اگر از عنوان کتاب سه واژه “تهران”، “آخرالزمان” و “نفرت” را برگزینیم و با شناخت تاریخی از آنها رمان را بخوانیم، در واقع به “کلیدواژه” آن دست یافتهایم.
“تهران” نماد شهرنشینیست. پایتخت ایران است. باید چیزی از مفاهیم مدرنیته را در خود داشته باشد. حوادث رمان در همین شهر اتفاق میافتند؛ از زمانی که جامعه میکوشد به راه مدرن شدن، از جهان سنت دل بکند، جاده و خیابانی برپا دارد که تأتر و سینما در آن حضور دارند، مدرسه و دانشگاه در آن دیده شوند، زن پابهپای مرد از خانه بهدرآید و پا به جامعه بگذارد، سازمانها و احزاب سیاسی فعال گردند و جلوههایی از قانون در هر گوشه و کنار آن دیده شود.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
“آخرالزمان” نماد سنت است در کشوری که همیشه مردم آن در انتظار منجی بودهاند. در زمان بیکران باورهای دینی سرانجام در آخر زمان، یکی از راه خواهد رسید که جهان به عدل و داد گرداند. منجی موعود را با فرهنگ ایران پیوندیست ناگسستنی. این منجی حتی در تاریخ معاصر ایران نیز در سیمای شاه و یا کشورهای خارجی حامی او دیده شده است. “آخرالزمان” را در جهان مدرن راهی و کاری نیست. در جهان مدرن نمایندگان آسمان جایی بر زمین ندارند و خدا به آسمانها سپرده میشود تا انسانها خود کار خویش بر زمین سامان دهند.
“نفرت” تخمیست که اگر در دل کاشته شود، به خون باید آب داده شود. از نفرت، نفرت زاده میشود. از نفرت دشمنی و جنگ پدیدار میشود. فرهنگ سنتی بدون نفرت توان باروری ندارد. حکومتهای مستبد و خودکامه نیز با نفرتپراکنی دوام حکومت خویش ممکن میگردانند. در آگاهیست که نفرت رنگ میبازد و کینخواهی به قانون سپرده میشود. در جامعه مدرن به همان اندازه که قدرت بین مردم پخش میشود تا اقتدار نابود گردد، بنیادها وعرصههای نفرت نیز در روشنگریها رنگ میبازند.
رمان “تهران، آخرالزمان…” نیز در چنین شرایطی، تاریخ را دستمایه کار خویش قرار میدهد. رمان از سالهای پایانی حکومت قاجار شروع میشود، به زمانی که رضاخان میرپنج وزیر جنگ است و خیال حکومت در سر دارد.
ماجرا از آنجا آغاز میشود که در «تابستان سال ۱۳۰۳ در تهران اتفاق عجیبی افتاد، این اتفاق عجیب به یک آمریکایی مربوط میشد و همچنین به یک سقاخانه؛ این سقاخانه در آن موقع که تهران شهر نسبتاً کوچکی بود در حاشیه شهر قرار داشت و آن آمریکایی ماژور روبرت ایمبری کنسولیار سفارت آمریکا در تهران بود، او و زنش یک سال پیشتر به این شهرآمده بودند… شوهرش در مأموریت پطرزبورغ از روسیه اخراج شده بود، در ترکیه حتی قصد جانش را کرده بودند».
ایمبری در پشت پرده برای “کمپانی نفت سینکلر” کار میکرد و در سر داشت که امتیاز نفت شمال را برای این شرکت از دولت ایران بگیرد. و این زمانیست که شاه جوان قاجار فرمان نخستوزیری رضاخان را امضا کرده، خود راهی اروپا میشود. رضاشاه که سودای قدرت در سر داشت، در حمایت نظامیان، لباس قزاقی به تن، برای جمهوریت تبلیغ میکرد، و سرانجام سالی بعد در رایزنی با روحانیون سلطنت را برگزید.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
در همین زمان بهاییکشی در ایران به راه افتاده است. آخوندها به هر بهانهای میکوشند نسل بهاییها را براندازند. آنان با حیله و تزویر و هزاران ترفند، با استفاده از خرافات علیه بهاییها تبلیغ میکنند: «سقّاخانه یک مرد بهایی را که میخواسته در منبع آبش سم بریزد به مجازاتی عجیب گرفتار کرده بود: قبل از اجرای نقشه پلیدش همان دستی که سم را به طرف منبع آب میبرده به پنجره سقاخانه چسبیده بود!».
در چنین کشاکشیست که به توطئه و یا حادثه ایمبری به عنوان “یک اجنبی” و مشکوک به بهایی مورد یورش قرار گرفته، زحمی میشود و سرانجام در بیمارستان، پیش چشم نیروهای نظامی و امنیتی، به ضرب چماق به قتل میرسد. جمعیت «خون این سگ کافر را ریخت و انتقام اولاد پیغمبر را گرفت».
