«پرسش حقیقی این است که آیا آیندهای روشنتر واقعاً همیشه چنین دور از ماست؟ اگر معلوم شود که، بر عکس، از مدتها قبل همینجا پیش روی ما بوده و تنها به علت بیبصیرتی و ضعفمان آن را در اطراف و در درون خود ندیدهایم و نپروراندهایم، چه؟»
واتسلاو هاول، قدرت بیقدرتان (۱۹۷۸)
1.
در آخرین سال دورهی دبیرستان، در پی انتصاب یک سرپرست جدید، کلاسِ ما «تنبیه» شد. مسئولان مدرسه عقیده داشتند که شاگردان این کلاس سرکش و نافرماناند و باید آنها را ادب کرد. این وظیفه را به گنادی یِفرموویچ پاولوف، معلم تربیت بدنی، سپردند که از بسیاری جهات مظهر خشونت عریان بود. او کوتاهقامت اما خیلی عضلانی بود، همیشه لباس گرمکن تنگی میپوشید تا هیکل ورزیدهی بیعیبونقص خود را به رخ بکشد. عاشق این بود که در هنگام تمرین به شاگردان ناشی پرخاش کند و به ما توسری بزند. از همه مهمتر اینکه هرچند زبان رسمی آموزش در مدرسه اوکراینی بود اما او فقط به زبان روسی حرف میزد.
در همان روز اول، قول داد که کاری کند که نصفمان نمرهی الف بگیریم و نصف دیگر گوژپشت شویم. برای عملیکردن این برنامهی جاهطلبانه، دستکم روزی دو بار بین درسهای دیگر به کلاسِ ما سر میزد تا به قول خودش «مغزمان را تقویت کند.»
تا وقتی که این «تقویت مغز» صرفاً لفظی بود، روند آموزش بهآسانی پیش میرفت. اما یک روز آقای پاولوف (یا به قول ما، گِنکا) هیجانزده شد و یکی از پسربچهها را زد، و او هم وی را به عقب هل داد. این امر آقای پاولوف را چنان عصبانی کرد که کتککاری به راه افتاد. دخترها جیغ میکشیدند و پنج شش نفر از پسرها از هر طرف به او حمله کرده بودند؛ مثل این بود که سگهای شکاری به خرسی وحشی هجوم برده باشند. سرانجام، گنکا خود را نجات داد و فرار کرد.
به نظر میرسید که پیروز شدهایم اما نمیدانستیم که با پیروزیِ غیرمنتظرهی خود چه باید کرد. سرانجام، باهوشترینِمان پیشنهاد کرد که گزارشی بنویسیم و همهچیز را به مدیر مدرسه توضیح دهیم و با توجه به رفتار آقای پاولوف، از آنها بخواهیم که سرپرست دیگری برای ما انتخاب کنند. این اقدام خوبی بود. رؤسای مدرسه بههیچوجه دوست نداشتند که رسواییِ علنی به راه بیفتد. آنها با میل و رغبت درخواست پیشپاافتادهی ما را پذیرفتند، البته مشروط به اینکه کل ماجرا بین خودمان بماند و جایی درز نکند. و همینطور شد.
شادمانیِ کودکانهای برپا شد؛ این نخستین پیروزی ما در برابر نظام بود، اولین تجربهی ما از نوعی اقدام جمعیِ مهم. حتی میتوان آن را تجربهی اعتماد متقابل و همبستگی دانست. نظام به طغیان ما پینبرد: گنکا به دشنام دادن و کتک زدن دیگر شاگردان، و آن طور که بعدها فهمیدیم، ارسال گزارش به کاگب و بدگویی از معلمانی که آنها را «ناسیونالیستهای بورژوای اوکراینی» میخواند ادامه داد.
ما نه ماجرا را علنی کردیم و نه اسباب اخراج او از مدرسه را فراهم آوردیم. دیگر دانشآموزان را هم بسیج نکردیم تا به اخراج «معلمان» مشابه از مدارس کمک کنند. ما انقلابی نبودیم. این ماجرا فقط برای خودمان مهم بود، برای ما کودکان و ضعفایی که بهتدریج فهمیدیم که اوضاع میتواند جورِ دیگری باشد و گاهی میارزد که بکوشیم تا اوضاع را تغییر دهیم.
