حالا، در اعتراض به اين خشونت مرگبار که مهسای جوان را به مسلخ برد، زنان روسری آتش میزنند و گيسو میبرند؛ همان مو و گيسو که شاعران ما در وصف يار از آن بسيار گفتهاند؛ همان که حجاب اسلامی میخواهد بپوشاند تا سر زنان را در اختيار آورد و بر انديشه و آرزوهايشان بند بزند تا به فرودستی رضايت دهند.
پس چرا بريدن گيسو؟ مگر نه آنکه زنان در اعتراض به حجاب اجباری زلف بر باد میدادند و میدهند؟ پس چه معنایی دارد قيچی بر گيسو گذاشتنشان در صحنه اعتراض به قتل ژينا-مهسا امينی؟ از چه میگويند اين گيسوان بريده؟
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
هر آنجا که حرکتهای خودجوش آدمیان منظری نمايشگونه خلق میکند، نگاه از زوايای متفاوت معناهای گونهگونی را در اين صحنه مینماياند. در گيسو بريدن اعتراضی زنان، يکی از اين معناها، بيان به ستوه آمدن است. حال که موهايم را محملی برای سرکوبیام میکنيد، به قيچی میسپارمش تا از شرتان خلاص بشوم.
شکل ديگر اين واکنش را نزد زنانی ديدهايم که برای مقابله با ممنوعيت حضورشان در استاديودمهای ورزشی، نشانههای مألوف زنانگی را میزدايند تا به هيئت رايج مردانه درآيند؛ واقعيتی که دستمايه سناريوی فيلم آفسايد جعفر پناهی شده است.
در برخی فيلمها هم سر تراشيدن زنان مفری برای گريز از حجاب شده تا آنجا که اعوان و انصار حزبالله با کسب نظر از مراجع تقليدشان بانگ بر میآورند که حجاب نه فقط موها، بلکه خود سر را نيز بايد بپوشاند؛ حکمی که بار ديگر يادآوری میکند که تحميل حجاب به زنان تبلور اراده شوم سلطه بر وجود و انديشه آنان است.
در مقابل، يکی از معناهای نمادين اقدام زنانی که برای اعتراض به حجاب اجباری گيسو میبرند اين است: شما هستی مرا با رشته مو و گيسوانم به بند کشيدهايد، پس من اين رشته را میبرم.
اما، نگاه به اين صحنه، از زوايهای ديگر، به معناهای نمادين ديگری راه میبرد که فرهنگ و ادبيات ما بدانها رجعتمان میدهد. همذاتی مو و گياه از منظر رويش، که بر خاک افکندن گيسوی بريده را با چشمانداز سبز شدن پيوند میزند.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
از اسطوره زرتشتی آفرينش جهان و انسان، تا قصههای چهلگيسو، همذاتی مو با گياه را در روئيدن و رويانيدن میخوانيم. در آن اسطوره، هرمزد آفريدگان را از اعضای تنی میآفريند که از روشنایی بيکران آفريده است. از آنجمله آسمان را از سر، زمين را از پا و گياهان را از مو (مهرداد بهار، پژوهشی در اساطير ايران).
و در آن قصهها، تار موهای چهلگيسو درختهای خشک را سبز و پر ميوه میکند. داستان “جهانتیغ، دریارو، ستاره شمر”، خاصیت هر تار چهلگیسو را باز میگويد که «اگر به درختی که هفتاد سال خشک بود میرسید، درخت سبز سبز میشد» و قصه به ما می گويد که «آب راهوار تار موی چهلگیسو را با خودش برد. از این باغ به آن باغ. به تک تک درختان خشک هفتاد و هفت ساله رسید، سبز شدند. باغ به باغ با درختان سبز گلستان شدند. حال هر درخت خشک منتظر است که تار موی چهلگیسو به دورش بپیچد و سبز شود». (فرهنگ افسانههای مردم ايران، علی اشرف درويشيان و رضا خندان مهابادی)
تجلی اين نمادها در گيسوبران اعتراضی زنان ايران، از دل قصه پرغصه قتل مهسا به دست حاکمان ستمگر، چشماندازی به سوی آزادی و برابری میگشايد. اينک، در روشنای اين آگاهی که ستم بر زنان ستون فقرات نظم سرکوبگر جمهوری اسلامی است، شعار “زن، زندگی، آزادی” (ژن، ژيان، آزادی) ايرانيان را، فارغ از جنسيت و ديگر تعلقاتشان به ميدان آورده است.
در پهنه اين نبرد زندگیساز، مردم بیسلاح با حاکمان مرگپيشهی تا دندان مسلح به مصاف برخاستهاند؛ برای حق زندگی، برای آزادی. در اين آوردگاه پرخطر، درد و اندوه و بيم و هراس، با اميد و آرزو در هم میآميزد؛ چشماندازی چنان که در غزلی از حافظ رخ می نمايد: گيسوی چنگ ببريد به مرگ می ناب/ تا حريفان همه خون از مژهها بگشايند.
و مگر در آغاز همين اين غزل نيست که سخنی از حافظ میشنويم که انگار برای دوران ما سروده شده: بود آيا که در ميکدهها بگشايند؟/ گره از کار فروبسته ما بگشايند؟
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.