ارامنه‌ی گمشده‌ی غازی‌عین‌تاپ

اومیت کورت

من شهروندی از جمهوری ترکیه، از مادری کرد و پدری عرب در جنوب شرقی شهر غازی‌عین‌تاپ (Gaziantep) به دنیا آمدم؛ شهری که پیش‌تر عین‌تاب (Aintab) (۳۵مایلی غرب رود فرات و ۲۸مایلی شمال مرز ترکیه-سوریه‌ی امروزی) نامیده می‌شد. هرچند در خانواده‌ای چندزبانه بزرگ شدم اما فقط زبان ترکی را به من آموختند. بنابراین، من مظهر زنده‌ی الگوی ملی سرکوبگر بودم و این در تمام مدت آموزش‌وپرورشم ادامه یافت.

پس از اتمام تحصیلاتم در دانشگاه فنی خاورمیانه در آنکارا، بار دیگر خود را در خانه‌ی پدر و مادرم در زادگاهم یافتم؛ جایی که از گرمای طاقت‌فرسایش می‌گریختم و روزها را در حال چرت‌زدن روی کاناپه می‌گذراندم.

یکی از روزها با صدای زنگ تلفن یک دوست قدیمی از چرت‌زدن پریدم: «اومیت، کجا بودی این‌همه وقت؟ من یک جای عالی در کایاجیک (Kayacık) می‌شناسم که می‌توانیم یکدیگر را در آنجا ببینیم.» گرچه من در عین‌تاب متولد و بزرگ شده بودم و تا زمان رفتن به کالج شهر را ترک نکرده بودم، کلمه‌ی «کایاجیک» هیچ معنایی برایم نداشت. فقط منطقه‌ی دیگری در شهر بود؛ محله‌ای که هرگز آن را ندیده بودم و از آن، چیزی نمی‌دانستم.

دوستم گفته بود که در کافه‌ی پاپیروس منتظر من می‌مانَد و آدرس را هم به من داد. برای رفتن به محله‌ی کایاجیک سوار اتوبوس شدم و به‌محض رسیدن، خود را مات‌ومبهوتِ این محیط جذاب یافتم، به خود اجازه دادم تا در خیابان‌های فرعی گردش کنم، درحالی‌که دوست بیچاره‌ام منتظر من بود. در حالتی مبهوت از خودم می‌پرسیدم: «کجا هستم؟ اینجا کجاست؟»

من در خیابان باریکی بودم که دو طرف آن، خانه‌های سنگی زیبایی ساخته شده بود و این مرا به گذشته‌ای برد که همه‌چیز ساده‌تر بود. این محله، با معماری سنتی‌اش که در میان ساختمان‌های آپارتمانی بلند سیمانی در غازی‌عین‌تاپِ «مدرن‌شده» مخفی شده بود، همچون سرابی بود. احساس دلتنگی برای گذشته‌ای کردم که اصلاً گذشته‌ی من نبود.

سرانجام، کافه‌ی پاپیروس را پیدا کردم که از قضا در یکی از آن خانه‌های سنتی جای گرفته بود. این خانه هم، مثل بیشتر خانه‌هایی که در این خیابان بود، به‌عنوان بخشی از فرایند «بازسازی» شهر به کافه‌ای تبدیل شده بود. وقتی وارد شدم، چند حرفی که در بالای درِ باعظمت آن حک شده بود، توجهم را جلب کرد. تصور کردم که خط ناشناخته‌ی آن، حروفی از دوره‌ی عثمانی است.

داخل که شدم، بار دیگر زبانم بند آمد. به حیاطی وسیع برخوردم با پلکانی در دو سو که به دو اتاق بزرگ می‌رسید. اتاق‌ها با اسباب‌اثاثیه‌ای قدیمی پر شده بود و سقف‌های بلند با نقاشی‌ها و کنده‌کاری‌هایی مشابه کلیساهای جامع فلورانس تزیین شده بود. این تجربه نوعی ارضای شهوت تاریخی بود، مثل قدم‌زدن در یک موزه‌ی تاریخ زنده.

