بیش از بیست سال قبل در یکی از نخستین دیدارهایم از آفریقای غربی، به کوههای فوتا جالون در گینهی کوناکْری رفتم. این سلسله کوههای زیبا آبشارها، صخرهها و نیز راههای خلوتی را در بر میگیرد که بر فراز فلات بلند از یک روستا به دیگری میروند. به بسیاری از سکونتگاهها تنها پیاده میتوان رفت. در دوران استعمار، برای آنکه پلیس استعماریِ فرانسه جامعه را در بند کار اجباری نکشد، بهتر بود که سکونتگاه در جایی دور از راهها قرار داشته باشد. اما حتی در قرن بعدی، در طول دوران ممنوعیت بردهداری نیز، پنهانماندن از دیدهها همچنان کاری عاقلانه بود.
در قرن نوزدهم، فوتا جالون جایگاه یکی از قویترین حکومتهای غرب آفریقا بود؛ حکومتی دینسالار و اسلامی که در سال ۱۷۲۶ تأسیس شده بود. پایتخت فوتا جالون در تیمبو تحت حاکمیت المامیها (فرماندهان) بود که تسلط سیاسیشان از گینهی بیسائوی (Bissau) مدرن و سنگال در شمال، تا سیرالئون در جنوب و مالیِ مدرن در شرق، گسترش داشت. ثروت قلمرو فوتا نخست از حملات بردهگیرانه به مردمان آنیمیستِ همسایه به دست آمده بود؛ یعنی جالونکهها در شمال و قبیلههای باگا و سوسو در غرب در سوی اقیانوس اطلس. اما از ابتدای قرن نوزدهم بهرهوری حملات بردهگیرانه کاهش یافت زیرا کارزار بریتانیاییها علیه بردهداری بعد از سال ۱۸۰۷ آغاز شد. فریتاون در کشور همسایه، سیرالئون، به مرکزی برای ناوگروههای دریاداری سلطنتی بریتانیا در آفریقای غربی تبدیل شد. کار این ناوگروهها پاسبانی در اقیانوس اطلس در جستوجوی کشتیهای تجارتِ برده بود و بار آنها به فریتاون منتقل و «آزادسازی» میشد. هستههای جامعههای کریو در سیرالئون به همین ترتیب شکل گرفتند. اما این بدان معنا نبود که بردهداری در آفریقای غربی با منع بردهداری پایان یافت: در واقع، وجود کار اجباری افزایش یافت زیرا گسترهی جغرافیاییِ کارخانهها برای تولید کالاهای مورد نیاز در تجارت جهانی افزایش یافت و کارخانههای بادامزمینی و روغن پالم در سراسر آفریقای غربی گسترش یافت.
یکی از مکانهای اصلی این تحول، فوتا جالون بود. و یک روز صبح، وقتی بههمراه راهنمای سفرم، عبدولای، راه میرفتم و روستای او را در یک مسیر باریک ترک کردیم و از تپهای بالا رفتیم تا به سکونتگاهی دیگر برسیم، زمزمهکنان به من گفت: «اینها بردگان روستای من هستند.» از او پرسیدم که منظورش چیست. نیاکان این روستاییان برای نیاکان او کار میکردند: نیاکان او ثروتی به هم زده بودند و شاید به همین دلیل بود که یک قرن بعد یا حتی بیشتر، عبدولای بود که میتوانست پول کافی فراهم کند و کشورش را ترک کند تا شانس خود را برای کارکردن در داکار در سنگال امتحان کند. معلوم بود که حکومت استعماری فرانسه در فوتا جالون روابط وابستگی و قدرت را در نقاط دوردست کوهستان از بین نبرده بود. خاطرات تاریخی بهسختی محو میشوند: دو قرن بعد از منع بردهداری، تأثیرات آن هنوز در بازآراییِ اقتصادها و روابط محلی آشکار بود.
