عکس‌هایی برای بوییدن

اورهان پاموک

اولین بار دایانیتا سینگ را در سال ۲۰۱۱ در هند ملاقات کردم. خانه‌اش با ماشین یک ساعت با محلی که من هر ژانویه و فوریه برای نوشتن در گوآ اجاره می‌کردم فاصله داشت. همانطور که در استودیوی نیمه‌روشن او ایستاده بودیم و به عکس‌های سیاه و سفیدش از مجموعه‌ای که آن را «آثار آرشیوی» می‌نامید نگاه می‌کردیم، می‌توانستیم همهمه‌ی دورهمیِ کوچکی که سینگ ترتیبش را داده بود بشنویم: مهمانیِ شام در ایوان با حضور نویسندگانی چون کیران دسای و آمیتاو گوش. کمی قبلتر درباره‌ی کروکودیلی که در برکه‌ای در نزدیکی خانه در حال پرسهزدن دیده شده بود صحبت کرده بودیم. بیرون، شب تیره و نیلگون بود. داخل استودیو همانطور که در تاریکی عکس‌ها را نگاه می‌کردم، خاطراتی قدیمی و آشنا در ذهنم نقش می‌بست. اما نه، واژه‌ی «خاطرات» حقِ مطلب را ادا نمی‌کند. آنچه در درونم جان می‌گرفت حسی بود که آن خاطرات زنده می‌کردند. گویی آن عکس‌ها دقیقاً به همین منظور گرفته شده بودند.

آنچه مرا بیش از هر چیز دیگری جذب آثار سینگ می‌کند عکس‌های منتشر شده‌ی او در کتاب‌های اتاق بایگانی و موزه‌ی شانس است. در این آثار با تصاویر سیاه و سفید از بایگانی‌های دولتی هند، انبار‌ها و دفاتر ثبت احوال مواجه هستیم. ورق‌زدن این کتاب‌ها آدمی را سرشار از نوعی حس زوال شاعرانه و ژرفا می‌کند: روزی روزگاری مردم جان کندند و رنج کشیدند، تقاضانامه‌ها و درخواست‌‌های مکرر فرستادند، دادخواست تحویل دادند و شکایت‌نامه تنظیم کردند، از فعالیت‌های دیگران نوشتند، اطلاعات را طبقه‌بندی کردند و با تشویق و فرمان حکومت نسخه‌های بی‌کم‌و‌کاستِ همه‌ی اینها را نگاه داشتند.

در نهایت همه‌ی آن جنب‌وجوش‌ها تمام شد و چیزی که از آن‌ها بر جای مانده همین اسناد، همین پرونده‌ها و پوشه‌ها است و قفسه‌های فلزی و کمد‌هایی که این مدارک را در خودشان جای داده‌اند. عکس‌های سیاه و سفید سینگ از دسته‌ پوشه‌های خاکستری، از فلزها و کاغذهای قدیمی و رنگ‌ورو‌رفته ــ که گویی همه را لایه‌ای خاک در برگرفته حتی وقتی در واقعیت این طور نبوده‌ ــ من را نسبت به چیزی آگاه می‌کند که می‌توانم آن را «جنس خاطره» بنامم.

چه وقتی که اشیاء، سنگ‌ها و ظرف و ظروف قدیمی را نگهداری می‌کنیم یا سفارش تابلوهای نقاشی‌ رنگی‌ای می‌دهیم و آن‌ها را به این خیال که جاودانه هستند جایی آویزان می‌کنیم، چه زمانی که با مشقت هر تکه کاغذی را که زمانی رویش چیزی نوشته‌ایم جمع‌آوری کنیم (من خودم از دسته آدم‌هایی هستم که این عادت را دارند) یا وقتی ساده‌انگارانه به ظرفیت بی‌انتهای عکاسی و حافظه‌ی دیجیتال اعتماد می‌کنیم، واقعیت این است که محافظت از گذشته تلاشی ناممکن است. خاطره هیچ‌گاه برای ما چیز زیادی به جای نمی‌گذارد.

اما شاید آنچه ما را جذب خاطرات می‌کند جزئیات آن‌ها نیست بلکه هاله‌ و رایحه‌ی محوی از آن‌هاست که در اشیایی که در زمان حال نگهداریشان می‌کنیم جای گرفته است. این هاله به ناگزیر حسی از غم و دلتنگی را در ما بر می‌انگیزاند درست مثل زمانی که به تماشای خرابه‌های باستانی یونان و رم و بناهای متروک می‌‌نشینیم. آنچه این پرونده‌های خاک‌گرفته، ‌رنگورورفته و چرک را این قدر در نظرمان «زیبا» می‌کند، همین است که به لطف عکاسی ماهرانه‌ی سینگ، از دلتنگی و اندوه درون ما پرده برمی‌دارند.

