در ادبیات معاصر ما همین “من کودکی” نوستالژیک نیز با توجه به باورهای ما جایگاه ویژهای دارد. نیما یوشیج، م.ا. بهآذین، علی اشرف درویشیان، هوشنگ گلشیری، سیمین دانشور، احمد محمود و بسیاری دیگر، آثارشان مملو از تصاویر زیبا و ناب “من کودکی” است.
“اولین روزهای دنیا” در همین راستا رمانیست از احمد خلفانی که کودکی، عشق و وطن سه دستمایه بنیادین آن هستند. حامد، شخصیت اصلی رمان، سالهاست که در شهر فرانکفورت زندگی میکند. او در جوانی زادگاه خویش، “کابان” را ترک گفته، حال در سفر به ایران میکوشد تکههای گمشده خویش را در آنجا بیابد: «زادگاه جاییست که کسی منتظر ماست… خاطرات گذشته ما در آن جا هستند… و انتظار ما را میکشند.».
کابان اما حال دیگر آن روستای ذهن حامد در گوشهای از بوشهر نیست، شهریست ناآشنا و “وطن”ی که تنها در خاطره راوی زندگی میکند.
در این داستان “اتوبیوگرافیک” حامد میکوشد در ساختمان مخروبه مدرسه روستا عشق دوران کودکی خویش را بازیابد و این همان عشقیست که با هیچکس از آن سخن نگفته است. او میکوشد لذتهای جسم و جان خویش را در این عشق بازجوید. پنداری سالها با همین عشق زندگی کرده و نتوانسته آن را از سر بیرون راند. حال نیز آمده تا تکلیف خویش را با آن روشن گرداند.
او با اینکه بیشتر عمر خویش را در تبعید بهسر آورده، چیزی از آن نمیگوید. خواننده نمیداند که در آلمان به چه کار مشغول است و یا اینکه به چه شکل زندگی میکند. نویسنده عامدانه اکنون حامد را از زندگی او حذف میکند تا بار هستی او را در گذشته، از آنچه بر ذهن انبار دارد، نشان دهد. راوی حال حامد را وامینهد تا سفر ذهنی او را به گذشته، به سالهای کودکی، ممکن گرداند.
زمان را پایگاهیست مستحکم در رمان. بیشتر رمانها از زمان گذشته نوشتهاند؛ از زمانی که دیگر نیست و در واقع از دست رفته است. با این همه نویسنده میکوشد همین زمان رفته را بازیابد تا خود را در آن بازجوید. و همینجا میتوان از خود پرسید: آیا کاربرد واژه زماناز دسترفته میتواند واقعیت داشته باشد؟ آیا زمان میمیرد؟ این زمان چرا در رمانها برجسته است و چرا برای روانکاوان چنین ارزشمند است در کشف روان انسانها؟
در سراسر تاریخ ادبیات جهان همین زمان است که به شکست آغشته است و سراسر تجربههاییست دردناک. این همان زمانیست که سالها در ذهن آن را پس زدهایم، اما نتوانستهایم به بایگانی ذهن بسپاریم، پس: هر از گاه خود را نشان میدهد و چه بسا روان آدمی را پریشان میکند. ادبیات آوردگاهیست فراخ برای همین ذهن پسزده و مزاحم.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
“اولین روزهای دنیا” نیز در چنین موقعیتی، حال و هوای شور و شوق و آرزو، در بخش نخست رمان پشت سر گذاشته میشود تا راه را برای سفر و جستوجوی هویتی گمگشته آماده کند. بیشترین زمان رمان نیز در همین جستوجوهاست که میگذرد. این بخش که در ذهن همچون بهشت پرورده شده بود، در عمل به برزخی بدل میشود تا پایانی باشد بر یک گذشته. نویسنده از عنصر سفر در کشف گذشته استفاده میکند، آنسان که “اولیس” در “ادیسه” و یا آقای “ک”ی کافکا در “قصر” و یا حتی “دنکیشوت” در جستوجوهایش. هدف همانا بازیافتن است و شناخت از آنچه دیده شده و یا میشود.