یکی از مزایای فراوان تاریخنگاری دربارهی غرب آفریقا این است که به شما اجازه میدهد معنای «پژوهش» را به شکلهایی از این دست گسترش دهید. از آنجا که در این قاره آرشیوهای دولتی که عمرشان به چند قرن برسد اندکاند، تجربه و تعامل انسانی بخشی حیاتی از فهم تاریخ است. چیزهایی مانند داستانها، موسیقی، هنر و غذاهای محلی، همگی بخشی مهم از سوابق تاریخی هستند. از آنجا که کووید-۱۹ بسیاری از ابعاد پنهان جوامع را فاش کرده است، فهم این مطلب از همیشه مهمتر است که چگونه تعاملات انسانی در جهان خارج از رایانه، نقشی حیاتی در شکلگیری فهم ما از خویشتن و جوامعمان دارند. گاه میبینم که در حال یادآوریِ لحظاتی از این قبیل در طول دورانی هستم که علم تاریخ میآموختم و سعی میکنم بفهمم که چگونه فرایند جهانیشدن، ظهور نوعی آگاهی تاریخی را تسهیل کرده که ممکن است هماینک نیز به بخشی از میراث گذشته تبدیل شده باشد.
در مورد غرب آفریقا، دوران منع بردگی بخشی محوری از شکلگیری آگاهی تاریخی بوده است. این دورانی بود که تحولات انقلابی متون قدیمی را به نفع اهدافی جدید مصادره و انقلابهای درهمتنیده، آریستوکراسیهای کرخت را سرنگون کردند و بهطور همزمان تاریخ در این منطقه بازنویسی شد. اغلب این جنبشها ریشه در اصلاحاتی در الهیات اسلامی داشتند که در نیمهی اول قرن نوزدهم، غرب آفریقا را از شمال نیجریه تا مالی و جنوب سنگال درنوردید. این جریانها به پا خاستند تا قدرت حکومتهای اشرافسالارانهی فرسوده را به چالش کشند؛ حکومتهایی که اکثراً از تجارت برده ثروت اندوخته بودند. در شمال نیجریه، کشور-شهرهای هاوسا سقوط کردند و جای خود را به خلافت سوکوتو دادند که آن را شایهو عثمان دان فودیو (Shaihu Usman dan Fodio) بنیان گذاشت. در مالی، اتحادیهی دینسالار جدیدی از ماسینا بر پا شد و در سِنِگامبیا حامیان این جنبشِ جدید سلسلهای از جنگها را به راه انداختند تا حاکمان سونینْکه را که آنیمیست بودند، سرنگون کنند. در فوتا جالون، قدرت المامیها در تیمبو فزونی گرفت.
بعد از این جنبشها، چنانکه تاریخنگاران مدرن نشان دادهاند، متون مهم تاریخی که به آگاهی تاریخی عالمان اسلامی و قصهگویان دورهگرد شکل داده بود (تاریخدانان شفاهی و خوانندگان مدیحهسرا)، بازبینی شد. برخی از تاریخهای مهم که در قرنهای شانزدهم و هفدهم به عربی نوشته شده بودند، اصلاح شدند تا با تغییرات سیاسیِ جاری هماهنگ شوند، از جمله تاریخ الفَتّاش که پیرامون پادشاهی باستانی مالی نوشته شده بود و تاریخ کانو که به اعتلای کشور-شهر قدرتمند کانو در شمال نیجریه میپرداخت. در همین زمان، تاریخهای شفاهی بازاندیشی و بازآفرینی شدند: در سنگامبیا اسطورهی کِلِفا سِین احیا شد تا شرایط سقوط اشرافسالاریهای سونینْکه را توصیف کند.
فرایندهای بازاندیشی تاریخ معمولاً با دورانهای تحول بزرگ اقتصادی و تاریخی همراه هستند، مانند دورانی که ما در حال حاضر در آن زندگی میکنیم. آنها آگاهی تاریخی تازهای میآفرینند که باید مشتمل بر تجربههای تحولآفرین جمعیتهای انسانی باشد. دوران منع بردهداری یکی از چنین دورانهایی در غرب آفریقا بود و طی آن، قدرت نخبگان سابق فروریخت و مراکز سیاسی جدیدی بر پا شد. و با این حال، همین دوران شاهد گسترش فقر و کار اجباری و افزایش بردهداری بود و راه را برای پیروزی قدرتهای استعماری در پایان قرن نوزدهم هموار کرد.
