محمود خلیلی که در میان زندانیان قزلحصار به عمو معروف است، چهارم آبان ۱۳۶۰ به اتهام فرستادن شعر و مقاله به نشریه «کار» و هواداری از سازمان چریکهای فدایی خلق، در تهران دستگیر و بعدا به دوازده سال زندان محکوم شد.
او پس از دستگیری، مجبور به نوشتن وصیتنامه و آنچه به «اعدام مصنوعی» شناخته میشود، شد.
محمود خلیلی در این جلسه دادگاه به عنوان شاهد، حاضر شد و عنوان کرد که در سال ۱۳۶۵ از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل و در سالنهای متعدد و سلول های انفرادی این زندان نگهداری شد. او پس از تقسیم زندانیان براساس نوع حکم و باورهای مذهبی در سال ۱۳۶۶، به سالن شش زندان گوهردشت منتقل و با حدود شصت زندانی سیاسی چپ و سی و هشت زندانی بهایی، هم بند شد.
او با اشاره دقیق به چهارشنبه پنجم مرداد روزی بود که تلویزیون را از بند شش بردند و هواخوری قطع شد گفت که این اقدام باعث تحریم غذا و ملاقاتها از سوی زندانیان شد، اما برخلاف دفعات قبلی، این عمل زندانیان با واکنشی از سوی ماموران و حمله و اذیت آنها همراه نبود.
محمود خلیلی شهادت داد که تقریبا تمامی پاسداران بند شش در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ عوض شده بودند. او گفت که اواسط مرداد آن سال شاهد ورود پنجاه، شصت زندانی از در اصلی زندان به داخل حیاط بود. همگی این زندانیان لباس های تمیزی بهتن و دمپایی بهپا داشتند. شاهد عنوان کرد که «روز بعد شخصا تلی از دمپایی را در پشت در آهنی بسته حیاط زندان» مشاهده کردهاست.
محمود خلیلی به دادگاه گفت که در پنجم شهریور ۱۳۶۷ به راهروی مرگ برده شد و با زندانیانی از جمله جهانبخش سرخوش، مجید ولی، محمدعلی بهکیش، محسن رجبزاده و کیوان مصطفوی برخورد داشت. محمود خلیلی شهادت داد که در نخستین بار حضورش در راهروی مرگ، صدای کامیونها و خبر رسیدن آنها به محوطه زندان را از سوی یک پاسدار شنیده است.
محمود خلیلی برای دادگاه تشریح کرد که چگونه افراد را گروه گروه از راهروی مرگ برای اعدام میبردند. او در تعریف ماجرای اعدام کیوان مصطفوی گفت که «کیوان با پریدن به انتهای صفی که به سمت آمفی تئاتر می رفت، ندانسته و به اشتباه به گروه اعدامی ها پیوست و اعدام شد.» شاهد به دادگاه گفت که بعدا وسایل باقیمانده کیوان را خود شخصا جمع آوری کرد و در ساکش گذاشت و روی آن [اطلاعات کیوان را] نوشت.
محمود خلیلی در تایید اعدام یک زندانی دیگر به نام جهانبخش سرخوش گفت با بهرنگ سرخوش پسر این زندانی اعدامی در ارتباط است. او گفت که بهرنگ که الان ساکن اروپاست در زمان اعدام پدرش دوازده، سیزده ساله بود. بهرنگ برای شاهد تعریف کرده که «پس از تماسی از سوی زندان و در مراجعه به زندان به آنها اعلام شد که جهانبخش سرخوش در پنجم شهریور اعدام شده، اما جنازهای به خانواده داده نخواهد شد و خانواده نیز حق برگزاری مراسمی برای اعدامی ندارند.»
محمود خلیلی شهادت داد که وسایل باقیمانده برخی از زندانیان سیاسی اعدام شده را خود جمع کرد و در ساکهایشان گذاشت. او مدعی شد که احتمالا دستخطش بر روی برخی از این ساک ها هنوز دیده می شود. او با ارائه عکسهای هفتاد تن از خانوادههای اعدام شدگان به دادگاه، گفت که عکس خانوادههای زندانیان اعدام شده را در زمان جمع آور وسائل اعدام شدگان به عنوان یادگار با خودش برداشته است.
کنت لوئیس، وکیل مشاور برخی از شاکیان این پرونده از دادگاه خواست تا این عکسها ضمیمه پرونده و به عنوان ادله اثبات در کیفرخواست اضافه شود. توماس ساندر، قاضی دادگاه از کنت لوئیس خواست تا پیش از رسیدگی و اتخاذ تصمیم نهایی در این مورد عکسها را نزد خود نگه دارد.
محمود خلیلی همچنین شهادت داد که دو بار در برابر هیات مرگ در زندان گوهردشت قرار گرفته است.
او با بیان اینکه بار نخست همان پنجم شهریور۱۳۶۷، پس از انتقال او از بند شش به راهروی مرگ بود. شاهد گفت در طاق مرگ در برابر هیات مرگ از جمله نیری و اشراقی قرار گرفت و با تاکید بر خداناباوربودن و نمازنخواندن خود و پدرش، در برابر فشارها برای قبول خواندن اجباری نماز مقاومت کرد. محمود خلیلی شهادت داد که پس از خروج از اطاق هیات مرگ شخصا از ناصریان شنید که خطاب به عباسی گفت که «این را به «بند نمازخوانها» ببر و تاکید کرد که اشتباه نبری! حکایت آن سی و هفت نفری نشود که به اشتباه بردی!»