موجی از غرور نسبت به زادگاه و نیاکانم احساس کردم. تصمیم گرفتم با صاحب‌خانه صحبت کنم تا چیزی از تاریخچه‌ی این خانه بفهمم. به او نزدیک شدم با این نیت که نخست از بنای او تعریف کنم. اما پیش از آنکه بتوانم جلوی خودم را بگیرم، پرسیدم: «ممکن است بگویید از چه‌کسی این خانه را خریدید؟ پیش از شما چه کسی اینجا بوده است؟»

او محتاطانه توضیح داد که این ساختمان را از پدربزرگش به ارث برده است. قهوه‌ای که آن روز سرو می‌کردند، باید خیلی قوی بوده باشد زیرا به من جرئت داد که جلوتر بروم. «و پدربزرگ شما چطور؟ اینجا را از چه‌کسی خرید؟» مرد مکثی کرد، پیش از آنکه زیر لب با نرمیِ تمام بگوید: «ارامنه اینجا بودند.» من گیج و متحیر سؤالاتی از دهانم پرید: «کدام ارامنه؟ چه می‌گویید؟ ارامنه در غازی‌عین‌تاپ؟» او با سر تصدیق کرد اما من از گنگیِ پاسخ‌های او برافروخته و خشمگین بودم. «پس برای آنان چه اتفاقی افتاد؟ کجا رفتند؟» او با بی‌تفاوتی تلافی کرد: «اینجا را ترک کردند.»

هنگامی که سوار اتوبوس به خانه برمی‌گشتم، به این فکر می‌کردم که چرا ارامنه ــ چرا اصلاً هرکسی می‌خواهد باشد ــ چنین ملک زیبا و نفیسی را رها کردند و آن را به دیگری سپردند. من کمی ساده و خام بودم؛ یک فارغ‌التحصیل ۲۲ساله‌ی بی‌خبر از همه‌جا و ناآگاه از وجود ارامنه در زادگاهش.

چند سال بعد فهمیدم که آن خانه متعلق به نازار نازارتیان (Nazar Nazaretian)، کنسول افتخاری ایران، بود که عضوی از ثروتمندترین و سرشناس‌ترین خانواده در عین‌تاب  بود و اینکه او، فرزندانش و نوه‌هایش در این خانه زندگی می‌کردند. آن حروفِ بالای در به زبان عثمانی نبود بلکه ارمنی بود و نام‌خانوادگی کارا نازار آقا (Kara Nazar Agha) را هجی می‌کرده است، یعنی همان شخصی که خانه را بنا کرده بود. سال‌ها بعد شانس ملاقات با جوان‌ترین عضو این خانواده، شوسان (Shusan)، را هم پیدا کردم که مادربزرگش در یک‌سالگی در زمان نسل‌کشی ارامنه در سال ۱۹۱۵ از اینجا اخراج شده بود. شوسان دوستانه به زبان ترکی با لهجه‌ی عین‌تابی  با من صحبت کرد.

آن عمارت دیگر برای من کافه‌ی پاپیروس نبود. برای من، آن خانه‌ی کارا نازار آقا، منزل نازارتیان، بود؛ خانه‌ای که مادربزرگ شوسان در آنجا به دنیا آمده بود.

در زبان ترکی، مَثَلی هست که می‌گوید «Mal sahibi, mülk sahibi, hani bunun ilk sahibi?» ترجمه‌ی سردستی آن این است که: «صاحب‌خانه، مالک خانه، اول‌مالک خانه کجاست؟» ارامنه‌ی عین‌تاب  از خانه‌هایشان، محله‌هایشان و شهری که در آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودند، بیرون رانده شدند. مالکان دارایی‌های منقول و غیرمنقول تغییر یافتند. سلب مالکیت ارامنه از تمامی اموالشان شهر ترکیِ یکدستی را بنا کرد که من در آن پرورش یافتم. دارایی‌های خانواده‌های ثروتمند امروزی با دستبرد به مال ارامنه و اغلب کشتن همسایگانشان به دست آمده است. این معامله‌ای جنایت‌کارانه و با سنگ و خون مُهر‌شده است که پایه‌های لرزان جامعه‌ی ترکی را بنا نهاده است.