پس در غرب آفریقا، در طول منع بردهداری بحران اقتصادی، فقر گستردهی بعدی و بازآفرینی تاریخی، همزمان شدند. توجه به این دوران خیلی مهم است زیرا پس از همهگیری کرونا در حال ورود به دوران مشابهی است.
در سال ۱۹۰۸، کَدبِری از سهم تقاضای خود در بازار سائوتومه و پرنسیپ دست برداشت و بهجای آن، به ساحلطلا روی آورد و در آنجا تقاضای کاکائو را قوت داد. پیامد این تصمیم آن است که امروز نیز غنا یکی از بزرگترین تولیدکنندگان کاکائو در جهان است.
یکی از شایعترین غذاها در گامبیا دومودا نام دارد. این غذا از سس بادامزمینی درست میشود که با روغن پالم مخلوط شده و همراه با برنج و اغلب با مرغ یا ماهی خورده میشود. دومودا احتمالاً غذای اصلی سنتی گامبیا است که برای مهمانانِ مخصوص و در جشنها تهیه میشود. با این حال، مانند بسیاری از «سنتها» چندان قدیمی نیست. بادامزمینی که با آن دومودا تهیه میشود، تنها در قرن نوزدهم در سراسر سنگامبیا شایع شد؛ درست همانند کِنکِی (ذرت فراوریشده یا غذای کاساوا) که در غنا بسیار شایع است و هرچند در بعضی از مراکز تجاریِ کنارهی اقیانوس اطلس از قرن هفدهم تهیه میشد، تنها در قرن نوزدهم بود که شیوع وسیعتری یافت. در واقع، وقتی بهدنبال نشانههایی هستیم که چگونه تجارب تولید در قرن نوزدهم تحولات تاریخی غرب آفریقا را شکل دادند، بررسی غذاها میتواند شروع خوبی باشد.
بادامزمینی و ذرت مثالهایی از این تاریخ هستند. بادامزمینی که اصلاً دانهای متعلق به دوران مزوآمریکا (آمریکای میانه) است، از طریق کشتیهای پرتغالی در قرن شانزدهم در کنار دیگر غلاتِ اصلی آمریکایی مانند کاساوا و ذرت به آفریقا آورده شد. تاجران برده برای تغذیهی بردگان آفریقایی در راهِ انتقالشان نیازمند محصولات غذاییای بودند که از کشاورزان آفریقایی خریداری میشد و خواهان تضمین تأمین این نیاز بودند. اما کشاورزان آفریقایی بهسرعت همین غلات را برای بازارهای محلی نیز آزمایش و تولید کردند. همچنان که کشاورزان بهسرعت غلات را با شرایط غرب آفریقا وفق میدادند، در ساحلطلا نمونههای چشمگیر جدیدی از ذرت پرورش یافت و حتی از سال ۱۶۰۰، دوبار برداشت سالانهی این محصول گزارش شده است.
گرچه تولید این غلات در مناطق ساحلی آغاز شده بود، مدتزمانی طول کشید تا در مناطق مختلف آفریقای غربی رواج یابند. تنها در قرن نوزدهم بود که کشت و مصرف این غذاها عمومی شد زیرا در این زمان بود که همزمان با انقلاب صنعتی (که به اقتصادهای اروپایی و آمریکایی سرعت داده بود) و توقف تجارت برده در سواحل اقیانوس اطلس، بحرانهای اقتصادی اغلب آفریقا را تحتتأثیر خود قرار داد: آنچه نهایتاً پدیدار شد، «اقتصادهای غلات آمادهی فروش» بود و روابط تاریخیِ کار اجباری را به وجود آورد که خاطرات آن تا امروز نیز باقی است.