2.
کمی بعد، فرصت یافتم تا با تماشای فیلم حادثه، به کارگردانیِ لری پییرس، این تجربه را بهنوعی در ذهنِ خود مرور کنم. این فیلم را در سینماکلاب زیرزمینیِ مخروبهای دیدم که معمولاً چنین فیلمهایی را به طور نیمهقانونی نمایش میداد. بخش عمدهی فیلم شبهنگام در واگن مترویی میگذرد که در آن دو تبهکار در را قفل میکنند و به ارعاب ده دوازده مسافر میپردازند. اول، به سراغ همجنسگرایان میروند، بعد نوبت به یهودیان و سپس آمریکاییهای آفریقاییتبار میرسد و سرانجام به سراغ بقیه میروند. شادمانه و ماهرانه با لذتی سادیستی تکتک قربانیان را تهدید میکنند و میترسانند. جالبترین نکته این است که هر وقت این دو سارق به سراغ یکی از قربانیان میروند بقیهی مسافران در سکوت آزار و اذیتِ قربانی را تماشا میکنند. همه هنوز امیدوارند که خودشان قربانیِ بعدی نباشند و دزدها به دلیل نامعلومی از آزار و اذیت آنها چشمپوشی کنند.
جامعهشناسان این را «مشکل اقدام جمعی» میخوانند. یک دوجین مسافر بهآسانی میتوانستند با این دو تبهکار مقابله کنند اما برای این کار هرکسی باید فعالانه مقاومت کند و مطمئن باشد که دیگران به کمکش خواهند شتافت. این امر ساده به نظر میرسد اما چنین اطمینانی مستلزم میزان چشمگیری از اعتماد متقابل است؛ باید یقین داشته باشید که در چنین وضعیتی تنها به حالِ خود رها نخواهید شد. جامعهشناسان و اقتصاددانان از این مشکل با عنوان «دوراهیِ زندانی» یاد میکنند.
حکومتهای تمامیتخواه هرگز سازمانهای مدنیِ مستقل را تحمل نمیکنند، حتی اگر این سازمانها غیرسیاسی و بینفوذ باشند.
این مشکل، داستان سادهای دارد. دو نفر دستگیر میشوند و بازجو میتواند تا زمانی که دلیل موجهی برای سوءظن به این دو نفر دارد، آنها را در حبس نگه دارد. ممکن است که مرتکب جرمی شده باشند اما مدرک محکمهپسندی برای اثبات این اتهام وجود ندارد. بنابراین، بازجو بازیای را آغاز میکند و این دو نفر را در سلولهای جداگانه نگه میدارد و میکوشد تا آنها را تک تک نسبت به اعتراف متقاعد کند. او میداند که غریزهی صیانت نفس همهی آدمها را وامیدارد که پیش از هر چیز به محافظت از خود بیندیشند. بازجو این دو زندانی را در برابر دوراهی قرار میدهد. او جداگانه به هر یک از آنها میگوید که اگر اقرار کنند که دیگری مرتکب جرم شده آزاد خواهند شد و فقط آن دیگری مجازات خواهد شد. اما گزینهی سومی نیز هست که بازجو هوشمندانه آن را مخفی نگه میدارد. اگر هر دو زندانی از اقرار خودداری کنند، بازجو مجبور خواهد شد که به علت فقدان شواهد و مدارک آنها را آزاد کند.
راهحل این مشکل، ساده و کارآمد است اما برای دستیابی به آن هر دو زندانی باید کاملاً به یکدیگر اعتماد کنند. هر دو باید مطمئن باشند که همدستشان به آنها خیانت نخواهد کرد. تنها در این صورت است که رابطهی آنها واقعاً مبتنی بر همکاری و به نفع هر دو خواهد بود. برای تحقق این امر، آنها باید تجربهی مشترکی داشته باشند که اعتماد متقابل را تشویق کند.
3.
در اوایل دههی 1990، رابرت پاتنام کتاب بسیار خوبی با عنوان کارآمد کردن دموکراسی منتشر کرد. اولین بار از طریق ترجمهی لهستانی (دموکراسی در عمل)، و سرانجام بهواسطهی ترجمهی اوکراینی (تکوین یا تأسیس دموکراسی) با ایدههای ارائهشده در این کتاب آشنا شدم. بهرغم عنوانش، این کتاب بیش از آنکه دربارهی دموکراسی باشد به جامعهی مدنی میپردازد ــ منظورم شبکهی اجتماعات مدنیِ رسمی و غیررسمیای است که کارکرد تمامعیار نهادهای دموکراتیک متکی بر آنهاست.