در اپیزود دوم «درست سی سال پس از ورود ماژور ایمبری، آن آمریکایی نگونبخت به ایران در یک تابستان داغ دیگر آمریکایی دیگری عازم ایران شد. نام او کرومیت روزولت بود و با یک گذرنامه جعلی به ایران میآمد. در پاسپورت جعلیاش نام او جیمز ف لاکریج ثبت شده بود، در کتاب خاطراتش تاریخ ورود خود را به ایران نوزدهم ژوئیه ۱۹۵۳ ذکر کرده است. سرنوشت چنین بود که مأموریت او با موفقیت قرین باشد تا از جانب مطبوعات غرب لقب “آقای ایران” نصیبش شود».
این آمریکایی اما قرار است حکومت قانونی مصدق را به بهانه “خطر کمونیسم” براندازد. او مغز متفکر کودتای ۲۸ مرداد است که آمریکا و انگلستان در ایران تدارک دیدهاند. سیا و انتلیجنتسرویس به اتفاق این نقشه را پیش میبرند و سرانجام در ۲۸ مرداد به یاری بخشی از ارتش، فاحشگان و لمپنها موفق میشوند مصدق و دولت او را براندازند و بر کشور تسلط یابند.
در پی کودتا هزاران نفر بازداشت و به شکنجهگاه کشانده شدند، دهها تن اعدام شدند. سرانجام «کیم برخلاف ماژور ایمبری که جنازه مثلهشدهاش به آمریکا روانه شد، با پاهای خود و در نقش یک آدم پیروز به کشورش برگشت و این شأن را داشت که قبل از ترک ایران بار دیگر به حضور شاه ایران شرفیاب شود. در این شرفیابی شاه یک جاسیگاری طلا به او هدیه داد و در ضمن گفت: من سلطنتم را در وهله نخست مدیون خداوند، ملت ایران و ارتشم هستم و در وهله بعد مدیون شما!».
در میان اعدامشدگان، محسن عضو سازمان نظامی حزب توده ایران نیز دیده میشود که از او فرزندانی دوقلو، یک دختر به نام مینا و پسری به نام رضا، بهجا مانده است. رضا جذب جنبش چریکی میشود. یک آمریکایی را ترور میکند، به زندان گرفتار میآید و در آستانه انقلاب آزاد میشود. مینا روزی به تصادف با جوانی آمریکایی به نام جرج آشنا میشود که برادرزاده ایمبریست و میکوشد به راز قتل عمویش پی ببرد. این دو به اتفاق در مرداد سال ۵۷ در یک حادثه بمبگذاری از سوی سازمان مجاهدین در رستوران خوانسالار که پاتوق آمریکاییهاست، کشته میشوند.
پس از انقلاب رضا، رانده شده از دوستان، دگربار به زندان گرفتار میآید. با زندانبانان همکاری میکند و سرانجام پس از شش سال حبس با روانی پریش از زندان آزاد میشود تا تیماردار مادری گردد که سراسر روز غرق در هذیانهای خویش است. با اینهمه، رژیم از دیوانگان نیز وحشت دارد. دگربار به سراغ رضا میآید. او را بازداشت میکنند و سرانجام در تابستان سال ۶۷ به جوخه اعدام میسپارند: «رضا هم یکی از چندهزار نفری بود که همان سال اعدام شد. از آنها یک امتحان سهسئواله به عمل آورده بودند و هرکس که در این امتحان رد شده بود اعدامش کرده بودند، یکی از آنها هم رضا بود و جرمش این بود که سابقاً یک زندانی سیاسی بوده است. مقامات زندان مطمئن نبودند که او واقعاً پاک شده باشد، از آن روز دور تا به امروز هیچیک از مقامات هرگز در باره این اعدامها سخن نگفته است».
“تهران، آخرالزمان” روایت چهلتن است از تاریخ معاصر ما در تن یک رمان. در رمان تاریخی گاه تاریخ و رویدادهای آن بهانهای میگردند تا روان زخمدیده فرد و یا جامعهای مورد کاوش قرار گیرند. در پسِ دسیسههای سیاسی قدرت، به حتم میتوان بر موضوعهایی انگشت گذاشت که برای خواننده لذت خوانش به همراه داشته باشد.
نویسنده برای نوشتن این رمان حوادث تاریخی را بررسیده، از لابهلای آنها اسنادی برگزیده که هر یک برگیست از تاریخ ما که بنیان در نفرت دارد. با این نفرت که همچنان در رگهای تاریخ ما جاریست، چه باید کرد؟
این روایتها در واقع تکوین تاریخی فکر است که در لابهلای رمان میکوشد از گذشته بگذرد و با طرح پرسشهایی در ذهن به حال راه یابد تا شاید در برونرفت از مشکلات امروز جامعه نقش بیافریند. و همین آن را خواندنی میکند.
این اثر را انتشارات “حافظ-گوته” به همراه نشر “سوژه” در آلمان منتشر کردهاند.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.