قرن نوزدهم چه خصوصیتی داشت که چنین تحولی را در تولیدات غذا در آفریقا رقم زد؟ کاهش تقاضای بردگان در غرب بههیچوجه بهمعنای پایان بردهداری نبود. برعکس، در قرن نوزدهم در نتیجهی افزایش شکل دیگری از تقاضا از خارج، بردهداری در آفریقای غربی گسترش یافت. منع تجارت برده در بخش شمال استوا در اقیانوس اطلس طی دههی اول قرن نوزدهم، اقتصادهای آفریقای غربی را متحول کرد. این یکی از عوامل اصلی سلسله بحرانهای اقتصادی و انقلابهای سیاسی بود که به سیاست آفریقای غربی شکل داد تا زمانی که استعمار رسمی در دههی ۱۸۸۰ حاکم شد و طبقهی تازهای از تاجرانِ کارآفرین در منطقه از دلتای نیجر تا اوویمبوندو (Ovimbundu) پیدا شدند و اشرافسالاران قبلی افول کردند.
ای. جی. هاپکینز، تاریخنگار، در سال ۱۹۷۳ کاهش تقاضا برای بردگان و رشد کارخانههای تولید غلات مانند بادامزمینی و ذرت در قرن نوزدهم در آفریقا را «بحران وفقیابی» میخواند. هاپکینز استدلال میکند که قطع ناگهانی الگوهای عرضهی کالاهای خارجی (شامل پارچه، خرمهره، تفنگ و الکل) و تقاضا (برای بردگان آفریقایی) برای نخبگان جامعه بحرانی اقتصادی به وجود آورد؛ یعنی کسانی که در دوران تجارت برده در اقیانوس اطلس قدرت خود را تحکیم کرده بودند. در قرن هجدهم این الگوها امکان شکلگیری کشورهایی قدرتمند را در پهنهی غرب آفریقا به وجود آورده بود، از فوتا تورو (در شمال سنگال مدرن) و فوتا جالون (گینهی کاناکری) در غرب، تا آسانته (غنا)، اویو (نیجریه) و داهومِی (بِنین) و شرق آن. اما این کشورها قدرت نظامی خود را مدیون وجود تقاضای اروپاییان برای برده بودند. بنابراین، وقتی تجارت برده در پهنای اقیانوس اطلس در اوایل قرن نوزدهم متوقف شد، بنیانهای اقتصادیِ قدرت آنها نیز فروریخت.
کارمندان کارخانهی کَدبِری از آنگولا و از همان مسیر سابق تجارت برده، فرستاده شده بودند. آنها در شرایطی زندگی میکردند که تفاوت اندکی با بردهداری در ادوار گذشته داشت.
بنابراین، در دهههای اول قرن نوزدهم این بحران اقتصادی به بحران سیاسی نیز تبدیل شد. با توقف قرنها تقاضای تاجران اروپایی برای بردگان، آنها بر واردات کالا تمرکز کردند و از آن جمله غلات آمادهی فروش بود. با این کار، مؤلفههای اقتصادهای مبتنی بر غلاتِ قابلفروش را که تا امروز به چشمانداز اقتصادیِ اکثر آفریقا شکل میدهد، تنظیم کردند: کشت قهوه در آنگولا و پنبه در موزامبیک برای صادرات آغاز شد و این روند ادامه یافت.