در پی جنگ ترکیه و فرانسه در سال‌های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۲ (که به جنگ عان‌تپ [Antep Harbi] معروف است) جارچی در اطراف شهر جار می‌زد و از کسانی که در جنگ مشارکت داشتند، دعوت می‌کرد که به توز هانی (Tuz Hanı)، کاروان‌سرای نمک، بیایند. بسیاری از اهالی محلی عین‌تاب، از جمله آلی بِشه (Ali Beşe)، عضو برجسته‌ای از اشراف عین‌تاب، راهیِ آنجا شدند. مردی به آنها می‌گفت که دو نفر دو نفر به صف شوند، چه آنها هر بار دو نفر را اجازه‌ی ورود می‌دادند. وقتی نوبت به بِشه رسید، او به درون رفت و چند کلید را دید که روی قالیچه‌ای نهاده بودند. متصدی مربوطه فرمان می‌داد که «هرکسی دو کلید بردارد». مدال‌های بزرگی نیز روی قالیچه بود. بِشه بعد از نگاهی تند گفت: «پس این، آن چیزی است که ما به‌خاطر آن عین‌تاب  را نجات دادیم؟ به‌خاطر دو کلید و قطعه‌ای قلع؟ متشکرم.» این را گفت و آنجا را ترک کرد. او خود را سزاوار پاداش بزرگ‌تری برای زحماتش می‌دانست. کلیدهای روی قالیچه متعلق به ارامنه‌ای بود که خانه‌هایشان اکنون خالی مانده بود.

بِشه نقشی کلیدی در اخراج ارامنه و نقدکردن دارایی‌های آنان ایفا کرد. او که معتمد مصطفی کمال آتاتورک، نخستین رئیس‌جمهور ترکیه، بود، روابط نزدیکی با کمیته‌ی اتحاد و ترقی (CUP)، حکومت عثمانی آن روزگار، و نخبگان سیاسی در استانبول داشت. او پس از جنگ و در دوره‌های جمهوری‌خواهی نفوذ داشت و مسئولیت کمک به دولت‌ملتِ نوظهور را برای پرورش گروهی از کارآفرینان در غازی‌عین‌تاپ بر عهده داشت.

از سال ۱۹۲۲ تا سال ۱۹۲۸، برخی از خانه‌های متعلق به ارامنه برای اهداف خیریه به کار برده شد و به‌رایگان توسط دولت و مسئولان شهرداری عین‌تاب  میان خانواده‌های مسلمانی توزیع شد که مسکن خود را در جنگ ترکیه با فرانسه از دست داده بودند. بر طبق نوشته‌ی یک نشریه‌ی محلی، خانه‌های کوچکِ به‌امان‌خدا رهاشده‌ی ارامنه را به این خانواده‌های مسلمان مستمند دادند. این بود سرنوشت خانه‌ای که پدر هاروتیون نازاریان (Harutyun Nazarian) در سال ۱۹۲۲ مالک آن بود. او مجبور به ترک عین‌تاب  شد و با بقیه‌ی اعضای خانواده‌اش وقتی که پانزده سال داشت در حلب (Aleppo) مسکن گزید. نازاریان این واقعه را در خاطراتش ذکر می‌کند:

