری خود بهرغم جنگ‌ها و توسعه‌ی شهری، که بسیاری از شهرهای اروپایی دیگر را تحت تأثیر قرار داده، به شکلی دست‌نخورده باقی مانده است. اما در یک یا دو سال گذشته، متوجه شده‌ام که ارزیابی دانشجویانم از این قدمت نمایان شهر بعد جدیدی یافته است. این مظهر خلاقیت بشر که بر فراز هزاران دیرک چوبی‌ای قرار دارد که در خاک مردابی فرو رفته‌اند، اکنون به نظر می‌رسد بیشتر به گذشته تعلق دارد تا آینده. 

نمای «انحنای طلایی» در کانال هرنخراخت در خلال دوران بازسازی. اثر خِریت برکهد، 1671. موزه‌ی ملی آمستردام.


فونداسیون‌های قدیمی آمستردام به «آفت دیرک» گرفتار شده است که علت آن افت سطح آب‌های زیرزمینی در اثر خشکسالی است. در 2020، مانند بسیاری از دیگر ساکنان شهر برای ماه‌ها مجبور به ترک خانه‌ی خود شدم تا پِی و طبقه‌ی همکف ساختمانم به کمک بتون کاملاً بازسازی شود؛ طولی نخواهد کشید که کلیساهای قرون‌وسطایی و کاخ سلطنتی آمستردام نیز به سرنوشت مشابهی دچار شوند. در حال حاضر، حتی بازدیدکنندگان عادی شهر نیز متوجه پل‌ها و اسکله‌هایی می‌شوند که با داربست موقتی تقویت شده‌ و منتظر تعویض فونداسیون‌های چوبی‌اشان هستند.

در همین حال، از آنجا که شهر در دلتای رودخانه و بر زمینی فروتر از سطح دریا احداث شده است، افزایش سطح آب دریا و رودخانه‌ها تهدیدی برای آن محسوب می‌شود و کانال عظیمِ ای‌مایدن دائماً مشغول تخلیه‌ی آب‌های اضافی از رودخانه‌های آمستردام به داخل دریای شمال است. بنا بر گزارش امسال «هئیت بین‌دولتی تغییر اقلیم»، تا سال 2100 انتظار می‌رود که سطح آب‌های بین‌المللی بین 0.5 تا 1 متر افزایش بیابد و «به سبب ناپایداری شدید در فرآیندهای یخسار» افزایش 2 متری سطح آب در سال 2100 و 5 متری در سال 2150 نیز «محتمل است». در سال 2019، Deltares، کنسرسیومی متشکل از متخصصان در زمینه‌ی سازگاری با تغییرات سطح دریا، تأثیر سناریوهای مختلف را بر ساحل هلند بررسی کردند که از جمله‌ی آنها عقب‌نشینی مدیریت‌شده بود: یعنی، مهاجرت جمعیت به سمت شرق، به سوی سرزمین‌های مرتفع‌تر. در سال 2021، هشدارهای آنها دیگر منسوخ به نظر می‌رسید، زیرا به سبب بارندگی‌های فراوان و طغیان رودخانه‌ها، در گوشه‌ی جنوب‌شرقی کشور سیل عظیمی به راه افتاد. به میراث تاریخی منطقه، از جمله کلیسای قرن سیزدهمیِ سن نیکولاس و باربارا در فالکن‌بورخ، آسیب چشمگیری وارد شد.  

به نظر می‌رسد هلندی‌ها باید با این قضیه کنار بیایند که نه تنها میراث غیرمادی‌شان، مانند اسکیت روی یخ، بلکه بخش عمده‌ی میراث مادی‌شان را نیز از دست خواهند داد. در واقع هلندی‌ها صرفاً پیش از دیگران خطر را احساس کرده‌اند: میراث تاریخی در تمام قاره‌ها به سبب بحران اقلیمی در خطر است. برای این که تأثیر شدیداً عاطفی این موضوع را درک کنید کافی است به یاد آورید که آتش گرفتن کلیسای نوتردام در پاریس در سال 2019 تا چه اندازه باعث تأثر و اندوه مردم جهان شد. بسیاری از ارزش‌ها و احساسات مربوط به هویت و تعلق با میراث تاریخی عجین شده است. با فقدان عظیمی که پیش روی ماست چگونه مواجه خواهیم شد؟