حامد از گذشته خویش سایههایی بیش نمییابد. از عشق نافرجام او به خانم مهینی، آموزگار سال چهارم نیز چیزی یافت نمیشود. این دو شکست را انقلاب و جنگ کامل میکنند. در این دو رخداد تاریخیست که او تنی چند از دوستان همکلاس خویش را از دست میدهد و سرانجام خود نیز کشور را ترک میگوید. در واقع راوی با سفر به ایران میکوشد به آن چیزی دستیابد که از دست داده است، اما در تمام عرصهها با شکست روبرو میشود.
راوی سالهای سال آن گذشته را در ذهن زندگی کرده است. در کنار واقعیت زندگی امروز، گذشته در ذهن او با آرزوهای فروخفته و برنیامده به زندگی خویش ادامه داده است، تا آن اندازه که بار سفر برمیبندد و در جستوجوی آن به زادگاه خویش سفر میکند. پنداری او هنوز در سر رؤیای دستیابی به خواستهای شکستخورده دارد و فکر میکند میتواند زمان از دسترفته را در مکانی موهوم بازیابد. او توان آن ندارد تا بپذیرد که آرزوها از هیچ قانونی پیروی نمیکنند و به همین علت در عمل به واقعیت هستی نمینشینند. آرزوهای هر کس بخشهای حذفشده زندگی اوست.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
بخش پایانی رمان در فضایی وهمگونه میگذرد، پنداری رؤیا و واقعیت درهم تنیده میشوند تا انجام یک عشق بازنماینده شود، کودکی به سرآید و راوی از بهشت گمشده خویش، عشق دوران کودکی، بیرون آید و دست از هویتی بردارد که در ذهن برای خویش ساخته بود.
“آخرین روزهای دنیا” بر دو عشق “ممنوع” و “تابو” از دو نسل، که پدر و پسر باشند، بنیان دارد. بر دو عشقی که از “قانون زندگی” و “شرع حاکم” پیروی نمیکنند، پس از پیش محکوم به شکست هستند. به فاجعه و تراژدی پایان میپذیرند.
در جاهایی از رمان راوی خود را در وجود پدر کشف میکند و عشق خود به خانم مهینی را نیز در بدری، دختر زیبارو و روانپریش روستا که معشوق پدر بود و به روایتی به دست پدر نیز کشته شده بود، بازمییابد. پنداری دو مرد، پدر و پسر، تکرار هماند در دو موقعیت متفاوت و دو معشوق، خانم مهینی و بدری نیز تکرار هم.
همین تکرار “اولین روزهای دنیا” را به “بوف کور” هدایت نزدیک میکند که در آن زن اثیری با زن لکاته یکی میشود. بدری “هرزه” در واقع یادآور همان زن لکاتهایست که زندگی را به کام راوی “بوف کور” تلخ کرده بود.
در پایان رمان که راوی دربهدر در جستوجوی خانم مهینی به تهران سفر کرده، در همان آدرسی که از او در دست داشت، بر مخروبه خانه معشوق، به جای خانم مهینی، بدری پیدا میشود تا رؤیا و واقعیت را بههم آمیزد و رمان را به پایان برد. بدری سخنی بر زبان نمیراند، چون سایهای میآید و میرود. پنداری میخواهد وجودی همچنان در سایه بماند. آیا رمان پایان یافته است؟ این پرسش را میتوان به پرسشی دیگر گره زد و پرسید: آیا در فرهنگ ما زمان درک مفهوم حضور زن در کنار معشوق، زن اثیری و لکاته و سرانجام عشق رؤیاها در کنار زن زمینی به سر آمده است؟
“اولین روهای دنیا” را که پیشتر به زبان آلمانی منتشر شده بود، حسین تهرانی به فارسی برگردانده و نشر مهری در لندن منتشر کرده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.