پیش از اینکه خانه را ترک کنیم، یک مأمور دولتی به‌همراه دو زن صبح زود به حیاط خانه‌ی ما آمدند. سپس آن مأمور گفت: «حال که شما عین‌تاب را ترک می‌کنید و خانه‌های این دو زن به‌سبب جنگ و بمباران ویران شده است و علاوه بر آن چون دولت و حکومت محلی شما را محکوم به ترک عین‌تاب کرده است، خانه‌ی شما به‌همراه دیگر خانه‌های خالی به تصرف دیگران در خواهد آمد.» او همچنین از این دو زن پرسید که در خانه‌های خراب‌شده‌ی آنها چند اتاق وجود داشته است. به‌این‌ترتیب، خانه‌ی ما در فهرست دیگر خانه‌های تصرف‌شده ثبت شد.

املاک باقی‌مانده هم در میان مهاجران تازه‌اسکان‌داده‌شده توزیع شد. چند سال پس از جنگ، خانه‌ها و اموال رهاشده‌ی ارامنه همچنان برای اسکان مهاجران و پناه‌جویان به کار می‌رفت. تلگرافی در ۱۷ اوت ۱۹۲۴ از طرف وزارت مبادله، توسعه و اسکان جمعیت به استان غازی‌عین‌تاپ گزارش می‌داد که در این استان ۱۹هزار و پانصد ارمنی وجود داشته است که به‌دنبال خروجشان، خانه‌ها و اموال آنان می‌تواند شمار زیادی از مهاجران را در خود جای دهد. و توصیه می‌کرد که این خانواده‌های مهاجر بر طبق نیازهایشان در این املاک اسکان داده شوند. توزیع زمین‌ و مساکن ارامنه در میان مهاجران مسلمان در غازی‌عین‌تاپ تا سال ۱۹۲۸ ادامه داشت. برای مثال، در سوم نوامبر ۱۹۲۵ وزارت کشور درخواستی را که حسن افندی، مهاجری از کارس (Kars)، برای سکنی‌گزیدن در غازی‌عین‌تاپ فرستاده بود، تصویب کرد. در هفتم نوامبر به حکومت محلی این استان اطلاع داده شد که جا و مسکنی برای حسن افندی و خانواده‌اش از میان املاک متروکه فراهم کند.

 مزایده‌ها عمدتاً نمادین بودند؛ آنها بالاکشیدن غنایم را تسهیل کردند، درحالی‌که ظاهری رسمی به این اقدام می‌دادند.

بلافاصله در پی جنگ ترکیه و فرانسه، نخبگان محلیِ مرفه خانه‌های بزرگی را که مالک آن ارامنه بودند، غارت کردند، بی‌آنکه برای این عمل مجازات شوند. آلی آپی (Ali Api) عمارت اعیانی گاروج کارامانوگیان (Garuc Karamanougian) را در سال ۱۹۲۴ به دست آورد. پس از چند بار دست‌به‌دست‌شدن، حسن سووزر (Hasan Süzer)، کاسبی از عین‌تاب، این عمارت را در سال ۱۹۸۵ خرید و بازسازی کرد. سپس این عمارت به وزارت فرهنگ و گردشگری اهدا شد، به این شرط که به‌صورت موزه‌ی قوم‌شناسی حسن سووزر درآید.

افرادی که با سازمان‌های دولتی رابطه داشتند، توانستند از این موقعیت بهره برند. احمد هورشید بِی (Ahmed Hurşid Bey) و نوری پاتپاتزاده (Nuri Patpatzâde)، هر دو از اعضای کمیته‌ی مرکزی عین‌تاب  و سرمایه‌گذار نیروهای محلی (kuva-yı milliye)، اموال و املاک ارامنه را تصرف کردند. احمد هورشید بِی در سال ۱۹۲۲ ادعا کرد که مالک خانه‌ی بزرگ پیرنیان است و بعداً قیمتی نمادین برای آن در یک مزایده پرداخت. در این میان، پاتپاتزاده در سال ۱۹۲۳ خانه‌های هاگُپ بِزژیان (Hagop Bezjian) و هاروتیون آقیان (Harutyun Aghian) را تصاحب کرد.