زنگ خطر برای نخستین بار در سال 2005 به صدا درآمد، یعنی زمانی که «کمیته‌ی میراث جهانی یونسکو» به تمام دولت‌های عضو هشدار داد که «تأثیرات بالقوه‌ی تغییرات اقلیمی را جدی بگیرند…و در واکنش به آن به‌سرعت وارد عمل شوند.» سایر نهادها، مانند «شورای بین‌المللی ابنیه و محوطه‌ها»، نیز شرایط اضطراریِ اقلیمی و بوم‌شناختی اعلام کرده‌اند. در سال 2018، نشریه‌ی علمی برجسته‌ی Nature Communications، به بررسی مخاطراتی پرداخت که منطقه‌ی مدیترانه را تا سال 2100 تهدید می‌کند. بنا بر فهرست آنها نخستین شهری که از این مخاطرات متأثر خواهد شد ونیز است زیرا به شکلی فزاینده در معرض وقوع سیل ساحلی قرار دارد. نظام حفاظتی کنونی شهر ــ پروژه‌ی «موسی»، مجموعه‌ای از دریچه‌هایی که در تالاب ونتزیا قرار گرفته‌اند ــ متأسفانه تنها برای افزایش اندکی در سطح آب دریا طراحی شده است. ساحل کرواسی، به‌ویژه شهر قدیمی و اسقف‌نشین پُرچ، و کارتاژ (قرطاج) در تونس نیز با خطر مشابهی مواجه‌اند. روستاهای زیبای خلیج ناپل، شهر صلیبی عکا، معبد افسوس در ترکیه و حتی معماری مدرن تل‌آویو نیز با خطر سیل مواجه‌اند. نه تنها بناها و محوطه‌ها بلکه آثار قابل‌حمل نیز در خطر قرار دارند. امسال، موزه‌ی لوور در پاریس، که به شکل خطرناکی در نزدیکی رودخانه‌ی سن قرار دارد، در حال انتقال دادن ۲۵۰هزار اثر هنری خود به مرکز نگهداری جدیدی در شمال فرانسه است.

آبگرفتگی میدان سنت مارک واقع در کنار کلیسای جامع سنت مارک در ونیز، 15 نوامبر 2019. عکاس فیلیپو مونته‌فورته/گتی.


 

در آمریکای شمالی، شمالگان و ایالت‌های جنوب‌شرقی ایالات متحده در معرض آسیب قرار دارند. از سال 2007، افزایش دما موجب بروز بی‌ثباتی در سکونتگاه‌های تاریخی شکارچیان نهنگ در جزیره‌ی هِرشِل در کانادا شده است. توفند کاترینا در سال 2005 بخش عمده‌ی مرکز تاریخی نیوارلئان را از میان برد. بنا بر تحلیلی کمّی در نشریه‌ی PlosOne اگر سطح دریا تنها یک متر افزایش بیابد بیش از ۱۳هزار محوطه‌ی میراث فرهنگی در جنوب‌شرق آمریکا ــ از باستان‌شناسی گروه‌های بومیِ متعلق به 7000 سال قبل تا جزیره‌ی جیمزتاون در ویرجینیا ــ در معرض خطر سیل قرار خواهند گرفت. با این حال، اکنون تهدید متفاوتی مشهودتر است: آتش‌سوزی ــ و در 2019، آتش‌سوزی‌ جنگل‌های کالیفرنیا به شکل خطرناکی تا نزدیکی موزه‌ی گِتی در لس‌آنجلس رسید.

در آفریقا، بیابان‌زایی و افزایش بارندگی بناهای خاکی موریتانی و مالی، مانند مسجد سنکوری در تیمبوکتو، را تهدید می‌کند. وزش بادهای شدیدتر، رطوبت و افزایش دما بر معابر باستانی مصر آثار مخربی بر جای گذاشته است و سنگ‌های گرانیت آنها که روزگاری سرخ‌رنگ بودند اینک به رنگ صورتی کم‌رنگ یا طوسی درآمده‌اند. با این حال، بیشترین تأثیر مخرب بر سرزمین‌های پست آسیا وارد شده است. برای مثال، در سال 2011، در تایلند صدها معبد در آیوتایا گرفتار سیل شدند. شهرِ قرن پانزدهمیِ هویی آن در ویتنام، که یونسکو آن را محوطه‌ی میراث جهانی اعلام کرده، از سال 2007 هر سال گرفتار سیل بوده است و طی صد سال آینده زیر آب خواهد رفت.

یکی از معابد آیوتایا، از محوطه‌های میراث جهاین یونسکو، در تایلند که پس از وقوع سیل زیر آب رفته است، 10 اکتبر 2011. عکس از گتی.