بنا به شهادت محمود خلیلی فرد مورد خطاب این زنهار، «پاسدار عباسی» بود که براساس صحبت و ادعای ناصریان سی و هفت نفر را در روزهای اعدام در زندان گوهردشت به اشتباه اعدام کرده بود.
محمود خلیلی در توضیح وقایع پس از دیدار با هیات مرگ گفت همان شب سیبیل او و چند زندانی نجات یافته دیگر را زده و آنها را برای خودداری از خواندن نماز، شلاق زدند. او گفت که «در تماس از طریق مورس متوجه شدیم که بند هفت از وجود زندانیان خالی شده است و از طریق دریچه هواکش شنیدیم که پاسداری به زندانیان دیگری گفت وصیتنامه بنویسند و ساعت، عینک و هرچیزی که دارند را توی این [کیسه های پلاستیکی] بریزند.»
شاهد گفت که همان شب بود که دو کامیون را دیده است. یکی از آنها در زیر چراغ برق و به فاصله چند متر آنطرف تر از آمفی تئاتر، در محل انجام اعدامها پارک شده بود. او شهادت داد که همان شب شخصا اجساد اعدامیها را با چشم خود دیدهاست.
محمود خلیلی گفت که او را در یازدهم شهریور دوباره به «دادگاه» بردند. اینبار تنها نیری حاضر بود. شاهد گفت که «با سیاوش، یک زندانی دیگر تیغ مدادتراشی را در بدنمان جاسازی کردیم تا در بدترین حالت خودکشی کنیم.»
محمود خلیلی میگوید همانجا بود که از حکم دوم خود یعنی حکم «اعدام» باخبر شد. این حکم ظاهرا توسط حجت الاسلام بیدمشکی در سال ۱۳۶۲ صادر شده بود. نیری به شاهد گفت که «تو سال ۶۲ باید اعدام می شدی و شانس آوردی.»
محمود خلیلی با بیان اینکه نیری پس از یک گفتگوی تلفنی کوتاه، با عصبانیت خطاب به شاهد گفت که «شانس آوردی!» نیری سپس خطاب به پاسدار لشکری گفت که «ببریدش و اگر از اینجا بیرون رفت و حرفی در مورد اعدام ها زد، او را برگردانید و همینجا جلوی در دارش بزنید.»
محمود خلیلی در جلسه روز سهشنبه شهادت داد که تا اواخر آذر ۱۳۶۵ به عنوان مسئول بند از سوی زندانیان، بارها با «پاسدار عباسی» در زندان گوهردشت برخورد کرد و او را خوب میشناخته است. شاهد گفت که عباسی برای او یک «پاسدار» است.
محمود خلیلی شهادت داد که عباسی او را شخصا در شب یلدا مورد ضرب و شتم قرار داد. تجربه شخصی دیگر شاهد با عباسی به روزی برمی گردد که خبر مرگ مادرش را به او دادند.
محمود خلیلی میگوید که آن روز به خاطر مقاومت در برابر امضاء انزجارنامه، توسط عباسی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ناصریان به او گفته بود که به جای یک فرم درخواست مرخصی، او باید برای شرکت در مراسم فوت مادرش یک انزجارنامه نسبت به سازمان خود، وفاداری به جمهور اسلامی و انجام مصاحبه را امضا کند. شاهد گفت که عباسی در واکنش به مقاومت او درحالیکه او را به باد لگد و چک گرفته بود به او خاطر نشان کرد که «اگر امضاء هم می کردی بهت [مرخصی] نمی دادیم.»
لازم به ذکر است که مادر شاهد، تنها یک روز پس از مراجعت به زندان گوهردشت و رد درخواست ملاقات او با پسرش، محمود خلیلی، سکته و فوت کرده بود.
محمود خلیلی بعد از انجام اعدام ها، در اواخر بهمن ۶۷ به زندان اوین منتقل و در فاصله ده روز تا دو هفته بعد از آن آزاد شد.
شاهد در توضیح واکنش خود پس از دستگیری عباسی در سوئد و دیدن عکسهای او گفت که (با خودم) «گفتم خیاط افتاد در کوزه…»
در جلسه امروز محمود خلیلی همچنین شهادت داد که ناصریان تا سال ۱۳۶۶ دادیار زندان بود. پس از انتقال مرتضوی رئیس زندان گوهردشت به زندان اوین، ناصریان تا مدتی علاوه بر ریاست زندان، سمت دادیاری را نیز عهدهدار بودهاست. در این میان لشکری، رئیس گروه ضربت بود و عباسی هم نقش دادیار را بازی می کرد.
گفتنی است که محمود خلیلی در جلسه شهادت خود یک چشم بند یادگاری دوران زندانش در دهه ۱۳۶۰را نیز به دادگاه نشان داد. او گفت که «این چشم بندها استاندارد نیستند و او حاضر است با آن به هر جایی که در دادگاه بگویند، برود.»
نوری نسبت به این ادعا واکنش نشان داد و گفت: «بدهید من ببینم، کسی متوجه نمیشود، من ده سال زندان کار کرده ام. زندانی که نتوانید یک چشم بند تهیه کند را باید خراب کرد. آقای قاضی این چشم بند را نگه دارید، مهم است…»
جلسه بعدی دادگاه روز پنجشنبه یازدهم فروردین ۱۴۰۱ با شهادت علیرضا اکبری سپهر، در استکهلم برگزار خواهد شد.