پاتنام و همکارانش پرورش و گسترش نگرشها و عادتهای مدنی در سطح خُرد اجتماعی در مناطق شمالی و جنوبیِ ایتالیا را بررسی کردند. هدف اصلی نویسنده این بود که «دو ایتالیا» را در کنار هم قرار دهد. او تصور میکرد که کنشگری مدنی در شمال کشور چشمگیر است. این تصور متأثر از سنت تاریخیِ مشارکت مردمی در زندگی عمومیِ دولتشهرهای این منطقه بود. بر عکس، او گمان میکرد که تجربیات تاریخیِ جنوب ایتالیا در دوران سلطهی خودکامگان گوناگون چنین روحیهای را تضعیف کرده است. معنای ضمنی این نظریه این بود که اکنون نهادهای عمومی در شمال ایتالیا کارآمدترند.
ایدهی اصلی در کتاب پاتنام «سرمایهی اجتماعی» است که میزان اعتماد متقابل، همبستگی و آمادگی برای همکاری بهخاطر خیر عمومی در جامعه را توصیف میکند. این مفهوم بهجای روابط عمودیِ حامی و پیرو، پیوندهای افقیِ برابر میان شهروندان را ترویج میکند. انباشت سرمایهی اجتماعی بسیار دشوار و اتلافش بسیار آسان است. سرمایهی اجتماعی از طریق تجربیات روزمرهی اعتماد و همکاری، پایبندی صادقانه به قراردادها و تعهدات، و رفتار منصفانه با دیگران به دست میآید. در اجتماعات کوچکی ــ مثل یک کلاس درس، یک روستا یا یک «پولیس» ]شهر[ یونان باستان ــ که همه یکدیگر را میشناسند، انباشت این «سرمایه» آسانتر است. علتش این است که هیچ قانونشکنیای از دیدهها پنهان نمیماند و بهآسانی میتوان فرد خاطی را مجازات کرد؛ دوستانش او را به حالِ خود رها میکنند، از بازی کنار میگذارند یا حتی از «پولیس» اخراج میکنند.
مشکلات در جوامع بزرگتری به وجود میآید که اکثر اعضا ناشناساند. ما این افرادِ دیگر را نمیشناسیم اما باید هر روز با آنها همکاری کنیم. این امر فعالیتهای پرمخاطرهای مثل سپردن پول به بانک به امید پس گرفتن آن در آینده، خریدن دارو به امید تقلبی نبودن آن، و انتخاب کردن نماینده به امید پایبند ماندن او به خطمشی سیاسیِ اعلامشده را دربرمیگیرد. در بعضی جوامع، این انتظارات تقریباً همیشه برآورده میشود، و ما چنین جوامعی را کشورهای توسعهیافته میخوانیم. در بعضی از دیگر جوامع، انتظارات به احتمال زیاد برآورده نمیشود. در بعضی از جوامع، مثل جامعهی ما در اوکراین، انتظارات فقط گاهی برآورده میشود. میزان برآورده شدن انتظارات عمدتاً تعیین میکند که در نهایت چه کسری از ارزش واقعی کار، مهارتها و اموالمان در بازار نصیب ما میشود. بقیهی این ارزش بهعنوان نوعی مالیات بر فساد، و بیمه در برابر بلاتکلیفی از دست میرود.
البته قانونشکنان همهجا وجود دارند. علتش این است که خودخواهی نیز درست مثل همکاری یکی از ویژگیهای انسان است، و مفتسواری (free-riding) برای همه وسوسهانگیز است. همهی جوامع، تا حدی، سازوکارهایی برای مجازات رفتار جامعهستیزانه دارند. اما در اجتماعات مدنی، نقش قواعد رسمی صرفاً حمایت از سازوکارهای خودکنترلی و مسئولیت فردی است. هر شهروندی باید از این واقعیت آگاه باشد که مفتسواری جرمی بدون قربانی نیست و بر زندگی دیگران تأثیر میگذارد.