 

برخی مکان‌ها در معرض ترکیبی از مخاطرات قرار دارند: موج گرما، باران، سیل، آتش‌سوزی و آلودگی هوا؛ علاوه بر این، عوامل اقلیمی خطراتی را که میراث فرهنگی به طور سنتی با آن مواجه بوده است تشدید می‌کند. مجموعه معابد انگکور وات در کامبوج نمونه‌ی خوبی است، گردشگران به قدری آب‌های زیرزمینی را مصرف کرده‌اند که زمین فرونشسته است و در نتیجه پیِ بناها سست‌شده و بیشتر در معرض سیل قرار گرفته‌اند. اینگونه اثراتِ تشدیدکننده ممکن است به شکلی تصاعدی منجر به ویرانی میراث‌ها شوند. نمی‌توان به‌آسانی نقطه‌ی بازگشت‌ناپذیر را پیش‌بینی کرد یا حدس زد که کدام امکانات فناورانه‌ی جدید خواهند توانست به حفاظت، دگرگونی یا جابجایی اشیاء تاریخی یاری برسانند. اما بی‌شک می‌توان درباره‌ی اثر این تغییرات بر پیش‌فرض‌های ما درباره‌ی میراث تاریخی و آینده‌ی آن اندیشید. 

تاریخ‌نگار هلندی، یوهان هویزینگا (1872-1945)، استدلال می‌کرد که آنچه میراث مادی برای او فراهم می‌آورد «ارتباطی بی‌واسطه با گذشته است، احساسی به ژرفیِ ناب‌ترین لذت هنر، احساس سُکرآورِ از خود به در شدن و جاری شدن در جهانِ بیرون از خود، حسّ بسودن جوهر چیزها و تجربه‌ی حقیقت از راه تاریخ.» او ادعا می‌کرد که برای نخستین بار در سال 1902 در شهر بروخه این حس را تجربه کرده است، هنگام بازدید از نمایشگاه نقاشی‌های رنگ روغنِ هنرمند قرن پانزدهمی هلند، یان وان آیک. تأمل در این آثار بیش از خواندن آثار مکتوب به هویزینگا کمک کرد تا در گذشته غوطه‌ور شود و همین امر الهام‌بخش کتاب او با عنوان خزان قرون وسطی (1919) شد.

هویزینگا در زمره‌ی افراد برجسته‌ای چون ولفگانگ فون گوته، یاکوب بورکهارت و ماریو پراتس است که از حساسیّت بصری زیادی برخوردارند؛ آنها در مواجهه با اسباب خانه، فضای شهری یا اتاقی که برای قرن‌ها دست‌نخورده باقی مانده است این نوع «حس تاریخیِ» فروپاشنده‌ی مرز را تجربه می‌کنند. سایر تاریخ‌نگاران نسبت به امکان اینگونه تجربه‌ی ارتباط غیرنظریه‌پردازانه با تاریخ ابراز شک و تردید کرده‌اند. با این حال، متخصصان میراث تاریخی بر این امر تأکید دارند که تنها از طریق تجربه‌ی دقیق و کنترل‌شده‌ی حسی می‌توان به گذشته دسترسی پیدا کرد.

آنچه اشتیاق هویزینگا را برای تجربه کردن گذشته به صورت عاطفی و «بسودن» آن تقویت می‌کرد درک این امر بود که بین اکنون و گذشته شکافی بنیادین وجود دارد. این باور عمومیت ندارد. پیش از قرن نوزدهم، اروپاییان تصور می‌کردند که با جهان نیاکان خود ارتباطی مستقیم دارند؛ برای مثال، هلندی‌هایی که آمستردام را به وجود آوردند خود را از تبار باتاوی‌ها می‌دانستند، قبیله‌ای باستانی که توصیف‌های تاسیتوس، نویسنده‌ی رومی، از آنها بر جای مانده است. با این حال در ابتدای قرن نوزدهم، شوک سیاسی و علمیِ «انقلاب دوگانه» ــ انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی ــ جهان غرب را چنان دگرگون کرد که اینگونه پیوستگی‌های درازمدت زیر سؤال رفت. در 1830، هگل، فیلسوف آلمانی، هیجان چند دهه پیش را درباره‌ی تغییرات بنیادین به یاد می‌آورد، زمانی که انسان برای نخستین بار به سرور طبیعت مبدل شد: «تا زمانی که خورشید در آسمان است و سیاره‌ها به دورش می‌گردند هنوز انسان بر روی سرش، یعنی همان افکارش، نایستاده و واقعیت را مطابق با آن نساخته است…تنها اکنون است که انسان دریافته اندیشه باید بر واقعیت حاکم باشد؛ این طلوعی خدای‌گونه بود.» اکنون که آسیب آنتروپوسین شناخته شده است، آشکار شده که این «انقلاب دوگانه» تا چه اندازه مخرب بوده است.

