سفر در آینه: مروری بر زندگی و اشعار نیلگون مارمارا

نهال تابش

چرا نمی‌گذاری پرنده‌ای بر راهت فرود بیاید

چرا نمی‌گذارم پرنده‌ای بر راهم فرود بیاید

چرا کسی نمی‌گذارد پرنده‌ای بر راه‌های من بنشیند؟

کودکی گفت «تو چنان زیبایی که پرنده‌ای باید بر راهت بنشیند»

 

شاهزاده‌خانم مالیخولیایی. نیلگون مارمارا، ملکه‌ی غمگین، را چنین می‌نامند. بسیاری او را این‌گونه، تنیده با اختلال روانش به خاطر می‌آورند اما نیلگون بیش از هرچیز شاعر بود و شاعر ماند. او از نسل درخشان شاعران دهه‌ی ۱۹۸۰ بود. شاعر اشعار تایپشده و متون، زن جوان کاغذها، دفترها و دفتر قرمزِ قهوه‌ایرنگ، زنی شاعر که زبانِ شعر ترکی را از زبان فراتر برد و آن را تثبیت کرد. خواننده‌ی اشعار نیلگون نمی‌تواند فراموش کند که او زن شاعری ا‌ست که «لباسی از شیشه‌ی شکسته می‌پوشد

نیلگون مارمارا در سال ۱۹۵۸ در استانبول به دنیا آمد. والدینش از بالکان به استانبول مهاجرت کرده بودند. پدرش مارکسیست بود. نیلگون تحصیلات دبیرستان را در کالج «معارف کادیکوی» به پایان رساند. مادرش کتابخانه‌ی بسیار بزرگی داشت و زبان تحصیل در کالج معارف هم انگلیسی بود؛ در نتیجه، نیلگون فرصت یافت تا منابع مختلفی، از رمان و شعر تا مجلات و روزنامه‌ها، را بخواند. پس از پایان تحصیلات در کالج معارف، وارد دپارتمان زبان و ادبیات ترکی در دانشگاه استانبول شد، اما به دلیل فضای راست‌گرای این دانشگاه انصراف داد و دوباره در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کرد و این بار در دانشگاه بوغازچی، در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرد. او در سال ۱۹۸۵ پس از ارائه‌ی پایان‌نامه‌اش با عنوان «تحلیل شعر سیلویا پلات در زمینه‌ی خودکشی» از گروه زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه استانبول فارغ‌التحصیل شد. نیلگون تمام آثار سیلویا پلات را خواند و بسیار تحت تأثیر او قرار گرفت.

کودتای ۱۹۸۰ زندگی روزمره‌ی او را تحت‌الشعاع قرار داد. بحث درباره‌ی ادبیات و شعر در تالار قرمز دانشگاه بوغازچی به پایان رسید و خانه‌اش به محل ملاقات و برگزاری جلسات مخفی با دوستانش تبدیل شد. این گردهمایی‌های خصوصی، آن‌ها را به بحث‌های طولانیِ خلاقانه‌تری در مورد سیاست، ادبیات و زبان سوق داد. در میان دوستانش نویسندگان نامداری همچون ایلهان برک، فاضل حسین، جیهات بوراک، تورگوت اویار و ادیپ جانسور وجود داشتند. بعضی از اعضای گروه ــ سیهان اوزچلیک، اورهان آلکایا، لاله مولدور، گونسلی اینال، چزمی ارسوز، تورگای اوزن و مصطفی ایرگات ــ هم بعدها به شهرت دست یافتند. آشناییِ وی با همسرش نیز در دل این جلسات اتفاق افتاد. او کائان اونال را در یکی از همین مهمانی‌ها ملاقات کرد و به‌‌رغم مخالفت با نهاد ازدواج، به دلیل اصرار اونال و خانواده‌اش تن به ازدواج داد. آن دو در سال ۱۹۸۲، زمانی که اونال به‌عنوان افسر ذخیره در حال انجام خدمت سربازیِ اجباری بود، با یکدیگر ازدواج کردند. نیلگون پایان‌نامه‌ی کارشناسی خود را در ماه عسل به پایان رساند. او که فرزندی نداشت، بی‌میلیِ خود به بچه‌دار شدن را این‌گونه توصیف می‌کند: «یک سرباز دیگر برای ارتش بدبختان».

در همین دوران بود که نیلگون شروع به آواز خواندن کرد. جمال ثریا به خاطر صدای تپنده‌ی جاز و رفتارش، او را «زلدای دیوانه» صدا می‌کرد. برای او نیلگون شبیه زلدا، همسر گریزان نویسنده‌ی آمریکایی اسکات فیتز جرالد، بود.