در طول قرن نوزدهم تولید بادامزمینی و ذرت که امروز از آن دومودا و کِنکِی تهیه میشود، و نیز غلاتی مانند پنبه و روغن پالم، افزایش یافت و این گسترش کشت غلات رابطهای عمیق با افزایش وسیع بردهداری در خودِ قاره داشت. گسترش کارخانهها نیازمند افزایشی شدید در نیروی سازمانیافتهی کار بود و این روند از الگوهایی که در جهان نو به وجود آمده بود، پیروی میکرد. تقاضا برای این نیروی کار معمولاً از طریق گسترش بردهداری برآورده میشد و به روابط کار از نوعی که در فوتا جالون دیدهایم، شکل میداد. این موضوع در نهایت در سالهای اولیهی قرن بیستم توجه عمومی را به خود جلب کرد؛ یعنی زمانی که شرکت کَدبِری دچار رسوایی شد. کَدبِری بیش از نیمی از کاکائوی خود را از جزایر سائوتومه و پرنسیپ (São Tomé and Príncipe) در خلیج گینه تهیه میکرد. در اینجا هنوز «کارگران قراردادی» نیروی کار را فراهم میکردند. این کارگران را پرتغالیها از طریق مسیر سابق تجارت برده و از آنگولا وارد کرده بودند. آنها در شرایطی کار میکردند که تفاوت اندکی با بردهداری در دوران پیشین داشت. در سال ۱۹۰۸، کَدبِری از سهم تقاضای خود در بازار سائوتومه و پرنسیپ دست برداشت و بهجای آن، به ساحلطلا روی آورد و در آنجا تقاضای کاکائو را قوت داد. پیامد این تصمیم آن است که امروز نیز غنا یکی از بزرگترین تولیدکنندگان کاکائو در جهان است.
بنابراین، تأثیرات بحران اقتصادی در آفریقا که در پی جنبش منع بردهداری اتفاق افتاد، تا امروز نیز ادامه دارد. منع بردهداری اقتصادهای آفریقایی را مجبور کرد که تغییر جهت دهند و به تولید غلاتِ آمادهی فروش روی آورند. این تغییر در دوران استعمار شدت گرفت و وابستگی آفریقا به بازارها و تقاضای خارجی را عمیقتر کرد و آن را نسبت به شوکهای اقتصادی که در سال ۲۰۲۱ جهان را به خود دچار ساخته، آسیبپذیر کرد. اما هرچند انتقال به تولید غلاتِ آمادهی فروش شیوههای کار اجباری را در آفریقا قوت بخشید، این تغییر همچنین به شکلگیری طبقهی کارآفرین جدیدی از تاجران و بازرگانان آفریقایی انجامید. تا پایان قرن نوزدهم این طبقهی تازه در بیشتر سرزمینهای ساحل غرب آفریقا بر زندگی شهری حاکم شد. بنابراین، برخی تاریخنگاران ایدهی هاپکینز دربارهی «بحران وفقیابی» را زیر سؤال بردهاند زیرا مسلماً (و مانند هر بحرانی) آنچه برای برخی بحران بود، برای دیگران فرصتی به حساب آمد.
در نخستین دهههای قرن بیستویکم، کارخانههای بادامهندی و انبه رشد کردند و به کشاورزانِ خرد اجازهی کسب درآمدهای بیشتری را نسبت به بادامزمینی سنتی دادند.
کِنِت او. دایک (Kenneth O Dike)، تاریخنگار نیجریهای، در سال ۱۹۵۶ در پژوهش خود دربارهی تاجران ایگبو و تغییرات سیاسی در قرن نوزدهم، نشان داد که یکی از نتایج تمرکز اقتصاد بر غلاتِ آمادهی فروش، بازشدن عرصهی اقتصادی برای بازرگانان سطح خرد و میانه بود. تجارت برده را حکومتهایی بزرگ کنترل میکردند که با جنگ اسیران زیادی میگرفتند و بنابراین، معمولاً تحت حاکمیت جنگجویان آریستوکرات خود بودند. اما تجارت روغن پالم که در اینجا حاکم شد، نیازی به سرمایههای بزرگ اولیه برای شروع کار نداشت و بنابراین، طبقهای از کارآفرینان سطح میانه در مناطقی از ایگبو رشد کرد. مهارت تجاری و کاردانی این طبقه تا امروز نیز در نیجریه مشهور است.