دولت در دهه‌ی ۱۹۲۰ مزایده‌هایی را از طریق شهرداری غازی‌‌عین‌تاپ و اداره‌ی خدماتِ درآمد داخلی غازی‌عین‌تاپ برای تکمیل معاملات املاک و دارایی ترتیب داد. بااین‌همه، مزایده‌ها عمدتاً نمادین بودند؛ آنها بالاکشیدن غنایم را تسهیل کردند، درحالی‌که ظاهری رسمی به این اقدام می‌دادند. از سال ۱۹۳۰ تا سال ۱۹۳۵ این ــ به‌اصطلاح ــ معاملات حتی در روزنامه‌های محلی، روزنامه‌ی غازیعین‌تاپ (Gaziantep Gazetesi)، اعلان می‌شد و این اعلانات شامل تعداد، تاریخ، زمان، مکان تقریبی، نوع، ارزش به لیر و ــ از همه مهم‌تر ــ مالکان پیشین املاک می‌شد. بااین‌همه، درباره‌ی خریداران اطلاعاتی داده نمی‌شد. مثلاً یک قطعه زمین که مالک آن هانا کورکچوئیان (Hanna Kurkchuian) و ارزش آن ۲۵۰ لیر بود، در سال ۱۹۳۴ به قیمت ۳۰ لیر حراج شد. یک قطعه زمین که مالک آن آوِدیس ناجاریان (Avedis Nacarian) بود و ۶۰ لیر ارزش داشت، در همان سال به ۱۰ لیر فروخته شد. مغازه‌ی زنوپ بزژیان (Zenop Bezjian) که ۲۱۶ لیر ارزش داشت، در سال ۱۹۳۵ به ۱۵۰ لیر حراج شد. و در همان زمان، تاکستان آبراهام بابیکیان (Abraham Babikian) به ۱۵ لیر، بسیار کمتر از ارزش واقعی‌اش، فروخته شد.

برخی نشریات محلی برجسته با هم تبانی کردند تا قیمت املاک رهاشده را کاهش دهند تا بسیاری از خانواده‌های سرشناش بتوانند ثروتشان را با خریدن این املاک به قیمت ناچیزی افزون کنند. در میان خریدارانِ این دارایی‌های حراج‌شده، دایزاده ماحموت (Daizâde Mahmut) اهمیت خاصی داشت. او که عضوی از یک خانواده‌ی ثروتمند کله‌گنده‌ی اهل عین‌تاب  بود، از سال ۱۹۲۱ تا سال ۱۹۲۴ مقام ریاست اتاق بازرگانی غازی‌عین‌تاپ را داشت. در سال ۱۹۲۳ او خانه‌ی قارابد نازارتیان (Garabed Nazaretian) را که شهرداری غازی‌عین‌تاپ برای فروش گذاشته بود، خرید. در این وقت خود قارابد نازارتیان درگذشته بود اما دخترانش که شهروند ایران شده بودند، از طریق سفارت ایران به‌طور رسمی نسبت به این کار اعتراض کردند. درنتیجه، سفارت در پنجم فوریه‌ی ۱۹۲۳ اطلاعیه‌ای شفاهی به دفتر کمیساریای امورخارجه در استانبول وابسته به مجمع ملی کبیر ترکیه فرستاد و خواهان توقف فروش خانه شد. سفارت ایران افزود که روند فروشْ غیرقانونی بوده است و خانه‌ی مورد بحث باید به مالکان قانونی‌اش برگردانده شود. این اطلاعیه‌ی شفاهی بعداً به وزارت امورخارجه ارائه داده شد اما ترتیب اثری داده نشد. به‌رغم این اعتراض، معامله‌ی فروش به انجام رسید.