انتقاد از این برداشت که تاریخ بی‌وقفه به سوی پیشرفت در حرکت است، جدید نیست. در میان دانشمندان علوم انسانی، این برداشت را نخستین بار کسانی مطرح کردند که دغدغه‌های اقلیمی نداشتند، از جمله‌ فیلسوف پسامدرن، فرانسیس فوکویاما، که لیبرال دموکراسی را اوج تکامل سیاسی و «پایان تاریخ» می‌خواند، و نیز آرتور دانتو، که از سرنوشت «پایان هنر» چندان خشنود نبود. با این حال، بحران اقلیمی برای هنر ــ‌ و تاریخ هنر ــ در حال رقم زدن پایانی عملی و نه نظری است. به‌رغم آنکه متخصصان یونسکو هر سال مکان‌ها و محوطه‌های بیشتری را به جایگاه میراث جهانی ارتقا می‌دهند و از ابزارهای علمی پیچیده‌ای بهره می‌برند اما بحران اقلیمی به اندازه‌ای مخرب است که به نظر می‌رسد خبر از پایان خوش‌بینی می‌دهد و احتمال دارد بناها، شهرهای تاریخی و حتی محوطه‌های فرهنگی به طور کامل به حال خود رها شوند.

در مواجهه با این نابودی باید راه‌های بدیلی برای اندیشیدن درباره‌ی تحولات تاریخی بیابیم. می‌توان سراغ نویسندگانی رفت که به دوران پیش از انقلاب صنعتی تعلق دارند. برای مثال، ایده‌ی اصلی جورجو واساری در زندگانی برجسته‌ترین نقاشان، مجسمه‌سازان و معماران (1550) این بود که هنرها همواره رو به پیشرفت نیستند بلکه گاهی افول پیدا می‌کنند. هنر نقاشی پس از شکوفایی در دوران باستان، افول یافت و سپس در رنسانس فلورانس از نو اوج گرفت. چنین برداشت‌های ادواری‌ای از تاریخ، خود تاریخچه‌ای دارند. رواقیان یونان به اِکپیروسیس، ویرانی ادواری جهان، باور داشتند؛ چینیان باستان به چرخه‌‌ی دودمان‌ها اعتقاد داشتند؛ پژوهشگر قرن چهاردهمیِ تونسی، ابن خلدون، تصور می‌کرد شهرها تنها زمانی توسعه پیدا می‌کنند که گاهی به دست کوچ‌نشینان ویران شوند. برای درک جریان تاریخ در دوران بحران اقلیمی، این الگوی ادواری بیشتر از نظریه‌ی پیشرفت خطی به کار می‌آید. هر چند نمی‌دانیم که آیا به دنبال دوره‌ای از افول ناشی از بحران اقلیمی، دوران شکوفایی دیگری خواهد بود یا خیر.

احتمالاً آنچه در آینده رقم خواهد خورد آشفته‌تر از دورنمایی است که الگوهای خطی و ادواری پیش‌بینی می‌کنند. سرعت توالی تحولات اقلیم‌شناختی نسبت به گذشته بیشتر خواهد بود و این امر باعث می‌شود تا در مقیاس خود برای ارزیابی تاریخ بازنگری کنیم. در کنار مقیاس‌های زمانی طولانی از مقیاس‌های کوتاه‌تر نیز استفاده خواهیم کرد. هنگامی که در قرن هجدهم زمین‌شناسان دریافتند که عمر زمین بسیار بیشتر از 6000 سالی است که در کتاب مقدس آمده، صحبت از «زمان ژرف» به میان آمد. کُندی ادراک‌ناپذیر طبیعت اسباب حیرت آنان شده بود. در مقابل، قرن بیست و یکم شتابی بی‌سابقه با خود به همراه آورده است که تصاویر ویدیویی فرو ریختن کوه‌های یخیِ چند هزار ساله در عرض چند ثانیه به‌خوبی آن را نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد گذشته و اکنون به طور همزمان در حال وقوع‌اند. دیوید والاس-ولز در کتاب خود با عنوان زمینِ غیرقابل‌سکونت: زندگی پس از گرمایش (2019) می‌کوشد تا به کمک برداشتی از زمان که از بومیان استرالیا وام گرفته است، یعنی «روزگار رؤیا» (dreamtime) یا «همه‌زمانی» (everywhen)، تغییر اقلیم را شرح دهد. این برداشت اشاره به تجربه‌ای نیمه‌اسطوره‌ای دارد که در آن در زمان حاضر با نیاکان خود در گذشته‌های دور و خدایان و پهلوانان نامیرا ملاقات صورت می‌گیرد. با کمک این مفهوم می‌توان برداشت هویزینگا از تاریخ را برای قرن بیست و یکم روزآمد کرد. اکنون میراث تاریخی به اندازه‌ای در معرض خطر است که احساس تاریخی ما را به نگاه به سوی آینده می‌خواند: در لحظه‌ای واحد، اکنون، گذشته و آینده با یکدیگر تلاقی پیدا می‌کنند.