به همین شکل در جنوب، در سرزمینهای مرتفع آنگولا، شرایط مشابهی به نفع طبقهی جدیدی از کارآفرینان هویدا شد. همانطور که جیل دیاز (Jill Dias)، تاریخنگار، نشان داده است، رواج تجارت کالا به نفع بازرگانان سطح کوچک و میانهدرآمدی بود که توانایی انتقال محصولات را در اطراف مناطق کوهستانی آنگولای مرکزی و ساحل جنوب داشتند و این مزیتی برای آنها بود. گرایش به کارآفرینی به ویژگی تجارت در اینجا تبدیل شد، همانطور که این روند در جنوبشرق نیجریه و بسیاری از نقاط دیگر آفریقا در همین زمان به وجود آمد.
در نهایت، منع بردهداری روابط موجود تجارت و قدرت را بر هم زد، همانطور که بحرانهای اقتصادی همواره چنین کردهاند. همچون همهی انقلابها، این تحول، برندگان و بازندگانی داشت و احتمالاً بازندگان بیش از برندگان بودند. کسانی که توانستند از شرایط تجاریِ جدید سود ببرند، طبقهی کارآفرین جدیدی آفریدند که بهزودی صنعت تازهی چاپ و انتشار را پیشرفت دادند و با شکلگیری عصر استعمار، این صنعت در آکرا و لاگوس و دیگر شهرها رواج یافت. اما وقتی بهتدریج نخبگان پراکندهی سیاسی که پس از بحران هنوز در قدرت باقی مانده بودند جای خود را به استعمارگران دادند، نتیجهی این تحولات برای بسیاری از دیگر مردم چیزی جز افزایش کار اجباری، جابهجایی اجباری و نهایتاً توانزدایی سیاسی نبود.
برای یافتن خاطرات این بحرانهای اقتصادیِ قرن نوزدهم و نتایج آنها به کاوشی چندان ژرف نیاز نیست. این واقعیتها در تاریخچههای خانوادگی در بسیاری از بخشهای آفریقای غربی بهآسانی دیده میشوند. این تاریخچهها معمولاً با داستانی دربارهی مهاجرت (یا انتقال اجباری) آغاز میشوند؛ و همین واقعیتها را در تاریخ غذای دومودا و امثال آن نیز میتوان یافت که در جشنهای بزرگ پخته میشوند و تاریخ انتقال، تولید و تغییر را در خود پنهان دارند. حال که در طول سال کنونی روابط تجارت و قدرت زیروزِبَر شدهاند و جشنهای بزرگ احتمالاً به شکل خاطراتی دیرباز به نظر میآیند، اندیشیدن دربارهی آنها و داستانهایی که بازگو میکنند، یادآور پیچیدگیهای این تاریخ پرطنین بحرانهاست.
شیوهی عملکرد نظامهای تولید غلات را میتوان از خلال واقعیت کنونی گامبیا بهروشنی دید. نام این کشور از یک رودخانه گرفته شده اما اغلبِ جوامع روستایی آن در امتداد نهرها یا رودهای تأمینکنندهی آب این رودخانه زندگی میکنند (که خود ممکن است بهآسانی پنجاه تا صد متر پهنا داشته باشند). در امتداد این نهرها و انشعابات کوچکی که به همین نهرها میریزند، ویرانههایی از ساختمانهای رنگشدهی فرسوده را میتوان دید که در کنار اسکلههایی کوچک بنا شدهاند. اینها مکان بارگیری غلاتی مثل بادامزمینی بودند که با ارابه به اسکله آورده میشدند تا بارگیری شوند و از اینجا در قایقهای باری به انبارهایی در پایتخت، بَنجول، منتقل شوند و سپس از آنجا بهسوی دیگرِ اقیانوس فرستاده شوند.
وقتی دربارهی نیروی کار سؤال کردم، چهرهی عُمَر در هم رفت و به نظر غمگین میآمد.