وقتی این حس و حال در کنار صورتها و سایه‌های تعدادی از کارمندان شاغل در این انبارها و زیرزمین‌‌ها و بایگانی ثبت می‌شود، کم کم متوجه می‌شویم که در حقیقت حس دلتنگی و اندوهی که این بایگانی‌ها در ما برمی‌انگیزانند با شیوه‌ی خاصی از زندگی مرتبطند. عکس‌های سینگ علاوه بر آن حس خاصی که من برای تشخیص و نامگذاریاش در حال تلاش هستم، همچنین در ما نوعی حس فروتنی در رویارویی با زندگی ایجاد می‌کند، حس قدمی به عقب برداشتن و مقاومت موقرانه در برابر گذر زمان که همه چیز را از معنا تهی می‌‌کند.

تصویر کارمندی را در نظر بیاورید که در اتاق بایگانی با پوشه‌ها و پرونده‌ها احاطه شده است. این زن که زندگی‌اش را در میان کاغذهای زرد و قفسه‌هایی لبریز از کاغذ و دسته پوشه‌هایی می‌گذراند که با نخ به هم بسته شده، لبخندی خوش‌بینانه بر لب دارد، گویی مشقت‌های کافکایی او هم منطقی و هم ضروری است.

اما من در کنار این حس‌های شاعرانه و استعاری، همچنین عنصری واقع‌گرایانه در عکس‌های سینگ می‌بینم. افرادی که مثل من مسحور عکس‌های او می‌شوند حس می‌کنند که می‌توانند بوی خاص انبوه کاغذ‌های قدیمی و رنگ‌ورو رفته را از اتاق‌های بایگانی و از داخل و سر و روی کمدهای فلزی مدارک حس کنند. آویک سن، نویسنده، در مقاله‌ای که با موضوع آرشیوهای قدیمی در حال زوال و هنر عکاسی سینگ نوشته است، به ما یادآوری میکند که منبع این بوی خاص که آرشیو‌های دولتی هند را تسخیر کرده، خمیر برنج است که از آن در تولید کاغذ استفاده می‌شد.

موجوداتی نامرئی که آن‌ها را با عنوان هیره‌های گرد و غبار می‌شناسیم از این خمیر برنج تغذیه می‌کنند، سوراخ‌هایی در کاغذها بر جای می‌گذارند و در نهایت اتاق‌های بایگانی را با ابری از گرد و غبار ذرات ریز کاغذ پر می‌کنند. تنها نسیم خنک پنکه‌ی سقفی (نماد تمام‌عیار دفاتر دولتی که معمولاً در قسمت بالای عکس‌های سینگ از اتاق‌های بایگانی به چشم می‌خورد) یا حتی سرفه‌ی یک فرد (چون سرفه نکردن در اتاق بایگانی ناممکن است) کافی است تا باقی‌مانده‌ی این کاغذهای قدیمی که به دست زمان و حشرات موذی نابود شده محو شود.

بایگانی‌های هند ــ فضاهایی که می‌توانند حتی سالم‌ترین فرد را به یک بیمار آسمی تبدیل کنند ــ همچنین بوی خاص خود را از باران‌های موسمی می‌گیرند. پوشه‌های غرق در آب وقتی به حال خود رها شوند، بوی قارچ و رطوبت از خود منتشر می‌‌کنند. اگر پرونده‌ها را یکی یکی از جایشان برداری (کاری تقریباً ناممکن) و آن‌ها را زیر نور آفتاب بگذاری تا خشک شوند، اندکی بعد بوی رسوبات رودخانه و لیزابه‌ی ماهی از آن‌ها برمی‌خیزد.

من به این دلیل جذب این جزئیات می‌شوم که در کودکی با بوهای مشابهی در تماس بودم. در دهه‌ی ۱۹۶۰ هر زمان که با مادر و برادرم برای دریافت سوابق واکسن یا سند خانه یا ثبت تولد به دفاتر دولتی ترکیه می‌رفتم با همین قفسه‌ها و پوشه‌های بزرگ و انبوه پرونده‌ها مواجه بودم. حتی در کودکی می‌توانستم احساس کنم که آن موجود بزرگ و غول‌پیکری که آن‌ را «حکومت» می‌نامیدیم در این دفاتر حضور پررنگتری از مدرسه، مراسم نظامی یا جشن‌های روز جمهوری دارد.