دایزاده ماحموت که کارمند پیشین خانواده‌ی نازارتیان بود، تاجر مرفهی شد و در این خانه‌ی بزرگ زیست تا سال ۱۹۶۵ که خانه به ارتش اهدا شد و قرار شد به‌عنوان پاسگاه ژاندارمری به کار رود. پس از خروج نیروهای ارتش در سال ۱۹۶۷، خانواده‌ی دایزاده خانه را به مالک کنونی‌اش عبدالقدیر کیمیازاده (Abdülkadir Kimiazâde) که امروز به کیمیا معروف است، یک عمده‌فروش و دلال معاملات ملکی، فروختند. این ساختمان تا دهه‌ی ۱۹۸۰ به‌عنوان محل مسکونی، انبار و محل خشک‌کن به کار رفت. خانواده‌ی کیمیا در دهه‌ی ۱۹۹۰ خانه‌ی کلنگی را اجاره می‌دادند. تا زمان بازسازی خانه در اواسط دهه‌ی ۲۰۰۰، از این خانه به‌عنوان خوابگاه استفاده می‌شد. امروز، این خانه که دارای هشت مالک از خانواده‌ی کیمیاست، به کافه‌ی پاپیروس تبدیل شده است. خانواده‌های دایزاده و کیمیازاده هر دو نقش فعالی در حمایت از اخراج و تبعید ارامنه داشتند و در ازای املاک و دارایی‌های ارامنه در این کار مشارکت کردند.

علاوه بر این، دایزاده ماحموت دیگر املاک نازارتیان را در عین‌تاب  خرید. برای مثال، مسافرخانه‌ی کارا نازار (Kara Nazar Inn) که بعدها پاساژ بویوک (Büyük Pasaj) نامیده شد (بازار بزرگ که هنوز در مرکز شهر واقع و پر از فروشگاه است)، به‌عنوان بخشی از اموال ملی به اداره‌ی خدمات درآمد داخلی غازی‌عین‌تاپ تبدیل شد و به قیمتی صوری به ماحموت دایزاده فروخته شد. چند سال بعد، در حراجی در سال ۱۹۳۴، ایحسان دایی (İhsan Dai)، پسر او، خانه‌ی سَرکیس کراژیان (Sarkis Krajian) از ارامنه‌ی سرشناس را خرید.

خانه‌ی متعلق به دکتر آودیس ژبژیان (Dr. Avedis Jebejian) به خانواده‌ی کُنوکُلو (Konukoğlu)، ثروتمندترین خانواده‌ی صعنتی غازی‌عین‌تاپ رسید. در سال ۲۰۱۱ این خانواده خانه را به شهرداری کلان‌شهر غازی‌عین‌تاپ اهدا کرد. دو سال بعد، شهرداری آن را به‌صورت موزه‌ی یادبود آتاتورک در غازی‌عین‌تاپ (Gaziantep Atatürk Anı Müzesi) به روی عموم گشود. در سال ۱۹۸۹ یکی از خانه‌های نازارتیان برای استفاده توسط بنیاد کُنوکُلو (Konukoğlu Vakfı) تغییر داده شد. یکی از خانه‌هایی که به خانواده‌ی هاگُپ اصلانیان (Hagop Aslanian) پیش از اخراجشان در سال ۱۹۱۵ تعلق داشت، اکنون به‌عنوان هتل، هتل بوتیک خانه‌های آناتولی (Anatolian Houses Boutique Hotel)، به کار می‌رود.

در نمونه‌ی دیگری، ساختمان‌های مدرسه‌ی آتنائان (Atenagan) و دومین کلیسای کاتولیک (Surp Bedross Yegeghetsi) پس از آنکه ارامنه مجبور به خالی‌کردن شهر شدند، به اموال ملی تبدیل شد. بعدها، در سال ۱۹۳۳، این ساختمان‌ها به کارخانه‌ی پارچه‌بافی (Veliç İplik ve Dokuma) تبدیل شد و با فرمان مخصوص آتاتورک، به‌عنوان جزئی از تلاش برای ایجاد طبقه‌ای از کارآفرینان و سرمایه‌داران در این شهر، به جمیل آلِولی (Cemil Alevli)، در آن زمان یک جوان بومی اهل عین‌تاب، داده شد.

