این اظهارات قالیباف تاییدی است بر نگرانیها و انتقادهای فعالان محیط زیست که سیاستهای حاکمیت را در تمامی ۴۰ سال گذشته عامل اصلی تخریب محیط زیست در ایران دانستهاند.
قالیباف روز سهشنبه، ۱۵ تیر در بدو ورود به یاسوجی در پاسخ به سوالی در ارتباط با معضل آفات جنگل های بلوط زاگرس که در هفتههای اخیر ابعاد فاجعهباری گرفته، گفت: «این بحث آفت پروانه سفیدِ بلوطخوارِ زاگرس نیز یکی از دغدغه های سفر ما است که حتما به آن توجه داریم. واقعیت این است که در دهه های گذشته مجموعه پوشش سبز زاگرس ضعیف شده است، همچنین هوای گرم، آتش سوزیها و نبود امکانات اطفای حریق مشکلاتی را برای پوشش سبز گیاهی این منطقه ایجاد کرده است و ما در مجموع در نگهداری از محیط زیست زاگرس کارنامه قابل قبولی نداریم.»
بحث تخریب اکوسیستم زاگرس به دلایل گوناگون در حال حاضر چنان ابعادی یافته که به موضوع بحث بسیاری از رسانههای داخل کشور بدل شده است.
در همین راستا روزنامه همدلی در شماره روز ۱۳ تیر خود در ۸ مقاله جداگانه به اهمیت توجه به زاگرس، هجوم پروانههای برگخوار و آتشسوزیهای پی در پی جنگلهای زاگرس به خصوص جنگلهای بلوط پرداخته است که بیانگر ابعاد فاجعهای است که گریبان زاگرس را گرفته است.
“خشک شدن و از بین رفتن زاگرس یعنی حیات نیمی از ایران”
الهه موسوی، فعال محیط زیست در یاداشت خود در روزنامه همدلی مینویسد «اگر ایران را یک اکوسیستم فرض کنیم، نیمی از ایران با نابودی زاگرس از بین خواهد رفت. همه عوامل به هم پیوسته هستند، با بهم ریختن یک بخش، بخشهای دیگر تعادل و توازن اکوسیستمی خود را از دست خواهند داد. در مورد اخیر هجوم پروانه سفید و نابودی بخشی از زاگرس، بدون تردید باعث ایجاد مهاجرت خواهد شد، منطقهای که آب نداشته باشد مجبور به کوچ به سایر نقاط و شکلگیری کوچ بزرگتری به نقاط دیگر از جمله حاشیه البرز خواهد شد و این بخش مهم از کشور نیز تحت فشار قرار خواهد گرفت. در حقیت نابودی زاگرس، نابودی همه ایران است؛ همچنان که نابودی هیرکانی نابودی همه ایران است.»
آرش نیکخو، فعال محیطزیست، نیز در یادداشت خود به ابعاد هجوم پروانهها به زاگرس اشاره کرده است: « بر اساس آمارهای اداره کل منابع طبیعی حداقل ۷۰هزار هکتار از جنگلهای بلوط کهگیلویه و فارس درگیر طغیان این پروانه هستند که وضعیت ۳۰هزار هکتار بحرانی است.»
و یادداشت امید نوروزیاصل، یک فعال دیگر محیط زیست، ناظر بر عواملی است که روزگار زاگرس را به این وضعیت کشاندهاند. او نوشته است: «در خلال این سالها، زاگرس با سه چالش بزرگ مواجه شد و از رهگذر این سه، آسیب بسیار دید.
یک: مدیریت نادرست بخش دولتی که بزرگترین آفت و تهدید برای حیات سرزمینی ایران و ازجمله نواحی زاگرسنشین بوده است.»
نویسنده سپس به جنبههای مختلف سیاستهای حاکمیت در ارتباط با زاگرس اشاره کرده و این سیاستها را “صرفا مبتنی بر مصرف سرمایههای سرزمینی و ذخیره اکولوژیکی” توصیف کرده است.
“کجاست فکر حکیمی …”
از نظر نوروزی اصل واگذاری جنگلها و قطع اشجار آن، بهرهبرداری از معادن در موقعیتهای مکانی حساس، فشار بیش از ظرفیت بر مراتع، سدسازی لجامگسیخته، گسترش زمینهای کشاورزی و باغداری، سیاست نادرست خودکفایی بدون توجه به ظرفیت زیستی کشور، فشار فرساینده بر منابع آب کشور، انتقال آب بینحوزهای، دادن مجوز پرورش آبزیان در سرشاخهها، جانمایی نامناسب بسیاری صنایع، جادهها، اتوبانها و شبکههای انتقال آب، برق و گاز، بهکارگیری زیراشکوب جنگلها، ناتوانی در مهار قاچاق چوب و زغال، همه توان سرزمین را تحلیل بردند و زاگرس مرکز سیبل این اثرات سوء بوده است.
این در حالی است که وظیقه حکومت حفظ اندوختههای اکولوژیکی و ارزشهای طبیعی و سوق مردم و جامعه به این سو است.
سیاستهای مرتبط با آب نیز در زمره عوامل موثر تخریب زاگرس نقش ویژهای داشتهاند. به نوشته امید نوروزی اصلی «استفاده بیرویه از آبهای سطحی و زیرزمینی، منجر به مکش و تخلیه آبها در ارتفاعات شده و تراز رطوبت از ریشه رستنیها و درختان جنگلی بهشدت کاهشیافته است.»
نوروزی نوشته است که حتی دامنه وسیع آتشسوزیهای ویرانگر سالیان اخیر، نیز مرتبط با سوءمدیریت در بهرهبرداری از منابع آبی است.
او میگوید که در ده سال گذشته بارها در این باره نوشته شده است ولی مسئولان حکومتی هیچ واکنشی نشان ندادهاند. و حالا که کار به اینجا رسیده “مقابله بایسته با بحران، نیازمند اصلاح بسیاری از سیاستهای کلان کشور است. اکنونکه ابتذال بر سیاست، اقتصاد، آموزش، بهداشت، محیطزیست و همه امور کلان کشور سیطره افکنده است، مشارکت همه ایرانیان برای حفظ سلامتی سرزمین الزامی است. «مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ / کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی.»
اظهارات کسانی مانند قالیباف هم میتواند صرفاً یک اذعان و اعتراف لفظی و بدون پیامد در باره سوءمدیریت کلان در گستره سیاست ایران باشد و هم میتواند احتمالاً کنشها و اقداماتی اساسی و معطوف به حل بحران را به دنبال داشته باشد. اما با توجه به تجربه گذشته بعید است که بتوان نسبت به تحقق گزینه دوم خوشبین بود.