آمستردام. عکاس سرمد الغورانی/EyeEm


 

شکی نیست که میراث تاریخی آمستردام، نیوارلئان و هویی آن (Hoi An) به شکلی بحرانی تحت تأثیر قرار خواهند گرفت اما دانشمندان اقلیم‌شناس اندکی حاضر هستند درباره‌ی زمانبندی وقوع آن بهطور مشخص اظهار نظر کنند. در عوض، آنها دائماً مدل‌های خود را با توجه به داده‌ها و دریافت‌های جدید تغییر می‌دهند و در نتیجه‌ی آن هرگونه اقدام عملی به تأخیر می‌افتد. می‌اِن کریست در بررسی کتاب جِف گودل، با عنوان آب ما را خواهد برد (2017)، به این نکته اشاره می‌کند که ذهن بشر برای تصمیم‌گیری درباره‌ی تهدید‌های تقریباً نامحسوسی که به تدریج و با گذر زمان شتاب می‌گیرند، سیم‌پیچی نشده است. کریست دشواری پذیرش «فقدان مبهم»ی را که تغییر اقلیم رقم خواهد زد با «پنج مرحله‌ی سوگواری» مقایسه می‌کند که روانپزشک سوئیسی، الیزابت کوبلر-راس پیشنهاد کرده است ــ یعنی انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی و پذیرش: کریست می‌گوید که در رابطه با تغییر اقلیم، بسیاری از مردم هنوز در مرحله‌ی نخست یا دوم هستند. «فقدان مبهم» اصطلاحی است که روانپزشکان برای توصیف سوگواری‌ای به کار می‌برند که فرجامی ندارد. برای مثال، خانواده‌های سربازان مفقودالاثر برای فردی سوگواری می‌کنند که از نظر جسمانی غایب اما از نظر روانشناختی حاضر است. در آلزایمر با عکس این امر مواجه‌ایم، فرد به لحاظ جسمانی حاضر اما به لحاظ روانشناختی غایب است:

[نخستین نوع فقدان مبهم] به فهم سوگواریِ متوقف‌شده کمک می‌کند، تجربه‌ای که آوارگان تغییرات اقلیمی اغلب آن را تجربه می‌کنند. چگونه می‌توان برای خانه‌ای سوگواری کرد که در حال فرو رفتن در دریایی دور است اما از نظر روانشناختی حضور دارد؟ نوع دوم فقدان مبهم با تجربه‌‌ی زیستن در دورانی همخوانی دارد که با خطر افزایش سطح آب دریاها مواجه است. ابژه‌ی وابستگی آن‌جا است اما آن‌جا نیست ــ هنوز حاضر است اما در حال ناپدید شدن است…چگونه می‌توان برای خانه‌ای سوگواری کرد که به شکلی روزافزون در معرض سیل قرار دارد اما هنوز زیر آب نرفته است؟…با توجه به بالا آمدن سطح آب دریاها، معلوم نیست در نهایت باید منتظر چند متر افزایش بود. 1 متر؟ 2.5 متر؟ این عدم‌قطعیت باعث به تعویق افتادن سوگواری می‌شود.

احساس مشابه دیگری که با تغییر اقلیم مرتبط است، در کانون اثر گلن آلبرشت، فیلسوف استرالیایی، قرار دارد. او در کتاب خود، احساسات زمین: واژگان جدید برای جهانی جدید (2019)،  اصطلاح «تسلی‌رنج» (solastalgia) را به کار می‌برد. نوواژه‌ای ترکیبی که از کنار هم قرار گرفتن کلمه‌ی لاتین solacium (تسکین و آرامش) و کلمه‌ی یونانی algos (درد و اندوه) ساخته شده است و به حس غربت در عین در خانه بودن، دلالت دارد. اگر تا کنون ساکن خانه‌ای نبوده‌اید که در معرض خطر افزایش سطح آب دریاها قرار داشته باشد، به این فکر کنید که هنگامی که در طول سفر خود به مقصدی دلپذیر وارد می‌شوید ممکن است در همان بدو ورود نسبت به همان محل احساس دلتنگی کنید زیرا می‌دانید که مدت اقامت شما کوتاه خواهد بود. بنا بر نظر نشریه‌ی پزشکی The Lancet «تسلی‌رنج» مفهومی کاربردی برای ارزیابی تأثیر تغییر اقلیم بر بهداشت روانی است. اما این مفهوم برای تاریخ‌نگاران هنر نیز می‌تواند سودمند باشد. شاید این مفهوم بتواند به من کمک کند که درک کنم دانشجویانم از تجربه‌ی میراث تاریخی آمستردام و در همان حال دانستن اینکه این میراث در آینده‌ای نه چندان دور ناپدید خواهد شد، چه احساسی دارند.