آلولی با تحصیلات غربی‌اش که «سرمایه‌ی اجتماعی» او بود و وجود آتاتورک که همچون «سرمایه‌گذاری اهل مخاطره» عمل می‌کرد، بزرگ‌ترین تولیدکننده‌ی منسوجات عین‌تاب  در جمهوری ترکیه شد. او اذعان داشت که کار و تجارت منسوجات را از ارامنه‌ی عین‌تاب  یاد گرفته است. آلولی می‌گفت:

از دوران کودکی در راهِ رفتن به مدرسه و برگشتن، عادت به تماشای این داشتم که چگونه ارامنه‌ی محله‌ی ما با ماشین پارچه‌بافی‌شان ساعت‌ها کار می‌کنند. من با شگفتی نگاه می‌کردم که چگونه بافندگان ارمنی پارچه‌های زیبایی را با ترکیب رنگ‌مایه‌های گوناگون، دوک‌های نخ قرمز، زرد، سبز، آبی و سفید تولید می‌کنند.

آلولی که «بنیان‌گذار صنایع نساجی» در غازی‌عین‌تاپ شناخته می‌شود، بعدها عضو حزب جمهوری‌خواه خلق (CHP) شد و از سال ۱۹۴۱ تا سال ۱۹۴۶ در مقام رئیس‌کل دفتر حزب در غازی‌عین‌تاپ خدمت کرد. علاوه بر این، او از سال ۱۹۴۶ تا سال ۱۹۵۰ مقام نمایندگی حزب را در پارلمان داشت. کارخانه‌ی او پس از بازسازی در سال ۲۰۰۸ رسماً مرکز فرهنگیِ عمر ارسوی (Ömer Ersoy Kültür Merkezi) نام گرفت. برادران عمر و ماحموت ارسوی، پس از به‌دست‌آوردن ساختمان‌هایی که ارامنه بر جای گذاشته بودند، همچنین یک کارخانه‌ی نخ‌ریسی به نام «منسوجات کاپیتان ماحموت و عمر» (Yüzbaşızâdeler Mahmut and Ömer Mensucat) تأسیس کردند و در سال ۱۹۲۷ در محله‌ی تپباشی (Tepebaşı) که پیش‌تر جمعیت ارامنه را در خود جای داده بود، آغاز به تولید کردند.

من به‌عنوان یک فرزند بومی غازی‌عین‌تاپ که به کاوش در تاریخ این شهر پرداخته است، از نتایج ویرانی مادی و فیزیکی ارامنه به‌دست همسایگان مسلمان پیشینشان آگاه شدم. روایت من علاوه بر روشن‌کردن تاریخ محلی، تاریخچه‌ی مفصل‌تر نسل‌کشی ارامنه را در دسترس همگان قرار می‌دهد.

آنچه در نامه‌ها، تلگراف‌ها و فهرست‌های املاک بایگانی‌شده دیده نمی‌شود، ضربه‌ی روحی و رنج و درد بازماندگان ارامنه است که بارها زندگی، فرهنگ، دارایی‌ها و مقام اجتماعی‌شان مورد هجوم و حمله قرار گرفت. انگیزه‌های پستِ همسایگان قبلی آنان زخم‌هایی زایل‌نشدنی بر جا گذاشت؛ زخم‌هایی که پس از یک قرن هنوز التیام نیافته است.

 

برگردان: افسانه دادگر


اومیت کورت مورخ خاورمیانه‌ی مدرن و دستیار آموزش در انستیتوی وَن لیر در اورشلیم است. آنچه خواندید، برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Umit Kurt, ‘The Lost Armenians of Gaziantep’, New Lines Magazine, 23 December 2021.