آنچه حکومت را حکومت می‌کرد سربازها و پلیس‌هایش نبودند بلکه همین پرونده‌ها، پوشه‌ها و اسناد و کاغذها بودند. گاهی اوقات زندگی‌مان آن جور که می‌بایست با این کاغذهای رو به زوال در آن ساختمان‌های زهواردرفته جور در نمی‌آمد، مثل وقتی در کارت واکسیناسیونم اشتباهی وجود داشت یا چیزی کم بود، درست همان اتفاقی که کمی بعدتر برای پرونده‌ام در سازمان نظام وظیفه پیش آمد. همین عدم تطابق‌ها می‌توانست باعث شود پلیس یا ارتش برای مجازات سراغم بیایند. به عبارت دیگر، منبع اصلی قدرت حکومت، پلیس‌ها یا سربازها نبودند بلکه همین سوابق رسمی بودند که صدها سال روی هم انباشت شده بودند.

لحن خشمگین و آمرانه‌ی اکثر کارمندان این دفاتر دولتی و همچنین این واقعیت که هیچ وقت کارها بدون دردسر پیش نمی‌رفت (همیشه یا اشتباهی وجود داشت یا مدرکی کم بود)، همه این حس را در ما تقویت می‌کرد که حکومت قدرتمند است و ما ضعیف. با وجود اینکه این کاغذها، این انبوه مدارک، ظرف ۶۰ یا ۷۰ سال ناگزیر تبدیل به خاک می‌شدند همچنین از ما قدرتمندتر بودند. شاید به همین دلیل است که عکس‌های سینگ برای من حس خاطره دارند.

آن دسته از آثار سینگ که آن‌ها را کارهای آرشیوی می‌نامد حس و حالی دارند که به سایر عکس‌های او نیز نفوذ کرده است. این حالت بیش از هر چیز در موزهی باوان به چشم می‌خورد، مجموعه‌ای از جزوه‌های کوچک که در جعبه‌ای چیده شده‌اند. سینگ هم مثل من چیزهایی را دوست دارد که قاب‌ شده‌اند، اشیایی که در قاب‌های شیشه‌ای دیده می‌شوند. وقتی ۲۶ عکسی را که او از موزه‌ها، ویترین‌ها، قفسه‌ها و اشیای قاب‌شده در یکی از این کتابچه‌ها با عنوان موزه‌ی ویترین‌ها جمع‌آوری کرده است ورق می‌زنم، به نظر واضح می‌رسد که جهان سینگ خصلتی موزه‌مانند دارد. نور نرمی که از دفاتر ثبت احول و اتاق‌های بایگانی می‌تابد به علاوه‌ی سبک و شیوه‌ی خاص قاب‌بندی همچنین با پروژه‌ی موزه‌ی زنان کوچک هماهنگ است، مجموعه‌ پرتره‌هایی که سینگ در خانه‌ی خانواده‌های هندی عکاسی کرده است.

گویی برای درک انبوه جمعیت هند، ترافیک و هیاهوهای بی‌پایان آن، آفتاب داغ و تاریخ بی‌نظیرش باید به فضاهایی با حال و هوای کاملاً متفاوت پناه برد، فضاهایی که با شیشه‌های مات و پرده و توری، با پنجره‌های بسته و نیمه‌باز با شب و مه و سایه‌ها از جهان خارج جدا شده‌اند. در این فضاها ــ درست مثل اتاق‌های بایگانی قدیمی که نماد تاریخ و سیاست یک ملت و نمایانگر جنس حافظه‌اش هستند ــ صداهای نابهنجار، هرج و مرج و دعواهای جهان خارج را نمی‌توانیم بشنویم. اما آنچه غرق در نوری عجیب می‌یابیم افراد و اشیایی هستند که هرچند از جهان بیرون جدا شده‌اند اما یاد آن را در ذهنمان زنده می‌کنند.

از اشیای ثبتشده در این عکس‌ها سکوت می‌تراود. اما در نهایت آنچه هند، گذشته و حال‌وهوای این اتاق‌های بایگانی را در یادمان زنده می‌کند، همان نور خاصی است که دوربین سینگ به شکلی ماهرانه آن را ثبت کرده، نوری که امضای محرز این عکاس بزرگ است.

 

برگردان: آیدا حق‌طلب


اورهان پاموک نویسنده‌‌ی ترک و برنده‌ی نوبل ادبیات سال ۲۰۰۶ است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Orhan Pamuk, ‘Images you can smell’ – novelist Orhan Pamuk on Dayanita Singh’s mesmerising photos of India’s disintegrating archives, The Guardian, 20 June 2022