با این همه، ممکن است بحران اقلیمی فرصت‌های جدیدی برای میراث فرهنگی فراهم آورد. باستان‌شناسان از این که خرد شدن و فروریختن صخره‌ها در روستای انگلیسیِ هپیزبورگ باعث آشکار شدن قدیمی‌ترین رد پای انسانیان در خارج از قاره‌ی آفریقا شده بود، بسیار خوشحال شدند. این ردّ پا به خانواده‌ای تعلق داشت که دست‌کم ۸۵۰هزار سال پیش بر روی پل سرزمینی‌ای که بریتانیا را به کشورهای سفلی متصل می‌کرد، راه رفته بودند. به همین نحو، آب شدن یخچال‌های طبیعی در کانادا، نروژ و آرژانتین باعث آشکار شدن محصولات دست‌ساز بشر از دوران پیشاتاریخ شده‌اند. اما آنچه اهمیت کلی‌تری دارد این است که تغییر توجه از طبیعت به انسان می‌تواند منجر به پیدایش اراده‌ی جدیدی برای مقابله با بحران اقلیمی شود. همانطور که والاس-ولز خاطر نشان کرده است، درباره‌ی تأثیر تغییر اقلیم بر طبیعت و حیوانات مطالب بیشتری نوشته شده است تا درباره‌ی تأثیر آن بر انسان: «به نظر می‌رسد برای ما همدلی با مشکلات اقلیمیِ سایر انواع راحت‌تر است تا نوع بشر، شاید به این دلیل که برای ما پذیرش یا فهم مسئولیت خودمان و مشارکتمان در تغییراتی که اینک در حال آشکار شدن است، آسان نیست.»

هنگامی که طالبان بوداهای بامیان را ویران کردند و داعش شهر باستانی پالمیرا (تدمر) را بمباران کرد، فریاد اعتراض بین‌المللی به خاطر از دست رفتن میراث فرهنگی از میزان خشمی که برای رنج‌های فراوان و عمدتاً ناپیدای بشری ابراز می‌شد، بلندتر بود. شاید آگاهی از اینکه اجزای سازنده‌ی تمدن در خطر قرار دارند موجب بسیج شدن گروه‌های جدیدی شود که برای آنها نابود شدن صخره‌های مرجانی موضوعی انتزاعی یا بعید به نظر برسد. دانشمندان علوم رفتاری نشان داده‌اند که مردم هنگام مواجهه با حجم زیاد داده‌های علمی، مانند داده‌هایی که اقلیم‌شناسان مداوماً عرضه می‌کنند، احتمال کمتری دارد که دست به اقدام بزنند (بنگرید به کتاب کاری نورگارد با عنوان زیستن در انکار: تغییر اقلیم، احساسات و زندگی روزمره، 2011). در عوض، باید بر سطح احساسی، روانشناختی و معنوی عمیق‌تری تأثیر گذاشت و این یعنی شاید تجربه‌ی مواجهه با میراث فرهنگی ــ‌ پیوندهای تاریخی، درک زیباشناختی و تسلی‌رنج ــ بتواند مردم را به شیوه‌های جدیدی ترغیب به اقدام کند.

تمرکز بر میراث فرهنگی موجب ظهور نگرش جدیدی نسبت به عاملیت انسان در مواجهه با بحران اقلیمی می‌شود. این میراث با دستان بشر ساخته شده‌ و باید با همین دستان آن را نجات داد. علاوه بر این، هرچند میراث تاریخی از عمر یک یا چند نسل فراتر می‌رود اما درک آن نسبت به فهم «زمان ژرف» که به تکامل و انقراض صخره‌های مرجانی و سایر موجودات در معرض خطر مرتبط است، دشواری کمتری دارد.

از نظر اقدامات عملی، چه گزینه‌هایی داریم؟ بدیهی‌ترین امر این است که بپذیریم میراث تاریخی هیچ‌گاه ثابت نبوده بلکه همواره در حال تغییر و دگرگونی بوده است. این تصور که می‌توان اشیاء، بناها و محیط‌ها را به شکل «دست‌نخورده» حفظ کرد، یک توهم است. در هر صورت، بسیاری از آنچه اکنون باستانی محسوب می‌شوند در واقع محصول بازسازی‌اند: برای مثال، ظاهر قرون‌وسطایی بروخه عمدتاً محصول قرن نوزدهم است. سازگار کردن محیط تاریخی با تغییر اقلیم صرفاً فصلی دیگر در تاریخچه‌ی میراث تاریخی است.

 این تصور که می‌توان اشیاء، بناها و محیط‌ها را به شکل «دست‌نخورده» حفظ کرد، یک توهم است.