این فهم از رفتار مدنی در درجهی اول متأثر از تجربیات روزمرهی مردم عادی در جامعه است. وظیفهی حکومت صرفاً حفظ و ترویج این آرمانهاست؛ البته در برخی موارد، حکومت با فساد و بیقانونی مدارا میکند و در نتیجه این آرمانها نادیده گرفته میشود. یافتههای پژوهش پاتنام نشان میدهد که اهالی شمال ایتالیا بیشتر احتمال دارد که در انتخابات و اقدامات اعتراضآمیز مشارکت کنند، طومار امضاء کنند، رسانههای محلی را قبول داشته باشند، دربارهی اخبار محلی بحث کنند و به عضویت سازمانهای مدنیِ گوناگون درآیند. همهی این اقدامات، «مدنیت» مردم را تقویت میکند و آنها را از تجربهی تعامل، برنامهریزی و زمانبندی، گفتگو و مصالحه، و پایبندی به مسئولیت فردی و جمعی بهرهمند میسازد.
کمونیسم شوروی پیوندهای سستِ مدنیتی را هم که قبلاً وجود داشت، از بین برد. حکومتهای تمامیتخواه هرگز سازمانهای مدنیِ مستقل را تحمل نمیکنند، حتی اگر این سازمانها غیرسیاسی و بینفوذ باشند. در واقع، تنها گروه اجتماعیای که از کنترل کامل حکومت تمامیتخواه در امان میماند، خانواده است. فقط در خانواده است که میتوان اعتماد متقابل را تا حدی حفظ کرد. البته رژیم کمونیستی کوشید با ترویج اسطورههایی مثل پاولیک موروزوف ــ یک پسر جوان و سرمشق اتباع شوروی که والدینش را به کاگب لو داد ــ این واحد اجتماعی را هم تصرف کند.
در غیاب سنتهای مدنی و سرمایهی اجتماعیِ مثبت، جامعه خود را بر اساس اصول مافیایی سازماندهی خواهد کرد. تحولات در جامعهی اوکراین در دو مسیر متفاوت پیش رفته است. از یک طرف، ساختارهایی مافیایی پیرامون مسئولان دوران پس از کمونیسم و «کسبوکارها»ی آنها شکل گرفته است. از طرف دیگر، شبکههای مدنیِ مردمیای پدید آمده است که آلترناتیوی برای ساختارهای سلسلهمراتبی ]مافیایی[ به شمار میرود. همهی انقلابهای پساکمونیستی در اوکراین را میتوان نوعی رویارویی میان این دو پروژهی متفاوت کشور-ملتسازی دانست. این دو پروژه دو شیوهی متفاوتِ خودسازماندهی و دو دیدگاه رقیب دربارهی آیندهی مطلوباند. اغلب به نظر میرسد که جامعهی پرتکاپوی ما در کوتاهمدت در مبارزه برای «مدنیت» پیروز میشود اما ممکن است که در بلندمدت در این نبرد شکست بخورد.
ما بیقدرت نیستیم بلکه از مهارت و تواناییِ استفاده از آن به شیوهای منسجم و هماهنگ بیبهرهایم. کتاب پاتنام، برخلاف عنوان ترجمهی اوکراینی آن، دربارهی پیدایش یا تحول دموکراسی نیست بلکه به کارآمد کردن دموکراسی میپردازد. این امر دربارهی قدرت ما در اوکراین هم صادق است. قدرت چیزی نیست که بیرون از خودمان آن را بیابیم بلکه قابلیتی درونی است که باید آن را تقویت کرد. فقط باید اعتماد و عزم و اراده را در خود پرورش دهیم. باید از دوراهیِ زندانی و مشکل اقدام جمعی، درس سادهای بیاموزیم: اینکه تلاش برای بهبود جامعه تنها زمانی افزایش مییابد که همبستگی و اعتماد متقابل حاکم باشد.
برگردان: عرفان ثابتی
میکولا ریابچوک شاعر و رئیس پیشین انجمن قلم اوکراین است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Mykola Riabchuk (2020), ‘An Incident’, in Mykola Riabchuk (2021) At the Fence of Metternich’s Garden: Essays on Europe, Ukraine, and Europeanization, Stuttgart: ibidem press.