در دوران استعمار، هرچند روستاها باید سهمیههای تولید مشخصی را تأمین میکردند اما سازماندهی کار به عهدهی محل گذاشته شده بود. آلکالوسها (رئیسها) توزیع زمین را کنترل میکردند و بخش عمدهای از کارهای کشاورزی را کشاورزان غریبه انجام میدادند؛ مردان جوانی که اغلب از راه دور آمده بودند. آنها در برابرِ سهمی از محصول، زمین را اجاره میکردند و امیدوار بودند که پول پسانداز کنند تا مهریهی همسر آیندهشان را پرداخت کنند (که برخلاف سنت غربی، در غرب آفریقا داماد باید آن را بپردازد). بنابراین، با شروع دوران استعمار، نقلمکان و رابطهی آن با هنجارهای زندگی اجتماعی از پیش بخشی از فرایند تولید شده بود، حتی پیش از آنکه پسلرزههای بحرانهای اقتصادی قرن نوزدهم به آنجا برسد.
در نخستین دهههای قرن بیستویکم، کارخانههای بادامهندی و انبه رشد کردند و به کشاورزانِ خرد اجازهی کسب درآمدهای بیشتری را نسبت به بادامزمینی سنتی دادند. قبل از شروع بحران همهگیری کرونا، این امکان وجود داشت که انبه در باغی در جعبه گذاشته شود و چهار یا پنج روز بعد، در پاریس یا مادرید روی قفسهی سوپرمارکت قرار بگیرد. چند سال پیش، در دیداری از کاسامانس (Casamance)، دوستی مرا به باغ انبهی خود برد. روز کرختیآوری در پایان فصل خشک بود و درختان انبه هدیهای جز انبه در اختیار ما میگذاشتند: سایهشان را. وقتی گرمترین بخش روز گذشت، عمر میوههای دستچینِ رسیده را در جعبه گذاشت و اصرار کرد که آنها را برای خانوادهام به خانه ببرم. اما بهگفتهی او، این کار سنت معمول آنها نبود. او بهتازگی زمینهای خانوادگیاش را از تولید بادامزمینی به باغ تولید انبه تبدیل کرده بود.
وقتی از میان روستا قدمزنان بازمیگشتیم، از او پرسیدم که چه مدت خانوادهاش در کار تولید بادامزمینی بودهاند و آن وقت عمر بخشی از تاریخچهی خانوادهاش را برای من گفت؛ چطور آنها در بخش شمالی سنگال بودند و در قرن نوزدهم به جنوب مهاجرت کردند تا به ادارهی کارخانههای جدید بادامزمینی کمک کنند. با افتخار میگفت: «ما خانوادهی پرنفوذی بودیم! همه میدانستند ما که هستیم.»
وقتی منتظر اتوبوس بودیم که ما را به شهر نزدیک بعدی ببرد، با مردی پیر ملاقات کردیم که شروع به صحبت دربارهی تاریخ کرد. بله، خانوادهی عمر مشهور بودند. بعضی از آنان بازرگان بودند و برخی دیگر جنگجو. مردم در آن دههها باید برای زندهماندن میجنگیدند و زندگی آسان نبود. بسیار سخت میشد برای ازدواج پول پسانداز کرد تا مهریه پرداخت شود.
آنگاه کنجکاوی تاریخنگارانه بر من غلبه کرد و از آنها دربارهی کار اجباری پرسیدم. چهرهی عمر در هم رفت و به نظر غمگین میآمد. او گفت این چیزی است که مردم غرب درک نمیکردند زیرا هرگز فقر واقعی را تجربه نکرده بودند. اگر کسی بداند که فقر واقعی چیست، به هر ترتیبی از آن میگریزد. زیرا در آن روزها وقتی بحران شروع شد، بهآسانی میشد کسانی را برای کار در کارخانهها پیدا کرد. بهگفتهی او، وقتی چیزی نداری، وقتی بحران اقتصادی هست، قدرتمندان بیش از هر زمانی سلطه پیدا میکنند زیرا آدم حاضر است هر کاری بکند تا دستکم غذایی برای خوردن داشته باشد.
برگردان: پویا موحد
توبی گرین استاد تاریخ و فرهنگِ پیشااستعماریِ آفریقا در کینگز کالج در لندن و نویسندهی کتاب مشتی پر از صدف: آفریقای غربی از پیدایشتجارت بردهتا عصر انقلاب (۲۰۱۹) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Toby Green, After slavery, Aeon, 30 March 2021.