نکته‌ی مهم‌تر پذیرش این امر است که تمرکز ما بر مادیّت «چیز واقعی» وسواسی اروپایی است. برای مثال، در بخش‌هایی از شرق آسیا معابد را متناوباً به طور کامل از نو می‌سازند؛ آنچه اهمیت دارد همین فرایند دوره‌ای است و نه آن شکل ثابت اصلی. جوامع ساکن در سواحل و کنار رودخانه‌ها مرتباً میراث تاریخی خود را با تغییرات محیطی سازگار کرده‌اند. برای مثال، در جزیره‌ی ماجولی در رودخانه‌ی براهماپوترا در هند 22 صومعه، مشهور به ساترا، وجود دارد. به سبب وقوع سیل سالانه، کسانی که از این صومعه‌ها استفاده می‌کنند در طول قرن‌ها به فناوری‌هایی دست‌یافته‌اند که به کمک آنها می‌توانند بناهای خود را جابجا کنند یا بر روی پایه‌های چوبی قرار دهند.

آیا غربیان آمادگی دارند تا تغییرات اقلیمی را بپذیرند و از میراث تاریخی خود در این وضعیتِ عدم‌ثبات استفاده کنند؟ می‌توان تصور کرد که سیل‌گرفتگی بخش‌هایی از ونیز، هویی آن یا میامی آنها را تا زمان فرورفتن کامل زیر آب و تبدیل شدن به بهشت غواصان، به مقصد گردشگری مهمی مبدل خواهد کرد (وضعیتی که بروس استرلینگ، آینده‌پژوه، در 2009 آن را «وجد اندوه‌آور» خواند). و شاید از منظر «زمان ژرف» زمین‌های انسان‌ساختِ پست (پُلدِر) از همان ابتدا پروژه‌ی مناسبی نبوده است و آب‌شناسان هلندی عاقبت می‌توانند نفس راحتی بکشند و زمین‌های خود را تسلیم دریا کنند. چنین چشم‌اندازی ضررتاً به آینده‌ای دور تعلق ندارد اکنون حتی امکان این که بتوان میراث تاریخی را به نسل آتی منتقل کرد غیرممکن به نظر می‌رسد. مرمتگران آثار هنری و سایر متخصصان نه تنها باید بپذیرند که بناهای تاریخی و آثار هنری متعددی به سبب تغییر اقلیم نابود شده یا دچار آسیب جدی شده‌اند بلکه در هر سیاستگذاری آینده‌محوری که تدوین می‌کنند باید امکان از دست رفتن میراث تاریخی را لحاظ کنند. آنها باید بر مبنای همان استدلال‌هایی که اکنون برای تخصیص جایگاه میراث جهانی استفاده می‌شوند، ارزش‌های مختلف ــ تاریخی، زیباشناختی، معنوی، کمیابی و سایر موارد ــ این اشیاء و محوطه‌های باقی‌مانده را ارزیابی کنند. و اتخاذ این تصمیم دشوار که از بین آنها کدام‌ها را باید به حال خود رها کرد، بر عهده‌ی آنها است.

رویکرد دیگر، دیجیتال‌سازی است. در حوزه‌ی باستان‌شناسی و سایر رویکردها به محوطه‌ها و اشیای تاریخی، روش‌های مختلف اسکن با کیفیت بالا و مدل‌سازی سه‌بعدی به همراه شرحی درباره‌ی داده‌های فرهنگی و علمیِ مرتبط، به پیشرفت‌های بزرگی دست یافته است. هوش مصنوعی به بازسازی قسمت‌های گمشده کمک کرده و تغییرات مادی آینده را پیش‌بینی می‌کند. گوگل در ابتکاری با عنوان «Heritage on the Edge» پنج محوطه‌‌، از بنگلادش تا جزیره‌ی ایستر، را که در خطر تغییر اقلیم قرار دارند برای ساخت مدل دیجیتال آنلاین برگزیده است. هرچند هدف این اقدامات کمک به تلاش‌هایی است که برای حفظ این آثار باستانی صورت می‌گیرند ‌اما به نظر می‌رسد در راستای هدف دیگری نیز قرار دارد: زمینه‌سنجی برای یک تجربه‌ی سه‌بعدی واقع‌نما.

چنین مدل‌های دیجیتالی باعث طرح دوباره‌ی پرسش والتر بنیامین درباره‌ی اصالت اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی می‌شود. برخی ممکن است تلاش‌های گوگل را جزئی از راهبردی بدانند که به منظور قانع کردن مردم صورت می‌گیرد تا آنها به این نتیجه برسند که جهانِ بیرون از تلفنِ همراه نسبت به واقعیت‌هایی که بر روی صفحه‌ی گوشی خود می‌بینیم از اهمیت و معنای کمتری برخوردار است. به باور والاس-ولز ممکن است اعتیاد ما به صفحات گوشی‌های تلفن در واقع باعث تسهیلِ سازگاری یافتن موفقیت‌آمیز نسل بعد با اقلیمی شود: ما به شکلی فزاینده در قلمرو دیجیتال زندگی خواهیم کرد. به این ترتیب خواهیم توانست با کمک یک هِدسِت وارد «تجربه‌ی مجازی ونیز» شویم و از گرمای طاقت‌فرسای فضای بیرون هم در امان بمانیم.