آن‌ها در اواخر سال ۱۹۸۵ و به دلیل شغل کائان، به مدت شانزده ماه به لیبی رفتند. نیلگون در لیبی فرصت یافت تا مطالعات خود درباره‌ی هنر، فلسفه، ادبیات و روان‌شناسی را گسترش دهد. او در این دوران اشعار زیادی سرود و به دوستانش فرستاد. او علاوه بر یک نمایش‌نامه، داستان کوتاه «در آینه‌ی حکاکی‌شده رودررو شدند» را نوشت که در کتاب دفتر قرمزِ قهوه‌ایرنگ (۱۹۹۲) منتشر شده است. هوای خشک و صحراییِ لیبی بر روحیه و روان حساس نیلگون که مبتلا به اختلال دوقطبی بود، تأثیر منفی گذاشت. او در سال ۱۹۸۶ همراه با همسرش به استانبول بازگشت. بیماری نیلگون پیشرفت کرد و روابطش با محیط اطراف رو به وخامت گذاشت. وضعیت سلامتش او را از کار در هر شغلی بازمی‌داشت. نیلگون از درمان سرباز زد. با بدتر شدن وضعیت روانی‌اش توهمات بیمارگونه‌اش آغاز شد. نیلگون گمان می‌کرد که همه‌ی اطرافیان، حتی خانواده‌اش، دشمنش هستند. فکر می‌کرد که تحت نظر است، و احساس می‌کرد که بین دو هویت «نویسنده» و «همسر وظیفه‌شناس» در تنگنا قرار گرفته است. سرانجام، نیلگون در یکی از دوره‌های تشدید افسردگی‌، پس از نگارش نامه‌ی عذرخواهی خطاب به بستگانش، از پنجره‌ی خانه‌اش بیرون پرید و خودکشی کرد.

او در هنگام مرگ ۲۹ ساله بود.

 

می‌دانم،
روزی قلب کوچکم طاقت نخواهد آورد،

 پشت خواهم کرد به هرآنچه روزی به آن ایمان و اعتماد داشتم

و وداع خواهم کرد.

 

شاعری که از اتاق انتظار بیرون پرید

نیلگون مارمارا یکی از شاعران مهم دهه‌ی ۱۹۸۰ ترکیه است. شتاب جنبش‌های فمینیستی در این دهه و محبوبیت آن در ترکیه، هم‌زمان با موج دوم شعر نوی ترکی بود. شعر ترکی در این دهه‌ با ظهور شاعرانی همچون جمال ثریا، ایلهان برک و اجه آیهان هویت جدیدی پیدا کرد، و شاعران زن شاخصی مثل گلسلی اینال، لاله مولدور و نیلگون مارمارا به صحنه آمدند. آنچه در محبوبیت اشعار نیلگون نقش مهمی داشت نه خودکشیِ تکان‌دهنده‌ی او بلکه سبک اکسپرسیونیستیِ آثارش و قرار دادن تصویر در مرکز شعر بود.

درباره‌ی علت خودکشی‌اش گمانه‌زنی‌ها و شایعاتِ گوناگونی، از قبیل بی‌فرزندی و تأثیرپذیری از سیلویا پلات، بر سرِ زبان‌ها بود. اما این حدس و گمان‌ها سرانجام در سال ۲۰۱۶ با انتشار دفاتر به پایان رسید. این کتاب، با انعکاس دیدگاه‌های نیلگون درباره‌ی زندگیِ روزمره، محیط و روابطش، تصویر متفاوتی از او ارائه می‌دهد.

باکی اصیل‌تورک ضمن رد شایعات مربوط به علل خودکشیِ نیلگون، و با تأکید بر اینکه خودکشیِ او صحبت درباره‌ی اشعارش را دشوار کرده است می‌گوید: «بعضی او را به سیلیویا پلاتِ شاعر تشبیه کرده‌اند. باید محتاطانه به چنین تحلیلی نگریست و به تفاوت‌ها اشاره کرد. باید توجه کرد که تصاویر در اشعار مارمارا معنایی خاطره‌انگیزتر دارند و به بیان سیال آنگلو-آمریکایی نزدیک نیستند.»[1]البته غیرممکن است شاعری که نه تنها اشعار پلات بلکه آثار کسانی همچون سارتر، فوکو، لاکان، کی‌یِرکِگور و نیچه را خوانده، به گونه‌ای از هر یک از آ‌ن‌ها تأثیر نپذیرفته باشد.