با این همه، اشیای دیجیتال باثبات‌تر از اشیای فیزیکی نیستند. حفظ و نگهداری آنها پرهزینه و دشوار است. بر خلاف اینکه اشیای متعددی بازتولید می‌شوند، دسترس‌پذیری آنها به علت قوانین حق انحصاری نشر محدود است. پیش‌بینی تغییرات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری در طول قرن، یعنی مقیاس زمانی مرتبط با میراث تاریخی، دشوار است. از کار افتادن‌های اتفاقی سِرورها باعث پاک شدن داده‌ها شده و رژیم‌های خودکامه آرشیوهای دیجیتال را از روی هوس نابود کرده‌اند. آب و گرما نیز می‌توانند به سرورها و سایر ابزارهای ذخیره‌‌سازی آسیب برسانند.

گزینه‌ی سوم بنیادی‌تر است: تلاش بسیار برای بازسازی و جابجایی بناها و ساختمان‌های تاریخی به نقاطی امن‌تر. از نظر جوامع محلی، تغییر مکان نامطلوب‌ترین گزینه است. چنین عملیاتی ردپای کربنی عظیمی از خود بر جای خواهد گذاشت اما داستان علمی تخیلی نیست. قدیمی‌ترین بنای آمریکا را در نظر بگیرید: معبد مصری دِندور که در قرن نخست پیش از میلاد احداث شده است. در دهه‌ی 1960، این معبد و 21 بنای دیگر را با توجه به ساخت سد اسوان و خطر فرو رفتن در آب، برچیدند و سپس به آمریکا منتقل کرده و در داخل موزه‌ی متروپولیتن نیویورک از نو ساختند. نمونه‌های اخیرتر، فانوس دریایی کیپ هاتراس در کارولینای شمالی در آمریکا، برج کلاول در دورست در بریتانیا و معبد ژانگ فی در چین هستند که به سبب پیش‌روی خط ساحلی جابجا شدند.

لازم به ذکر است که در میان متخصصان بحث داغی له و علیه بازسازی کامل بناهای تاریخی در جریان است. اما از منظر مقیاس تأثیرات اقلیمی آینده می‌توان به تلاش‌های ورشو و بسیاری از شهرهای آلمان نگاه کرد که در جنگ جهانی دوم با خاک یکسان شده بودند. بازسازی کاخ برلین آخرین نمونه‌ی تلاش‌ها برای بازسازی کامل بناهای تاریخی بر اساس عکس‌ها، نقشه‌ها و آثار هنری بر جای مانده است که از دهه‌ی 1940 آغاز شده. نمونه‌ی دیگر، شهر چینی داتونگ است که در آن دیوارها و برج‌های دیده‌بانی شهر که در اصل به قرن چهاردهم تعلق داشتند، از نو ساخته شدند. در بازسازی آنها از بتن مدرن استفاده شده و از همین روی از نظر برخی شبیه به شهربازی شده است. با این حال، نتیجه‌ی کار از آپارتمان‌های بی‌روح و چندطبقه‌ی اطراف آن جالب‌تر شده است. مانند مرکز شهر ورشو که به طور کامل بازسازی شده، این بناها نیز ممکن است روزی جزئی از میراث جهانی محسوب شوند.   

هرچند بین محوطه‌ای ویران و شهری که قرار است به زیر آب برود شباهت کاملی وجود ندارد اما هلندی‌ها می‌توانند از تجارب داتونگ درس بگیرند. آنها می‌توانند نشان دهند که با کمک خلاقیتی هنری و فنی می‌توان با نبوغ هنرمندان، معماران و شهرنشینان قرن هفدهم مواجه شد. میراث تاریخی آمستردام در مکانی جدید، در محیطی جدید و با درخشش و فروغی جدید می‌تواند برای نسل‌های آتی معناهای غیرقابل‌تصوری داشته باشد.

 

برگردان: هامون نیشابوری


تایس وست‌استاین استاد دانشکده‌ی تاریخ و تاریخ هنر در دانشگاه اوترختِ هلند است. آخرین کتاب او شیاطن خارجی و فلاسفه: رویارویی‌های فرهنگی بین چینی‌ها، هلندی‌ها و دیگر اروپاییان در سال‌های 1800-1590 (2020) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Thijs Weststeijn, ‘Heritage at Sea’, Aeon, 28 October 2021.