سال ۱۹۸۴، خانه‌ی نیلگون مارمارا

از چپ به راست: تامریس اویار، ایلهان برک، جمال ثریا، توفیق آکدا

ایستاده: اجه آیهان، کائان اونال، نیلگون مارمارا، جمال اوزون اوئلو


 

اروز چلیک منبع اولیه‌ی الهام شاعر را سرزمین کودکی‌اش می‌داند: «منبع دیگری که شاعر از آن تغذیه می‌کند، چیزی است که می‌خوانَد. به‌ویژه شاعران مشهور آنگلوساکسون، شاعران ترک و ادیبانی که ترجیح دادند در میانه‌ی ناکجاآباد بمانند. سیلویا پلات با شکنندگی‌اش، ایجه آیهان با طنز سیاهش و اژدهای شعر، فاضل حسین با خودپسندی‌اش نسبت به طبیعت، به‌طرز عجیبی در اشعار او حل می‌شوند. البته بیلی هالیدی (به‌ویژه ترانه‌ی «یکشنبه‌ی غم‌انگیز»)، اپرای توسکا، تانگو، خواننده‌ی تنور آذربایجانی به نام لطفیار، موزیک پاپ دهه‌ی ۱۹۴۰ ترکیه، توبروک، هاشیم چاتیش، امل، خواهرزاده‌هایش، خانواده‌اش، پرنده‌ای به نام آمارانت و پرچمداری که مدام به تام وِیتس گوش می‌دهد… همه‌ی این‌ها در شعرهایش حضور دارند.»[2] بنابراین، خواننده‌ برای فهم شعرهای نیلگون مارمارا باید اندکی این‌ها را بشناسد.

مارمارا به جای تکرار تصویر مرسوم از مادری، چهره‌ی بیمارگونه‌ای از مادران ترسیم می‌کند. در شعرهای او شکم مادران پر مو است و از پستان‌هایشان به جای شیر خون می‌آید. هرچند در اشعار نیلگون کودکان و نوزادان همیشه پاک و معصوم‌اند اما او آیندهی روشنی را برای آن‌ها پیش‌بینی نمی‌کند. نیلگون در پایان‌نامه‌اش بر مضامین تولد و مرگ پلات تمرکز می‌کند و می‌نویسد: «به نظر ]ساموئل[ بِکِت، مادرانِ ما در هنگام تولد، پاهایشان را روی قبرها باز می‌کنند. پلات به لطف آگاهی از این امر عجیب، به مرگی که کنارش ]در کمین نشسته[ است خیانت نمی‌کند.»

شعرهای مارمارا درون‌‌گرایی را به تصویر می‌کشد. شخصیت‌های شعرش نه تنها سعی می‌کنند که «منِ» خودآگاه را تسخیر کنند بلکه می‌کوشند تا با تماس با ناخودآگاه، به جوهره‌ی «من» دست یابند. گرچه طبیعت یکی از عناصر مهم در شعرهای نیلگون است اما این تصاویر نه عناصر دنیای بیرونی بلکه بازتاب درون‌ شاعرند. پرندگان، گل‌ها، فصول، حیوانات، خورشید، و به‌ویژه ماه و رنگ‌ها، عناصری هستند که مارمارا مکرراً در شعرهایش از آن‌ها یاد می‌کند. این تصاویر بازتاب خاطرات، لحظات و حالات شخصیت‌های شعر اوست. لحن گفتاریِ شخصیت‌های اشعارش اغلب شکننده است. آرزوهای اصلی این شخصیت‌ها فراموشی، نسیان و صلح با گذشته است. او ذهن و بدن را عناصری مجزا می‌داند.

در اواخر عمر نیلگون، تصاویر ر‌ؤیاییِ رنگ‌ها و طبیعت جذابیتشان را از دست می‌دهند و به تصاویری نامتعارف تبدیل می‌شوند. در شعرهای متأخر او، گل‌ها «دیوانه‌کننده»، روزنامه‌ها «خلط پدربزرگ‌ها» و صورتی «رنگِ موش مرده» است.

اشعار تایپشده (۱۹۸۸) شامل اشعاری است که شاعر با ماشین تحریر نوشته اما فرصت ویرایش آن‌ها را پیدا نکرده و این آثار بدون ویرایش نهایی او منتشر شده است. در نهایت، اشعار، خاطرات و پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد نیلگون مارمارا پس از مرگش در کتابی منتشر شد.

در شعرهای مارامارا، تولد، آغاز مرگ است و هستی، نیستی را پدید می‌آورد. و او شاعری بود که به قول جمال ثریا، دنیا را «اتاق انتظار» می‌دید و خودخواسته این هستیِ زاینده‌ی نیستی را ترک کرد.

 

من و پرنده‌ام در آینه‌ای

خوابیده، قفسِ ما بستر ماست

چهره‌مان، چهره به چهره‌ی همسرانمان

زیر برفی بی‌پایان خوابیده‌ایم

پرنده‌ام و من

رشته‌ای سرخ است بین من و همسرم

متصل‌ایم به هم

باز اگر شود، نداری شاد خواهد شد

در آینه‌مان چیزی جز این رشته نیست

همسر سرخ حسودم، من و پرنده‌ام

 

 

 


[1] Asiltürk, Bâki (2017). Türk Şiirinde 1980 Kuşağı. İstanbul: Yapı Kredi Yayınları.

[2] Erözçelik, Seyhan (1988). “Çocukluğun Kendini Saf Bir Biçimde Akışa Bırakması, Ne Güzeldi. Yiten Bu İştel…”. Argos. S. 3. s.186-187.